چهارشنبه ٢6 آذر ١٣٨٢ – ١7 دسامبر ٢٠٠٣
دیکتاتور ها بر خلاف آنچه که در دوران زمامداری، خود را مغرور و قدرتمند و پر صلابت نشان می دهند وقتی که از اریکه قدرت به زیر کشیده می شوند چه ذلیل و زبون و چهره ای حقارت بار به خود می گیرند. شاه را به یاد می آورم با چه فخرو غروری در تلویزیون ظاهر می شد و گردن راست می کرد و سینه جلو می داد اما وقتی که تاج و تخت خود را در خطر دید گوش های سنگینش پیام انقلاب مردم را شنید و با چه ضعف و زبونی که تازه هنوز در قدرت بود به زبان کنایه اقرار به کناهانش کرد و قول داد که اشتباهات را جبران کند اما بسیار دیر شده بود. وقتی که ایران را ترک می کرد آثار غم و انده و بی کسی تمام وجودش را گرفته بود و چه غریب و تنها از ایران خارج شد و باز چه غریب و تنها تر در دیار غربت با مرض سرطان در گذشت. قبل از پسر، پدر را نیز دیده بودیم که با چه خواری و ذلت از ایران، همچنانکه آورده بودند بیرونش کردند و بی یار و یاوردر جزیره موریس جان داد. صدام حسین هم که در قدر قدرتی شهره آفاق بود و چه سر ها از تن جدا کرده بود را دیدیم که چگونه از سراخ موش بیرونش آورند و قیافه بهت آور و هراسان اش همه را حیرت زده کرده بود.
سرگذشت هر یک از دیکتاتور ها را که مرور کنیم کمک و بیش شبیه یکدیگرند. اکثر آنها موقع مرگ و مجازات به گریه و ا لتماس می افتند و به گناهان خود اعتراف می کنند و از مردم طلب عفو می نمایند، مانند چائوشسکو.
ترس و هراس دیکتاتورها از مردم تنها پس از سقوط شان نیست آنها در زمان حکومت شان هم از مردم می ترسند وبرای فائق آمدن بر همین ترس است که آدم می کشند تا مردم را نیز در ترس و وحشت نگه دارند وحکومت شان پایدار بماند کافی است ترس مردم ریخته شود.
در دهه های آخر قرن بیستم و اوایل سال های قرن بیست و یکم تعداد دیکتاتورهائی که به علل مختلف، یا توسط انقلاب مردم و یا توسط نیروی خارجی یا در اثر بحران های داخلی سقوط کرده اند ازمحمد رضا شاه و پینوشه وچائشسکو و پل بت ومیلوسویچ وسوهارتو و طالبان و صدام حسین وخمینی و حافظ اسد - که این دو به مرگ طبیعی مردند- تا رژیم نژاد پرست افریقای جنوبی و بالاتر از همه رژیم با صطلاح دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی سابق- که این یکی سیمای جهان را تغییر داد- بیش از تغییراتی است که ممکن بود در قرون گذشته 200 تا300 سال طول بکشد.
زمانی که ما در آن زندگی می کنیم زمان تغییرات سریع، به خاطر رشد روز افزون آگاهی های توده ای و رشد جنبش زنان و از طرفی تغییر شرایط جهانی است. جهان به دهکده کوچکی بدل شده که هرخبری به سرعت در این دهکده کوچک پخش می شود وهر تغییرو تحولی در گوشه ای از آن در گوشه دیگر تأثیر می گذارد. هر دیکتاتوری که سقوط می کند شرایط و زمان سقوط دیکتاتور بعدی را سریع تر و نزدیک تر می سازد. عمر دیکتاتور ها و حکومت های دیکتاتوری بسیار کوتاه و کوتاهتر شده است.
مردم به قدرت خود و ضعف و ترس دیکتاتورها پی برده اند و می دانند که قدرت و سرنیزه دیکتاتورها پوشالی ودستشان خالی وسخت بی آینده اند.
بر همین اساس دیکتاتوری ولایت فقیه در ایران به روز های آخر عمر خود رسیده است.
سقوط صدام و دستگیری او به فاصله 8 ماه از یکدیگردر همسایگی ایران، سقوط محتوم وخلع قدرت ملایان حاکم و محاکمه آنان را در دستور روز قرار داده است.
مردم ایران اراده کرده اند که بساط ظلم و جور ولایت فقیه را برچینند و چنین خواهد شد.
آیا دیکتاتورها از پیشینیان خود عبرت می گیرند تا به سرنوشت خفت بار آنها دچار نشده اند مناصب قدرت را رها کنند و کار مردم را به مردم بسپارند؟. تجربه خلاف این را می گوید و به همین جهت دیکتاتورها احمق اند.