جمعه 7 فروردين 1383

گفت و گو با محمد قوچانی سردبیر گیلانی روزنامه شرق، پنجره التهاب، برگرفته از گيلان امروز

[پنجره التهاب، سايت آرش سيگارچي]

محمد قوچانی ، روزنامه نگار سرشناس ایرانی که چند ماهی است پس از حضور محافظه کاران در شهرداری تهران و مدیریت روزنامه همشهری ، به همراه بسیاری از همکاران سابق خود انتشار روزنامه شرق را آغاز کرده است ، شاید یکی از جوانترین سردبیران عرصه مطبوعات کشور باشد که البته عملکرد و کارنامه اش دلالت بر موفقیت وی ولو در این مدت کوتاه دارد .

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

وی که متولد سال 1355 است پس از کار در نشریاتی چون سلام و عصر ما ، در تیم روزنامه هایی که بعدها به دوم خردادی یا زنجیره ای موسوم شد در کنار شمس الواعظین کار کرد.
پس از برخورد های فله ای با مطبوعات در اردیبهشت 79 ، وی نیز بازداشت شد! که البته این برخورد با وی بر کارش بی تاثیر نبود چرا که بعد از آن محمد قوچانی دیگر آن نورتابنده به تاریکخانه ها نبود . وی پس از آزادی سعی کرد رده های مدیریتی را در روزنامه نگاری تجربه کند .
او خود معتقد است نردبان پیشرفت را آنگونه که شایسته بوده طی کرده است و همچنین معتقد است الان دیگر مطبوعات باید به وجه وجودی خود بنگرند نه جنجال ؛ چرا که حاصل این جنجال ها کوتاه شدن عمر رسانه هاست . رسانه هایی مثل جامعه که اگر بودند امروز ما هم به یک «الاهرام» در منطقه می بالیدیم ....
گفت و گوی زیر را خبرنگار بخش سیاسی روزنامه - بابک مهدی زاده - انجام داده که در ویژه نامه نوروزی گیلان امروز منتشر شده است .
--------------------------------------

محمد قوچاني‌ كار روزنامه‌نگاري‌اش‌ را از كي‌ و از كجاشروع‌ كرد؟
روزنامه‌نگاري‌ اگر به‌ معناي‌ حرفه‌اي‌ مد نظر شما باشد در سال‌77 شروع‌ كردم‌. اما اگر روزنامه‌نگاري‌ به‌ معناي‌ آماتورش‌ باشداولين‌ بار فكر كنم‌ اول‌ دبيرستان‌ بودم‌ كه‌ در هفته‌ نامه‌ «كادح‌» مطلب‌ نوشتم‌ كه‌ مدير مسوول‌ آن‌ آقاي‌ «طاهري‌» بود. البته‌ من‌با ايشان‌ كار نمي‌كردم‌ بلكه‌ همكاري‌ من‌ با آقاي‌ «افشين‌ پرتو»،دبير تاريخ‌ بود كه‌ چهار صفحه‌ ضميمه‌ به‌ نام‌ «گيله‌ تي‌ تي‌» براي‌ «كادح» درمي‌آورد كه‌ آقاي‌ «بشرا» هم‌ در آن‌ مطلب‌مي‌نوشت‌. فكر مي‌كنم‌ دو ماه‌ هم‌ بيشتر درنيامد.
سه‌ مقاله‌ من‌ هم‌ براي‌ اولين‌ بار در آنجا چاپ‌ شد. بعد هم‌ بانشريه‌ «گام‌» به‌ مدير مسوولي‌ آقاي‌ «زره‌پوش‌» همكاري‌ كردم‌.آقاي‌ «زره‌پوش‌» دبير زيست‌ من‌ در دبيرستان‌ بود. در همان‌ ابتدادو نقد فيلم‌ از من‌ در گام‌ چاپ‌ شد كه‌ يكي‌ فيلم‌ «از كرخه‌ تاراين‌» حاتمي‌ كيا و يكي‌ هم‌ مربوط به‌ فيلم‌ «ليلا» از داريوش‌مهرجويي‌ بود. بعد براي‌ كادح‌ هم‌ مطلب‌ مي‌نوشتم‌، براي‌سروش‌ نوجوان‌ هم‌ اين‌ كار را مي‌كردم‌.
