1ـ به جاي مقدمه
خوشحال و شاد و خندانم/ قدر دنيا را ميدانم/…
بچههاي كمپ وحدت ميخوانند و از جلوي چادر رد ميشوند. صفي طولاني تشكيل دادهاند، دختر و پسر، 4-5 ساله تا 14-15 ساله. براي بچههاي اردوگاه برنامه تفريحي و گشت تدارك ديده شده است. روز سومي است كه در اردوگاه وحدت (بافيا- Bafia) در حومه شهر بم هستيم. فرصتي لازم بود تا «شوك» مواجهه با جامعه پديد آمده از بلاي زلزله را هضم كنيم. گروهي 6 نفره هستيم…
اين چند خط را از يادداشتهاي روزانهام در اقامت حدود دو هفته در بم بازنويسي كردهام. گزارشي كه در پي ميخوانيد روايت ـ در حد توان ـ كاملي است از اين سفر كه مخاطب آن را شوراي هماهنگي تشكلهاي مردمي فرض كردهام، اما تلاشام براين است كه براي تك تك خوانندگان به عنوان افرادي مستقل نيز مورد توجه قرار گيرد.
مسلما اين روايت، روايتي شخصي است چرا كه هر كس ديگري كه عازم اين تجربه ميشود نيز روايت خود را دارد. تنها تفاوت ميتواند اين باشد كه تلاش كردهام نظارهگر خوبي باشم و نه تحليلگري شتابزده. اميدوارم كه اينگونه باشد.
بر اساس همين فرضيه، نويسنده اين گزارش را چنين معرفي ميكنم: راوياي مستقل كه حرفهاش روزنامهنگاري است و همراه گروهي از اعضاي شوراي هماهنگي به عنوان داوطلب آزاد از تاريخ 14 بهمن به مدت 13 روز براي كمك و همياري به بم عازم شده است.
2- زماني براي آشنايي
هماهنگ كننده گروه اعزامي ما به بم از طرف شوراي هماهنگي فرزانه بود. اين گروه دوشنبه بعداز ظهر (14 بهمن) ساعت پنج ـ يعني يك ساعت مانده به حركت قطار ـ در سالن راهآهن تهران، قرار ملاقات دارند. اعضاي گروه يكديگر را نميشناسند يا به بيان بهتر از يكديگر بياطلاعاند. فقط ميدانيم 5 يا 6 نفر هستيم، حتي از تعداد دقيقمان هم خبر نداريم. فرزانه تنها كسي است كه همه را ميشناسد. اولين سوال در ذهن من همين نكته است كه چگونه بدون ايجاد ارتباط انساني در حد همان آشنايي قبلي ميتوان يك كار گروهي مطلوب انجام داد؟ از اهداف كلي شورا آگاهيم اما ريز فعاليتها و همچنين وضعيت كار در بم برايمان نامشخص است.
« اي كاش شورا قبل از سفر جلسهاي توجيهي ترتيب داده بود!»
در دقايق انتظار براي آشنايي با ديگر اعضاي گروه اين يك سوال ذهني بود كه در لحظه اي به مغز خطور كرد. بعدها وقتي در بم با گروههاي ديگري كه از سوي تشكلهاي مردمي ديگر به آنجا آمده بودند، صحبت كردم دريافتم اكثر آنان چنين برنامهريزي را قبل از اعزام هر گروه داشتهاند و اين خود به كارآيي افراد بخصوص در روزهاي اول ورود، كمك شايان توجهي ميكرد.
اين نكته را همان موقع با فرزانه در ميان گذاشتم او گفت در طول راه وقت براي آشنايي و برگزاري جلسه توجيهي هست!
تا حدي درست ميگفت از تهران تا كرمان با قطار 15 ساعت راه است. هنوز خانههاي حومه تهران را پشت سر نگذاشته بوديم كه يخهاي ناآشنايي بين ما 6 نفر آب شد. قرار بود 15 ساعت تنگاتنگ در كنار هم باشيم. سختي سفر شبانه با قطار درجه 2 ناسريعالسير،سرماي شب و بخصوص خوابيدن در يك كوپه 6 نفر پر ـ يا بهتر بگويم تلاش براي شكار لحظاتي براي چرت زدن بدون آن كه مزاحم ديگري شوي ـ آشنايي ايجاد شده را به سرعت عميقتر كرد! اين شرايط خود تجربهاي شد كه گروههاي بعدي حداقل دو صندلي براي هر نفر در سفرهاي شبانه به بم (با قطار يا اتوبوس) در نظر بگيرند.
ساعات طولاني سفر همچنين فرصتي را براي بحث و تبادل نظر در مورد وضعيت بم و كار شورا فراهم كرد. فرزانه گزارش گروه قبلي را خواند. فضايي كه ترسيم شد فقط كمي بيشاز آن چيزي بود كه تصور ميكرديم به اضافه دورنمايي گنگ از فعاليت شورا. يك جمله اين گزارش در ذهن من بيشتر از همه حك شد، اين كه همه بايد در حد توانايي و فراخور حال خود سري به بم بزنند. زندگي در بم زلزله زده براي يك هفته يا بيشتر به نسبت تجربهاي كه به دست خواهد آمد، اصلا سخت نيست.
خوانده شدن گزارش سبب شد كه تحليل و تصور از اين كه در بم چه ميگذرد در ذهن تك تك ما بيشتر و بيشتر مطرح شود تا حدي كه برخي از شنيدهها و فرضيات خود را بيان كرديم:
ـ در بم چه خبر است؟ چهل روز بعد از زلزله آيا هنوز بوي تعفن همه جا را برداشته است؟
ـ (ماسك به همراه داريم؟)
ـ اين كه در سر دختران شپش ديده شده نگران كننده است؟
ـ (وسايل ضد عفوني كافي داريم؟)
ـ اين كه كمبودها غوغا ميكند، فاجعه آميز است.
ـ ( اسباب كافي به همراه برداشتهايم؟)
ـ آيا كمكها به دست مردم ميرسد؟ چادرهاي خارجي، كمكهاي خارجي و…
تنها گذشت يك يا دو روز كافي بود كه دريابيم مسايل تا چه حد پيچيده است و اين سوالات ساده فقط دغدغههاي كساني است كه بم را بعد از زلزله نديدهاند! مثل تك تك ما كه در قطار، شب پر ستاره كوير را با تصورات يا شايد توهمات خودمان از بم به صبح رسانديم.
3- روايت كرماني ها از بم
سه شنبه 15 بهمن ساعت 9 صبح با تاخير يك ساعته به كرمان رسيديم. بايد براي رفتن به بم به ترمينال ميرفتيم. هم اتوبوس هست و هم سواري. كرايه سواري به نرخ دولتي تا بم نفري 2500 تومان است. در گروه اعزامي ما دو آرايشگر زن، يك خبرنگار، يك پسردانشجوي و يك فرهنگ نويس كه مسئول راهاندازي كتابخانه شورا در كمپ است، حضور دارند. يك ماشين كافي نيست، در ضمن از همين ابتدا بايد به فكر تهيه بليط براي بازگشت بود. به دو گروه تقسيم ميشويم.
من و منيژه(مسئول راهاندازي كتابخانه) بعد از تهيه بليط برگشت به تهران با سواري ديگري كه دو مسافر محلي دارد ( يك مرد و يك زن) عازم بم ميشويم. راننده 10 سال است كه در جاده بم ـ كرمان رانندگي ميكند. مرد مسافر ترك است و از اروميه آمده. راننده لودر است و در استخدام قراردادي يك نهاد دولتي براي آواربرداري در بم. زن مسافر، كرماني است و قصهاي دراز دارد.
حضور دو غير بومي ( يعني ما) كه زلزله و بم برايشان غريب است، پس از 40 روز دوباره آنها را به صحبت و حتي حرافي واداشت. تقريبا تمام دوساعت طول راه را بيوقفه و به نوبت حرف زدند. از همه چيز گفتند، از عمق فاجعه و تعداد كشته شدگان گرفته تا تشريح وضعيت اجساد بيرون آورده شده و شرح وقايعاي قصه گونه كه آنها را معجره ميخواندند.
راننده لودر بيشتر بر اين تاكيد داشت كه بميها مردم مرفهاي بودند. چرا كه هنوز كه هنوز است پس از 40 روز در هنگام آواربرداري به وسايل گرانقيمت در هر خانه برخورد ميكنند. از تلويزيون رنگي 49 اينچ گرفته تا يخچال فريزرهاي سايد باي سايد و البته همه داغان شده و از بين رفته. راننده سواري فرضيه راننده لودر را تاييد ميكرد و ميگفت: بميها پولدار بودند. كشت خرما و ميوه و مركبات همه را به نسبت مرفه كرده بود. معروف بود كه بم گدا كم دارد.
اين تاريخچه از زندگي مردم، وقتي بسيار توي ذوقمان خورد كه در مدتي استقرارمان در بم، هر روز شاهد آن بوديم كه چگونه پير و جوان و بخصوص بچهها دور چادر تشكلهاي مردمي ايراني و خارجي ميگشتند و عملا گدايي ميكردند يا دختران و زناني را مي ديديم كه شرمنده ولي حداقل روزي يك بار، به چادرها سر ميزدند و ميپرسيدند: لباس زير نياورديد؟ كرم براي دستمان نياورديد؟ شيرخشك چي؟ لباس بچه ؟ پوشك ….
