«« ... چون در جنگ هائي كه در تاريخ جديد به خاطر آزادي انجام يافته توجه هميشه بر مبارزه عليه صور قديم قدرت و تضييق متمركز بوده است. طبيعتا اين احساس به وجود آمده كه هرچه اين موانع و تضييقات بيشتر از ميان برداشته شوند ، انسان بيشتر ازآزادي بهره خواهد برد. غافل از آنكه هرچه آدمي دشمنان قديم آزادي را از ميدان به دور كرده ، دشمناني تازه با كيفيتي ديگر به پا خاسته اند كه از لحاظ ماهييت با موانع بروني اختلاف دارند، ولي راه تحقق آزادي شخصيت را به صورت عواملي در درون مسدود مي كنند...»» اريش فروم
آيا مي بايد جهان تازه اي را در برابر عقل نظري و عملي قرار داد؟مرزهاي شناخته شده ذهنيت ما آيا به غايتي رسيده است كه جنبه هاي نظري و عملي عقل بشري را با عينيتي قابل لمس ، تعريف كرده باشد؟ آيا لزوم دگرگوني در بنيان جامعه احساس ميشود؟ آيا اين دگرگوني به سود ما خواهد بود؟آيا اسلوب تماميت طلبي امروز را درهم خواهد شكست! آيا سازنده جامعه اي خواهد بود كه فرق فاحش آن با جامعه كنوني قابل رويت خواهد بود!؟ آيا اين دگرگوني در مناسبات خردگرائي ، به سود انسانيت تمام خواهد شد!
موضوع جالب توجه نقشي است كه تا چه اندازه عقل بشري گرايش به آزادي خواهد داشت! اگر قرارباشد نيروي ادراك انسان منطبق با خرد سرانجامي يابد ، خردگرائي ديگر رازي نخواهد بود كه پنهان بدان بپردازيم! آيا قادر خواهيم بود خداي خرد را با خداي غرايز آشتي داد!
انديشه و نياز ها بيشتر از جامعه كوچك خانواده آغاز و شكل مي گيرد! سركوبي آنان نيز در همين جامعه كوچك انجام مي پذيرد! به بهانه شخصيت(( بودن )) جامعه ، شخصيت فرد در خانواده از اعتبار تهي ميشود و امكان تحول لازم را سد مي كند! پذيرش محروميت هاي جنسي ، مالي و.. نياز ها را دستخوش حوادثي ميسازند كه در آينده ، انسان محروم بايد پاسخي براي آن يابد!
انسان مستعد به مجذوب شدن در انديشه و نيازهائي است كه در جامعه كوچك خانواده از وي سلب گرديده است! مجذوب سيستمي است كه با فريفتگي خويشتن خويش را فراموش كند! مصون ماندن از قدرت تبليغات كه « شايد» بنيان همه قضاوت هاي نادرست است، كارسهلي نيست! انسان مجذوب در محيطي آرام و در انزوائي مطلوب نمي تواند سير كند! ضرورتي هم نمي بيند! گردانندگان حكومت ( و سازمان هاي غير علني آغشته به ايدئولوژي حكومتي ) انزواي مطلوب فرد را تا جائي اجازت خواهند داد كه پديده انكار زمينه رشد نيابد! زيرا تصور ميشود : هر گونه فاصله گيري از گردانندگان حكومت و وفادارانشان مجالي است براي رجوع به انديشه و خرد ! جوابگوئي به نيازهاي سركوب شده در خانواده اقتدار منش!
بنيان انديشه نو ، زماني بر زبان جاري ميشودكه لمس شده است ! تجربه و تفكر علل را بررسي كرده است! خواهان تغييرات كيفي ماهرانه و هنرمندانه خواهد بودكه هنرمند به توضيح ذهن جامعه و ذهن فرد؛ همزمان مي انديشد! ( غير از آن هنرمند متفكر نسبت به انديشه و تفكر آزاد جفا كرده است!). در بنيان نو ، جايگاه آزادي چنان ماهرانه ترسيم مي شود تا هنرمندان و نويسندگان ( متفكرين جامعه ) به خلاقيت و تخيل هنرمندانه بپردازند!
