همزمان با آشنايی ايرانيان با تجدد و دنيای مدرن در دوران پادشاهی قاجار، مفاهيم شکل گرفته و برخاسته از متن مناسبات نوينی که در اروپای پس از رنسانس پديد آمده بود، برای نخستين بار بر ذهن و زبان شماری از روشنفکران ايرانی جاری شد.
مفاهيمی نظير ملت، قانون، حاکميت ملی و استقلال، فرديت و حقوق شهروندی، عدالت و آزادی از جمله مباحثی بوده اند که در چنين فرآيندی وارد جامعه ايران شدند و دست کم از زمان تاسيس دارالفنون در سال 1228 خورشيدی به اين سو، به مهم ترين دغدغه فکری روشنفکران و انديشه ورزان، سياست پيشگان و فعالان سياسی و البته حکومت های وقت بدل شدند.
برای شنيدن صدای اين گفت و شنود اينجا را کليک کنيد
اقدامات نسل اول روشنفکران و تاثيرات آن چه بود؟ باقر مومنی، پژوهشگر و مورخ مقيم فرانسه:
باقر مومنی: اولين تاثيری که اينها داشتند اين بود که مردم يا اقشاری از طبقات کمی پيشرفته تر را متوجه نقايص اجتماعی آن روز ايران بکنند در برابر جامعه متمدن آن روزگار.
وجه مشترک ديگر اين است که اينها را با نوعی آموزش ها و پرورش ها و انعکاس مسايل جديد برای تغيير جامعه آماده کنند و يا چيزهای نوينی را در جامعه به وجود بياورند، مثل آموزش و پرورش جديد، مثل نظام سياسی جديد و امثال اينها، که البته محتوای اينها با هم متفاوت بوده، چه از طرف منورالفکران و چه از طرف مردمی که مخاطب آنان بوده اند.
همين طور است تغيير سازمان های دولتی. از قبيل اينکه فرضا قوه اجراييه بايد از قوه قضاييه جدا باشد؛ يا تغيير دستگاه فراشی و محتسب به دستگاه پليسی جديد و خيلی چيزهای ديگر. اينها وجه مشترک هاست، اما همان طور که گفتم همه کاملا يکرنگ نبوده يا منظورشان يکی نبوده است.
(ج – ب): در اين ميان، آزادی و آزاديخواهی، همواره در صدر گفته ها، خواسته ها، حرکت ها و جنبش های گوناگونی قرار گرفته که حتی هريک با يکديگر تضادها و مخالفت هايی جدی داشته اند.
با اين همه، به نظر می رسد که نقش روشنفکران، نويسندگان، شاعران و هنرمندان در تعميق و گسترش مفهوم آزادی، بويژه آزادی عقيده، بيان و قلم در سطح جامعه بارزتر بوده است.
داريوش آشوری، نويسنده، مترجم و پژوهنده، اين موضوع را چنين ارزيابی می کند:
داريوش آشوری: مجموعه حرکتی که به عنوان حرف نو، فکر مدرن يا تجدد در ايران شده، چه آنها که مستقيم درگير مسايل سياسی بوده اند از نوع آخوندزاده و ميرزا آقا خان، يا نسل بعدی مثل بهار و دهخدا و چه آنهايی که نبوده اند مثل نيما و هدايت و بقيه شاعران و نويسندگان ايرانی، همه مستقيم و غير مستقيم با مساله آزادی درگير بوده اند و اين مساله، يکی از زمينه های اساسی کار آنها و اساسا امکان کارشان بوده است.
مساله تحقق آزادی در سطح عمومی و اجتماعی به جای خود، ولی اينکه نويسنده و شاعر بتواند کار خود را بکند و اثرش را منتشر بکند، طبيعتا همه را با مساله آزادی مواجه می کند.
(ج- ب): البته، نويسندگان در راه انتشار و حتی خلق آثار خود تنها با سانسور حکومتی مواجه نبوده اند و خود را با مسايل ديگری نيز روبه رو ديده اند. فرج سرکوهی، منتقد ادبی و روزنامه نگار مقيم آلمان:
فرج سرکوهی: در جامعه ما، علاوه بر سانسور رسمی و خود سانسوری که حکومت از طريق ايجاد فضای رعب و وحشت خلق می کند، ادبيات و هنر و آثار خلاقه از سانسورهای ديگری هم رنج می برند، از جمله از سانسورهايی که از عوامل فرهنگ ملی، مذهبی و سنتی ما بر می آيند.
بسياری از چيزها در فرهنگ ملی ما تابو هستند. در فرهنگ سنتی ما، بيان بسياری از روابط انسانی تابو هستند و اگر نويسنده ای در آثار خودش چنين کند، جامعه هم او را منزوی می کند.
نويسندگان حتی در بهره گيری از چهره های مذهبی برای خلق آثار خلاقانه خود نيز با مقاومت سانسور ذهنی مردم روبه رو می شوند. علاوه بر اين، سانسور سياسی هم وجود داشته است که اغلب گروه های چپ، آن را در درازمدت در طول اين سال ها در جامعه اعمال کرده اند.
ما ديده ايم مترجمانی که از بستر چپ برخاسته اند، هنگامی که کتاب ترجمه می کردند، هرگاه که به ضرر عقايد آنها بوده، يا چنين تصور کرده اند، آن بخش ها را حذف می کردند. کتاب برتراند راسل را در زمان شاه ترجمه کردند و بخش های مربوط به استالين آن را حذف کردند. آثار همينگوی را ترجمه کردند، اما مترجم بخش هايی را که در آن از استالينيسم انتقاد شده، حذف کرده است.