راننده سواري همچنين تلويحا از قاچاق و خريد وفروش مواد مخدر در بم ميگفت و اين كه از اين راه هم برخي به نوايي رسيده بودند. بي راه نميگفت. ما خودمان در مدتي كه در بم بوديم هر روز با تعدادي از اين معتادان برخورد داشتيم. يكي از اين معتادان يك موتورسيكلت و يك بچه 4 ساله داشت كه هرروز در كمپ ميگشت و از اين و آن پول يا كالا ميخواست و ميگفت بايد بچهاش را ببرد كرمان تا دكترها پايش را كه شكسته بود، معاينه كنند. زنش را در زلزله از دست داده بود و ميگفت دختر 9 سالهاي هم دارد. هر روز هم پول يا كالايي ميگرفت ولي هيچگاه راهي كرمان نشد.
قصه دراز زن مسافر، به نكته ديگري از مسايل پيچيده بعد از زلزله بم اشاره داشت. مساله مالكيت و انحصار وراثت او را واداشته بود تا هر چند روز يك بار راهي بم شود. دختر خردسال وي كه پدرش، شوهر اول اين زن بود از زلزله جان سالم به در برده بود. دخترك پدر، نامادري، ناخواهري و نابرادريهاي خود را از دست داده بود. مادر وي ( زن مسافر) او را تنها وارث ملك شخصي تخريب شده و ساير داراييهاي به جاي مانده از پدرش ميدانست. اين درحالي بود كه خانواده شوهر اول او مدعيان ديگر اين ارثيه بودند.
همانجا به نظرمان رسيد كه اين قصه ارث و ميراث در بم سر دراز خواهد داشت. وقتي هم كه در پي يافتن علت افزايش جمعيت شهر بم بعد از زلزله شديم دريافتيم كه بخشي از اين جمعيت را همين وارثان قربانيان زلزله تشكيل ميدهند. شايد ما هم بوديم همين كار را ميكرديم. مالكيت زمين و خانه در ايران هميشه از مهمترينها بوده است. خانههاي بم بالاخره روزي ساخته خواهند شد و ميراث شوخي بردار نيست!
در راه كرمان تا بم غير از اينها بازار نقل شايعات نيز در فضاي كوچك سواري داغ بود. شايعاتي كه هيچ پايه اساس مستندي براي آنها وجود نداشت ولي عجيبتر آن كه در بم هم مردم همانها را تكرار ميكردند: اين كه زلزله در اثر آزمايش اتمي مخفيانه سپاه بوده و يا اين كه اورانيم غني شدهاي كه البرادعي پيدا نكرد، آورده بودند و در كوهها و كوير بم دفن كرده بودند و همين باعث تحريك گسل شده بود!
اولين نشانه زلزله برايمان، ماشين نيمه پرس شدهاي بود كه از آن به راحتي سبقت گرفتيم و راننده سواري ما را متوجه آن كرد. تمامي صندوق عقب و نيمي از سقف ماشين له شده بود. درها را با طناب بسته بودند. موتور ماشين و لاستيكها هنوز سالم بودند و اين ماشين له و لورده شده اگر چه با سرعت بسيار كم اما به هرحال در جاده كرمان ـ بم تردد ميكرد.
به بم رسيديم: نخلهاي خاكآلود، آوارهاي خاكآلود، چادرهاي خاكآلود و مردم خاكآلود…
4ـ كمپ وحدت
نشانياي كه داشتيم چنين بود: نرسيده به شهر صنعتي روبهروي ايران خودرو، كمپ وحدت.
چادرها در جاي جاي زمين بيابان مانندي صفكشيدهاند، يك سري چادر سبزرنگ و سري ديگر آبي و سفيد. رنگ دلنشين چادرهاي سري دوم ما را به اشتباه انداخت ـ شايد هم فقط تصادفي بودـ به هر حال ما دو نفر مستقيما به طرف چادرهاي آبي ـ سفيد به راه افتاديم. آن جا كمپ وحدت نبود، كمپ ثاراله بود كه مديريت آن را سپاه بر عهده دارد. ورودي كمپ را چند سرباز تفنگ به دست حراست ميكردند. بعد از پرسش و پاسخي بالاخره جواب دادند كه كمپ وحدت در سمت چپ كمي آن ورتر قراردارد، بعد از سيمهاي خاردار.
تازه متوجه سيمهاي خاردار حلقوي شديم كه از حريم كمپ ثاراله محافظت ميكرد، محافظت از چي آخرش هم نفهميديم. چون سيمخاردارهاي حلقوي چنان كم پشت بودند كه هر بچه يا بزرگي براحتي سوارخي براي گذر پيدا ميكرد، چنانچه مردم اسكان داده شده در كمپ ثاراله به راحتي از آن ميگذشتند تا براي حمام يا استفاده از امكانات به نسبت خوب كمپ وحدت به آن جا بروند و يا نيمه شبها برخي از اعضاي گروه هاي ديگر مستقر در وحدت براي توزيع كالا از همان راه به كمپ ثاراله ميرفتند. گويا كاركرد سيمهاي خاردار حلقوي كمپ ثاراله تنها براي توضيح مديريت نظامي كمپ بود نه بيشتر.
در كمپ وحدت، در محوطهاي ميدان مانند ـ جدا از رديف چادرهاي به خط شده محل اسكان زلزلهزدگان ـ مقر ستاد NGO هاي مختلف قراردارد. از همه رقم، همه رنگ و همه زبانها.
مريم و مهدي از ما استقبال كردند. اين دو، سه هفته است كه در بم هستند و گفتني زياد دارند. كم كم فعاليتهاي شوراي هماهنگي تشكلهاي مردمي ياري به بم برايمان ملموستر ميشود. در راه تهران تا كرمان صحبت از يك كاميون اجناس اهدايي شورا بود، كاميون قرار بود كه همراه با ما يا حداقل با تفاوت يكي دو روز به بم برسد ـ گو اينكه نزديك 10 روز بعد و در آخرين روزهاي اقامتمان در بم رسيد ـ در مخيلهمان به غير از توزيع كمكهاي جنسي و يا نقدي به آسيبديدگان معناي دقيقي از «ياري» وجود نداشت.
5ـ شرح چند هفته فعاليت
مهدي و مريم توضيح ميدهند در اين مدت كه در بم بودند چه كردهاند. اول مهدي شروع ميكند:
ـ «ما حدود 21 روز پيش آمديم. قبل از ما علي – ث و علي - ص اينجا مستقر بودند. قبل از هر چيز رفتيم و گشتي در شهر زديم و با مردمي كه در چادرها زندگي ميكردند صحبت كرديم و از مشكلاتشان پرسيديم. اولين اقدماممان راهاندازي چادرهاي شورا در بروات بود. يكي از چادرها را به كار با كودكان اختصاص داديم، بازي و نقاشي و امثال آن. خيلي زود توانستيم با مردم محل ارتباط برقرار كنيم.»
مهدي در جواب اين سوال كه چرا بروات را انتخاب كرديد چنين توضيح داد:
ـ «بروات يكي از محرومترين مناطق بم است و طبقات فقير در آنجا بيشتر هستند. حتي در مورد بروات شايع بود كه افراد شرور در آنجا زياد هستند چنانچه به تكزاس بم معروف شده است. ولي وقتي ما با مردم آن جا ارتباط برقرار كرديم ديديم كه اصلا چنين چيزي نيست و بسيار هم آدمهاي خوبي هستند. »
گويا چادر كار با كودكان بسيار مورد استقبال برواتيها قرار گرفته بود و گروه ديگري هم كه از تهران آمده بودند (صحبت از حضور مليحه و منصوره در اين اعزام بود) كمپ بروات را با برپا كردن خياطخانه و آرايشگاه فعال كردند. وسايل بازي يعني الاكلنگ و تاب و سرسره هم با كمكهاي مردمي از كرمان خريداري شد و رسيد. توانستيم در كمپ بروات يك زمين بازي كوچك تدارك ديده شد.
مهدي در مورد كار در كمپ وحدت چنين توضيح ميدهد: «با به روال افتادن كارهاي كمپ بروات تصميم گرفتيم كار را گسترش دهيم. به همين دليل همزمان در اردوگاه وحدت كلاسهاي خياطي و آرايشگري راه انداختيم.»
مهدي از نبود همراهي و هماهنگي از طرف اعضاي شورا در تهران گله مند است و ميگويد: «يكي از اعضا كه با گروه منصوره آمده بود با خودش از تهران چرخ خياطي آورد. اين در شرايطي بود كه اعضاي شوراي هماهنگي در تهران به خواستههاي ما اهميت جدي نميدادند و ما مجبور بوديم براي اين كه كارمان راه بيافتد روي امكانات محلي حساب كنيم و همچنين با ارتباطاتي كه خودمان با ستادهاي كمكرساني داخلي و خارجي مسقر در اينجا ايجاد كرده بوديم، پروژهها را جلو ببريم.»