گرايش به آزادي قبل از آنكه اسلوب خويش را بيابد بدون پروا مي بايد از دالان هنر عبور كند! در آزادي هنري نهفته است كه بايد شناسائي شود. استعدادي است كه غرايز بشري به صورت منظم با آن برخورد داشته است! بازدارندگي اين استعداد معمولا توسط مخالفان آن زهرآلود شده است! گروه هاي ناخشنود از استقرار آزادي چه در مجموعه حكومت و چه در تشكيلات كوچكتر( خصوصا تشكيلات مخوف و غير علني ) بازدارنده اين استعداد و غرائز هستند كه آزادي را ميسازد!
ميدانيم كليه سيستم هاي مفروض ، نيازمندي هاي تحميلي را نيز به همراه دارند! تضاد هائي را در خود پرورش ميدهند كه در جوامع مختلف رنگ و شكل جديدي بخود ميگيرد و شايد از اصل خويش دور شود! هيچ ضمانتي نيست كه اين سيستم هاي فكري و نظريه هاي مختلف اجتماعي ( حتي سياسي ) در كليه جوامع ثمري خواهد داد مطلوب و وفادار به اصل خويش!
عصيان و ناراضي هاي سياسي و اجتماعي ! طبيعتا روشنفكر را به چاره انديشي سوق ميدهد! روشنفكر در اين مرحله در آرزوي بهشت گمشده و آرامش و خوشبختي سرگردان است! روح و تمايل به بلند پروازي در او فعال ميشود! شاهكار هاي ادبي ـ تراژديك ـ تخيلات شاعرانه در تصاوير ذهني اين روح سرگردان نقش مي گيرد! زماني تمايلات بلند پروازانه روشنفكر ، منطقي و عاقلانه جلوه مي كند و در مواردي راز هاي دروني اين تخيلات به صخره تمايلات كهن فلسفه و اخلاق برخورد مي كند و مي شكند.
بهشت گمشده بايد طرحي نو باشد! در گفتار امروزي معني شود ، كلمات آن بايد در جان و روان جامعه خوش بشيند و با درك عمومي بررسي شود ! آيا روشنفكر قادر خواهد بود راه گريز مردمان را كه مسدود است ؛ باز كند! ديوار شهر هاي كهن را بريزد واز نو بسازد. اسلوب واقع گرايانه اين ذهن را تبيين سازد!؟
روشنفكر اگر به هنر مسلح باشد به پيش قضاوتي نيز« بايد » پاسخ دهد و يا لااقل پاسخي آماده سازد! با در نظر گرفتن اين مورد كه هيچ تعهدي نيست جز قبول داوطلبانه و آزاد. غير از آن مرتكب گناهي است كه در دادگاه اجتماع ، مورد بازخواست قرار خواهد گرفت! اين گونه آگاهي بايد تظاهري معقول بخود گيرد! سير تاريخي جوامع چون همزمان بايكديگر آغاز و پاياني نداشته است! نقش روشنفكرهنرمند تا جائي تبلور مي يابد كه در روزگار ما آن را فرا مي خواند!
جامعه زماني به همآهنگي خواهد رسيد ( در عين چندگانگي انديشه و ميل) كه نيروي مولد تفكر ، رويداهاي روز را هم مدنظر قرار دهد و بيم و هراس از تبلور طرح تازه براي فردا باكي نداشته باشد و اين همه به وجود آزادي ملزوم است! هنرمند نمي تواند براي نابودي شخصيت فرد ، طرحي براي حل شدن ( فرد ) در اجتماع ، انسان را به مخاطره اندازد!