همچنين، چون خوانندگان معمولا از بستر چپ برمی خيزند، گروه های چپ، با ايجاد فضاهای مصنوعی و مارک زنی وانگ و برچسب زنی های مختلف، نويسندگان را عملا منزوی کردند.
ما ديديم در دهه چهل، اثر بزرگی مثل "شازده احتجاب" منزوی شد، يا گروه های چپ، آثار صادق هدايت را منحط اعلام کردند. بنابراين، در کنار سانسور دولتی، سانسور سياسی اپوزيسيون نيز به ادبيات و هنر ما ضربه زده است.
(ج – ب): با اين همه، نقش حکومت ها در اين ميان، همواره پررنگ تر به نظر رسيده و در حقيقت، گذشته از برخی مباحث پيرامون آزادی های فردی و اجتماعی و تلاش برای تبيين وجوه مختلف آزادی در حوزه های عمومی و خصوصی، آزادی عقيده، بيان و قلم يکی از اصلی ترين چالش ها و شاخص ها در ميزان پايبندی حکومت ها و حتی احزاب سياسی به آزادی بوده است.
وجود مقاومت در ميان حکومت ها و اعمال سانسور و حذف، همچون مانعی هميشگی، روشنفکران را خواسته و ناخواسته، وارد فرآيندی می کرد که يک سويش سکوت و انزوا يا رها کردن ديدگاه ها و عقايد خود بود و سوی ديگرش، رويارويی با رژيم حاکم و زندانی و ممنوع القلم شدن و يا ناگزير ترک ميهن گفتن.
محمود دولت آبادی، نويسنده، از آنچه خود تجربه کرده، می گويد:
محمود دولت آبادی: از جمله اتهامات من اين بود که چرا وقتی وارد هر خانه ای می شويم که يک انقلابی را دستگير کنيم، آثار شما را در کتابخانه او می بينيم. سوال را نگاه کن!! و ديگر اينکه می گفتند که خيلی از افرادی را که ما بازجويی می کنيم و می پرسيم چرا اين قدر کارهای دولت آبادی را می خوانيد، آنها هم جواب می دادند خب می خوانيم برای اينکه آزاد است و اگر اشکال دارد، پس چرا خودش آزاد است. من هم گفتم خيلی متشکرم که حالا ما را آورده ايد بغل دست خوانندگانم.
بنابراين، وقتی که يک ديکتاتوری، محسوس و نامحسوس زير فشار اجتماعی قرار می گيرد و من فکر می کنم که آمپر حکومت شدت فشار و نارضايتی اجتماعی را خيلی خوب نشان می دهد، نسبت به کوچک ترين مسايل، عکس العمل های شديد نشان می دهد و اين درواقع، تيشه ای است که به ريشه خودش می زند. باری، هرگز به من جواب داده نشد که چرا من را برديد زندان، چرا دادگاهی کرديد و چرا دو سال از زندگی من را نابود کرديد.
البته بايد بگويم که زندگی من نابود نشد، برای اينکه هم بسيار چيز ياد گرفتم و هم بسيار تخيل کردم. بايد بگويم که بخش های وسيعی از "کليدر" را من در ذهنم در زندان نوشتم و "جای خالی سلوچ" را يک بار در ذهنم در زندان نوشتم.
اين است که من نگذاشتم عمرم تباه شود، ولی به هرحال، تاثيری که بر زندگی خانوادگی من، فرزند کوچک من و همسر جوان من داشت، نمی توانست تاثيری مثبت باشد.
(ج – ب): چنين وضعيتی، بويژه، پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 در ايران پديدار شد. از يک سو، رشد قابل توجه روشنفکران و نويسندگان و تحصيلکردگان همراه با تجربه دورانی کوتاه، اما به ياد ماندنی از آزادی بيان و قلم ميل به تکرار اين تجربه را تقويت می کرد و از سوی ديگر، بر شدت مقاومت حکومت در برابر چنين خواسته ای افزوده می شد.
آقای دولت آبادی، اين شرايط را چنين تحليل می کند:
محمود دولت آبادی: اين مشکل ديکتاتوری بود که پی بهانه می گشت و فکر می کرد اين امثال من هستند که باعث می شوند مردم از نوع کردار و رفتار آنها ناراضی شوند. در حالی که ما بازتاب اين نارضايتی بوديم، اگر هم که بوديم و نه محرک آن.
اين را همه بايد بدانند که کار نويسندگان اصلا تحريک توده های مردم نيست. نويسندگان در اوج مسئوليت خود، برگردان و بازتاب حسيات مردم در کشور خود هستند و اگر از اين مساله تعبير وارونه می شود، مشکل مفسرهای سياسی دستگاه های حکومتی است.
(ج – ب): با اين همه، تلاش ها ادامه داشت و کمتر از دو دهه پس از کودتای 28 مرداد، شماری از نويسندگان و شاعران، به رغم داشتن ديدگاه های متفاوت توانستند با تدوين متنی، عملا حول محور دفاع از آزادی عقيده، بيان و قلم گرد هم آيند و کانون نويسندگان ايران را شکل دهند.
محمد علی سپانلو، شاعر درباره شکل گيری و اهداف اين کانون می گويد:
محمد علی سپانلو: در سال 1346، هسته ای از جوان ها به دور جلال آل احمد گرد آمد. اين هسته فعاليت کرد و انگيزه اش هم کنگره ای بود که قرار بود دولت آن موقع به اسم کنگره ملی نويسندگان تشکيل دهد.
اين هسته در واکنش به اين کنگره بيانيه ای نوشت که رئوسش اين بود: کنگره ملی نويسندگان را بايد اتحاديه آزاد نويسندگان تشکيل دهد و از آنجا که در اين کشور سانسور وجود دارد، اتحاديه آزاد نويسندگان هم نمی تواند به وجود بيايد. در نتيجه امضا کنندگان اين بيانيه، در اين کنگره شرکت نخواهند کرد.