يعني‌شماآن‌موقع‌ مطالب‌ سياسي‌ نمي‌نوشتيد؟
نه‌، من‌ فقط مطلب‌ ادبي‌ و هنري‌ مي‌نوشتم‌. در ضمن‌ خبرنگارافتخاري‌ «سروش‌ نوجوان» بودم‌ كه‌ مسابقه‌ نقدنويسي‌ سروش‌نوجوان‌ را در قسمت‌ نقد فيلم‌ برنده‌ شدم‌. من‌ اصلا كارم‌ را بانقد فيلم‌ شروع‌ كردم‌. البته‌ گام‌ ورزشي‌ بود اما يك‌ فضاي‌ ادب‌و هنر داشت‌ كه‌ من‌ در آن‌ قسمت‌ كار مي‌كردم‌.
چگونه‌ شد كه‌ به‌ تهران‌ آمديد؟
تهران‌ كه‌ آمدم‌ به‌ همين‌ شيوه‌ با مطبوعات‌ تهران‌ كار كردم‌،يعني‌ يا مطلب‌ ارسال‌ مي‌كردم‌ يا در دفترشان‌ حضور پيدامي‌كردم‌. روزنامه‌ «سلام‌» چند مطلب‌ مرا چاپ‌ كرد. «مبين‌» ازمن‌ مطلب‌ چاپ‌ مي‌كرد. يك‌ بار هم‌ سال‌ اول‌ تعطيلات‌تابستاني‌ دانشگاه‌ - سال‌ 74 - بود كه‌ به‌ رشت‌ آمدم‌ و مقاله‌اي‌براي‌ مجله‌ «كيان‌» در تهران‌ فرستادم‌. يعني‌ با آنكه‌ خودم‌ ساكن‌تهران‌ شده‌ بودم‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ به‌ دفتر مجله‌ بروم‌ از رشت‌برايشان‌ مطلب‌ فرستادم‌ كه‌ اين‌ مطلب‌ چاپ‌ شد و براي‌ من‌ هم‌خيلي‌ شيرين‌ بود. چون‌ «كيان‌» يك‌ مجله‌ خيلي‌ معتبر بو! د وچاپ‌ مطلب‌ براي‌ يك‌ آدمي‌ كه‌ سابقه‌ رسمي‌ مطبوعاتي‌ نداردخيلي‌ خوشحال‌ كننده‌ بود. بعد هم‌ به‌ «عصرما» رفتم‌. «عصرما» اولين‌ نشريه‌اي‌ بود كه‌ به‌ طور رسمي‌ در دفترش‌ حضورپيدا كردم‌ و شروع‌ به‌ كار نمودم‌. از سال‌ 74 در «عصرما» بودم‌تا سال‌ 77.
در آن‌ برهه‌اي‌ كه‌ شما در مطبوعات‌ استان‌ حضور داشتيدو با شناختي‌ هم‌ كه‌ الان‌ از مطبوعات‌ استان‌ داريد به‌ نظرشما اين‌ مطبوعات‌ چه‌ محدوديت‌هايي‌ دارند؟
اين‌ امر فقط مشكل‌ استان‌ گيلان‌ نيست‌. اصلا نگاه‌ ما در ايران‌به‌ مطبوعات‌ استاني‌ نگاه‌ درجه‌ چندم‌ است‌. اما در كشورهاي‌دنيا روزنامه‌ها براساس‌ نيازهاي‌ محلي‌ منتشر مي‌شوند. به‌فرض‌ در آمريكا روزنامه‌اي‌ كه‌ براي‌ ساحل‌ شرقي‌ آمريكامنتشر مي‌شود با روزنامه‌اي‌ كه‌ در ساحل‌ غربي‌ آمريكا منتشرمي‌شود تفاوت‌ دارد. مثلا كساني‌ كه‌ «نيويورك‌ تايمز» مي‌خوانند، «لوس‌ آنجلس‌ تايمز» نمي‌خوانند. چون‌ «لوس‌آنجلس‌ تايمز» براي‌ كساني‌ است‌ كه‌ در ساحل‌ غربي‌ آمريكازندگي‌ مي‌كنند. علاوه‌ بر آن‌ روزنامه‌ در هر شهري‌ براي‌ خودش‌دفتر و تحريريه‌اي‌ دارد و درآمد كسب‌ مي‌كند. چون‌ در آن‌ ش! هرصنعت‌ وجود دارد و به‌ همين‌ دليل‌ آگهي‌ و خرج‌ روزنامه‌تامين‌ مي‌شود يا در آلمان‌. در اين‌ كشور مهمترين‌ روزنامه‌ها،خارج‌ از پايتخت‌ منتشر مي‌شوند. اين‌ تمركز عجيب‌ و غريبي‌كه‌ در ايران‌ و در پايتخت‌ شاهدش‌ هستيم‌ در آلمان‌ و آمريكاوجود ندارد. ولي‌ همه‌ روزنامه‌هاي‌ ايران‌ در تهران‌ درمي‌آيندكه‌ اين‌ امر البته‌ فقط مختص‌ به‌ روزنامه‌ها نيست‌ مثلاباشگاههاي‌ فوتبالشان‌ هم‌ اكثرا خارج‌ از پايتخت‌ هستند.كارخانه‌هاي‌ مهم‌ آنها هم‌ در پايتخت‌ قرار ندارند اما در ايران‌ هم‌باشگاههاي‌ مهم‌ فوتبال‌، هم‌ احزاب‌ سياسي‌، هم‌ روزنامه‌ها واصلا همه‌ چيز در تهران‌ فعاليت‌ مي‌كنند و به‌ خاطر همين‌متاسفانه‌ در كشور ما به‌ دليل‌ تمركز نهادهاي‌ دولتي‌ وغيردولتي‌ و تجمع‌ نهادهاي‌ فرهنگي‌ در پايتخت‌، چيزي‌ به‌ نام‌روزنامه‌ محلي‌ پا نمي‌گيرد و به‌ اين‌ دليل‌ مردم‌ ما درشهرستان‌ها به‌ روزنامه‌هاي‌ پايتخت‌ بيشتر از روزنامه‌هاي‌استان‌ علاقه‌ دارند.
البته‌ به‌ جز روزنامه‌ خراسان‌ كه‌ بيش‌ از نيم‌ قرن‌ سابقه‌ دارد ومردم‌ مشهد هم‌ علاوه‌ بر روزنامه‌ سراسري‌، روزنامه‌ خراسان‌ راهم‌ مي‌خرند چون‌ اخبار محلي‌ ! شهر و استانشان‌ را تحت‌پوشش‌ قرار مي‌دهد. اما در گيلان‌ چنين‌ چيزي‌ به‌ وجود نيامده‌.گيلان‌ با وجود سابقه‌ خوبي‌ كه‌ در روزنامه‌نگاري‌ دارد و الان‌يكي‌ از استانهايي‌ است‌ كه‌ پرتعدادترين‌ مطبوعات‌ را در اختياردارد و مجلات‌ ارزشمندي‌ مثل‌ «گيله‌وا» را در كل‌ ايران‌ منتشرمي‌كند و همچنين‌ روزنامه‌هاي‌ معتبري‌ مانند «نسيم‌ شمال» رادر گذشته‌ داشت‌ اما متاسفانه‌ روزنامه‌نگاري‌ در گيلان‌ هنوز جانيفتاده‌ است‌. البته‌ اين‌ ايراد به‌ من‌ محمد قوچاني‌ برمي‌گردد كه‌اگر مي‌دانستم‌ در رشت‌ صنعت‌ و منابع‌ مالي‌ وجود دارد بايدمي‌آمدم‌ و «شرق‌» را در رشت‌ درمي‌آوردم‌. به‌ هر حال‌ اين‌تمركز قدرت‌ در تهران‌ موجب‌ شده‌ كه‌ مطبوعات‌ محلي‌نتوانند رشد كنند.