حافظه ناسازگار و ويرانگر ، طبع هنرمند را مي تواند مخدوش سازد! وي را به دنبال حوادثي كشاند كه ( در اين حوادث ) فرد ، قرباني در انبوه است! انقلابات ( به وقوع پيوسته ) در ضمني كه خواستار نگرش جديدي از جامعه متصور بود اما متاسفانه تصاويري از يك ذهن لاتغيير را در حافظه جامعه نهادين ساخته است! در اين شرايط است كه هنرمند نقش خويش را با ظرافت مي شناسد و خود را به باد حوادث نمي سپارد و خواستار رفع ذهنيت لاتغيير است! هنرمند مي داند فضاي مسموم ذهنيت لاتغيير ، در اولين اقدامش ، آزادي را مسدود و به تدريج نابود ميسازد!
امروز در جامعه ما ، نيازمندي انسان در اعمال نيك و بد . درست و نادرست « فقط » توجيه نمي شود! شايد هم جامعه فرصت و مجال چنين شناخت انديشه اي را بخود نداده است! شايد هم نيازمندي ما ( متاثر از آداب و سنن كهن ) سدي است براي استقرار انديشه مدرن! آداب و سنن كهن چون هست لاتغيير بايد باشد! ما را در برابر انبوهي از پرسش ها روبرو كرده است!پرسش هائي كه مجبور به پاسخگوئي هستيم! يكي از عمده ترين پرسش ها آن است كه پاسخي براي آزادي زنان بايد در نظر گرفت. قبل از آنكه سيستم ها و روش هاي دولتي و حكومتي ما را مجذوب خويش سازد!
اينكه اسير توهمي شويم كه آزادي نيمي از شهروندان ما با نوع حكومت مطلوب ( احيانا متاثر از ايدئولوژي ) و بدون توضيح پديده ((خودشناسي ))حل خواهد شد، كاملا به بيراه رفته ايم! با داشتن يك چنين تصوري كه از بطن خانواده اقتدارمنش نشات مي گيرد و در جامعه به پرواز در مي آيد، ساده انگاري است كه نسخه هاي دولتي ، درد جامعه زنان كشور را درمان دهد!
مشكل عمده ديگري كه روشنفكر هنرمند « مي بايد » با آن دلشغول شود! مسئله دين است كه هنوز در كشور ما متاسفانه راه رفرم را برنگزيده است! دين در كشور ما چنان با آداب و سنن در آميخته و در موارد بسيار ، راه تعصب را انتخاب كرده است كه به سختي تصور جدائي از يكديگر ممكن خواهد بود! بخش مهمي از روشنفكران ديني بجاي كوشش براي رفرم در دين ، كشش بسياري به حكومت ديني دارند كه شايد اين حكومت ديني يك روز در آينده نا روشن ، ميخواهد در خود رفرم بعمل آورد و شايد تخفيفي باشد براي تنگ نظري ! و عده اي نيز چون تعريفي براي خود نيافتند بي مهابا به فلسفه غرب تاختند تا جوابي براي بهشت گمشده خويش يابند !
از بدو انقلاب تاكنون نشان از آن دارد كه صف آرائي حاميان نظام ديني ( بنيادگرائي ) در برابر رفرم به مصلحت بنيادگرائي و تعويق رفرم منجر شد. شايد يكي از علل آن را بتوان در انقلابي فكر كردن رفرميسم ديني در ايران، توضيح داد! بي دليل نيست كه در انقلاب ايران تباني اين مفاهيم تسريع شد! با آن كه عمق تضاد ميان اين دو مفاهيم به مقياس وسيعي چنان گسترده مي نمودكه درگيري بايكديگر اجتناب ناپذير تصور ميشد! اما چنان نشد كه در اروپا با طلوع رنسانس به وقوع پيوست! اينرا ميدانيم اسلام ايدئولوژي زده و مكتبي مانند كمونيسم( تقريبا از سالهاي شصت تا هشتاد) به تروريسم ختم شده است! سازمان ها و تشكيلات بنيادگراي اسلامي ( تحت حمايت دول و سرمايه هاي مرموز) راه مبارزه خشونت بار و ترور را برگزيدند! خشونت برهنه ، ترور هاي كور ، بمب گذاري هاي گوناگون بعنوان وسيله ، هدف خويش را توجيه مي كند!