در گفتههاي گله مانندي كه مهدي بيان كرد، نكتهاي وجود دارد كه خيلي زود خود را در بم نشان ميدهد. اين كه در آنجا آن قدر كمبود وجود دارد و آن قدر نيازهاي ريز و درشت است كه هر كاري كه هر كس انجام دهد، هر چقدر هم كوچك ، مورد استقبال قرار ميگيرد. خود اهالي در صورت داشتن امكاناتي ـ هر چقدر كم ـ به كمك راهاندازي هر پروژهاي ميآيند. حكايت خارجيها هم كه جاي خود دارد. بدون استثناء مشتاقانه به دنبال گروههاي غيردولتي ايراني هستند تا پروژههايشان را بررسي كنند و با آنان همكاري كنند و يا هزينههاي پروژههايشان را تقبل كنند. توضيحات مريم درباره فعاليتهايشان در بم بيشتر اين نكته را روشن ميكند. مريم اينچنين تعريف ميكند:
ـ «يكي از اهالي كه در بلوار جمهوري اسلامي در بم زندگي ميكند به دليل آشنايي كه با جمع ما داشت و همچنين با مشاهده كارهايي كه ما انجام داديم پيشنهاد جالبتوجهاي به ما داد. او يك شب حدود ساعت 9 آمد و من و مهدي و منصوره را برد و زميني با وسعت 1500 متر كه ملك خواهرش بود به ما نشان داد. در كنار آن، زمين 1500 متري ديگري نيز وجود دارد كه متعلق به شهرداري است. اين مرد به ما گفت كه ميتوانيم از اين زمين استفاده كنيم و درآن جا يك مركز فرهنگي درست كنيم. خود اين فرد هم خيلي به ما كمك كرد. نامهاي كه روي همين سربرگ شورا نوشتيم و به او داديم و او رفت و پيگيري كرد و يك لودر گرفت و زمين را صاف كرد، ما هم رفتيم و از ستاد معين آن منطقه چادر گرفتيم و درآنجا نصب كرديم. الان در آنجا يك چادر براي خياطي، يكي براي آرايشگري و يكي براي كتابخانه داريم. و اسم اين مجموعه را پروژه فروغ گذاشتيم و اميدواريم بتوانيم آن را گسترش بدهيم و حتي يك مجموعه در آنجا ساخته شود.»
مريم در جواب اين سوال كه چه لزومي داشت با وجود كمبود نيرو، كارها را از محدوده كمپ وحدت گستردهتر كنيد، گفت: «اختلاف زيادي بين زندگي مردم در اين كمپ و و كمپهاي ديگر است. همچنين اختلاف بين زندگي مردم در كمپها و در داخل شهر وجود دارد. براي همين مصر هستيم كه يك مقدار نيرويمان را هر طور كه شده در كمپهاي ديگر به كار ببنديم.»
مريم بيشتر توضيح مي دهد: «ما در كمپ ابن سينا هم كه نسبت به كمپ وحدت داراي امكانات كمتري است كارگاه خياطي راه انداختيم و همچنين با كمك يك تشكل غيردولتي مسيحي كتابخانهاي هم درانجا دستو پا كرديم.»
البته چندي بعد خبر رسيد كه با تغيير مديريت اردوگاه ابنسينا پروژههاي تشكلهاي غيردولتي درآن كمپ برچيده شد و مجددا با تغيير دوباره مديريت، دوباره همه و از جمله چادرهاي شورا برپا شد. اين تغيير مديريت اردوگاهها خود حكايتي دارد كه بعدتر خواهم گفت. به هرحال به نظر ميرسد چادرهاي وسط شهر (پروژه فروغ) كمتر مورد ركود ويا خطر پرچيده شدن قرار گيرند چرا كه از يك سو اردوگاه نيست كه مديريت آن تغيير كند، و از سوي ديگر اهالي محل و صاحب ملك، خود حتما از چادرها و پروژه مواظبت ميكنند.
6ـ كمپ در دست NGO ها
هر چه بيشتر در كمپ وحدت چرخ ميزديم بهتر متوجه ميشديم كه وارد جامعهاي شديم بسيار متفاوت از آن چه كه فكر ميكرديم. انگار وارد يك كمون اشتراكي شده باشي در عنفوان قرن بيستويكم. جامعه اي كه نهادهاي اجرايي آن حكومتي نيستند و اساس كارشان همدلي و شورا است. به جز اعضاي NGO هاي مستقر در كمپ وحدت، مسئول ديگري به چشم نميآيد. ظاهرا كسي نميپرسد چه كارداري؟ چه ميكني؟ انگار كه از هفت دولت آزاد باشي و فقط خود را ملزم بداني كه پاسخگوي مردم اردوگاه باشي. مگر چنين چيزي ممكن است؟
البته نظارت دولتي يا همان مديريت دولتي اردوگاه خيلي زود قدرت پنهان خود را نشان داد، اول با تذكري بر حجاب و بعد هم با تهديد شورا به اخراج با بهانه واهي دخالت شورا در سياستهاي كمپ. اما در ساعات اول كه به كمپ وحدت ميرسي آنچنان فضا سوررئال است كه فكر ميكني خواب ميبيني. اين همه آدم در كنارهم؟ و اين همه تشكل غيردولتي ايراني و خارجي با چادرهاي كوچك و بزرگ و سلام و احوالپرسي بچه ها كه اول با مهرباني به تو ميگويند Hello و بعد كه ميفهمند همزبان خودشان هستي، صميميتر ميگويند: خاله سلام!
اولين كسي كه از پشت اين فضاي سوررئال پا بر زمين گذاشت همان جوان سوئدي مرسيكورپس بود كه به داخل چادر شورا آمد و ما را دعوت كرد كه در جلسه NGO ها شركت كنيم و در همان جلسه بود كه بقيه آدمهاي هم كمكم شكل واقعي گرفتند. جلسه NGO ها سه شنبه هر هفته ساعت 3 بعداز ظهر تشكيل ميشود همه تشكلهاي غيردولتي ايراني و خارجي مستقر در كمپ خود را ملزم ميدانند در آن شركت كنند، البته خارجيها بيشتر از ايراني ها اين التزام را دارند.
موضوع جلسه آن سهشنبه تامين غذاي گرم اهالي اردوگاه بود. همين شرح ماجراي غذاي گرم كافي بود كه بلافاصله توهم بهشتگونه بودن اردوگاه وحدت براي تشكلهاي غيردولتي از بين برود و همچنين اقتدار نهاد نظارتي حكومتي را بدون وجود سربازي با تفنگ و يا سيم خاردارحلقوي هم درك كنيم.
گويا از ابتداي تشكيل كمپ تا همين يك هفته پيش يك انجمن خيريه آمريكايي غذاي گرم اردوگاه را تامين ميكرد: صبحانه، ناهار و شام. بساط خيريه جهانخوار بزرگ خيلي راحت با تمديد نشدن مدت ويزاي آنان برچيده شد. بعد از رفتن آمريكاييها NGO. چند روزي بود كه بنياد كودك صبحانه كمپ را بر عهده گرفته و ناهار را كميته امداد ميآورد و حالا قرار بود در جلسه NGO ها در مورد غذاي گرم تصميم گيري شود. مشخص نبود كه نگراني اصلي ناهار و شام مردم اردوگاه است يا كم شدن اقتدار NGO ها با حضور پررنگ نهادي دولتي در ظرفيت تامين خوراك گرم. اين دغدغه را هم به زبان آوردند: « كمپ وحدت تنها كمپي است كه با حضور و مشورت NGO ها اداره ميشود اگر ما نتوانيم نيازمنديهاي كمپ را تامين كنيم، مثل كمپهاي ديگر مديريت كاملا بر عهده هلال احمر يا وزارت كشور و يا سپاه ميافتد.»
اما نماينده شوراي هماهنگي تشكلهاي مردمي شديدا با فعاليت در امر غذارساني مخالف بود، او عقيده داشت كه كار خيريه بس است بايد براي اين مردم كار درست شود تا به زندگي برگردند. اين موضعگيري اول با كم اعتنايي بقيه NGO ها روبهرو شد اما بتدريج در ظرف كمتر از يك هفته به صورت يك پيشنهاد جدي مورد توجه همه قرار گرفت.
اين را هم يادآوري كنم كه در روزهاي فرد هفته، صبحها، جلسه NGO ها با مديريت دولتي اردوگاه است كه بد نيست مسئولان اعزامي شورا به كمپ وحدت نيز حضور در آن را از ياد نبرند. در مدتي كه گروه اعزامي ما در كمپ وحدت بود، خيلي از مشكلاتي كه مديريت دولتي اردوگاه براي شورا درست ميكرد به وسيله حضور منظم فرزانه در جلسات تا حدودي حل ميشد.
7ـ «بافيا» يا مديريت دولتي
همان روز اول، به زن و شوهري برخورديم كه از تهران آمده بودند و يك كاميون بار با خود داشتند كه ميخواستند آن را در بم توزيع كنند. اين دو وقتي به فرمانداري بم مراجعه كرده بودند آنها را راهي كمپ وحدت كردند، چرا ؟ چون كمپ وحدت تنها كمپي است كه عملا مقر استقرار NGO ها يا تشكلهاي مردمي است.
خارجيها، مديريت دولتي اين كمپ را با علامت اختصاري Bafia ميشناسند كه اشاره دارد به اختصاري براي اداره اتباع خارجي وزارت كشور. ولي بين دولتيها يا كساني كه نزديك به دولت هستند معروف است كه اين اداره بيشتر زير نظر وزارت اطلاعات كار ميكند. به هرحال مدير داخلي كمپ وحدت به نوعي بايد زير نظر اين اداره كار كند و اين درحالي است كه مديران داخلي كمپ از سوي ستادهاي معين دو استان اصفهان و كرمان اعزام ميشوند نه از سوي اداره اتباع خارجي! و جالبتر اين كه اين مديران اعزامي هفتهاي يكبار طبق برنامهاي خاص عوض ميشوند!