از بحث‌ مطبوعات‌ استاني‌ كه‌ بيرون‌ بياييم‌ مي‌خواستم‌بپرسم‌ كه‌ آيا محمد قوچاني‌ الگويي‌ هم‌ در عرصه‌روزنامه‌نگاري‌ داشت‌؟
با آنكه‌ از بچگي‌ به‌ روزنامه‌نگاري‌ علاقه‌ شديدي‌ داشتم‌ ولي‌وقتي‌ كه‌ به‌ تهران‌ آمدم‌ نمي‌خواستم‌ كه‌ به‌ صورت‌ حرفه‌اي‌،روزنامه‌نگار باشم‌. به‌ اين‌ دليل‌ تصوري‌ از حرفه‌ روزنامه‌نگاري‌نداشتم‌. من‌ به‌ نوشتن‌ ع! لاقه‌ داشتم‌. روزنامه‌نگاري‌ به‌ عنوان‌كار خبرنگاري‌ كردن‌ يك‌ چيز است‌ و نوشتن‌ و تحليل‌ كار كردن‌يك‌ چيز ديگر. من‌ بيشتر دنبال‌ قسمت‌ دوم‌ روزنامه‌نگاري‌يعني‌ نوشتن‌ بودم‌ و سعي‌ كردم‌ در اين‌ راه‌ به‌ كارهايي‌ كه‌ قبل‌ ازمن‌ انجام‌ شده‌ توجه‌ داشته‌ باشم‌. از طرفي‌ هم‌ نقد روايتگر«مسعود بهنود» برايم‌ جذاب‌ بود و از طرف‌ ديگر هم‌ ترجمه‌نشريات‌ خارجي‌ كه‌ نثري‌ روان‌ و داستاني‌ داشتند برايم‌ جالب‌بود. شخص‌ خاصي‌ به‌ عنوان‌ الگو برايم‌ مدنظر نبود. البته‌ ازبعضي‌ها خيلي‌ چيزها ياد گرفتم‌. مثلا آقاي‌ «شمس‌ الواعظين‌» اثر زيادي‌ بر رويم‌ گذاشت‌. شايد اصلي‌ترين‌ كارها در اداره‌روزنامه‌، نه‌ در نوشتن‌، كه‌ چگونه‌ مي‌توان‌ روزنامه‌ حرفه‌اي‌درآورد و همه‌ چيزهايي‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ الان‌ بلدم‌ از آقاي‌شمس‌ ياد گرفتم‌ ...
البته‌ بعضي‌ها هم‌ معتقدند كه‌ شمس‌ الواعظين ‌، محمد قوچاني ‌ را كشف‌ كرد؟
البته‌ اين‌ كشف‌ واژه‌ خوبي‌ نيست‌. اين‌ تعبير هم‌ تعبير خودآقاي‌ شمس‌ است‌ ولي‌ به‌ هر حال‌ مسلم‌ است‌ كه‌ آقاي‌ شمس‌فرصت‌ خيلي‌ خوبي‌ در اختيار من‌ قرار داد. وقتي‌ سال‌ 74، 75به‌ «! عصرما» آمدم‌ در مطالبم‌ نه‌ عكسم‌ مي‌خورد و نه‌ حتي‌اسمم‌ كه‌ البته‌ اين‌ مطالب‌ در يك‌ جلد كتاب‌ به‌ نام‌ <يقه‌سفيدها> چاپ‌ شده‌ كه‌ حجم‌ آنها قابل‌ توجه‌ بود. ولي‌ اسمم‌هيچگاه‌ نخورد. البته‌ در «سلام‌» و «عصرما» كه‌ متعلق‌ به‌سازمان‌ مجاهدين‌ انقلاب‌ اسلامي‌ بود من‌ نوع‌ تحليل‌ سياسي‌را از آقاي‌ «حجاريان»، «آرمين» و يا «تاج‌ زاده» ياد گرفتم‌. يعني‌اگر در نثر من‌ «مسعود بهنود» تاثير داشت‌ اين‌ دوستان‌ هم‌ درنوع‌ نگاه‌ و تحليل‌ من‌ تاثيرگذار بودند و آقاي‌ شمس‌ هم‌ درعرصه‌ روزنامه‌نگاري‌. ولي‌ وقتي‌ پيش‌ آقاي‌ شمس‌ آمدم‌ چون‌اعتقاد داشت‌ كه‌ بايد به‌ همه‌ فرصت‌ داد، به‌ من‌ هم‌ مجال‌ كاركردن‌ داد. شما به‌ كساني‌ كه‌ آقاي‌ شمس‌ آنها را تربيت‌ كرده‌ نگاه‌كنيد، مي‌بينيد كه‌ همه‌ دارند خوب‌ كار مي‌كنند و در كارشان‌ هم‌خبره‌ شده‌اند. آقاي‌ شمس‌ وسع‌ نظري‌ داشت‌ كه‌ به‌ نيروهاي‌زيردستش‌ مجال‌ مطرح‌ شدن‌ مي‌داد و سوال‌ شما اگر به‌ اين‌معني‌ باشد كه‌ آقاي‌ شمس‌ مرا مطرح‌ كرده‌ كاملا حرف‌ درستي‌است‌.
