ديگر دست خودم نيست، بايد اين راه را بروم
صداي هلهله كه به پا شد، همه فهميدند شيرين عبادي بالاخره به خانهاش رسيد. ساعت نزديك يك بامداد بود، بامداد روز چهارشنبه 23 مهرماه .
هنوز نيم ساعتي بيشتر از سكوت نسبي كوچه پنجاه و هفتم يوسفآباد نميگذشت كه دوباره صداي هلهله همسايههاي نيمه خواب را به وجد آورد. بانوي صلح جهان بالاخره به خانه رسيد.
دم در، حدود 20 نفر هنوز جسته وگريخته مانده بودند. نيروي انتظامي حريف اين چند نفر نشده بود. شيرين عبادي كه از اتومبيل پياده شد برايش كل كشيدند و گل بر سرش ريختند و او فقط تشكر ميكرد و عذرخواهي … زن ميانسالي فرياد زد: خانم عبادي! همه آمده بودند، خيلي بودند، به ما گفتند كه شما امشب به خانه نميآييد. دروغ گفتند، همه مجبور شدند بروند، آمده بودند به شما خير مقدم بگويند…
و شيرين عبادي فقط تشكر ميكرد و عذرخواهي. اين را هم گفت كه راننده راه را اشتباهي آمده بود و مجبور شدند كلي دور بزنند و براي همين دير شد و…
عبادي وارد خانه شد و ماموران انتظامي از باقي مانده جمعيت خواستند كه محل را ترك كنند. حدود 10 فيلمبردار و عكاس كه با استفاده از حجب و محبت همسر شيرين عبادي ـ مهندس توسلي ـ به داخل خانه راه يافته بودند، در پلهها و پاگرد، صاحبخانه تازه از راه رسيده را محاصره كردند. يكي ـ دو خبرنگار هم بودند، ايراني و خارجي. شيرين از پلهها بالا ميآمد، با همه آنان احوالپرسي ميكرد، هجومشان را ميپذيرفت و تحمل ميكرد. درست دم در آپارتمان خود كه رسيد، جعفر پناهي (فيلمساز) به او تبريك گفت. او تشكر كرد. پناهي خودش را معرفي كرد و شيرين تا كمر خم شد و گفت: از هديه شما متشكرم ولي من لايق نبودم، متشكرم… متشكرم…
پناهي همين سه روز پيش جايزه «هوگو طلايي» فيلم خود را به عبادي تقديم كرده بود.
عبادي به سالن پذيرايي خانه خود كه مملو از جمعيت بود وارد شد. دلش ميخواست از مهمانان پذيرايي كند. مهمانان ناخواندهاي كه بسياري از آنان را نميشناخت. همه را دعوت به نشستن ميكرد. اما صندلي به اندازه مهمانان نبود پس تصميم گرفت خود روي زمين بنشيند تا حاضران هم دمي بياسايند. عكاسها مرتب فلاششان برق ميزد و فيلمبرداران دورهاش كرده بودند. عبادي گفت: «چند دقيقه اين دوربينها را زمين بگذاريد تا برايتان تعريف كنم.»
همه ساكت شدند و از او خواستند تا برروي صندلي بنشيند و تعريف كردنيهايش را بگويد. او ميخنديد و به حضار شيريني تعارف ميكرد. انگار نه انگار كه چنان روز ـ يا به قول خودش چهار روز ـ پر ماجرا را پشت سر گذاشته است. عبادي ميداند كه ديگر زندگياش مانند گذشته نيست، لااقل براي چند ماه در پيشرو.