تقسيم وظايف بين اين مديران شيفتي به اين صورت است كه دوهفته مدير از ستاد معين استان اصفهان ميآيد و يك هفته از كرمان. البته ظاهرا همه اين مديران شيفتي بايد جوابگوي مديركل اتباع خارجي استان كرمان هم باشند. اين ديگر يا يك نوع مديريت بحران است كه ما سرمان نميشود و يا اين كه نشان از همان نبود مديريت درست در تمام عرصههاي كشور است.
بعد نيست همين جا بنويسم كه چطور مدير اعزامي از اصفهان چادرهاي خياطخانه، آرايشگاه و كتابخانه شورا را به عنوان فعاليتهاي خودش (در هفتهاي كه مامور بوده) در بازديد دورهاي آقاي معاون به او نشان داد و پز هم داد. خودم شاهد بودم!
البته در هفتهاول استقرار ما در كمپ وحدت، شيفت مدير كرماني بود. او بسيار محافظهكارانه و محتاطانه با ما برخورد كرد. روزهاي آخر شيفت كارياش بود و خوب ما نيز تازه رسيده بوديم و بياطلاع از وضع موجود بوديم. مديركرماني همان روز اول در جواب اين پرسش من كه چرا اين كمپ چنين پذيراي NGO ها است گفت، : «تجربه اداره اتباع خارجي بخصوص در مورد پناهندگان افغان اين را به ما ياد داده كه چگونه با NGO هاي خارجي كار كنيم. اين تجربه را ساير نهادها ندارند.»
اما در هفته دوم كه مديري اصفهاني مديريت كمپ را بر عهده داشت ديگر ما واردتر به اوضاع بوديم و شايد به همين دليل او به جاي محافظهكارانه برخورد كردن بيشتر آبزيركاهانه با ما برخورد داشت .
از مديريت كمپ كه بگذريم ميرسيم به تعداد زلزلهزدگان اسكان داده شده در اين كمپ. حدود 2000 نفر هستند كه در 450 چادر اين اردوگاه زندگي ميكنند. هر چادر داراي يك كارتكس، يا كارت شناسايي براي دريافت مايحتاج ( و البته كنترل دريافت اين خدمات يا مايحتاج است). اغلب NGO ها نيز از همين كارتكس در هنگام توزيع اجناس براي كنترل استفاده ميكنند.
8ـ NGO هاي پولدار
يكي از افراد NGO امداد اسلامي مدعي بود كه اولين گروهي كه در كمپ وحدت مستقر شد گروه آنها بوده است. (البته كسي هم اين ادعا را تكذيب نكرد.) او ميگفت در ابتدا چادرهاي محدودي براي اسكان مردم در اين كمپ از سوي سازمان مرسي كورپز تامين شد و بعد NGO ها به اينجا روي آوردند. چون در هفتههاي اول بحران كمتر كسي از اهالي بم مايل بود كه در كمپها مستقر شود، بخصوص در اينجا كه از شهر فاصله دارد. اما برعكس NGO ها مي خواستند در جايي مستقر باشند كه از لحاظ امنيت آن خيالشان راحت باشد و دستشان هم باز بماند.
امداد اسلامي يا همان اسلاميك ريليف ظاهرا پولدارترين NGO كمپ است. هر كسي هر چه بخواهد به او سفارش ميدهد. حتي مديريت داخلي اردوگاه نيز همه را به امداد اسلامي حواله ميدهد. ظاهرا كار اين سازمان تامين چادر، ظروف، مواد بهداشتي و امثال آن است و برنامه درازمدتاش هم تامين اتاقكهاي پيشساخته شده و كمك در بازسازي بم است. دفتر مركزي اين NGO در انگلستان است و بنيانگذار آن يك مصري مسلمان بوده است.
Nicco ديگر تشكل پولدار اين كمپ است. يك سازمان غيردولتي ژاپني كه گردانندگان چشم بادامي و خندان و متواضع آن محبوب اهالي اردوگاه هستند. اين NGO فعاليتهاي ويژهاي تا كنون داشته است، ازجمله ساخت و راهاندازي سرويسهاي بهداشتي، توزيع پوشاك و مواد بهداشتي و شيرخشك. گويا اين گروه سابقه چندين ساله كار در ايران را دارد.
مرسي كورپز و همزادش اوپريشن مرسي هم از آن NGO هاي خوش سرمايه هستند كه غذا و مواد مورد نياز را براي مردم تهيه ميكنند. اين دو نيز فعاليت خود را تا خود شهر گسترش دادهاند.
آن NGO مرجوعي آمريكايي هم گويا وضع مالي توپي داشته است. او گلوبال پارتنر نام داشت و همانطور كه گفته شد نزديك به يك ماه غذاي كامل روزانه اردوگاه را تامين ميكرد. تا آنجا كه تحقيق كردم تامين بودجه چنين كاري قرار بود به اين صورت انجام بگيرد كه هر 15 روز يكبار يكي از ايالتهاي آمريكا هزينه را تا 15 روز بعدي به عهده بگيرد. گويا گروه اول گلوبال پارتنر از ايالت آلاباما بودند و به گفته افراد اردوگاه چون افراد اعزامي به بم از اين گروه را بازنشستگان ميانسال خير تشكيل ميدادند، توانسته بودند با مردم ارتباط خوبي برقرار كنند. گروه دوم از ايالت تكزاس آمده بودند كه به آنها فقط 9 روز ويزا دادند و برنامههايشان را كمي مختل كردند. گروه بعدي 4 روز بيشتر نماند و ويزاي آنها تمديد نشد و به گروه بعدي هم اصلا ويزا داده نشد و مجبور شدند بساطشان را جمع كنند. ميگفتند به هنگام رفتن گلوبال پارتنر خيليها حتي گريه كردند، خب ديگر چشماندازي براي صبحانه، ناهار و شام گرم و چاي هميشه دم وجود نداشت.
البته همانطور كه اشاره كردم بعد از آن، صبحانه را يك هفته امداد اسلامي داد و وقتي ديگر از عهده اين كار برنيامد دو روز مديريت اردوگاه صبحانه داد و بعد NGO بنياد كودك تصميم گرفت اين كار را ادامه دهد. اما ناهار و شام را بعد از آمريكاييها تا اواسط بهمن كميته امداد امام خميني تامين كرد آن هم به اين شكل كه ظهرها غذاي گرم توزيع ميكرد و شبها كنسرو . و بعد از قطع كامل اطعام با غذاي گرم قرار شد مديريت دولتي اردوگاه جيره خشك توزيع كند تا مردم خودشان غذايشان را طبخ كنند. بعد از اين تصميم گيري امداد اسلامي بلافاصله گاز پيكنيكي توزيع كرد. شايان ذكر است كه در تمام مدتي كه ما آنجا بوديم تنها دو نوبت گوشت براي طبخ به مردم دادند.
بخش NGO هاي پولدار را با بنياد كودك تمام ميكنم. او يك NGO نيمه ايراني نيمه آمريكايي است كه بسيار محتاط و بيصدا بيشتر كارهاي مربوط به احتياجات كودكان را انجام ميدهد. تامين صبحانه، پوشك، كيف و كفش مدرسه و هرچه كه به كودك ربط داشته باشد و كاراصلياشان يافتن بچههاي بيسرپرست براي تامين زندگي آنها از سوي خيرين خارج نشين و امثال آن. سه چادر داشتند با ميز و صندلي (چيزي كه در چادرهاي ديگر كمتر يافت ميشد). وسيله اياب ذهاب مخصوص به خودشان را هم داشتند. مثل بقيه پولدارهاي كمپ.
9ـ ياري به كودكان
آن عده از گروههاي مستقر در كمپ وحدت كه هدف ياري خود را مستقيما كودكان قرار دادهاند عبارتند از، بنياد كودك، انجمن دفاع از حقوق كودك و كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان.
وجود چادرهاي اين گروهها به اضافه دو چادر بزرگ براي بازي و سرگرمي كودكان (اين دوچادر ابتدا توسط شوراي هماهنگي تشكلهاي مردمي برپا شد و پس از تقسيم كار بين شورا و انجمن دفاع از حقوق كودكان در اختيار آنها قرار گرفت كه پس از مدتي يكي از آنها توسط كانون پرورش كودكان غصب گرديد) به اضافه تاب و سرسره و الاكلنگ، همه و همه در همين ميدان مانند محل استقرار NGO ها متمركز شده و اينجا را تبديل به پارك بازي كودكان و نوجوانان كرده است.
به غير از اين، چادرهاي 4 كلاس «دبستان اردوگاه وحدت» نيز در كنار اين محوطه قراردارد. چادرهاي سفيد اهدايي صليب سرخ كه در آن مربياني از سوي انجمن دفاع از حقوق كودك به تدريس مشغول هستند. ما كه اثري از وزارت آموزش و پرورش كشور نديديم ولي مديريت دولتي اردوگاه مدعي بود كه اين دبستان را آموزش و پرورش راهانداخته و به هرحال حتما بايد زير نظر آموزش و پرورش كار كند.
كانون پرورش فكري، روزها كودكان كمپ را در چادرش جمع ميكند و كلاس نقاشي و كاردستي و خوشنويسي دارد. دو سه شب هم واحد سيارشان آمد و براي بچهها در فضاي باز فيلم پخش كرد. اين واحد سيار از كبودرآهنگ همدان آمد بود و راننده آن از اين تجربهها بيشمار داشت. خودش ميگفت: در كمپهاي مهاجران افغان و حتي در خود افغانستان و كمي قبلتر در اردوگاه جنگزدگان..
