در تهران هستم. بر سينهء کوه البرز نشسته ام و اين يادداشت را مي نويسم. تهران زير پاي من است. تهران زنده و پرهياهو؛ تهران پر تضاد.
يکي دو شب قبل از انتخابات به تهران رسيدم. همه چيز مثل هميشه بود. نزديکي نيمه شب همهء خيابان ها پر از ماشين و مردم بود. اينجا ساعت هشت شب شهر تعطيل نمي شود. تو گوئي همه منتظرند تا بعد از کار، ماشين هاي کهنه و فرسوده شان را بردارند و راهي گردش گاه ها و پارک ها شوند. آن هائي هم که ماشين ندارند، خانم- بچه ها را ترک موتور مي نشانند و بي ترس و واهمه از مامور و قانون، از لا به لاي اتومبيل ها ويراژ مي دهند و خود را به جائي که مي خواهند مي رسانند. کافه ها و رستوران ها پر از آدم است. کنار معجون فروشي ها، ساعت دو نيمه شب نيز ماشين ها دوبله پارک مي کنند. تعطيلي در اين شهر معنا ندارد.
شبي که رسيدم هنوز چراغ هاي جشن هاي دههء فجر را جمع نکرده بودند. زيبا بود و مرا به ياد دوران کودکي و نوجواني و تاج گذاري شاه و جشن هاي دوهزار و پانصد ساله مي انداخت. بازي نور و رنگ. نورافشاني چراغ ها قشنگ است و مردم در اين شهر دود گرفتهء سياه و کهنه به اين قشنگي ها نياز دارند. براي من هم شادي بخش بود ديدن اين همه رنگ و تلالو بعد از سالها دوري از وطن.
راه که افتادم با خودم قرار گذاشتم اگر اتفاق خاصي برايم نيفتد و به خانه برسم، اصلا به اينترنت سر نزنم و پاي حرف اين و آن ننشينم و فقط به راديو و تلويزيون گوش بدهم. از چند روز قبل از سفر هم که به خاطر شدت بيماري نمي توانستم به اينترنت سر بزنم و از همه جا بي خبر بودم. اين بهترين وضع بود براي فهميدن وضع کسي که نه روزنامه مي خواند، نه به اينترنت ِ "ضد انقلاب" دست رسي دارد، نه آدم مخالفي او را تحت تاثير قرار مي دهد. شايد تلويزيوني نگاه کند و ماهواره اي ببيند و راديوئي گوش دهد؛ و اين يعني وضعي که اکثر مردم ايران دارند.
من کسي نيستم که بخواهم دستي از دور بر آتش داشته باشم و بر اساس ذهنيات و تصورات صرف چيزي بنويسم. هميشه و در همه حال سعي کرده ام در خط مقدم باشم و همه چيز را "واقعا" از نزديک تجربه کنم. در بدترين شرايطي که مردم راه گريز در پيش مي گرفتند کنجکاوي مرا به قلب ماجرا مي کشيد و بسياري از واقعيت ها را از نزديک لمس مي کردم. ولي اين يکي دو سال آخر فکر مي کردم شور و کنجکاوي را از دست داده ام و محافظه کار شده ام. احساسم اين بود که دستي از دور بر آتش دارم و بيرون گود نشسته ام و انتظارم از مردم بسيار زياد است. ديدم مدت ها دور از وطن قلم فرسائي کرده ام اما از تاثير نوشته هايم بر مردم چيزي نمي دانم. احساس مي کردم سياستي که با آن در اينترنت رو به رو هستم سياستي سطحي است و محتوا و شکل در آن همخوان نيست. خيلي دوست داشتم بتوانم سري به ايران بزنم و تاثير قلم خود و ديگر همکاران و دوستان را بر روي بخشي از ملت ببينم. در دورهء بيماري موقعيتي دست داد و امکان سفر به ايران فراهم آمد؛ و در اين چند روز بسيار چيزها ديدم و بسيار چيزها آموختم.
