خبرنگار- سياست شما در مقابل سازمانهای جهانی دستخوش تغييرات ناگهانی شده است , مثلا همکاری با آژانس بين المللی انرژی و امضای پروتکل های اصلی و الحاقی و نيز پذيرش نماينده سازمان ملل در امور حقوق بشر
رهبر- خوب اينها نشانه های خوبی از رهبری خردمندانه ماست, اگر ما جا نزده بوديم احتمال داشت که مردم از برکت وجود ما بی بهره شوند. رهبر بايد دورانديش باشد و به تداوم مبارزه و انقلاب بينديشد.
خبرنگار- ممکن است کمی واضح تر حرف بزنيد؟
رهبر- راستش اينها پيغام داده بودند که اگر همکاری نکنيم به سرنوشت سوهارتو و ميلاسويچ و صدام دچار می شويم, ما هم گفتيم تا دير نشده جام زهر را بياورند و يک ضرب انداختيم بالا.
خبرنگار- نظر مشاوران تان چه بود؟
رهبر- آدم های باهوشش حسابی زرد کرده بودند و اصرار داشتند که وقت را تلف نکنيم, ولی قانع کردن بعضی از کودن ها چندان آسان نبود, ما هم چند تايی از اين دلقک ها را مامور کرديم که چهارتا تظاهرات خيابانی راه بيندازند و قضيه را ماست مالی کنند.
خبرنگار- آيا بهتر نبود که سالها قبل به نصيحت های هموطن های خودتان گوش می کرديد تا به اين خفت نيفتيد؟ هزاران نامه و پيام و هشدار برايتان فرستادند, نامه دکتر سحابی را که يادتان هست؟
رهبر- آدم وقتی در ميان جمعی ملعون و حليه گر محاصره می شود, عنان عقل را از دست می دهد. اينها به هيچ چيز پايبند نيستند , حتی به قول و قرار خودشان. اولش که به ما رهبريت را پيشنهاد کردند, چيز های ديگری می گفتند, و ما را خر کردند.
خبرنگار- خوب وقتی که متوجه شديد, می توانستيد زير بار نرويد و جلويشان بايستيد
رهبر- ديگر خيلی دير شده بود, توطئه کردند, صحنه سازی کردند و دروغ گفتند و چند تا سند و نوار و عکس جعلی به ما نشان دادند, ما هم کنترل مان را از دست داديم و چندتا فرمان نا بجا صادر کرديم, شايد هم دارويی يا موادی به ما خورانده بودند, اينها که وجدان ندارند, برای رسيدن به هدفشان دست به هر کاری می زنند.
خبرنگار- اگر داستان از اين قرار است, چرا اينها را به مردم نگفتيد و دست شان را رو نکرديد؟
رهبر- ما را تهديد می کردند که اگر کلمه ای به زبان بياوريم,عليه مان افشا گری می کنند و به روز سياه می نشانند, اگر آن چيز ها پخش می شد , مردم تکه تکه مان می کردند
خبرنگار- وقتيکه صحنه دستگيری صدام را ديديد, چه احساسی داشتيد؟
رهبر- بدنم يخ زد, مدتی بيحرکت ماندم, حتی زبانم بند آمده بود, فهميدم که وعده خدا روزی تقحق پيدا می کند
خبرنگار- عکس العمل نزديکان تان چه بود؟
رهبر- من که نزديکانی ندارم, تنهای تنها هستم. کسی هم درد من را نمی فهمد, نه خواب دارم نه بيداری, نيمه شب با کابوس از خواب می پرم, انگار کسی نام های دکتر سامی, فروهر ها, سعيدی سيرجانی, شاپور بختيار, مجيد شريف و خيلی های ديگر را در گوشم فرياد می کشد, موقع وضو گرفتن, انگار از دست هايم خون می چکد , هر چه بيشتر آب می ريزم خون بيشتری می آيد. ديگر جرات ندارم حتی به آيينه نگاه کنم, انگار انبوهی از مردم را می بينم که با تنفر به من نگاه می کنند.
رهبر اشک هايش را پاک می کند و هق هق کنان می گويد: لعنت بر همه شان, هم مردم را بدبخت کردند هم مرا
خبرنگار- از گذشته خود پشيمان نيستيد؟
رهبر- از گذشته و آينده حرف نزنيد, تنم ميلرزد.
سکوتی برقرار می شود, رهبر آرام آرام اشک می ريزد, کلافه است , کم کم صدای هق هقش در می آيد, بلند می شود, فرياد کشان عبا را بسويی پرتاب می کند و عمامه را بزمين کوبيده و آنرا لگد مال می کند, چيزهايی می گويد که ابتدا چندان واضح نيست , سپس جملات بريده بريده
لعنت بر اين رفسنجانی مال پرست و آن مشکينی شياد
نفرين بر اين جنتی مجنون و آن مصباح بيرحم
خاک بر سر بر اين خاتمی بزدل و آن کروبی بيعرضه
تف بر اين شاهرودی سنگدل و آن مرتضوی دد منش
شرم بر آن شريعتمداری شيطان صفت و اين حداد چاپلوس و ......
بچه محل
خبرنگار ذوب نشده