اما انجمن دفاع از حقوق كودكان، در رابطه با كار باكودكان ابتكارات بيشتري به خرج دادهاند. چادرشان هم بزرگتر است (كه البته آرم بزرگ ايسلاميك ريليف را هم برخود دارد كه به معناي آن است كه چادر را امداد اسلامي مهيا كرده.) در چادر همه چيز هست از كتابخانه كودكان گرفته تا تلويزيون و ويدئو و فوتبال دستي و پينگ پنگ.
در ياري به كودكان كمپ، شوراي هماهنگي تشكلهاي مردمي هم سهمي دارد. برگزاري برنامه گشت و گذار براي روزهاي جمعه با همكاري ديگر NGO ها. محل موعود «ده بكري» ييلاقي در نزديكي بم است كه بميها آن موقع كه بم، جاي زندگي بود روزهاي تعطيلشان را در آنجا ميگذراندند.
روزي كه ما به كمپ رسيديم قرار بود اولين برنامه گشت در آخر هفته برگزار شود و روزي كه بم را ترك كرديم شورا دومين گروه از بچهها و نوجوانان را براي گشت به «دهبكري» برد. مريم در مورد اين پروژه توضيح ميدهد: « فكر اين كه بچهها را از كمپ بيرون ببريم از طرف ما و هيات كوهنوردي بم كه با ما در اينجا همكاري ميكند، مطرح شد. به اين نتيجه رسيده بوديم كه براي بچهها و روحيهشان بسيار لازم است. بخصوص آن كه شنيديم دو نوجوان در كمپ ثاراله خودكشي كردهاند.»
مريم ادامه ميدهد: « همان جمعه اول كه بچهها را برديم متوجه شديم كه چقدر اين كار درست بوده چرا كه بچهها بعد از نزديك به 40 روز ماندن در چادرها و محيط اردوگاه به يك فضاي باز و محيط طبيعت كه رسيدند انگار انرژي ذخيرهشدهشان آزاد شد. فضايي بسيار شاد ساخته شد بهدور از شهر و خرابيهايش. بچهها در فضايي قرار گرفته بودند كه تداعي روزهاي قبل از زلزله را ميكرد كه با خانواده به آنجا ميآمدند.»
تدارك برنامه جمعه اول به اين صورت انجام گرفت: بنياد كودك صبحانه بچهها را تقبل كرد، ايسلاميك ريليف ناهارداد، انجمن دفاع از حقوق كودك تنقلات بچهها را به عهده گرفت و يكي از اهالي اردوگاه كه اتوبوس داشت افتخاري رفتوآمد بچهها را تامين كرد. شورا هم به غير از برنامهريزي و اجراي اين برنامه براي بچهها ميوه خريداري كرد.
نقش مديريت دولتي اردوگاه در اين پروژه اين بود كه در آخرين لحظه و در هنگام حركت يادآوري كرد كه اين برنامه بايد با مجوز آموزش و پرورش باشد وگرنه امكانپذير نيست! ولي قضيه با اخذ اجازه كتبي از اوليا و سرپرستان بچهها حل شد.
جمعه دوم هم با تقسيم هزينه ـ كم و بيش شبيه جمعه اولـ گذشت. اميدوارم اين برنامه ادامه پيدا كرده باشد . بعد از جمعه اول، اعضاي شورا بين بچههاي كمپ بيشتر از قبل محبوبيت پيدا كرده بودند.
بچههاي كمپ، اعضاي انجمن دفاع از حقوق كودك را هم خيلي دوست دارند. به هرحال معلمشان هم حساب ميشوند. صبحها درس و ورزش و امثال آن و بعدازظهر ها بازيهاي دسته جمعي و عصرها هم توزيع اجناس.
اين گروه، در روز تعطيل 22 بهمن برنامه نقاشي آزاد براي بچهها تدارك ديد. كار قشنگي بود. صندلي و ميز كاغذ و پارچه قلم مو و رنگ و همه چيزهاي لازم را در محوطه باز جلوي چادرشان تدارك ديدند. بچهها از صبح نقاشي كردند، هر جا كه دلشان خواست حتي روي خود چادربازي.
سازمان «نيكوي ژاپن» هم در اين جشن شركت كرد و نامههاي كودكان شهر زلزلهزده كوبه در ژاپن را كه براي كودكان بم نوشته بودند، برايشان خواند. بچهها هم براي بچههاي ژاپن جواب نوشتند.
آن روز و همنيطور دو جمعه گشت و گذار در ده بكري، تنها روزهايي بود كه منبع آب اردوگاه از دست بچهها چند ساعتي نفس راحت كشيد.
با وجود همه وسايل بازي در كمپ ، محل اصلي بازي بچههاي كمپ دو منبع پلاستيكي آب هست كه مانند دو بالش عظيم زرد رنگ روي تپهاي كوتاه و دستساز جا خوش كرده است. منبع هر روز صبح پر و اين بالش آماده بازي ميشود. هميشه حداقل حدود 20 تا 30 بچه هستند كه روي اين دو منبع آب ميپرند و بازي ميكنند و صداي فريادشان كمپ را بر ميدارد. گاهي با تشري پايين ميآيند ولي نيم ساعت بعد باز همان آش است و همان كاسه، گويا چند هفته قبل دستگل هم به آب داده بودند و يكي از منبعها در اثر بازي بچهها تركيد.
10ـ اجناس اهدايي و خاكسپاري مناعت طبع
در اين مدت چند بار شاهد توزيع اجناس از طرف NGOO نيكو (ژاپن) بودم. كاميون بزرگي پر از بار كه معلوم نيست با چه سرعتي خبر آمدنش در اردوگاه پخش ميشود و صفي طولاني كه بلافاصله تشكيل ميشود. مردم از سروكول هم بالا ميروند. تازه اينجا اردوگاه وحدت است و مردمش تا حدي تامين هستند. «نيكو» تجربه كتك خوردن اعضايش را در هنگام توزيع اجناس در شهر هم چشيده است.
بعضي نيمه شبها اعضاي انجمن دفاع از حقوق كودكان به توزيع بيصداي اجناس در اردوگاه وحدت و اردوگاه مجاور ميپردازند. گويا آمارسنجي كردهاند و خانوادههاي بچهدار را شناسايي كرده و برايشان يك بسته اهدايي شامل كفش و بلوز و دفتر مدادرنگي تدارك ديدهاند. اين بستهها را نيمه شبها به آدرس و شماره چادر تحويل ميدهند. يك شب با آنها همراه شدم. آنها اين توزيع شبانه را به توزيع علني ترجيح ميدهند. هم مردم سرشان هوار نميشوند و هم تا حدودي فكر ميكنند اجناس به دست نيازمندان ميرسد. و مهمتر از همه اين كه فكر ميكنند به اين شكل نه مردم گدايي كردهاند و نه آنان گداپروري!
نكته هم در همين جاست، اين كه هر روز در خلال بازي و درس، بچهها هيچ فرصتي را براي سر زدن به چادر NGO ها براي گرفتن اجناسي هر چقدر كم و هرچقدر غيرلازم از دست نميدهند. هر چه را كه ببينند ميخواهند حتي ليوان پلاستيكي كم ارزشي كه فقط رنگ آبي آسماني آن كمي قشنگ است و تو داري در آن آب ميخوري. هيچي هم كه نداشتهباشي از درخواست يك ليوان آب دريغ نميكنند. سر صبحانه باشي يا ناهار يا شام فرقي نميكند. عصرها بزرگترهايشان هم دنبال اينها راه ميافتند. كاسه گدايي كارتكس چادرهاست.
خانم دادخواه مسئول بنياد كودك معتقد است كه قرار گرفتن محل تجمع كودكان در كنار NGOهايي كه كار توزيع اجناس را به عهده دارند در ساخت فرهنگ گدايي بيشترين تاثير را داشته است.
نميتوان گفت نيازي وجود ندارد. وقتي براي تهيه يك بطري آب بايد منتظر باشي كه ساعت توزيع فرا برسد و يا وقتي همه چيزت را از دست دادي و مثلا به جاي يك كمد لباس حالا فوقش دودست لباس شورواشور داري يا به جاي سرويسهاي غذاخوري، از كاسه بشقابهاي نيمدار ملامين آن هم نه به تعداد افراد چادر استفاده ميكني، راه دوري نميرود كه به دنبال گرفتن اجناس بيشتر باشي. شيرخشك، پارچه، لباس، كفش و …
نكته ديگر اين است كه مردم بم خودشان را صاحب اين اجناس توزيع نشده و شايد هم خيالي ميدانند و البته حق هم دارند. هر روز ميشنوند كه فلان قدر جنس به بم ارسال شده است. صدا و سيما هر روز خروار خروار خبر ارسال اجناس به بم را پخش مي كند و بميهاي خانمان از دست داده چشم اميدشان به همين كاميونها و خروارهاست.
