خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس سياسي
دكتر عطاءالله مهاجراني در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، به تشريح ديدگاههايش درباره نخبهپروري و شكوفايي چهرههاي برجسته در جامعهي ايران و برخي ديگر از مسائل روز پرداخت.
وي ملت ايران را از جمله شاخصترين ملتهاي تمدنساز دانست و تاكيد كرد كه ملت ايران هميشه استعداد و ظرفيت پرورش نخبگان را داشته است.
مهاجراني در ادامه، با اشاره به دورهي صدارت اميركبير به عنوان يكي از نخبگان و كوشش مجدد براي پرورش نخبگان در كشور، به تاسيس دارالفنون اشاره كرد و گفت :« در اين مرحله، اميركبير احساس كرد كه ايران عقب مانده است و براي جبران عقبماندگي، نياز به پرورش نخبگان در زمينههاي مختلف وجود دارد. چنانكه در رويارويي با عثماني، شاه عباس دريافت كه عقب ماندگي تجهيزات نظامي ايران منجر به شكست استراتژيك در چالدران شد و بدون آموزش و تدارك تجهيزات، پيرزوي عملي نيست. در آن وقت شاه عباس از برادران شرلي خواست كه به ساماندهي ارتش ايران بپردازند. اميركبير هم عقبماندگي ايران را به خوبي ميدانست و نسبت به رفع آن انگيزه و دغدغه داشت و هم آكادمي علوم و مدارس مختلف علمي و فني را در روسيه ديده بود و بخوبي ميدانست كه چرا ايران در مقابله با روسيه شكست خورد؛ از اين رو، اميركبير درصدد تاسيس دارالفنون برآمد و تاكيد او هم در آن مدرسه بر علوم فني و مهندسي و در درجهي دوم بر علوم نظامي بود. مدرسه هفت شعبه داشت كه در آن تاريخ و جغرافيا و زبانهاي خارجي هم تدريس ميشد.
تاثير دارالفنون در ايران در درجهي اول تاثير فكري و فرهنگي بود. يك نشانه و جهتگيري درست بود و علاوه بر آن، دارالفنون به مركزي تبديل شد كه نخبگان علمي، فكري و فني در آن آموزش ديدند.»
وي در ادامه با اشاره به دوران مشروطيت افزود:« در دورهي مشروطيت ميتوان نخبگان را نسبت به نهضت مشروطيت و تحليل و داوري كه نسبت بدان داشتند شناسايي كرد. مثلا برخي از روشنفكران از زاويهي غيرديني و يا حتي بعضا ضد ديني - دين به عنوان باورها و خرافههاي معمول روزگار خود - نسبت به مشروطيت گرايش داشتند. برخي بر مباني باورهاي ملي و گرايش به ايران قديم تاكيد ميكردند و عدهاي نيز ميكوشيدند گرايش ديني خود را با نگاهي نوگرايانه نسبت به مباحث جديد مستحدثه مثل آزادي ، قانون و مجلس سامان دهند.»
وي در ادامه، دربارهي نقش انقلاب اسلامي البته با توجه به دوم خرداد 1376 در مقولهي توجه به نخبگان و عزلت و گوشهنشيني احتمالي آنها درحالي كه اين انقلاب، انقلابي خودجوش و برخاسته از درون اقشار جامعه بوده و با همكاري حوزه و دانشگاه شكل گرفته است، گفت:« رويكرد انقلاب اسلامي نسبت به نخبگان را ميتوان در دو مرحلهي تا پيروزي و پس از آن شناسايي كرد. در مرحلهي تا پيروزي تمامي گرايشها و نخبگان اعم از مسلمان، ملي و ماركسيست ، هر كدام با گرايشهاي فرعي زير مجموعهي خود حضور داشتند. پس از پيروزي انقلاب، وقتي رفراندوم نامگذاري نظام مطرح شد، دو گرايش ملي كه بر جمهوري پاي ميفشردند و گرايش چپ ماركسيستي و سوسياليستي حذف شدند. گرايش ملي - مذهبي نهضت آزادي نيز كه شعار جمهوري دموكراتيك اسلامي ميدادند در آبان 1358 از دولت كنارهگيري كردند و به تدريج حذف شدند.در دوم خرداد 1376 ميتوان گفت كه جمهور مردم واكنش نشان دادند و با راي به“ سيدمحمد خاتمي” نگاه حذفگرا را به حاشيه راندند و ما شاهد حضور نخبگان سياسي و فرهنگي و فكري بوديم، البته اين حضور بس آسان مينمود اول، ولي افتاد مشكلها.»