اين در واقع، آغاز شکل گيری هسته نخستين کانون نويسندگان ايران بود. بعد که دولت متوجه شد اين کنگره تحريم خواهد شد و خودش اين کنگره را ملغی کرد، کسانی که اين متن را امضا کرده بودند، فکر کردند همان اتحاديه را که صحبتش را کرده بودند، تشکيل دهند. تصميم هم گرفتند که نام کانون را بر آن بگذارند، چرا که نام اتحاديه با ضوابط وزارت کار و ضوابط کشوری برخورد می کرد. به هر حال، کانون نويسندگان ايران، رسما از سال 1347 آغاز به کار کرد و هدفش هم مبارزه با سانسور و تامين حقوق نويسندگان بود.
(ج – ب): به اين ترتيب، برای اولين بار، تلاش سازمان يافته برای تحقق آزادی عقيده و بيان، خود به هدف اصلی و عمده بدل شد؛ امری که علی رغم همه دشواری ها، با کاميابی هايی نيز روبه رور شد.
برگزاری ده شب شعر و سخنرانی در انجمن فرهنگی ايران و آلمان، يا انستيتو گوته، در مهرماه سال 1356 و رد شرايطی که جامعه آبستن تحولاتی بزرگ بود، نمونه ای روشن از اين کاميابی است. رويدادی که در جای خود مهم تلقی شد و گفته شد در شکستن سکوت حاکم بر آن روزها، تاثيری چشمگير داشته است. جلال سرفراز، شاعر و روزنامه نگار مقيم آلمان:
جلال سرفراز: شب های شعر به هر حال با پيشنهاد من که در آن سال ها با انستيتو گوته تهران در ارتباط بودم شکل گرفت، به رغم همه موانعی که از سوی رژيم حاکم در آن دوران و چه از سوی حتی بخشی از روشنفکران در کانون نويسندگان وجود داشت و اختلاف سليقه و نظرهای متفاوت داشتند.
به هرحال اين شب ها برگزار شد و به نظر من اولين تاثيرش اين بود که کانون نويسندگان از آن حالت بسيار بسته ای که داشت بيرون آمد و تبديل شد به جريان و مرکزی که رهبری معنوی جنبش روشنفکری و دانشجويی ايران را در يک دوره معين به عهده گرفت که تاثيرش را هم ديديم.
من معتقدم در انقلاب ايران دو جريان به موازات هم حرکت کردند، يکی حرکتی که با ده شب شعر شروع شد و ديگری جريانی که با آن شکلی که ديديم به شکل سنتی و مذهبی در جامعه شکل گرفت. اين دو جريان، به موازات هم حرکت می کردند.
(ج – ب): به اين ترتيب، کسانی که مستقيم و غير مستقيم و به شيوه های مختلف يا با آثار خود عليه آنچه که آن را استبداد و ديکتاتوری می دانستند کوشيده بودند، فرصتی استثنايی يافته بودند که در آزادی نسبی پديد آمده، انتقادهای خود را علنا عنوان کنند و با مخاطبان خود رو در رو سخن بگويند.
م.الف- به آذين: در اين جمع، هرشب، بارها و بارها نام کانون نويسندگان به گوشتان رسيده است. بارها و بارها شنيده ايد که ما خواستار آزادی انديشه بيان، آزادی چاپ و نشر آثار قلمی، آزادی اجتماع و سخنرانی هستيم و اين همه بر مقتضای قانون اساسی ايران، متمم آن و اعلاميه جهانی حقوقی بشر.
خواست ما، بازگشت به آزادی است. آزادی غايت مقصود ماست، امروز و هميشه. ما اين آزادی را حق همه می دانيم و برای همه می خواهيم؛ همه، بدون کم ترين استثنا.
دوستان! جوانان! ده شب به صورت جمعيتی که غالبا سر به ده هزار و بيشتر می زد، آمديد و اينجا روی چمن و خاک نمناک، روی آجر و سمنت لبه حوض، نشسته و ايستاده، در هوای خنک پاييز و گاه ساعت ها زير باران تند صبر کرديد و گوش به گويندگان داديد. چه شنيديد؟ آزادی و آزادی و آزادی.
(ج – ب): بخشی از سخنرانی محمود اعتماد زاده، م.الف. به آذين، نويسنده و مترجم را در آخرين جلسه ده شب شعر و سخنرانی می شنيديم.
تجربه خوشايندی که هم نويسندگان و هم مخاطبان آنان از اين شب ها به يادگار برداشتند، در عين حال بيانگر نقش و جايگاهی بود که روشنفکران می توانستند در تحولات عمده اجتماعی ايفا کنند.
در آستانه انقلاب 1357، با رفع پی در پی سدهايی که پيش از آن در برابر ديدگاه ها و عقايد مخالف ديدگاه های رسمی وجود داشت، شاعران و نويسندگان و روشنفکران، خود را برای ايفای اين نقش اجتماعی که ازعهد مشروطيت به اين سو به سنتی پابرجا بدل شده بود، رهاتر ديدند. جواد مجابی، نويسنده، شاعر و روزنامه نگار:
جواد مجابی: در دو دهه چهل و پنجاه، شاهد هجوم گسترده اهل قلم، نويسندگان، شاعران و محققان به مطبوعات هستيم. اين هجوم، چنان سراسری، گسترده و پرشور است که ابزارهای سانسور قادر به جلوگيری از آن نيست و ما می بينيم که بگير و ببندها و سانسورها و ممنوع القلم کردن ها، در دهه چهل و پنجاه نتوانست جلو يورش آزاديخواهانه اهل قلم به مطبوعات و همين طور به عرصه کتاب را بگيرد و کار به جايی رسيد که دولت ناگزير شد اعتراف کند که سانسور می کرده و حالا می خواهد از يک دوره ای به بعد، دست از سانسور بردارد و در دوره شريف امامی، بين سنديکای روزنامه نگاران و مسئولان دولتی قراردادی امضا شد که سانسور از امروز ملغی می شود.