دختر نوجواني روزي چندين بار، هر بار بعد از يك دور الاكلنگ بازي، به چادر شورا مراجعه ميكند و سراغ لباس زير را ميگيرد. او از يكي از اعضاي شورا شنيده است كه كاميوني در راه است. سفارش ميدهد و هر روز سفارشاش را تكرار ميكند: سايز 75 براي خودش، 85 براي خواهرش،90 براي مادرش،95 براي عمهاش و…
دختر ديگري هر بار مرا ميبيند مانتو شلوار ميخواهد، ميگويد يك دست بيشتر ندارد. دختر قشنگي است. رنگ آن يك دست مانتويش به يادم ميماند، ارغواني است. چند روز بعد مشكي پوشيد، يا داشته يا به دست آورده. چند روز بعد مانتويش قهوهاي است. اين درحالي است كه در همان نيمه شب توزيع پنهاني كه همراه حقوق كودكي ها رفته بودم، خانمي خيلي بيصدا از درون چادرش مرا به خود خواند و گفت: «جز لباس تنم چيزي ندارم براي همين نميتوانم از چادر بيرون بيايم، رويم نميشود به كسي بگويم، برايم چادر ميآوري؟براي چهلم چادر ندارم سر خاك بروم»
صبح روز بعد از دختر نوجوان ديگري كه پيشدانشگاهي ميخواند و به دنبال لباس زير يا هر جنس ديگري آمده بود، ميپرسم كه آيا خودشان از اين كه هر روز بيايند و طلب اجناسي را بكنند ناراحت نيستند. ميخندد و ميگويد: «خب اين چيزها هديههايي است كه مردم براي ما فرستادهاند و آدم از گرفتن هديه خوشش ميآيد، ما كه همه چيزمان را از دست داديم اينجوري دلمان خوش ميشود.»
بعد ياد برادرش ميافتد كه زير آوار جان داده و بغض ميكند، فردا چهلم است…
11ـ بم و بروات 40 روز بعد از فاجعه
كجاست آن خانه چي شد آن كوچه؟
اين را روي چادري در محله بروات نوشته بودند. چهارشنبه 16 بهمن چهلم قربانيان فاجعه زلزله بم بود. قرار بود مراسم بعد از ظهر در بهشتزهراي بم و بروات برگزار شود. صبح رفتيم سري به بروات بزنيم. تا آن وقت فرصت نشده بود شهر را ببينيم و حالا شهري را ميديديم كه فقط خيابانهايي داشت كه دو طرفش را تلي از آوار پركرده بودند. از بيشتر ساختمانها فقط در ورودي برجاي مانده بود. در برخي از نقاط ميشد تشخيص داد كه خانه تخريب شده مثلا چند طبقه بوده و يا چه شكلي داشته. و در برخي نقاط ديگر، تك و توك خانههاي سالم، هيچكدام بي زخم بر سر روي نبودند. هيچ خانه سالمي ديگر مامن به حساب نميآمد. مردم بم ديگر سقف را بر سر تاب نميآورند.
بروات آن سر شهر است و خانههايش مانند خانههاي وسط شهر خراب . در بلوار اصلي محله، چادرهاي نيمدار و كوتاهسقف هلالاحمر به خط شدهاند: يك رديف وسط بلوار و دو رديف در دو طرف بلوار. كيپ تا كيپ و بدون فاصلهاي كه قابل تشخيص باشد. در هر چادر يك خانواده زندگي ميكند. خانههايشان يا در همان كنار است و يا در كوچه منتهي به بلوار ـ به هر حال آوارهاي برجاي مانده از خانههايشان زياد دور نيست.
غير از كوچك بودن چادرهاي ساكنان خيابانها به نسبت چادرهاي ساكنان اردوگاهها، و همچنين فقدان امكانات در خارج از اردوگاهها، ظرايفي هم در تفاوت زندگي اين دو گروه زلزله زده وجود دارد. در اردوگاهها، نصب چادرها زير نظر اداره آتشنشاني و اداره بهداشت صورت ميگيرد. تخمين فاصله ايمن براي اجتناب از فراگيري آتشسوزي و همينطور تامين بهداشت محل حتما مد نظر قرار ميگيرد. ولي اين چادرهاي نصب شده در شهر چنان تنگاتنگ هستند كه يك آتشسوزي كوچك ، يك فاجعه انساني ديگر را رغم خواهد زد.
در همين بلوار در زميني محصور با ديوارچهاي نيمه ويران، اردوگاهي قرار دارد كه به كمپ ايتالياييها معروف است. اين كمپ را گروه پزشكي اعزامي از ايتاليا به عنوان يك بيمارستان برپا كرده بودند. تنها جايي كه چادرهاي خارجي را ديدم در اين كمپ بود. چادرهايشان الحق كه زمين تا آسمان حتي با چادرهاي اهدايي امداد اسلامي در كمپ وحدت فرق داشت. آبي خوشرنگ، ضد آب، دو جداره، با در و پنجره و حتي راهروي ورودي كوچك و دري داخلي و همچنين امكان تقسيم فضاي چادر با ديواركهاي پارچهاي. و مهمتر از همه امكان قفل كردن در چادر!
اكثر چادرهاي كمپ ايتالياييها خالي است. ايتالياييها پس از رفتن كمپ را به دانشگاه علوم پزشكي و وزارت بهداشت تحويل دادهاند و آنها هم چادرهاي كمپ را گذاشته اند براي اسكان خانوادههاي كاركنان اين دو نهاد دولتي و همچنين نيروهاي اعزامي به بم از طرف اين دو نهاد. البته گروههاي امدادي پزشكي خارجي را هم اگر احتياج به چادر داشته باشند و با خودشان امكانات نياورده باشند ميآورند و در اين كمپ جاي ميدهند. مثلا يك گروه پزشكي از مالزي در كمپ ايتالياييهاي بروات حضور داشت.
به هر حال شورا توانسته بود در همان روزهاي اول در اين كمپ نيز دو يا سه چادر براي خود بگيرد و پروژههاي خود را در بروات نيز دنبال كند.
خوشبختانه از تاب و سرسره و الاكلنگي كه شورا در كمپ برقرار كرده بود بچههاي خارج از كمپ هم استفاده ميكردند، چون روزهاي اول سر مالكيت آنها با بچههاي اردوگاه به اندازه كافي جنگيده بودند. كارگاه خياطي و آرايشگاه هم مورد استفاده ساكنان خيابان قرار ميگرفت. اما اين دو سه امكان كم در اين محله به اين وسعت، هرچند وقت يك بار مورد تهديد قرار ميگرفت چه به وسيله مديريت اردوگاه و چه از طرف خود ساكنان خيابانها به دليل محروميتها. هر چه حضور نمايندگان شورا در بروات كمرنگتر ميشد ركود اين چند كارگاه بيشتر خود را نشان ميداد.
12ـ چهلم قربانيان زلزله
مراسم چهلم قربانيان زلزله در بروات از صبح شروع شده بود. دستهاي كوچك عزاداري راه افتاده بود با سنج و اعلم و كتل. در شهر هم همينطور بود، جابهجا دستههاي خاكآلود عزاداري سينه زنان مرثيه ميخواندند.
بعدازظهر بهشتزهراي بم ديگر خود صحراي كربلا بود، يا حتي صحراي محشر. از چند كيلومتر مانده ترافيك شديدي ايجاد شده بود. ترافيكي كه بيشتر آن را ماشينهاي داغان شدهاي تشكيل ميدادند كه با طناب در، پنچره و گلگير آن را به هم وصل كرده بودند. ماشينهايي كه به جاي شيشه، نايلون داشتند و به جاي سقف، حصير اما لك لك كنان راه ميرفتند. چندين مينيبوس و اتوبوس هم بود. اينها را ادارات دولتي براي مردم تدارك ديده بودند.
تا حال چنين ازدحامي را در هيچ گورستاني نديده بودم. طبق آماري كه يكي از كاركنان فرمانداري بم به ما ارائه داد، از جمعيت نزديك به 100 هزار نفري شهرستان بم، 65 هزار نفر كشته شدند. ميتوان حدس زد كه بيشتر اين عزاداران عزيزي درجه اول را حداقل از دست داده بودند و همه30 تا 35 هزار باقيمانده جمعيت شهر بم داغدار و عزادار كسوكار خود بودند. زمين بهشتزهراي بم مملو از آدم بود و زجه و ناله.
ايسلاميك ريليف شمع آورده بود كه بين مردم توزيع كند. شمع زياد بود و كسي را نداشت كه براي توزيع كمك كند، مردم عزادار هم دل ودماغ نداشتند كه براي گرفتن شمع دور بساط ايسلاميك ريليف صف ببندند. بچههاي شورا كار توزيع شمعها را برعهده گرفتند و به ميان جمعيت رفتند و تا دورترين نقاط بهشتزهرا شمعها را پخش كردند…
همه گورها انگار دستجمعي و خانوادگي بودند، در محوطهاي كه فقط حدود دو قبر را ميشد براي آن متصور شد حداقل 5يا6 اسم حك شده بود. فاطمه، علي، يوسف، زهرا، مريم ، لادن . همه گورها به همين شكل بودند. سنگي بر گوري نبود. فقط اسمها را هركس هر جور كه شده بود حك كرده بود. نوشته بر تكه مقوايي يا حك شده بر سيمان وقتي هنوز خشك نشده ـ مثل نوشتن اسامي براي بازي بر روي ماسههاي كنار دريا ـ با حوصلهترها شيارهاي اسامي حك شده را با درهاي بطريهاي آب معدني پر كرده بودند و بدنه بطريها هم بيكار نمانده و تبديل به جا شمعي شده بودند. كافي بود آن را از وسط نصف كني و شمع را درون آن بگذاري تا از باد مصون بماند.
