طنز گونه ای در باب آيين دلبری و معاشقه در کاخ های سفيد و اليزه
گوش شيطان کر, مثل اينکه آقا بعد از بيست و چند سال حکومت, که هفت هشت سالش رياست جمهوری نيمه مطلقه بوده و باقيش ولايت کاملا مطلقه, استخاره شان خوب آمده و می خواهند بطور زير آبی با شيطان سابقا بزرگ, اختلاط کنند, و خبر از پهن کردن فرش قرمز در کاخها می رسد. ما هم اين حرکت را بفال نيک می گيريم, چون اولا اگر هم نگيريم اصلا طوری نمی شود, و ثانيا تا آنجاييکه به مجلس خفتگان و شيفتگان مربوط می شود, ما که مورد عنايت الطاف الهی نبوده ايم و قدرتی بهمان تفويض نشده است که اجازه دخالت داشته باشيم. ولی کلاهمان را که قاضی می کنيم, فوايدی در اين کار می بينيم به شرطی که دوز و کلکی در کار نباشد. اگر روابط عادی شود, ديگر پدر و مادر های سالخورده مجبور نمی شوند برای ديدن فرزندانشان به هر دری بزنند و در ممالک دور و نزديک پشت در سفارت بخوابند و تحقير شوند, از آن طرف هم بسياری از هموطنان بدون ترس و لرز می توانند از شهر و ده شان بازديد کنند و گرفتار قاضی مرتضوی و شرکاء نشوند و سر و کار به پزشکی قانونی و بررسی علت ضربه مغزی و قطعنامه سازمان ملل هم نکشد.
البته شکی نيست که مقام معظم رهبری خودشان به همه مسايل روز و شب و نصفه شب اشراف کامل دارتد و از اختيارات تفويض شده هم بصورت چرخ زاپاس استفاده می کنند و نيازی به راهنمايی امثال بنده ندارند, ولی بهر حال از سر دلسوزی و ذوب شدگی اين چند کلمه را می نويسم, شايد مورد پسند خاطر مبارکشان قرار گيرد, اگر هم نگرفت به درک, فوقش مثل نامه رييس جمهور آنرا به سطل زباله پرتاب می کنند ولی حداقل جای گله ای باقی نمی ماند.
من باب مقدمه بگويم که در روزگاران قديم که آسمان ها آبی تر بود و جنگل ها سبز تر و آب رودخانه ها گل نشده تر, مردم ده های بالاتر و پايين تر هم چه صفايی داشتند. چشم و گوشها هم بسته تر بود و جز به ضرورت باز نمی شد. وقتی که پيوندی در حال شکل گرفتن بود, و صحبت ها و چانه زنی های ريش سفيدان دو طرف به جايی رسيده بود, کار به مراحل اجرايی می کشيد. از جمله کارهای مراحل پايانی, يکی هم صحبت های درگوشی محارم با عروس خانم بود, بمنظور باز کردن چشم و گوش او و آموختن رمز و راز های زندگی, و يا بزبان امروزی انتقال تکنولوژی شوهرداری. البته اين روز ها اوضاع بکلی دگرگون شده و برای هر کاری کتاب راهنما, کلاس تمرين و حتی امتحان آزمايشی می گذارند تا نيازی به آن نوع مکالمات در گوشی در لحظات آخر نباشد.
خوب, حالا که بدون دخالت ريش سفيد ها و چانه زنی های آنها, خبر از پيوند و چاپ کردن کارت دعوت و تدارک جشن و سرور و شادمانی می رسد, خوب است تا دير نشده و عروس خانم را با عجله به داخل حجله هل نداده اند, چند تا نکته را ياد آوری کنم تا حضرات بعدا از دست و لب گزيدن ملول نگردند.
نکته اول اينکه جناب داماد بسيار دمدمی مزاج است و برای تعويض لباس حتی منتظر تغيير فصل هم نمی شود و ممکن است بولهوسانه در چله زمستان با مايو راه برود يا بالعکس. ملاقات و گرم گرفتن داماد با خانواده های تاجدار, امام نيا و مسعود نشان را در ظرف چند ماه گذشته از خاطر نبريد.
نکته دوم اينکه جناب داماد اهل عقد دايم هم نيست و هر وقت اراده کرد, تجديد فراش می کند. بی مهری او با همخانه قبلی گاهی چنان می شود که در زمان بيماری ونياز, حتی راه بيمارستان را هم بر او می بندد.
نکته سوم هم اينکه هر چند قوانين موجود اجازه چند همسری را نمی دهد, ولی ساز و کارهای عملی را برای جنبيدن سر و گوش فراهم کرده است. نکند که عروس چشم و گوش بسته بعدا از کشف اين موضوع شوکه شود.
و نکته آخر اينکه ما يک طلب ناقابلی هم بابت کودتای ننگين ( از ديد بعضی ها رنگين) بيست و هشتم مرداد ماه داريم که سزاوار نيست پايمال شود و به کمک زرق و برق مراسم و سر و صدای ساز و دهل جشن به فراموشی سپرده شود.
هر چند ميدانم که آب عشق و عاشقی با اصول عقل و منطق در يک جو نمی رود و آتش وصال آن چنان در وجود مبارک مقام رهبری زبانه می کشد که حوصله لحظه ای تامل و تعقل را ندارند, ولی دلسوزانه پيشنهاد می کنم تا بر اسب سرکش شهوت مهار زده و رخصتی فرمايند تا ريش سفيدان مشورتی کنند مبادا که عروس معصوم و مظلوم بار ديکر نگون بخت شود.