او ماجراي جايزه را چنين تعريف كرد: «من براي شركت در جشنواره فيلم سيماي شهر تهران، براي يك هفته به پاريس رفته بودم، روز جمعه آخرين روز اقامت من در پاريس بود. چمدانهايم را بسته بودم و داشتم راهي فرودگاه ميشدم كه تلفن زنگ زد. خانمي پشت تلفن بود و به انگليسي از من ميخواست كه از هتل خارج نشوم چون خبر مهمي برايم دارد. من انگليسي خوب بلد نيستم، خيلي دست و پا شكسته صحبت ميكنم. اول فكر كردم كسي سر به سرم ميگذارد و نگران بودم كه هواپيما را از دست دهم. ولي تلفن دوباره زنگ زد و اين بار كسي كه صحبت ميكرد گفت از طرف كميته صلح نوبل است و منتظر خبر بعدي بمانم. بازهم زياد موضوع را جدي نگرفتم، چون من اصلا از كانديداتوري خودم خبر نداشتم. داستان آقاجري بود، كه البته معتقدم كه از من لايقتر است. بار سوم كه تلفن زنگ زد و باز هم از من خواستند كه منتظر بمانم وقتي ناباوري مرا ديدند، براي قانع كردنم گفتند: « ميداني اگر برنده جايزه صلح باشي چقدر پول گيرت ميآيد!!» در صورتي كه من اصلا از آن بخش قضيه هم خبر نداشتم. يكي از دوستان نروژي با تلفنكنندگان تماس گرفت و به من گفت كه بهتر است منتظر بمانم.»
عبادي از ليوان آبي كه به دستش دادهاند، جرعهاي آب مينوشد و ادامه ميدهد: «پس ازاعلام خبر تصميم گيري كميته صلح نوبل كه از تلويزيون پخش ميشد، وقتي اسم خودم را شنيدم، جاي شما خالي باشد يا بهتر است بگويم نباشد ـ خبرنگاران هجوم آوردند.»
شيرين عبادي ميخندند و به عكاسان و خبرنگاراني كه در سالن كوچك پذيرايي خانهاش او را دوره كردهاند نگاه ميكند، و چنين ادامه ميدهد: «همان موقع فدراسيون بينالمللي حقوق بشر كه مقر آن در پاريس است با من تماس گرفت و اعلام كرد كه ترتيب مصاحبهاي مطبوعاتي را برايم داده است تا از هجوم خبرنگاران به هتل كاسته شود و از آن موقع به بعد داستان همين است كه ميبينيد! امروز هم در ايران اير، دوستان بسيار لطف كردند كه خودم را لايق آن نميدانم.»
شيرين عبادي آمد كه بگويد اين جايزه را متعلق به تمام ايرانيان ميداند ونه متعلق به خودش، كه كف زدن همان جمع كوچك ديگر اجازه ادامه دادن به او نداد. فريبرز رئيس دانا هم همان موقع رسيد. براي او هم به خواسته شيرين عبادي كف زدند. او كميته استقبال را تدارك ديده بود. يكي دو آشنا و غريبه شعري كه براي شيرين سروده بودند خواندند. جوانان از عبادي امضا ميگرفتند. مادر كهنسال شيرين عبادي با دست و پايي كه لرزانتر از هميشه شده بودند مرتب از مهمانان ميخواست كه شيريني يا ميوه صرف كنند. دختر جواني، عكسي از شيرين عبادي را كه پرينت گرفته بود در دست داشت از شيرين خواست كه گوشه عكس را امضا كند او امضا كرد: يك و پانزده دقيقه بامداد چهارشنبه 23 مهر 1382 / شيرين عبادي.
با مزاح رئيس دانا كه جمع را با خوشرويي به ترك خانه عبادي فراميخواند، كم كم برخي از بانوي صلح خداحافظي كردند. در اين زمان تازه شيرين عبادي همسر خود را ديد، يعني تازه وقت شد كه اين دو همديگر را ببيند و سلام و احوالپرسي كنند. عبادي به شوخي ميگفت: « بابا ما ناسلامتي فاميل هستيم!!» و همديگر را در آغوش گرفتند.
مهندس توسلي ديگر چهرهاش نگران نبود. تمام مدتي كه در انتظار بود كه همسرش به خانه بازگردد نگراني از او دور نشده بود. در فرودگاه بعد از تدارك كميته استقبال و سخنراني كوتاه شيرين عبادي به منزل بازگشته بود تا تدارك استقبال در منزل را ببيند كه با خيل جمعيت در كوچه مواجهه شد.
