مشاهده عكسهاي پيكر يك پناهنده ايراني بنام حسن بلوچ غرق در شعله هاي كشنده آتش در سرزميني بسيار غريب و دور خاطرم را بسيار آزرده كرد. آري داستان بسيار مختصر و كوتاه بود. يك پناهجوي ايراني كه درخواست پناهندگي وي توسط سازمان ملل دو بار رد شده بود در پايتخت مالزي خود را در مقابل دفتر كميسارياي عالي سازمان ملل براي پناهندگان به عنوان اعتراض به آتش كشيد و ساعاتي بعد جان سپرد. اين خبر توسط خبرگزاري هاي جهان بطور خلاصه به دنيا مخابره شد. اما افسوس و هزار افسوس كه بجز سايت اينترنتي پيك ايران و خانم ارجمند ( فعال مسائل پناهندگان در آلمان) ، هيچكدام از سايت هاي انترنتي ايراني، و راديوها و تلويزيونهاي ايراني كه اين همه ادعاي وطن دوستي و وطن پرستي دارند، به اين فاجعه انساني اشاره نكردند. نمي دانم ! شايد سرگرم گزارش كردن نمايندگان متحصن در مجلس بودند و يا مصروف تجزيه و تحليل مصاحبه رفسنجاني با روزنامه كيهان رهبري در تهران و يا شايد اعتراض و خود سوزي يك بلوچ ارزش يك جمله خبري را نيز نداشت.
پريشان ، سراسيمه و دردمند، به سايت هاي مختلف خبري مراجعه كردم، اما اثري از اين خبر جانگداز نيافتم.فقط سايت خبري پيك ايران و بلوچ2000 كه سايت خبري بلوچهاي ايران و جبهه متحد بلوچستان ايران مي باشد اين فاجعه انساني را منعكس كرده بودند. سپس بدنبال راديو ها و تلويزيونهاي ايراني ( كه اكثر آنها دو آتشه و پر مدعا هستند) روانه گشتم تا شايد آنها كه اين همه ادعا دارند خبر مرگ غم انگيز و تاسف بار اين ايراني آواره در غربت را منعكس كرده باشند. اما افسوس و هزار افسوس "انگار كه سوختيم و خاكستري بر جاي نمانده است". حتي نماينده تلويزيون ملي ايران در پاريس ( آقاي مرتضي لطفي كه اين خبر براي او فرستاده شده بود) در اين مورد اشاره اي نكرد و بجاي آن به تفصيل از دانشجوي مبارزي سخن گفت كه دادگاه رژيم او را از يك ترم تحصيل محروم كرده بود. بنده نه نويسنده هستم و نه سياسي و نه اهل قلم هستم كه بتوانم كلمات و جملات را آنطور رديف كنم كه شايد يك در صد احساسات دروني من و آنچه را كه بخواهم بگويم بيان كند. باور كنيد ! از خودم مايوسم و ناراحتم كه نمي توانم آنچه را كه دلم مي خواهد بيان كنم. احساس مي كنم درد تمامي وجودم را فرا گرفته هست ، اما من قدرت بيان ندارم تا آن را تشريح كنم . احساس مي كنم براي من مردن و يا حتي در آتش سوختن راحتر از آن است كه بتوانم عمق و عظمت درد كشنده اي كه وجودم را چون سرطاني فلج كننده فرا گرفته براي هموطنانم تشريح كنم.