حال‌ چگونه‌ شد محمد قوچاني‌ با اين‌ سن‌ و سال‌ كم اش - ‌ 27سالگي‌ - سردبي! ر يكي‌ از بزرگترين‌ و حرفه‌اي‌ترين‌روزنامه‌هاي‌ كشور شد؟
شما لطف‌ داريد. ولي‌ به‌ نظرم‌ من‌ در اين‌ سه‌ سال‌ اخير پله‌ پله‌بالا آمدم‌. من‌ تا قبل‌ از سال‌ 79 و زندان‌ رفتن‌ در حد يك‌ مفسرو يادداشت‌ نويس‌ بودم‌ كه‌ البته‌، خوشبختانه‌ مورد توجه‌ مردم‌قرار مي‌گرفت‌ و غير از آن‌ كار ديگري‌ نمي‌كردم‌. اما بعد ازبيرون‌ آمدنم‌ از زندان‌ فهميدم‌ كه‌ ديگر نمي‌توانم‌ به‌ آن‌ شيوه‌ كاركنم‌ و بنويسم‌. از طرف‌ ديگر به‌ كار مطبوعاتي‌ هم‌ علاقمندشده‌ بودم‌. پس‌ احساس‌ كردم‌ كه‌ اين‌ كار را بايد به‌ يك‌ شيوه‌اي‌ادامه‌ دهم‌ و شكل‌ كاري‌ كه‌ انتخاب‌ كردم‌ بحث‌ سردبيري‌ بود. ازطرف‌ ناشرين‌ مطبوعات‌ هم‌ اعتمادشان‌ به‌ من‌ جلب‌ شده‌ بودكه‌ مي‌توانم‌ نشريه‌اي‌ دربياورم‌ كه‌ مجموعه‌ آقاي‌ «عطريانفر» وآقاي‌ «خدابخش» اين‌ اعتماد را به‌ من‌ كردند كه‌ در ابتداضميمه‌اي‌ براي‌ روزنامه‌ همشهري‌ دربياوريم‌ و اين‌ ضمايم‌روز به‌ روز افزايش‌ پيدا كرد. اول‌ يك‌ هفته‌ نامه‌ به‌ نام‌«همشهري‌ تهران‌» درمي‌آوردم‌ كه‌ در مورد مسايل‌ شهري‌ تهران‌بود.
چيزي‌ كه‌ شايد اصلا علاقه‌اي‌ هم‌ به‌ آن‌ نداشتم‌ ولي‌ چيزمفيدي! ‌ براي‌ امتحان‌ توانم‌ در سردبيري‌ بود كه‌ دوستانم‌ نيز دراين‌ راه‌ بسيار به‌ من‌ كمك‌ كردند. يعني‌ دوستان‌ به‌ آدم‌ ناواردي‌مثل‌ من‌ كه‌ تا به‌ حال‌ كار سردبيري‌ نكرده‌ بود كمك‌ كردند تابتوانم‌ در اين‌ راه‌ موفق‌ شوم‌. بعد هم‌ «همشهري‌ ماه‌» را درآوردم‌كه‌ بعد از يك‌ سال‌ انتشار متوقف‌ شد تا سال‌ 81 كه‌ به‌ اين‌نتيجه‌ رسيدم‌ كه‌ مي‌توانم‌ كار روزانه‌ بكنم‌. كار روزنامه‌ با كارماهنامه‌ كاملا فرق‌ مي‌كند. اگرچه‌ متاسفانه‌ جشنواره‌مطبوعات‌ آثار چاپ‌ شده‌ در روزنامه‌ را با ماهنامه‌ يكي‌مي‌دانند اما فشاري‌ كه‌ در كار روزانه‌ است‌ اصلا قابل‌ مقايسه‌ باكار ماهانه‌ و هفته‌ نامه‌ نيست‌. به‌ همين‌ دليل‌ معتقدم‌ كه‌روزنامه‌نگار را بايد تحسين‌ كرد. به‌ هر حال‌ رسيديم‌ به‌ شرق‌.البته‌ اگر شهرداري‌ به‌ دست‌ جريان‌ راست‌ نمي‌افتاد الان‌ همان‌ضمايم‌ را 16 صفحه‌اي‌ در مي‌آورديم‌.