(ج – ب): اما پيروزی انقلاب، به معنای پايان جدال بر سر آزادی نبود. حکومت جديد سخت بر صبغه فرهنگی خود پای می فشرد و نسبت به مسايل فرهنگی و حتی ادبی بسيار حساس بود.
چنين شرايطی به آنجا انجاميد که تنها يک هفته پس از پيروزی انقلاب، در بامداد روز 29 بهمن ماه سال 1357، شماری از سرشناس ترين نويسندگان و شاعران کشور، به ديدار آيـت الله خمينی، بنيانگذار جمهوری اسلامی رفتند. باقر پرهام، در اين ديدار حضور داشت:
باقر پرهام: اين ديدار به پيشنهاد آقای نعمت ميرزا زاده انجام شد. ايشان گفتند به دليل اينکه آشنايی با آقای خمينی دارند، می توانند ترتيبی بدهند که ما ملاقاتی داشته باشيم. ما اين پيشنهاد را در هيئت دبيران کانون مطرح کرديم و پس از سبک و سنگين کردن جوانب قضيه، ترجيح داديم برای اينکه در اين ابتدای کار ورود ايشان، بتوانيم نظرات خودمان را درباره آزادی انديشه و بيان و مبارزه با سانسور، مستقيما به گوش ايشان برسانيم، برويم و اين ديدار را انجام دهيم.
حدود بيست نفر به ميل خودشان تعيين شدند. آن روز، روزی بود که آقای ياسر عرفات آمده بود و مدرسه رفاه بسيار شلوغ بود. مردم زيادی آنجا آمده بودند. ابتدا ما وارد سالنی شديم که آن را برای اين ديدار آماده کرده بودند، يعنی جای مخصوصی برای نشستن آقای خمينی درنظر گرفته شده بود. برای نشستن ما، دورتا دور اتاق پتوهايی با ملحفه های سفيد پهن کرده بودند که ما دورتا دور اتاق نشستيم.
بعد پسر آقای خمينی، احمد خمينی وارد اتاق شد که با ما روبوسی کرد و با آقای ساعدی خيلی خوش و بش کرد. بالاخره پشت سرش، خود آقای خمينی تشريف آورد و نشست. کنار ايشان، آقای نعمت ميرزا زاده، که واسطه اين ديدار بود نشست و بغل آقای ميرزا زاده، بنده کنار ميکروفن نشستم.
(ج – ب): آقای پرهام که متن مصوب هيئت دبيران کانون را در اين ديدار خواند، از اين متن و پاسخ آيـت الله خمينی می گويد:
باقر پرهام: مفهوم پيام اين بود که ما در راه مبارزه با سانسور هميشه در نظام گذشته کوشا بوديم و در نظام آينده هم قصد نداريم از اين هدف خود دست بکشيم و با سانسور به هر شکلش مبارزه خواهيم کرد. حاصل حرف ايشان، يک مقدار تحبيب بود و يک مقدار تهديد.
تحبيبش اين بود که ما را دعوت کردند به حفظ وحدت کلمه و اينکه الان بيش از هر چيزی نظام جديد به وحدت کلمه نياز دارد و ارتباطی برقرار شده است بين دانشگاهيان و روشنفکران و اهل حوزه و از اين ارتباط بايد استفاده کرد و گفتند پيش تر قلم شما را شکستند، الان قلم شما باز است، ليکن استفاده از قلم، در راه آزادی ملت، در راه تعاليم اسلامی بکنيد. بعد هم لحن اين تهديد بيشتر شد. در واقع پشت سرش حرف هايی زدند که بيشتر بوی تهديد می داد.
همين تهديدات بود که بعدها، دو سه ماهی طول نکشيد که تبديل شد به اينکه همان آقايی که به ما می گفت قلم شما را قبلا شکستند، الان قلم شما باز است، در سخنرانی های خودش بارها گفت:" بشکنيد اين قلم ها را." که اصحاب آقای خمينی هم اين قلم ها را شکستند. بنابراين، ما از آنجا که آمديم بيرون، فهميديم که کشتیبان را سياستی دگر آمده، باد در جهت ديگری می وزد و همان آزادی هايی را هم که داشتيم از دست خواهيم داد که از دست داديم.
(ج – ب): به اين ترتيب، اين ديدار، آغاز فصلی در تعامل و همکاری نبود. همراه با تحولات سياسی و اجتماعی و رو در رويی برخی گروه های سياسی مخالف جمهوری اسلامی، روشنفکران، نشريات و کتاب ها نيز در تند باد حوادثی گرفتار آمدند که هم چيز را در هم می نورديد.
ناصر پاکدامن، نويسنده و محقق مقيم فرانسه اين فضا را چنين ترسيم می کند:
ناصر پاکدامن: از اولين نشانه های اين منطق امحاء و سرکوب و ريشه کنی، ما می توانيم ياد بکنيم حتی از همان زمستان 57، قبل از اينکه حکومت آقای بازرگان تشکيل شود. يادمان هم نرود که آقای بازرگان هم يکی از کسانی بود که خودش شروع کرد صحبت کردن از اينکه يک عده انحصار طلب اند و نمی گذارند.
