مدتي از نوشتن براي انتشار و روزمره گي فاصله گرفتم و خواندم و ياد گرفتم.خواندن و نوشتن و نهادن.اين كار من است در اين هفته هاي سرد اوايل زمستان.بيشتر از آنكه از بدوبيراههايي كه در مقاله هاي عصبي اين و آن (كه آخرينش مصاحبه عصبي آقايي بنام بصيرنصيبي بود) دچار واكنش خاصي بشوم، از شنيدن اين خبر تلخ بر خود ميلرزم كه "در سرماي اخير تهران، چهل نفر كارتن خواب مردند!" اين خبر را در شرايطي مي خوانم كه تيتر اصلي روزنامه ها،بي توجه به ابعاد اين فاجعه، همچنان محل دعواهاست.
چهل نفر در سرماي خيابانهاي تهران مرده اند.آيا كسي به اين خبر اهميتي ميدهد؟ در اين وانفساي دعواهاي سياسي، كه من و شما هم در گردابش اسير شده ايم و جملگي اسيران بلاي آنيم،آيا كسي اهميتي ميدهد؟
***
ما به يك دوران مداوم بازسازي فكري و نوفهمي نيازمنديم و اين ديگر كاري نيست كه دولت شروعش كند يا متوليش بشود.كاري است كه بايد از درون ما و از داخل مردم بجوشد و بزايد و رشد كند و بسازد. بايد خيلي چيزها را از نو شروع كنيم. چهل نفر كارتن خواب در سرما مرده اند.چهل مغز كه سري داشته اند،و شايدسر پرشوري و فكري. و شايد هركدامشان بجاي خشكيدن و پلاسيدن در سرما، مغزي مي شدند براي ملتي.ما به تغيير محتاجيم. و اتفاقا" تغييري كه اين مرتبه از درون خودمان شروع شود. بي تغيير خويش، دنيايمان هرگز روبراه نخواهد شد.بايد بياموزيم ارباب كشور نستيم،طلبكار اين سرزمين نيستيم. به اين ملك و خاك بدهكاريم. بايد اين خوش نشيني را از ذهن خود بشوييم و تلاش كنيم قسمتهاي سخت كار را برداريم و اين كشور را بسازيم.دير است. هر روزي كه شروع كنيم،بايد جريمه ديركرد بپردازيم و بيشتر تلاش كنيم.قبل از هر چيز بايد ملت واحدي شويم با يك هدف،ساختن و پيشرفت. هر حركتي براي ايجاد فاصله و جدايي و دوبهم زني و شقه كردن اين ملت واحد، خيانت است و بايد مورد بي توجهي همگان باشد. مشكل اصلي، نه انكار اين فرد و جريان است نه اثبات خودمان. مشكل همه ما بايد اثبات نياز كشورمان باشد به ساخته شدن و جلو رفتن. چند نسل ديگر ما بايد غبطه آباداني و توسعه كشورهاي ديگر را بخورند؟ چند نسل ديگر بايد در حسرت آزادي و رفاه ساير كشورها پير شود و بميرد؟تا كي بايد از خبر اين نابرابريها، بلرزيم و خبرمردن كارتن خوابها را بخوانيم؟ تا كي بايد فرصتها را به حذف همديگر و بدگويي و دشنام سپري كنيم و سرطان عقب ماندگي را به بچه هايمان هديه كنيم؟ فقر و بدبختي ر تا چند پشت بايد از سر خود واكنيم و به فكر كلاه خودمان باشيم؟چه كسي بايد جز خود ما، كليد حركت بسوي يك جامعه آباد و پيشرفته را بزند؟ چه كسي جز خود ما، مي تواند اين حركت بزرگ را آغاز كند؟
ما به بازسازي بزرگي احتياج داريم كه متاسفانه كساني كه به موقعيتي دست يافتند كه شايد مي توانستند آن حركت بزرگ را كليد بزنند و يا مناديش باشند، به اهميتش اعتنايي نكردند. شايد فقط بايد در حد وسع ناچيز خود، اين حركت فراگير را تبليغ كنيم و گوش به گوش به يكديگر بگوييم.يا آنكه دعا كنيم كه فرشته اي در گوش همه ما زمزمه كند كه از خويش آغاز كنيم. ما تا خودمان توسعه پيدا نكنيم، كار نكنيم، هرگز به سرزمين و فرزندان خود خدمتي نخواهيم كرد.
فيلم جديد اسكورسيزي (دار و دسته نيويوركي ها) را اگر نديده ايد،ببينيد.آمريكاي پيشرفته امروز،فقط چند سال از چنان جامعه وحشي و ضدقانوني (حدود صد سال قبل)فاصله گرفته و مدتي نيست كه به رفاه و قانونمندي امروزش رسيده است. پس رسيدن به آرزوهاي جمعي، محال نيست. اما قبلا" بايد بدانيم كه مردم آن جامعه، چقدر در عزم خود براي ساختن و آباداني كشورشان راسخ بودند و چگونه تلاش كردند تا به اينجا رسيدند.
دوم اينكه، يك سايت اينترنتي هست كه مي توانيد ساعت و روز و سال تولد خود را بنويسيد تا آن سايت بلافاصله برايتان محاسبه كند كه دقيقا" چقدر عمر كرده ايد.چند روز و حتي چند دقيقه.و لابد دقيقه در واحد عمر، اهميتي داشته كه هر دقيقه عمر ما را محاسبه مي كنند. با يادآوري اين دو مطلب مي خواهم حرف آخرم را بگويم. اول اينكه آرزوي داشتن كشوري مرفه و آزاد و پيشرفته و با وجدان و غني، آرزوي نشدني و محالي نيست. و دوم اينكه قدر دقايق زندگي خود را بدانيم و از همين حالا شروع كنيم.
***
زماني بر خود مي باليديم كه اگر در غرب، توسعه و رفاه "ظاهري" دارند، ما در عوض مردمي بافرهنگ و خوبيم. معنويت را كاملا" نزد خود مي دانستيم و تازه مي گفتيم"هنر نزد ايرانيان است و بس!" حالا از دريچه چنداينچي اين كامپيوتر داريم مي بينيم كه دنيا آن هنر و معنويت و وجدان را هم در بهترين وجوهش دارد و ما جامعه اي شده ايم كه در سرماي اول زمستاني اش، چهل نفر كارتن خواب مي ميرند و از داغ چنان ننگي، ما همچنان زنده ايم.
بابك داد
[email protected]