نيروهاي انتظامي در ورودي كوچه ايستاده بودند و سعي ميكردند حضور جمعيت را در كوچه كنترل كنند. هزار نفري در انتهاي كوچه جمع شده بودند. شهربانو امامي راد، نماينده اروميه در مجلس هم آمده بود و از مردم ميخواست كه آنجا را ترك كنند چرا كه عبادي خسته است و ممكن است به خانه نيايد. اما مردم گوششان بدهكار نبود. همسايهها بودند،آشنايان و همكاران و حتي غريبهها. جمع، شيرين را ميشناخت، امكان نداشت او به خانه نيايد.
زني در جواب امامي راد شعار داد: «ما منتظر عبادي هستيم، هيچ جا نميريم همين جا نشستيم.» و جمعيت همراهي كرد. چندي بعد عدهاي كه خود را دوستان نزديك عبادي معرفي ميكردند از داخل خانه بيرون آمدند و به جمعيت گفتند كه شيرين عبادي امشب به خانه نميآيد.
ـ ما منتظر عبادي هستيم، هيچ جا نميريم همين جا نشستيم.
ديگر ساعت از نيمه شب گذشته است. سه ساعت است كه عبادي به تهران آمده ولي هنوز به خانه خود نرسيده است. مهندس توسلي از خانه خارج شد. به همان چند خبرنگار و عكاسي كه دم در بودند در جواب گفت كه به او اطلاع دادهاند از نظر امنيتي صلاح نيست تا وقتي كه در كوچه چنين ازدحامي است، عبادي به خانه بازگردد. احتمالا در اين زمان، راننده شيرين عبادي راه را گم كرده بود! و در شهر ميچرخيد. مهندس توسلي به سراغ افسر ارشد نيروي انتظامي مستقر در مقابل خانه اش رفت. با خضوع تمام از او خواست كه با مقام بالاتر خود تماس بگيرد و اجازه دهد كه عبادي با همين جمعيت ديدار كند و تشكري كند و به خانه بيايد.
افسر، توسلي را به سوي مافوق خود هدايت كرد در حالي كه درميان جمعيت كمتر كسي مهندس توسلي را در تاريكي به جا ميآورد. توسلي و فرماندهان نيروي انتظامي به آهستگي صحبت ميكردند، كمي دور از جمعيت. صدايشان اصلا به گوش نميرسيد. فقط توانستم بشنوم كه نيروي انتظامي به دستور مقامات، نگران سلامتي شيرين عبادي هستند، اگر حادثهاي براي بانوي صلح ايران اتفاق بيفتد!
مهندس توسلي قانع شد، افسر مسوول او را به ميان جمعيت آورد و به صداي بلند اعلام كرد كه همسر خانم عبادي ميخواهند با جمعيت صحبت كنند. جمعيت كف زدنهايش را براي اين همسر نگران به جاي بانوي صلح زد. مهندس توسلي به مردم گفت: «چون خانم عبادي خسته هستند، امكان دارد كه امشب به خانه نيايند و جاي ديگر بروند.» افسر نيروي انتظامي دنباله حرف او را گرفت و از جمعيت خواست كه ديگر باور كند شيرين عبادي امشب به خانه باز نميگردد و آنجا را ترك كنند.
مهندس توسلي با نگاهي شرمنده از مردم به داخل خانه رفت و ماموران هم با اين برهان كه همسر بانوي صلح اذعان داشته كه وي نميآيد به متفرق كردن جمعيت پرداخت، البته بسيار با حوصله و با احترام و ادب.
حالا بعد از تمام اين ماجراها بالاخره مهندس توسلي توانستهاست در خانه خود به همسرش خيرمقدم بگويد. ولي شيرين عبادي كه ماجراي متفرق شدن جمعيت را از زبان آشنايان شنيد، با تاسف معترض است كه چرا مردم را به داخل خانه دعوت نكرده بودند. هرچه مهندس توسلي ميگفت كه زياد بودند، غريبه بودند، باز عبادي تكرار ميكرد: «خاك برسرم چقدر بد شد، كاش ميگفتيد همه بيايند تو. چقدر شرمنده شدم.»