شمع اول را به مرد جواني دادم كه به تنهايي كنار گور بزرگي كه نام حداقل 6 نفر را بر خود داشت، مبهوت ايستاده بود. دومي را به نزديكان دختر جواني دادم كه بر روي بستر گور اعضاي خانوادهاش ميغلطيد و زجه ميزد، سومي را به كسي كه بر در كابينت آشپزخانه «غلام» اسم او را با رنگ نوشته بود و بر گورش گذاشته بود، چهارم به بعد را ديگر به ياد نميآورم كه به كه دادم. هر جا را كه نگاه ميكردي شيون بود و يا حسين.
تحملمان كمي ديرتر از شمعها تمام شد، بايد بهشتزهرا را ترك ميكرديم. سر راه به بازار شهر رفتيم آن هم زير خاك مدفون شده يافتيم. مغازهها هم هيچ سنگي بر گور نداشتند. خانوادهاي مبهوت در كنار خرابهاي در وسط بازارميگشتند. آنها هم از بهشتزهرا ميآمدند.
ـ برادر و خانواده برادرم در همين چند اتاق زندگي ميكردند. ( اتاقي وجود نداشت، خاك بود و آوار)
ـ سرايدار اين مدرسه بودند. ( وسط آوارها يك تختهسياه ديده ميشد، راست ميگفت اينجا يك زماني مدرسه بود)
از سر خاك برادر به سر خاك خانه او آمده بودند. كمي دورتر مردي با دوچرخهاي نيمهشكسته به دست وسط آوارها ميچرخيد.
ـ اينجا مغازهام بود. ( آنجا فقط خاك بود)
ـ سر سه راهي اول بازار. ( هيچ راهي نبود كه بشود سه راهياي را تشخيص داد)
ـ خرازي داشتم ( هيچ روبان رنگياي ديده نمي شد فقط يك لنگه كفش بچگانه وسط خاكها بود.)
از سر خاك دخترش برميگشت و آمده بود سري هم به خاك مغازهاش بزند.
نميدانم همان فضا گورستان را با خود به شهر برده بودييم و يا نه فضاي سوگواري 40 روزه همچنان در هر گوشهكناري اطراق كرده و انگار قصد برپا شدن نداشت.
ـ بايد بم از سوگواري به سبك محرم به در بيايد. محرم هم ده روز است نه بيشتر. مساله فقط سوگواري نيست. اين رخوت، اين نذريپزونيها، همين دغدغه غذا دادن و توزيع اجناس و كار خيريه، اين مديريت هيئتي تا كي ميخواهد ادامه داشته باشد. بايد زندگي را به بم برگرداند. زندگي يعني كار، تحصيل، تفريح و…
يادم نميآيد اينها را كسي گفت يا خودم به خودم ميگفتم.
13 ـ كتابخانه، خياطخانه، آرايشگاه زنانه و مردانه
كار بچههاي گروه، در روز سوم يعني فرداي چهلم قربانيان بم، هدفمندتر شروع شد. اين سه روز لازم بود تا هم «شوك» مواجهه با جامعه پديد آمده از بلاي زلزله را هضم كنيم و هم تصوير دقيقتري از «ياري به بم» در ذهنمان شكل بگيرد. كاميون حامل اجناس اهدايي شورا هنوز به بم نرسيده بود ولي همه اعضاي گروه ديگر به خوبي فهميده بودند كه «ياري» فقط توزيع اجناس اهدايي ارسالي از تهران نيست. چنانچه وقتي در روزهاي آخر كاميون رسيد، توزيع اجناس يكي از دهها كاري بود كه ميبايست انجام ميداديم.
منيژه از همان روز اول كار راهاندازي كتابخانه را شروع كرده بود. اين كار تا روز شنبه 19 بهمن به طول انجاميد. افتتاح و كاركرد كتابخانه درست چند ساعت قبل از آن كه او راهي تهران شود امكانپذير شد. كتابخانه «خورشيد بم» واقعا در كمپ ميدرخشيد، اگرچه جاي قرار گيري چادرش خيلي بد بود و منيژه مرتب به فكر اين بود كه ايكاش ميشد براي كتابخانه كانكسي تهيه شود.
در چند روزي كه 2000 جلد كتاب، كتابخانه خورشيد بم شمارهگذاري و تقسيمبندي ميشد و در قفسهها جاي ميگرفت، جوانان و نوجوانان علاقهمند به كتاب و كتابخواني خود براي كمك آمده بودند.
روز جمعه در اثر توفاني كه چادرهاي خياطخانه و آريشگاه شورا را از جا كند، چادر كتابخانه هم آسيب ديد و نزديك بود قفسههاي كتاب روي زمين پخش و پلا شود. جوانان كمپ كمك كردند و قفسهها محكمتر از قبل برپا شد. چادر هم با طنابهاي اضافه محكم شد. دو چادر ديگر كه در دو طرف چادر كتابخانه نصب شده بود و به جاي سالن مطالعه دخترها و پسرها عمل ميكرد نيز از باد مصون نمانده بود .آن دو هم كاملا محكم شد. ولي بادهاي سخت منطقه هنوز رو نشان نداده و معلوم نيست كتابخانه 2000 جلدي خورشيد بم اردوگاه كمپ بادهاي موسمي بم را تاب بياورد.
همان روز بادخيز، معاون اداره اتباع خارجي استان كرمان براي بازديد آمده بود. مديريت اصفهاني آن هفته اردوگاه داشت چادرهاي شورا را به عنوان كارهاي انجام شده در اردوگاه به وي نشان مي داد كه باد چادر خياطخانه و آرايشگاه را از جا كند. تلاش ما براي برپايي مجدد آنها و گرفتن امكانات براي كار بيشتر از يك طرف مشخص كرد كه كارگاهها كار يك گروه مردمي اعزامي از تهران است و از طرف ديگر باعث شد آقاي معاون دستور دهد تا مديريت به ما كمك كند و چادرهايمان را دوباره برپا كنيم. البته بعد از رفتن آقاي معاون، مدير اصفهاني گفت چادر ندارد برويم از ايسلاميك ريليف بگيريم و معلوم شد كارگرهايي را كه به ما داده بود تا چادرها را نصب كنند هم در استخدام ايسلاميك ريليف هستند!
دو چادر از ايسلاميك ريليف گرفتيم. چادر خياطخانه در بازبرپايي دوبرابر شد. خياط خانه كه بزرگتر شد مسئول آن «فاطمه خانم» كه خود از زلزلهزدگان كمپ وحدت بود خيلي ذوق كرد. در خياط خانه 4 زن ديگر از اهالي كمپ كار ميكردند.
آرايشگاه زنانه را دو نفر آرايشگر اعزامي از تهران با وسايلي كه خود با خود آورده بودند و همچنين با وسايلي كه شورا فراهم كرده بود، راهاندازي كردند. اين دو در چند روزي كه در بم بودند حداقل موي 50 نفر را در هر روز كوتاه كردند. 8 زن آراشگر داوطلب ديگرهم پيدا شد كه به نوبت به عنوان كارآموز در اين چند روز زير نظر مريم (آرايشگر تهراني) كار كردند و بعد از رفتن مريم كار آرايشگاه را ادامه دادند. مريم ميگفت مردم اردوگاه بسيار به رعايت مسايل بهداشتي توجه ميكردند و بدون استثنا نگران اين بودند كه آيا ما شانهها و قيچيها را ضد عفوني ميكنيم يا نه.
بعد از رفتن منيژه و مريم و آرايشگر همراهش، گروه اعزامي ديگري به ما ملحق شدند. ناهيد، داوطلبآزاد و مشاور خانواده، اكرم و يوسف عضو شورا، فرهاد و گلآسا دو جوان اعزامي از گروه دوچرخهسواران.
چند روز بعد آرايشگاه مردانه با مراجعه چند آرايشگر مرد به چادر شورا عملا با پيگيري فرزانه راهاندازي شد. آنها هم خيلي زود جا افتادند و مشتري فراوان پيدا كردند. چادر آرايشگاه مردانه را تشكل تركيهاي به ما داد. آنها كانكس گرفته بودند و داشتند محل استقرارشان را تغيير ميدادند و چادر خود را كه روبروي چادر خياطخانه بود به شورا دادند كه آرايشگاه مردانه راهاندازي شود. آينه و ميز آرايشگاهها را ايسلاميك ريليف تهيه كرد. زندگي داشت در كمپ شكل ميگرفت. چون جايي براي كار كردن به وجود آمده بود.
14 - اشتغال زايي يا فرهنگ سازي؟
بيان كردن و تحليل يك فكر يا هدف هيچگاه كار سادهاي نبوده است. اعضاي گروه اعزامي به بم اين را ميفهميدند كه راهاندازي و گسترش پروژه خياطخانه، آرايشگاه، كتابخانه كاري است بسيار اثرگذار و مهم. چرا؟
چون بازتاب فعاليتهايشان را ميديدند.
ـ با اين كه كاميون اجناس اهدايي نرسيده بود و چادر شوراي هماهنگي چيزي نداشت كه به مردم بدهد، (چند كارتن حاوي كرم آ.د.، شير خشك، و لباس زنانه كه همراه گروه ارسال شده بود، همان دو روز اول بيسرو صدا توزيع شد ـ آن قدر كم بود كه به سروصدايش نميارزيد) با اين حال روزانه دهها مراجعه كننده داشتيم كه جوياي كار بودند، ميخواستند در كارگاهها مشغول شوند، عضو كتابخانه شوند، ميپرسيدند كار ديگري سراغ نداريم، گلدوزي، بافتني، كار ساختماني، نجاري، آهنگري.