به اين ترتيب، فقط به زن ها نبود که گفتند يا روسری يا توسری. به نويسندگان هم گفتند. بعد هم تسخير "کيهان" و فتح "آيندگان" به وجود آمد. بعد يکايک سنگرهای ادبيات عرفی ايران را به عنوان ناشران و چاپخانه ها گرفتند. حمله به روزنامه فروش ها، تسلط بر شبکه توزيع و حتی به آتش کشيدن کتابخانه ها، همه پديده هايی بودند که قبل به وجود آمده بودند و نشانه يک موجی است که آهسته آهسته از ديروز انقلاب برخاست و ماه به ماه قوی تر شد تا در سال 1360 به آن قدرتی رسيد که کسی را جای نفس کشيدن نگذاشت.
(ج – ب): تا قبل از انقلاب، نويسندگان و روشنفکرانی که گرايش ها و علقه های دينی داشتند، همراه و همسو با ديگر روشنفکران از رژيم سلطنتی انتقاد می کردند و خود را با زندان و سانسور و ممنوع القلم شدن رو در رو می ديدند.
اما اکنون، عصری تازه شروع می شد. شاعران و نويسندگان مذهبی در کار دفاع از مبانی فکری انقلاب اسلامی بودند و ديگرانی که به داشتن رويه های غير مذهبی شهره بودند، خود را در وضعيتی دشوارتر می ديدند؛ موضوعی که در بخش دوم اين رشته برنامه ها به آن خواهيم پرداخت.
پايان بخش نخست ----------------------------
[لينک بخش نخست در سايت بي بي سي]
جمشيد برزگر: از سال 1360 به اين سو، شرايط تازه ای در ايران پس از انقلاب پديد آمده بود. آغاز جنگ ايران و عراق، گرايش های فکری و فرهنگی جمهوری اسلامی و صف بندی های آشکار نيروهای سياسی مخالف در برابر حکومت، زمينه های لازم را برای آغاز دوره نوينی از سختگيری ها و برخوردهای تند و حذفی فراهم ساخته بود.
برای شنيدن صدای اين گفت و شنود اينجا را کليک کنيد
سخنان آيـت الله خمينی، بنيانگذار جمهوری اسلامی در 18 خردادماه سال 1360، تصويری گويا از اين فضا به دست می دهد.
صدای آيت الله خمينی: اگر من اين نصيحت ها را می کنم که شما همه به قانون عمل کنيد، از هياهو و جنجال دست برداريد. روزنامه ها از هياهو و جنجال دست بردارند، قلمدارها از هياهو و جنجال دست بردارند، نويسنده ها دست بردارند، گوينده ها دست بردارند. من تا آنجايی که بتوانم، تا آنجايی که اخلاق اسلامی اقتضا می کند که همه اينها را به آرامش دعوت کنم، همه گروه ها و گروهک ها را به آرامش دعوت کنم، همه افراد را به آرامش دعوت کنم، عمل خواهم کرد. نصيحت خواهم کرد. نصيحت برادارانه خواهم کرد. نصيحت خاضعانه خواهم کرد. ليکن اين را بايد همه بدانند آن روزی که من احساس خطر برای جمهوری اسلامی بکنم، آن روزی که من احساس خطر برای اسلام بکنم، آن روز اين طور نيست که باز من بنشينم نصيحت کنم. دست همه را قطع خواهم کرد.
(ج- ب): حوزه دستگيری های گسترده مخالفان عقيدتی و سياسی حکومت، از فعالان سياسی به روزنامه نگاران و نويسندگان نيز گسترش يافته بود و بسياری جز خروج آشکار و پنهان از کشور، چاره ای پيش روی خود نمی ديدند.
نسيم خاکسار، نويسنده و شاعر مقيم هلند:
نسيم خاکسار: حکومت جمهوری اسلامی ايران با تيرباران کردن سعيد سلطانپور، شاعر و عضو کانون نويسندگان ايران در 31 خرداد 1360، عملا نابودی روشنفکران و نويسندگان و اهل قلم را وارد برنامه اش کرد. حکومت به هر حال از سال 60 به بعد، بعد از قلع و قمع همه نيروهای سياسی مخالف خودش، يک دوره 15 ساله سکوت و خفقان در داخل به وجود آورد. بعد از تعطيلی کتاب جمعه، به سردبيری شاملو، تا يکی دوسالی با تلاش برخی نويسندگان به صورت محورهای پراکنده، چند جنگ ادبی مثل "بيداران"، "برج"، "گاهنامه آگاه" و "چراغ" توانستند چند شماره ای منتشر کنند. بعد همه اينها هم متوقف شدند. از سال 61 به بعد، مهاجرت روشنفکران و نويسندگان به سرزمين تبعيد شروع شد. تعدادی رفتند فرانسه، بقيه رفتند جاهای ديگر. عده ای هم ماندند تا بتوانند شايد اين دوره طاعونی را که خيال می کردند موقتی است يا گذرا است، از سر بگذرانند.
(ج- ب): اين دسته از شاعران و نويسندگان که اقامتشان در خارج از کشور تا امروز به طول انجاميده، در کشورهای مختلف پراکنده شدند و کوشيدند به زبان فارسی يا زبان کشوری که در آن اقامت گزيده بودند، به کار خود ادامه دهند و بويژه تجارب خود از انقلاب و حوادث پس از آن و نيز وضعيت ايرانيان مهاجر را به تصوير کشند.
مشکل بزرگ در اين ميان اما، علاوه بر تغيير محيط و مشکلات هماهنگ شدن با يک جامعه غريبه، مخاطبان انبوهی بودند که از دست رفته به نظر می رسيدند.