براستي چرا مثلا آتش سوزي يك مجاهد خلق تبديل به تيتر اخبار تمام وب سايت ها ، روزنامه ها ، راديوها و تلويزيونهاي ايراني شود (كه بعقيده من حقاء بايد بشود) ، اما اگر بلوچ ايراني براي اعتراض به سازمان ملل اينچنين به خاكستر تبديل شود، سكوتي مرگبار و آزار دهنده بر رسانه هاي گروهي ايراني مخالف جمهوري اسلامي در خارج حكم فرما مي شود، انگار كه همگي موافقت كرده اند كه حتي خبر خاكستر شدن بلوچ را نيز منعكس نكنند. براستي چرا ؟ چرا؟
دوستان ! عزيزان ! هموطنان ! براستي چرا بايد يك هموطن بلوچ غرق در شعله هاي آتش شود تا شايد آخرين فرياد هاي او بگوش جهانيان برسد ، اما ما خونسرد و بي تفاوت از كنار آن شعله هاي سوزنده و مرگبار مي گزريم. انگار كه مستيم و سبوئي نشكسته است ، انگار كه عمري بر باد نرفته است ، انگار كه هموطني از ژرفناي شعله هاي سر كش آتش فرياد نكرده است ؛ و يا انگار كه اكثر ما در تبعيد كر و كور و لال شده ايم و آخرين فرياد هموطني را كه در ميان شعله هاي سركش با خاكستر ابدي تبديل مي شود ؛ نمي شنويم. چرا ما در مقابل يك هموطن محروم و بي پناه بلوچ اينگونه سكوت اختيار مي كنيم.. براستي علت آن چيست؟ نا آگاهي ما ؟ بي تفاوتي ما ؟ و يا چيز ديگري است كه من نمي دانم. خبرنامه گويا ( گويا نيوز) سرگرم تبليغ آخرين مقاله آقاي مسعود بهنود بود كه از حقوق متحصنين در مجلس سخن مي گفت و اعتنائي به فرياد يك هموطن بلوچ كه در شعله هاي آتش مي سوخت نداشت. ديگر وب سايت ها نيز مشغول مبارزه اصلاح طلبان بودند و نتوانستند و يا نخواستند آخرين فرياد يك انسان نگونبخت را بشنوند و منعكس كنند. براستي چرا؟
در اول اين نوشتار مشخص ساختم كه بنده نه نويسنده ماهري هستم جون مسعود بهنود، و ديگران كه وب سايت هاي به اصطلاح مردمي و انقلابي براي چاپ مقالات آنان سر و دست بشكنند، ونه پارتي و دوست و آشنائي دارم در مراكز قدرت و خبري. آگر چه از تبار بلوچستان هستم ، اما من از غلامحسن انوري خوشبخت تر هستم. من حد اقل برگه پناهندگي ام را گرفته ام. بعله ! شما نمي دانيد چه خوشبختي بزرگي است كه انسان برگه پناهندگي اش را دريافت كند. انگار شناسنامه زندگي ديگري صادر شده است. با قبولي پناهندگي ، انسان انگار مجددا متولد مي شود و زندگي جديدي را پيدا مي كند. شايد بسياري حرفهاي مرا درك نكنند. اما مطمئن هستم كه غلام انوري كه خود را در كوالالامپور به آتش زد، اگر زنده مي بود حرفهاي مرا درك مي كرد. همين قطع اميد به زندگي ديگر بود كه او را وادار به اين عمل دهشتناك اما بسيار غم انگيز نمود.
سوال من از مسئولان رسانه هاي اينترنتي ، روزنامه ها ، راديو ها و تلويزيونهاي ايراني اين است: آيا مرگ يك هموطن در شعله هاي آتش و در مقابل روزنامه نگاران و مسئولين سازمان ملل ، ارزش حتي يك جمله خبر را نيز نداشت؟ آيا او اگر يك فارس مي بود و از ايل و تبار شما ، باز هم سكوت مي كرديد. اين بلوچ نگونبخت خود را طعمه حريق ساخت تا شايد فريادش بعد از مرگ به گوش جهان و هموطنانش برسد. اما افسوس كه ما آنچنان در جاي خوش خود لم داده ايم كه ديگر ما را ياراي شنيدن نيست ؛ و آن گروهي از ما كه امكانات خبري و رسانه هاي گروهي را در دست دارند ، خاكستر شدن يك بلوچ سيه بخت را شايد جزوء اخبار قابل انتشار نمي دانند.
نويسنده: ك. بلوچ