ابراهيم مختاري ـ مستند سازايراني كه فيلمهايش از جمله فيلم «زينت» ـ مورد تحسين جشنواره هاي داخلي و خارجي قرار گرفته است، بي اعتنا به دعوت رييس دانا به ترك منزل در حال فيلمبرداري از اين صحنهها بود . اگر مختاري تصميم نگرفته بود كه مستند به خانه برگشتن بانوي ايراني صلح جهان را بسازد ، شايد اين گزارش نيز نوشته نميشد.
مختاري كه خانه را خلوت شده يافت با دوربيني در دست از عبادي سوال كرد. پرسشهايي كه در ذهن بسياري بود:
× خانم عبادي به نظر ميرسد اين جايزه تاثير زيادي در زندگي شما بگذارد و در واقع انگار يك شيرين عبادي ديگر به دنيا آمده باشد، اين طور نيست؟
ـ تاثير كه حتما دارد، اما من همان كه بودم، هستم. از اين جهت ميدانم كه تغيير نكردم.
× نظر شما درباره اين كه اين جايزه را سياسي قلمداد كرده اند چيست؟
ـ من شخصا اين بحث را قبول ندارم، اين كه اين جايزه را دادهاند تا به كشوري دهنكجي كنند و يا به حكومتي كمك كنند و امثال آن. ولي اين را قبول دارم كه اهداي اين جايزه به زن مسلمان معنا دار است. معنايش اين است كه دنيا مبارزات آزاديخواهانه زن مسلمان را قبول كرده است. تلاش او را براي احقاق حقش قبول كرده است. قبول كرده است كه مسلمان تروريست نيست. پاپ اولين كسي بود كه به من تبريك گفت و به اين معنا است كه اديان با يكديگر در تضاد نيستند. جلوي برخورد تمدنها را بايد گرفت. اسلام واقعي از جنگ بيزار است. هركسي كه به نام اسلام در هرجاي دنيا آدمي را بكشد، مسلمان واقعي نيست.
× آيا فكر ميكنيد در داخل كشور هم، همه شما را به عنوان مسلمان بپذيرند؟
ـ من مسلمانم. من خودم را مسلمان ميدانم. مهم نيست كسي ديگر مسلمان بودن مرا تاييد كند. اين يك رابطه قلبي و عقيدتي است كه شخص با خدا دارد. نبايد كه معطل اين باشيم كه همه دنيا اين ارتباط معنوي را قبول كنند.
× فكر ميكنيد دولتمردان ايران با اين جايزه كه به شما اعطا شده چگونه برخورد خواهند كرد؟
ـ نميدانم! اما به نظرم زياد هم برخوردشان مهم نيست. هركس آزاد است هرگونه كه دلش ميخواهد بينديشد. من نميتوانم ضامن تفكر همه مردم باشم. مخالفتي هم با تفكر آنان ندارم. مهم اين است كه ما خودمان چه ميانديشيم.
× آيا دور تازهاي از فعاليتهاي شما شروع ميشود؟
ـ دور تازه اي نيست فعاليت من به همان شكل سابق وجود خواهد داشت ولي مطمئنا با تلاش بيشتر.
× در فرودگاه كساني را ديديم كه شما را با اين جايزه كشف كرده بودند...
ـ من از لطف همه مردم سپاسگزارم و در حد توان اندكي كه دارم همواره سعي كردهام كه كارهايي براي مردم انجام دهم. اعطاي اين جايزه به من فقط اين دلگرمي را ميدهد كه راه را درست رفتهام و بايد ادامه دهم.
از شيرين عبادي كه خداحافظي ميكنم فقط ميتوانم بگويم مواظب خودتان باشيد. ميگويد در فرودگاه هم مقامات امنيتي اين هشدار را به او دادهاند. بعد شانههايش را بالا مياندازد و ميگويد ديگر راه دست خودم نيست. بايد بروم.