وي ابراز عقيده كرد: «اما سرانجام در بهمن 1382 شاهد حذف سازماندهي شدهي نخبگان بوديم.»
مهاجراني در ادامه دربارهي وجود سوءتفاهماتي كه در زمينهي استقلال و آزادي (دستكم درميان نخبگان) به عنوان خواست عمومي در يكصدسال اخير و انقلاب اسلامي به رهبري حضرت امام(ره) گفت :«مشكل اصلي عدم تبيين مقولات اساسي مثل «آزادي»، «استقلال»، «جمهوريت» و نظاير آن است. واقعيت اين است كه هر كس از ظن خود و متكي بر سليقهي خود اين مفاهيم را تعريف ميكند. چنانكه امام جمعهي موقت تهران ميگفت: «ايران آزادترين كشور دنياست» و ايشان اين تعبير را در زماني به كار برد كه چندين هزار نفر از نخبگان سياسي و فرهنگي و علمي و فني با رد صلاحيت امكان حضور در انتخابات مجلس هفتم را از دست دادهاند. تا وقتي اين مفاهيم دقيقا تعريف نشده است، ما همچنان دچار تضييع وقت و عزلتنشيني نخبگان خواهيم بود. به عنوان يك نمونهي تلخ و عبرتآموز زنداني شدن دكتر هاشم آقاجري است. او خود مكرر ميگويد كه قصد اهانت نداشته است و همه فقهاي ما ميدانند كه مهمترين عنصر در بحث ارتداد «قصد» است. ولي معالاسف قريب به دو سال است كه ايشان در زندان بهسر ميبرند و تبديل به نشانهاي شدهاند كه اهل فكر و نظر بر كناره روند.»
وي در ادامه، دربارهي رسالت جريانهاي اصلاحطلبي در طول يكصدسال اخير، مشخصههايي كه در انقلاب شكوهمند اسلامي توانست اين جريانها را در خود جاي دهد و روند برخورد با جريانهاي اصلاحطلب پس از 2 خرداد 76، گفت:« در نهضت مشروطيت، استقلالطلبي و نفي سلطه و نفوذ بيگانگان چندان پررنگ نبود به همين دليل دولتي مثل انگلستان و سفارت انگلستان مجال ميýيافت در درون صفوف انقلابيون رخنه كند و ما گاه شاهد حضور تظاهر كنندگان در حياط سفارت انگليس هستيم. البته در مجلس اول مشروطيت در برابر استقراض خارجي نمايندگان مردم موضعگيري بسيار جدي داشتند كه اين موضعگيري به يك حركت ملي تبديل شد.
حركت و نهضت نفت اصولا ضد استيلاي خارجي و دخالت و تسلط دولت انگلستان بر منابع و چگونگي توليد و بازار نفت بود. انقلاب اسلامي نيز در واقع بلوغ اركان استقلال طلبانهي ملت ايران به شمار ميآيد. سرنگوني نظام سلطنتي كه به عنوان مهمترين تكيهگاه استيلاي خارجي محسوب ميشد، براي آنها پشتوانهي داخلي استيلاي خارجي را كه نظام استبدادي سلطنتي بود، از ميان برداشت. »
وي درباره افراط و تفريط در مفهوم استقلال و نگاه به غرب، مشكلآفريني اين وضعيت و عواملي كه باعث ايجاد چنين فضايي شده است، اظهارداشت:« بدون ترديد نبايد به مقولهي استقلال و چگونگي رابطه با غرب، «مطلق» نگريست. به عنوان مثال در قلمروي روابط اقتصادي مهمترين خريدار نفت ما اروپاست و از سوي ديگر صنعت ما نيز كاملا متكي به آن كشورهاست. صنعت نفت، نيروگاهها، هواپيمايي و... بدون ارتباط با غرب ميسر نميشود. در قلمروي سياسي نيز نميتوان ارتباط با ديگران را ناديده گرفت. پذيرش الحاقيهي پروتكل انرژي هستهاي كه با سفر همزمان وزراي خارجهي انگليس و آلمان و فرانسه صورت گرفت، نشانهاي روشن از ضرورت ارتباط با جهان و اروپاست. اين ارتباط به معني وابستگي و نفي استقلال نيست. چنانكه هيچ كس نميتواند كشوري مثل هند يا سوريه را وابسته تلقي كند. شايد به عنوان نمونه اين تعبير مهاتما گاندي را در چگونگي تنظيم رابطه بتوان پذيرفت و پسنديد؛ او ميگويد“ در اتاقي كه زندگي ميكنم نميتوانم پنجره را به روي نسيم ببندم. اما بايد مراقب باشم كه توفان مرا از پاي نيندازد.”