ناصر پاکدامن، پژوهشگر و نويسنده ساکن فرانسه در همين زمينه می گويد:
ناصر پاکدامن: نويسندگان و جامعه ايرانی خارج از کشور خودش را سازمان داد و توانست چه از راه مجلات از "الفبا" گرفته که مرحوم ساعدی در می آورد، تا مجلاتی که هنوز هم در می آيند مثل " ايران شناسی" و "ايران نامه" و "فصل هنر" و "باران" و "فصل کبود" وغيره و غيره و يا کتاب هايی که در کشورهای مختلف از جمله در سوئد، آمريکا و آلمان درآمدند. به طوری که امروز ما می توانيم از يک "ادبيات ايران در تبعيد" صحبت بکنيم. چندين نفر راجع به اين کتاب نوشتند، از جمله و شايد مهم ترينش کتابی باشد که خانم مليحه تيره گل نوشته. اين ادبيات در تبعيد مشخصات خودش را دارد و بسيار مهم است به نظر من. چون که برای اولين بار مضامين تازه ای را مطرح می کند: عقلانيت، نقد از خرد دينی، پرداختن به مسايل ناگفته. همه اينها مطالبی است که هيچ وقت در ادبيات ايران نبوده. يادمان باشد که بعضی از کتاب ها که هيچ وقت نتوانستند در ايران چاپ شوند، در خارج در اثر وجود اين ادبيات منتشر شدند. مهم ترينش کتاب های صادق هدايت است، ولی کتاب های ميرزا آقاخان کرمانی و ديگران هم هست. بالاخره در اين ادبيات، نوعی بيان بيرون از سانسور می بينيم. مردمی هستند، آدم هايی هستند، شاعران و نويسندگانی هستند که حرف می زنند و تيغه تند سانسور را روی خودشان احساس نمی کنند.
(ج- ب): همزمان تلاش های عمده ای نيز در زمينه کارهای دانشگاهی صورت گرفت و نويسندگان و پژوهشگران فراوانی به تحقيق درباره ايران و مسايل مربوط به آن پرداختند.
حورا ياوری، نويسنده و پژوهنده از اين تلاش ها می گويد:
حورا ياوری: شايد مهم ترين اتفاقی که از نظر مطالعات ايران شناسی در آمريکای شمالی اتفاق افتاده، ادامه و گسترش کار دانشنامه ايرانيکا است که البته مقدماتش در سال های قبل از انقلاب فراهم شده بود، اما در سال های بعد از انقلاب با جديت و پشتکار بيشتری به اين مطلب پرداخته شده و حضور ايرانيان مهاجر تحصيل کرده و محقق در خارج از ايران، اين کار را تسهيل کرده. گذشته از آن، انجمن مطالعات ايرانی است که البته هسته اوليه آن هم قبل از انقلاب ريخته شده بود، ولی در سال های بعد از انقلاب، به دليل حضور گسترده تر ايرانيان تحصيل کرده و محقق گسترش بيشتری پيدا کرد. البته اين جداست از نشرياتی که در اينجا منتشر می شود و جداست از کتاب ها و نوشته هايی که نويسندگان ايرانی در آمريکا، در اين سال ها نوشتنش را به طور خيلی جدی دنبال کردند. تعداد داستان هايی که به وجود آمده خيلی زياد است و مجلات ادبی که نقد و بررسی اينها را حوزه کار خودشان قرار داده اند.
(ج- ب): در سال های آغازين دهه 60، شمار آثار منتشر شده در زمينه علوم انسانی غير اسلامی به شکل چشمگيری کاهش يافت و تنها پس از گذشت چند سال، گشايشی نسبی پديد آمد و چند نشريه که از آنها به عنوان نشريات دگر انديش ياد شده، اجازه انتشار يافتند.
فرج سرکوهی، روزنامه نگار و منتقد ادبی، آن سال ها را چنين به ياد می آورد:
فرج سرکوهی: پس از سرکوب سال 60، به مدت چهار سال يعنی تا سال 1364، نشريات مستقل وجود نداشتند و محدود شده بودند به نشريات تخصصی. در سال 64 به نظر می رسيد که حکومت جمهوری اسلامی ايران خودش را تثبيت شده احساس می کند و به همين دليل من فکر می کنم يک سياست جديدی را در دادن امتياز نشر در پيش گرفت و برای بعضی نشريات امتياز صادر کرد، از جمله "آدينه". اما بايد اين را همين جا بگويم که من فکر نمی کنم که آنها يک برنامه مشخص و مدونی داشتند، ما هم که به اصطلاح شروع کنندگان اين موج جديد نشريات مستقل فرهنگی، اجتماعی و ادبی بوديم، با آزمون و خطا جلو رفتيم و نه اينکه يک برنامه از پيش تعيين شده داشتيم. شايد بشود گفت که نمايش دموکراسی هم برای غرب، يکی از اهداف اين فضای باز بود چرا که می رفت جمهوری اسلامی، در خودش را به روی اروپا باز کند برای بهره گيری از تضاد بين اروپا و آمريکا.
(ج- ب): با وجود اين، به رغم محدوديت هايی که پيش روی روشنفکران ونويسندگان قرار داشت، طيف هايی از نيروهای حکومتی بر شدت انتقادهای خود افزودند و به طور آشکار در روزنامه های خويش، روشنفکران را به اتهام ترويج غربزدگی و بی بند و باری مورد حمله قرار دادند و از آنان به عنوان عاملان تهاجم فرهنگی دشمن ياد کردند.