ـ تشكل هاي خارجي هر روز نمايندگانشان با اعضاي شورا تماس ميگرفتند و ميخواستند برنامه تدوين شدهاي را شورا ارائه دهد تا آنها هم گوشهاي از آن را بر عهده بگيرند.
ـ مديريت دولتي اردوگاه با تمهيدات مختلف ميخواست ابتكار اين پروژه را از آن خود سازد و تا جايي پيش رفت كه به ستاد بحران و رياست اردوگاههاي بم «راپورت» داد كه شورا در كار مديريت كمپ دخالت ميكند.
همه اينها نشان از آن داشت كه پروژه مهم است. اما براي تبيين آن «اشتغالزايي» عبارتي دهنپركن بود كه مثل بادكنك باد ميكرد و هوا ميرفت و از كنترل خارج ميشد. همه تلاش داشتند به نوعي اين پروژهها را تبيين و دورنماي آينده آن را ترسيم كنند...
فرزانه و اكرم بيشتر دغدغه تشكيل شورا براي كمپ وحدت را داشتند تا به اين طريق مساله دنبال كردن اين پروژه ها را خود شوراي كمپ بر عهده بگيرد.
مريم به گونهاي ديگر سعي در تثبيت فعاليتها داشت. او كه بيوقفه كار پروژه فروغ را در مركز شهر دنبال ميكرد، بيشتر به فكر ثبت تعاوني براي آينده اين پروژهها بود و براي آن دوندگي فراوان كرد.
با تامل بيشتر به پيامدهاي بسيار مثبت كارهاي انجام شده در كمپ وحدت وبروات و همينطور پروژه فروغ در وسط شهر، بالاخره خود گروه به اين نتيجه رسيد كه اين كارها، نوعي فرهنگسازي است و نه اشتغال زايي. اشتغال زايي كار دولت است نه تشكلهاي مردمي. ولي ترويج فرهنگ كار، يعني لازمترين عنصر براي بازسازي جامعهاي تخريب شده، كار بزرگي است كه بيشتر از دست تشكلهاي مردمي بر ميآيد تا نهادهاي حكومتي كه مردم فاجعهزده بخصوص نسبت به آنان بياعتماد هستند.
اينها شعار نبود، عينيت آن را ميديديم، لحظه به لحظه و روز به روز:
ـ مرد معتاد كه يك موتور و يك پسر داشت، قبول كرد كه هر روز به چادرها ـ بخصوص به چادرهاي NGO هاي پولدار ـ سر بزند ( البته اين كار را قبلا هم ميكرد) و به جاي درخواست پول براي درمان پسرش از آنها بخواهد كه اگر خريدي دارند او با موتور برايشان انجام دهد. او ديگر هر روز صبح كارش همين شده است، احتمال پول نسبتا خوبي هم گيرش ميآيد. روز اول كار كردن به چادر ما آمد و گفت: آمدهام بگويم كه حرف شما را گوش كردم!
ـ دختر مانتو ارغواني، برشكار بوده، اكنون در خياطخانه به فاطمه خانم كمك ميكند.
ـ دختر پيشدانشگاهي خوانده كه برادرش را از دست داده بود در شيفت بعدازظهر آرايشگاه مشغول به كار شده است.
ـ چند خانم و آقا كه ماشينشان در زلزله سالم مانده، كار تاكسي را براي كمپ انجام ميدهند.
ـ كتابخانه به اندازه نصف جمعيت كمپ عضو دارد.
…
نكته ديگر اين كه دنبال كردن پروژه فرهنگسازي، و ترويج فرهنگ كار، فقط تجربه شوراي هماهنگي تشكلهاي مردمي نيست و نبود. بسياري ديگر از NGO ها كه در ديگر نقاط شهربم فعاليتي هر چند كوچك ميكنند نيز به همين كار روي آوردهاند كه از آن جمله ميتوان از جمعيت زنان مبارزه با آلودگي محيط زيست نام برد كه اتفاقا به دعوت ما سري هم به شورا و كمپ وحدت زدند كه با توجه به تجربهشان در خانه اشتغال بانوان در جنوب شهر تهران درمورد امكان احداث آشپزخانه عمومي در كمپ وحدت تبادل نظر كنيم. خانم البرزي نماينده اين گروه فعاليتهاي شورا را در كمپ وحدت تحسين كرد. اين جمعيت نيز كارگاههاي مشابه خياطي و كاردستي در سطح شهر راهاندازي كرده است.
يادآوري ديدار جمعيت زنان مبارزه با آلودگي محيط زيست، برايم تداعي زنگ پاكسازي اردوگاه را كرد. اين هم يك كار گروهي با هدف فرهنگسازي بود كه با موفقيت به انجام رسيد. پيشنهاد از بنياد كودك به طور فردي و خصوصي به من داده شد و من آن را بين اعضاي گروه در شورا مطرح كردم و مورد قبول قرار گرفت. عملا اجراي اين پروژه با همت شوراي هماهنگي و كمك همه NGO ها و نهادهاي مستقر در كمپ وحدت انجام گرفت. همه بودند، تك تك بچههاي شورا، تك تك بچههاي انجمن دفاع از حقوق كودك، كانون پرورش فكريها، اعضاي ايسلاميك ريليف ، جوان سوئدي مرسي كورپس، چشم باداميهاي نيكو و حتي مديريت اردوگاه و پزشكان بدون مرز.
همه كيسه زباله و دستكش به دست آشغالهاي اردوگاه را جمع كرديم. بچهها بيشتر از بزرگسالان همراهي كردند. وقتي به دم چادر دختر نوجواني كه براي خودش، خواهرش، مادرش و عمهاش لباس زير ميخواست رسيديم از او خواستيم با ما همراه شود، اول با اكراه گفت: يعني من آشغال جمع كنم؟! و بعد كه همه ما را ديد با ما همراه شد. او به تنهايي سه كيسه زباله آشغال جمع كرد!
15ـ آمارگيري تشكيل شوراي كمپ وحدت و پايان سفر ما
شناخت جامعهاي كه شوراي هماهنگي تشكلهاي مردمي در آن در حال فعاليت است ـ يعني كمپ وحدت يا بروات يا هرجاي ديگر ـ اولين قدم براي پيشبرد هر پروژهاي است. براي همين با آمدن گروه جديد كار آمارگيري از جمعيت اردوگاه وحدت شروع شد.
ناهيد، اكرم، يوسف، فرهاد، گلآسا، نسيم، فرزانه و خود من تجربه بينظيري را در اين آمارگيري به دست آورديم.
اين كه در هر چادر چند نفر هستند، چند ساله، چه ميزان تحصيلات ، چه شغل و حرفهاي ، معلول، نوزاد، حامله و … اين ها فقط آمار نبودند كه بر برگههاي كاغذ ثبت ميشدند اين خود يك نوع ارتباط گيري با اهالي كمپ بود و نوعي جامعهپذيري و تعامل بين هر دو، ما به عنوان تشكل غيردولتي و آنها به عنوان مردم آسيبديده. بد نيست اين كار در مناطق ديگري هم كه شورا در آن فعاليت ميكند، حتما انجام گيرد.
ناهيد و فرهاد و گلآسا تجربه ديگري را هم پشت سر گذاشتند، تجربه توزيع! كاميون ارسالي از تهران بالاخره به بم رسيد. اولين كاري كه گروه كرد، انبارگرداني و تقسيم اجناس بود. حتي لباسها و كفشها سايزبندي شد.
با توجه به نتايج آمارگيري و مقايسه كمبودها بين كمپ وحدت و كمپ ثارالله و همچنين گزارشي كه من از تجربه همراهي در توزيع كمپ ثارالله شبانه با انجمن دفاع از حقوق كودكان دادم، به اين تصميم رسيديم كه اجناس ارسالي در كمپ مجاور توزيع شود.
فرزانه با مديريت كمپ تماس گرفت و از آنها خواست كه خانوادههاي نيازمند را معرفي كند. كار توزيع يك بعداز ظهر تمام به طول كشيد. كارتكسي در كار نبود. خانوادهها را چادر به چادر صدا ميكردند و آنها به نمازخانه كمپ كه بچهها در آن مستقر شده بودند ميفرستادند. آنها ميآمدند و لباس را براي خودشان انتخاب ميكردند، پرو ميكردند و حتي رنگ آن را هم انتخاب ميكردند. البته اجناس كم بود و چند چادر بي نصيب ماندند.
اين نكته را هم بايد متذكر شوم كه در خلال آمارگيري اتفاق مفيد ديگر هم افتاد. اعضاي گروه توانستند مردم را تشويق كنند كه در تشكيل شوراي مردمي اردوگاه وحدت همت كنند. داوطلباني يافتند و هسته اوليه شورا يك روز قبل از اين كه ما بم را ترك كنيم ريخته شد.
به نظر من حتي اگر شوراي كمپ نتواند تشكيل شود و يا حتي اهالي كمپ مجبور شوند براي در امان ماندن از بادهاي موسمي محل را ترك كند و يا هر اتفاق ديگري كه جامعه اتفاقي تشكيل شده در كمپ وحدت را از هم بپاشاند، فكر تشكيل شورا و فرهنگ كار در يك حد حداقلي در اين مردم ريشه گرفته است. از اين كه در اين حركت نقشي هر چند كوچك داشتم بسيار خوشحالم و ممنونم كه شوراي هماهنگي تشكلهاي مردمي ياري به بم اين امكان را براي من فراهم كرد.
دوستان موفق باشيد!