ديدم دنياي مجازي ما با دنياي واقعي مردم بسيار فرق دارد. ما در اينترنت فقط به گوشه اي از واقعيت هاي جامعه مي چسبيم و آن را چنان عمده مي کنيم که کل دنياي ما را تشکيل مي دهد. با دنياي ساختهء ذهن مان چنان مانوس مي شويم که آن را دنياي همگان مي پنداريم و گمان مي بريم که همه چيز ِ عالم بر مدار تصورات ما مي گردد؛ حال آنکه چنين نيست. ما نويسندگان خارج نشين از مردم مان بسيار فاصله داريم. آنها را نمي فهميم و آنها هم ما را نمي فهمند. من از وب لاگ نويسان داخل کشور هم گله دارم. آنها هم در حصارهاي خودشان گرفتارند. از سياستمداري مانند آقاي ابطحي که همه چيز را در محدودهء تفکرات اصلاح طلبان خلاصه مي کنند تا فلان جوان تحصيلکرده که حلقهء دوستانش را کل مردم ايران فرض مي گيرد. اين گونه جزء را کل فرض کردن، ما نويسندگان ِ مردم را به بيراهه مي برد و درک رفتار مردم را براي ما مشکل مي کند.
روز انتخابات براي من روز مهمي بود. مي توانستم به عين ببينم که نوشته هاي ما چقدر بر مردم تاثير گذاشته است. مي توانستم جريان تحريم انتخابات را ببينم. جريان عدم حضور مردم را ببينم. اعتراض مردم را با "بوق زدن" ببينم. اعتراض مردم را با "از خانه بيرون نيامدن" ببينم. اما آنچه که ديدم حکايت ديگري بود. عدم حضور خودمان را به عين ديدم! ديدم مردم و جوانان کار خودشان را مي کنند. صبح حوزه ها خالي خالي بود و عصر پر ِ پر. جواناني را در حوزه ها مي ديدم که تيپ شان اصلا به راي دادن نمي خورد. سيماي لاريجاني هم چنان تبليغ مي کرد و از کمبود برگه سخن مي راند که تصور مي شد تمام مردم تهران به حوزه ها هجوم برده اند. تمديد زمان انتخابات در دو سه مرحله هم اين ظن را قوي مي کرد. اما نتيجه چيز ديگري بود. فقط پنجاه درصد واجدين شرايط کل کشور در اين انتخابات شرکت کرده بودند که سهم مردم تهران چيزي حدود سي درصد بود. پس آن جمعيت جوان صف کشيده در مقابل برخي از حوزه ها که بودند و چه مي کردند؟ عصر آن روز جمعه وقتي در خيابان شريعتي رو به تجريش مي راندم چنان در ترافيک گرفتار بودم که گوئي تمام مردم تهران در خيابان بودند؛ و در آن لحظه چقدر آرزو کردم که نويسندگاني که روش فوق ِ انقلابي بوق زدن و از خانه بيرون نيامدن را براي مبارزه با نظام اسلامي پيشنهاد کرده بودند در کنار من مي بودند و واقعيت اجتماع عجيب ما را به چشم خود مي ديدند.
مردم به حرف ما گوش نمي دهند چون اصلا صدائي از ما به گوش آنها نمي رسد. صداي امثال ما در ميان صداي بلند و فراگير ِ رسانهء "ملي" و برنامه هاي شاد و مفرح تلويزيون هاي لوس آنجلسي گم مي شود. شايد هم اگر صداي ما به گوش مردم برسد آنها باز به روش خودشان کار خودشان را پيش ببرند و اصلا نظر ما را قبول نکنند. مردم به روش خودشان با کمترين هزينه، بزرگ ترين ضربه ها را به پيکر نظام اسلامي وارد مي آورند و ابدا کاري با روش هاي افراطي توصيه شده از خارج از کشور ندارند. جائي هم که مانند فريدون کنار قرار بر درگيري باشد، درگير مي شوند و باز به رهنمودهاي خارج نشينان کاري ندارند.