نخستين واکنش دسته جمعی نويسندگان به اين شرايط، متنی بود که در سال 1367، به نام " گزارش اهل قلم" منتشر شد. اين متن، پس از لغو برگزاری مراسمی به مناسبت سی امين سالگرد درگذشت نيما يوشيج، نوشته و با امضای 23 نويسنده و شاعر منتشر شد.
علی اشرف درويشيان، نويسنده، ضرورت آغاز مجدد اقدامات مشترک نويسندگان را اين گونه شرح می دهد:
علی اشرف درويشيان: به طور کلی، روشنفکران چپ و دگر انديشان از طرف اغلب نشرياتی که توسط دولت منتشر می شد، بايکوت شده بودند؛ اسمشان نمی آمد، فعاليتشان اصلا مطرح نمی شد، مقالات يا کارهايی که انجام می دادند، چاپ نمی شد و اين ايجاب می کرد که بچه ها فکری بکنند. قبلا از آن البته گردهمايی هايی بود که به عنوان کلاس های داستان نويسی يا داستان خوانی که بچه ها دور هم جمع می شدند و می خواندند و اغلب مثلا خانه گلشيری جمع می شدند. اين ضرورت ها از آنجا ايجاد شد که به هرحال، اين دوره فترت تا چه وقت می تواند ادامه پيدا کند و ما تا چه اندازه بايد در مقابل اتهامات و مقالاتی که ضد بچه های کانون نوشته می شد، ساکت باشيم؟ اينجا بود که اين ضرورت واقعا حس شد که بايد يک اقدام جمعی بکنيم و دوباره در فکر اين باشيم که بچه های کانون را دور هم جمع کنيم و آهسته آهسته زمينه جمع مشورتی فراهم شد.
(ج- ب): اما اين اقدامات مشترک، باعث شدت گرفتن حملات نيروهای درون حاکميت به روشنفکران به گفته آنان دگر انديش شد.
در ادامه همين کشمشکش ها، پس از بازداشت علی اکبر سعيدی سيرجانی، نويسنده و محقق توسط وزارت اطلاعات، جمعی از نويسندگان با ارسال نامه سرگشاده ای به رياست وقت قوه قضاييه، ضمن انتقاد از نحوه بازداشت آقای سيرجانی، خواستار آزادی سريع وی شدند؛ امری که با مرگ اين نويسنده زندانی، هرگز تحقق نيافت.
عباس معروفی، نويسنده، در ارزيابی آن سال ها چنين می گويد:
عباس معروفی: من فکر می کنم از معدود نويسندگان يا معدود ايرانيانی باشم که هرگز فکر نکرده بودم روزی در خارج از کشور زندگی کنم و در همان مجله های گردون هم چندين بار در مقالاتم نوشته بودم که سه دسته از مردم حق ترک وطن ندارند: هنرمندان، آموزگاران و پزشکان. ولی شرايط طوری بود و رژيم به طور کلی به اين نقطه رسيده بود که با ترور نويسندگان و از بين بردن روشنفکری خودش را سامان بدهد و یک کشوری با الگويی مثل سنگاپور بسازد؛ يعنی قلع و قمع فرهنگی بکند و يک مقدار فضاهای اقتصادی را رونق بدهد. شرايط اين قدر تلخ و سياه بود که من يک بخش درگير دادگاه ها بودم. يک بخش کشته شدن سعيدی سيرجانی، احمد ميرعلايی و اين چيزها را داشتيم می ديديم و نمی دانستيم پشت پرده سعيد امامی ها هستند يا چه کسانی دارند طرح را اجرا می کنند. روزهايی را من هنوز دارم کابوس می بينم. روزهايی که من وقتم از صبح تا شب تباه شد در هتل هيلتون يا خانه های ناشناس ديگر که بازجوهای مختلف شب و روز من را تباه کرده بودند و من فقط بايد می نشستم حرف های اينها را گوش می کردم و با هم حرف می زديم و بحث می کرديم. يک روز را به تباهی می کشيدند و من احساس می کردم به نقطه ای دارم می رسم که امروز، فردا بايد در برابر دوربين تلويزيون قرار بگيرم و خب با آن حکم رسوايی که داده بودند، حکم شلاق و زندان و ممنوعيت از قلم و لغو پروانه مجله، من البته توانستم با کمک آقای موريس کاپيتورن و سفير آلمان، کشور ايران را ترک کنم و بيايم بيرون.
(ج- ب): بازداشت و مرگ سعيدی سيرجانی و حوادث پس از آن، بار ديگر زنگ خطر را به صدا درآورده بود. نويسندگان اين بار کوشيدند با انتشار يک متن مشترک، معنای فعاليت و حضور خود را بر خلاف آنچه که از تريبون های رسمی تبليغ می شد، توضيح دهند.
انتشار متن معروف و جنجالی "ما نويسنده ايم" با امضای 134 تن از سرشناس ترين و فعال ترين چهره های ادبی کشور، حاصل چنين تلاشی بود و بلافاصله با واکنش های متفاوات فراوانی در داخل و خارج از ايران روبه رو شد.