نكتهي ديگري كه شايستهي تذكر است اين است كه در ايران در طول سدهي گذشته احزاب مختلف به آساني يكديگر را به عنوان عامل خارجي وانمود ميكردند. بياد بياوريم كه به عنوان مثال مرحوم مصدق و مرحوم بازرگان كه از زمرهي صادقترين و مليترين سياستمداران اين سده هستند، چگونه توسط مخالفان خود به عنوان عامل خارجي معرفي شدند. مثل كساني كه تعداد قابل توجهي از نمايندگان مجلس ششم ـ بيش از 100 نماينده را ـ به عنوان عامل خارجي معرفي كردند. اين بيماري به زمان و تدبير نياز دارد تا به تدريج برطرف شود. »
وي در ادامهي گفتوگويش با ايسنا در پاسخ به اين پرسش كه “در بررسي سير انديشهي سياسي و واقعيت سياست در جهان اسلام، به خصوص در ايران در يكصد و پنجاه سال اخير به عقيدهي شما چه امري ما را از فضاي مطبوع انديشهورزي در سياست دور كرده است؟” افزود:«استبداد كه در طول تاريخ مهمترين شاخص حكومتهاي ايران بوده است، معمولا نظر ديگري را برنميتابد و از ديگران و بيشتر از آنها نخبگان، پيروي و تبعيت را ميطلبد. اين ويژگي حكومت استبدادي گرچه با پيروزي انقلاب اسلامي برطرف شد، اما در حكومت ديني نيز برخي سخن مخالف را مخالفت با دين تلقي ميكنند و از اين رو طرح نقد و نظر با دشواري رويارو ميشود. »
دكتر مهاجراني در ادامه دربارهي تعامل يا تقابل دو طيفي كه بر مقولات جمهوريت و يا اسلاميت تاكيد دارند، در برهههاي مختلف تاريخ ايران و ترسيم چشمانداز تعامل يا تقابل اين دو و اينكه اساسا اين صفبنديها در فضاي اساسي كدام انديشه مورد توجه قرار گرفته است و چرا تاكيد امامخميني (ره) بر جمهوري اسلامي بود؟، گفت: « به گمانم نميتوان جمهوريت را از اسلام جدا كرد. اسلام براي مردم است و بدون مردم، اساسا دين تحقق خارجي پيدا نميكند. چنانكه تفاوت 15 خرداد 42 و 22 بهمن 57 حضور مردم است. غياب عموم مردم در 15 مرداد موجب شد، نهضت پانزدهم خرداد 42 سركوب و امام خميني(ره) تبعيد شوند، حضور مردم در 22 بهمن نيز موجب شد كه امام(ره) از تبعيد در متن استقبالي باشكوه ، تاريخي و بينظير به ميان مردم بازگردد و نظام سلطنتي سقوط كرد. بنابراين از اين تاكيد برجمهوريت به گونهاي كه از مباني اعتقادي ديني فاصله بگيريم و يا تاكيد بر اسلام به گونهاي كه جمهوريت امري كماهميت و زينتي جلوه ميكند، پذيرفتني نيست. قانون اساسي ما اسلاميت و جمهوريت را در هم تافته و نفي هركدام را ممتنع ميداند. نه ميتوان اسلاميت نظام را دگرگون كرد و نه ميتوان بر جمهوريت خط بطلان كشيد.»
وي در ادامه در پاسخ به اين پرسشهايي چون “جايگاه و منزلت كنوني دانش، دانشگاه، استاد و دانشجو را تا چه اندازه قابل قبول ميدانيد؟ چه كساني از تضعيف دانشگاه، سود ميبرند؟ دليل بدبينيهاي عميق در برخي جريانات نسبت به دانشگاه چيست؟ و وظيفهي روحانيون آگاه و روشنفكران ديني در پاسخ مناسب به اين بدبينيها چيست؟ گفت: «دانشگاه اعم از استاد و دانشجو علاوه بر كار اصليشان كه تدريس و آموزش و يادگيري است، بديهتا نميتوانند از مسائل اصلي كشور بركنار باشند. از سويي طبيعي است كه جريانهايي كه حضور و موضعگيري دانشگاه را در امور سياسي و اجتماعي نميپسندند، به تضعيف و يا حتي تحقير دانشگاه دست مييازند. به تعبيري ميتوان تفاوت دانشگاه و حوزه علميه را مثل تفاوت دانش فلسفه با كلام تعبير كرد. اين تفاوت ماهوي حوزه و دانشگاه ميتواند موجب سوء تفاهمهايي بشود چنانكه شده است.»