با استناد به اين معضلات . بر روشنفكر شرقي ««ضرورت»» است قبل از ارائه مدل هاي دولتي و يا حكومتي ، دلمشغول اين مفاهيم شود! هنرمندي خويش را در تعريف اين مفاهيم بخرج داده و پاسخي روشن به اين معضلات دهد! اينكه فكر كنيم معضلاتي از قبيل مشكل زنان ، دين ، خانواده اقتدارمنش ، تعصب ، مرد سالاري بي مايه و افراطي با ارائه مدل هاي حكومتي از قبيل فدرآليسم ، جمهوري ، مشروطه و ....حل خواهد شد؛ كوششي است روبنائي با پايه هاي سست!
و اينرا بايد در نظر گرفت حتي با استقرار حكومت هاي نامتمركز ( در اشكال فدراسيون ، فدرآل ، جمهوري ..) مشكلات بومي و قبيله اي محتاج پاسخگوئي است! آيا هنرمند متفكر در فدراسيون X كه بافت قبيله اي و آداب و سنن ودين و تعصب ناشي از آن فضاي فدراسيون ( فدرآل ) را در تسخير دارد ! قادر خواهد بود به مشكلات مورد اشاره و خواست زنان ، آزادي و.. پاسخي روشن دهد؟ تاكيد بر اين مشكلات تداعي نفي جامعه نامتمركز نيست!
بررسي اين مشكلات ناشي از آن ميشود تا دقت كنيم : چون مدلي در جائي از دنيا نتيجه مطلوب به عمل آورده است ، پس براي جامعه اسير سنن و تعصبات قومي و قبيله اي كه هنوز راه رشد طبيعي تاريخي خود را پشت سر نگذاشته است نيز مطلوب و خوب عمل خواهد كرد! بلشويك ها براي رسيدن به سوسياليسم و آزادي راه ديكتاتوري را انتخاب كردند ( نتيجه آن بر همگان روشن شد!) چون حزب ؛كل جامعه را در اعضاي خود مي ديد!
در جوامعي ( مانند ما ) كه هنوز در قرن بيست و يك ، فرزند كشي مرسوم است! رشد بي حد زندگي شهروندي ، بافت جامعه را دگرگون كرده است! خود را در رابطه با صنعت يا اقتصاد كشاورزي تعريف « روشن» نكرده است! فرهنگ اروپائي و تجربيات تاريخي آنان را با پيمانه سنت وزن مي كند! حقوق زنان كشور( نيمي از جمعيت كل كشور) نقض ميشود! ظرافت خاص هنري لازم است تا به مسائل و پديده هاي اجتماعي بنگريم!
مي توان گفت با حمله اعراب به ايران تا سلسله قاجاريه : تاريخ ، فرهنگ و حتي اسطوره هائي كه به هويت تمدني ما مربوط ميشد، به حاشيه تاريخي رانده شده است! ايران و مجموعه عظيم تاريخ تمدن آن دستخوش دگرگوني شد! هويت فرهنگي ، معرفت و شناخت آنها به معناي آگاهي ويژگي ها، دستخوش حوادث گرديد! تنها با ظهور اميركبير « خودشناسي » كه شامل جلوه ها و منظر هاي متنوع و متعددفرهنگي است ، خود را در جامعه سراسيمه و عاصي طرح كرد!
شناخت در مورد توانائي و قابليت ها ! شناخت نسبت به ضعف ها و ناتوانائي ها ، در جامعه ما با وسعتي زياد و با فرهنگ هاي گوناگون كه در موارد بسياري تحت تاثير دين و آداب و رسوم ، به درياي اسرار مي ماند. وظايف خطيري را متفكران بعهده دارند! وجوه مشترك « تمدن » و « فرهنگ » هاي گوناگون در كشور ما « بايد» با يكديگر به اشتراك مساعي رسند. تا جنبه هاي « خودشناسي » بيان شود! قبل از اينكه متفكران ما در تفكر تبديل كل به جزء شوند، و بحران هويت را دامن زنند! « بايد » از مسئوليت گريزي ، دلزدگي و هيجانات بركنار بود!