فاصله اي که ميان ما و مردم هست، ميان نظام اسلامي و مردم نيز هست و عميق شدن همين فاصله است که بالاخره کمر اين نظام را خواهد شکست. مردم به طرز شگفت انگيزي از حکومت فاصله گرفته اند و کار خودشان را مي کنند. نظام گمان مي کند که همه چيز را تحت کنترل دارد حال آنکه چنين نيست و چيزي به نام حکومت در عرصهء زندگي مردم وجود ندارد. احتياط مردم فقط براي گير نيفتادن است والا نظام اسلامي و دستگاه عريض و طويل تبليغاتي اش کوچکترين تاثيري بر ذهنيت جوانان ما نمي گذارد، و اگر تاثيري باشد، تاثيري صرفا منفي و دفع کننده است. نظام در اثر تعميق اين شکاف و تضاد، به نوعي دنباله رو مردم شده است. اين دنباله روي و عقب نشيني را در عرصه هاي مختلف فرهنگ و هنر و سياست مي بينيم. از فيلم هائي که با موضوعات بديع ساخته مي شود تا آهنگ ها و موسيقي هائي که زماني تصور شنيدنش را هم نمي شد کرد. رسمي شدن چهارشنبه سوري و آتش بازي و تن دادن به تمام چيزهائي که سابق بر اين ابتذال و نماد طاغوت معرفي مي شد از نتايج همين جدال خاموش است.
تلويزيون هاي لوس آنجلس – که بيشترين بينندگان را در ايران دارند و علي الاصول بايد بتوانند عميق ترين تاثيرات را بر روي مردم بنهند – وضعيت مسخره و اسف باري پيدا کرده اند. چند کانالي که مانند کانال "شب خيز" و "پي. ام. سي" به سياست کاري ندارند و فقط به پخش ساز و آواز مشغولند در ميان مردم طرفداران بيشتري دارند. کانال هاي سياسي مثل پارس و آزادي و تلويزيون ملي و آپادانا، طلبکارانه از لوس آنجلس به مردم پرخاش مي کنند که چرا بر نمي خيزند و طومار نظام اسلامي را در هم نمي پيچند! "ضيا آتاباي" در شب انتخابات با دريدگي، به مردم عتاب و خطاب کرد که اگر خود بر نخيزند، نبايد انتظار داشته باشند که خارج نشينان به آنان کمک کنند! آقاي "رضا فاضلي" ضمن ارائهء برنامهء تفسير قرآن، ديروز مردم را به قيام فرا خواند و آنان را به خيزش عمومي دعوت فرمود. جناب "شجره" هم با بحث هاي سلطنت پژوهانه لابد در صدد احياي نظام سلطنتي در کشور ما هستند. جالب اينجاست که همگي اينها در حال ورشکستگي مالي اند و چند روز پيش مسئول تلويزيون آپادانا اظهار مي داشت که اجاره اين ماهش را نپرداخته است و فقط دويست دلار در حسابش پول دارد و در يک اکسيون، اقدام به فروش و چوب زدن کراوات مجري سياسي برنامه، به قيمت بيست و پنج پوند کرد! بودن در ايران و ديدن واکنش مردم در مقابل اين وضعيت کمدي تراژيک ِ سياسي، حقيقتا هديهء گرانبهائي است که در خارج از کشور به کسي داده نمي شود.
به هر حال خوشحالم که در ايرانم. امروز برف سنگيني در تهران باريدن گرفت و لشکر سرما به بهار زودرس هجوم آورد. سيلي باد گزنده بر گونهء گل هاي تازه شکفتهء زرد و صورتي فرود آمد و گلبرگ هاي لطيف را بر زمين فرو ريخت. اما بهار در راه است و جهان در حال دگرگون شدن. فردا بچه ها با بر افروختن آتش، به جنگ تاريکي و ظلمت خواهند رفت و سرما را به ميدان مبارزه فرا خواهند خواند. اگر بيماري امان دهد سعي خواهم کرد بازهم از اينجا براي شما بنويسم با اين حال عيد نوروز را از هم اکنون به شما خوانندگان عزيز تبريک مي گويم و سالي خوب و موفق برايتان آرزومندم.