رضا براهنی، شاعر، نويسنده و منتقد ادبی، اهميت متن" ما نويسنده ايم" را از منظر خود چنين شرح می دهد:
رضا براهنی: اهمیتش در این است که در گذشته عده ای به قضایا به صورت سیاسی نگاه می کردند. در متن 134 این مساله سیاسی به یک صورت خاصی حل شده است. یعنی مساله فردی اهمیت بیشتری پیدا کرده تا مساله عمومی. مشکل اصلی در ایران مساله فردی است که یک فرد خودش جدا از ایدئولوژی های مختلف چه جوری فکر می کند. این ایدئولوژی، خواه ایدئولوژی مذهبی باشد، خواه ایدئولوژی سیاسی باشد و یا ایدئولوژی های مختلف اجتماعی باشد، به طور کلی عده ای از روشنفکران ایران را به این نتيجه رساند که ما نمی توانیم بدون در نظر گرفتن فرد و آزادی فردی، در واقع تشکل آن چیزی که اسمش را ما گذاشته ایم فردیت، دور همدیگر جمع بشویم. جمع شدن ما به طور کلی برای بالا بردن سطح قدرت فردی برای بیان خلاقیت و برای بیان آزادی به صورتی که یک فرد می بیند، است؛ به جای اینکه ما همه به قضیه به صورت دسته جمعی نگاه کنیم. ولی وقتی آن جمع شروع می کند به فعالیت کردن که آن فعالیت فردی به خطر بیفتد. یعنی به وسیله سانسور و به وسیله انواع مختلف بهانه هایی که هر گروهی و یا دولت به عنوان يک گروه حاکم بخواهد که این قدرت فردی و این تشخیص فردی و این آزادی فردی را از بین ببرد.
(ج- ب): اکنون نويسندگان عملا در آستانه آن قرار گرفته بودند که بار ديگر در ادامه سنتی 30 ساله به صورت مشترک و دسته جمعی از آرمان آزادی عقيده، بيان و قلم دفاع کنند.
اين امر، با واکنش متقابل و تند دست کم طيفی از نيروهای درون حاکميت روبه رو شد و در مرداد ماه سال 1375، ماجرای تلاش برای پرتاب اتوبوس حامل 21 نويسنده عازم ارمنستان به دره را پديد آورد.
منصور کوشان، نويسنده و شاعر، يکی از سرنشينان اين اتوبوس بود:
منصور کوشان: به گمان من و بسياری از دوستانی که آن موقع با ما همکاری می کردند، نظام جمهوری اسلامی رسيد به اين ضرب المثل معروف که "مرگ يک بار، شيون يک بار". به اين نتيجه رسيد که می تواند يکباره تمام نويسندگان را طی يک طرح و توطئه از بين ببرد و در کمين نشست تا اتفاق دعوت اتحاديه نويسندگان ايروان ارمنستان به وجود آمد. اين بهترين فرصت بود برای نظام جمهوری اسلامی. برای اينکه در اين فرصت می توانست به هدفش برسد در بيرون از مرزهای ايران. چنانکه غفار حسينی، که اين آخرين جمله ای است که از او شنيديم، چون بعدش بلافاصله او را کشتند، گفت در گردنه های ايروان، اين اتوبوس را به دره ها می اندازند و می گويند خيلی خب، يک اتفاقی است در خارج از کشور، در ارمنستان. در سفر ارمنستان، به دليل اين پيشگويی غفار حسينی، من اتوبوسی را که قرار بود برود به ايروان حذف کردم و گفتم اتوبوس فقط تا مرز جلفا ما را ببرد و از اتحاديه نويسندگان ايروان خواستم آنها اتوبوسی بفرستند به مرز جلفا و از آنجا آنها ما را ببرند و آنها هم پذيرفتند. در نتيجه نيروهای امنيتی نظام جمهوری اسلامی به اين نتيجه رسيدند که اين کار را در خود ايران، در گردنه حيران انجام بدهند، در منطقه آستارا.
(ج- ب): اين ماجرا و بالا گرفتن اين زمزمه در بين روشنفکران که طرحی برای انفجار محل تجمع آنان وجود داشته، ميزان و شدت مخالفت ها با روشنفکران و اقدامات دسته جمعی آنان را بيش از پيش آشکار کرده و فضايی را پديد آورده بود که در آن نويسندگان هر لحظه منتظر واقعه و حادثه ای بودند.
فضايی که در فرجام خود، آغاز دور دوم مهاجرت های گسترده اهل قلم را در پی داشت.
با اين همه، جامعه آبستن حوادث تازه و تا حدودی پيش بينی ناشده بود. شرايط کشور در انتخابات دوم خرداد ماه سال 1376 و آغاز رياست جمهوری محمد خاتمی، که در برنامه هايش از مسايلی همچون آزادی و حقوق شهروندی دفاع کرده بود، بسياری را به در پيش بودن روزهايی روشن تر، پس از گذران دو دهه دشوار اميدوار ساخته بود.
کاظم کردوانی، پژوهشگر و نويسنده از اين اميدواری می گويد:
کاظم کردوانی: تصور من اين است و واقعيت جامعه ما اين را می گويد که در تمام دوران تاريخ معاصر ايران، آقای خاتمی برای اولين بار با چنين اقبال وسيعی روبه رو شد. يعنی حتی در دوران حکومت ملی دکتر مصدق، چنين اقبال وسيعی به سوی يک دولتمرد وجود نداشت. جريان حزب توده بود و تمام جرياناتی که تاريخ ما مبين آن است. در صورتی که در زمان آقای خاتمی، علاوه بر اينکه بيش از 20 ميليون نفر به ايشان رای دادند، مجموعه جريانات روشنفکری ايران، از ايشان دفاع کرده و پشت سر ايشان ايستاده است؛ به رغم همه انتقادهايی که به آقای خاتمی داشته و به رغم نگاه انتقاد آميزی که به آقای خاتمی داشته، از جمله خود بنده، ولی همه سعی کردند از اين حرکت دفاع کنند و اين حرکت را به پيش ببرند. يعنی ما برای اولين بار در تاريخ معاصر ايران می توانيم ادعا بکنيم کوچک ترين ايرادی به مجموعه جريانات روشنفکری ايران وارد نيست که چرا از يک جريان اصلاح طلب دفاع نکرده است.
پايان بخش دوم -----------------------------
[لينک بخش دوم در سايت بي بي سي]