با اين‌ اوصاف‌ فكر كنم‌ زندگي‌ روزنامه‌نگاري‌ شما دو مرحله‌باشد. يك‌ مرحله‌ زماني‌ است‌ كه‌ شما در روزنامه‌ها قلم‌مي‌زديد و مرحله‌ ديگر زماني‌ كه‌ در روزنامه‌ها بيشتر به‌ كاراجرايي‌ و سردبيري‌ پرداختيد. سوال‌ من‌ اي! ن‌ است‌ كه‌ چراقوچاني‌ زماني‌ روزنامه‌نگاري‌ محبوب‌ در روزنامه‌هاي‌متعلق‌ به‌ جناح‌ چپ‌ مدرن‌ اصلاحات‌ مثل‌ عصر آزادگان‌ ونشاط بود اما بعد در روزنامه‌هايي‌ متعلق‌ به‌ كارگزاران ‌سازندگي‌ مثل‌ همشهري‌ و يا همين‌ شرق‌ به‌ فعاليت ‌پرداخت‌؟
بايد بگويم‌ كه‌ نه‌ آنها متعلق‌ به‌ جناح‌ چپ‌ مدرن‌ بودند و نه‌اينها متعلق‌ به‌ كارگزاران‌. در روزنامه‌هايي‌ كه‌ من‌ قبلا كار كردم‌عبارتند از نشاط، عصر آزادگان‌ و اخبار اقتصاد كه‌ روزنامه‌هاي‌آقاي‌ «شمس‌» بودند و آقاي‌ «شمس‌» هم‌ هرگز به‌ جريان‌ چپ‌نه‌ تنها گرايش‌ نداشت‌ بلكه‌ منتقد آنها هم‌ بود.
آقاي‌ «جلايي‌پور» در تحليل‌ خودش‌ از واژه‌ ميانه‌ي‌ مدرن‌ استفاده‌ مي‌كرد وآن‌ روزنامه‌ها به‌ گونه‌اي‌ بود كه‌ از يك‌ طرف‌ نهضت‌ آزادي‌ درآن‌ قرار داشت‌ و از يك‌ طرف‌ هم‌ كارگزاران‌ سازندگي‌ و درحقيقت‌ يك‌ جريان‌ ليبرال‌ مذهبي‌ را تشكيل‌ مي‌دادند. البته‌ درآن‌ مقطع‌، موقعيت‌ آقاي‌ «شمس‌» و همكارانش‌ يك‌ موقعيت‌حرفه‌اي‌ بود. يعني‌ اگر مبناي‌ فكري‌ آنها در روزنامه‌ ليبرال‌ بوداما برخوردشان‌ با نوع‌ اخبار كاملا حرفه‌اي‌ بود. مثلا در صفحه‌سياسي‌ آن‌ روزنامه‌ها همه‌ نوع‌ جرياني‌ قلم‌ مي‌زدند. هم‌ آقاي‌ «سحابي‌» حضور داشت‌ و هم‌ آقاي‌ «بهنود» و هم‌ آقاي‌ «مرديها» و آقاي‌ «تقي‌ رحماني‌». مثلا «تقي‌ رحماني‌» كاملا با «مرتضي‌مرديها» تفاوت‌ داشت‌. اگرچه‌ «مرديها» در روزنامه‌ نقش‌مهمتري‌ داشت‌ اما هرگز راه‌ را بر «رحماني‌» نمي‌بست‌. اين‌اتفاق‌ تا حدودي‌ در همشهري‌ و شرق‌ هم‌ برقرار بود. در ضمن‌اين‌ دو روزنامه‌ به‌ طور كامل‌ متعلق‌ به‌ كارگزاران‌ نيستند. البته‌نام‌ همشهري‌ با كارگزاران‌ پيوند خورده‌ چون‌ از جمله‌ كارهايي‌بود كه‌ كارگزاران‌ آن‌ را انجام‌ داد. همان‌ گونه‌ كه‌ مي‌توان‌ مجلس‌پنجم‌ را باكارگزاران‌ تعريف‌ كرد. همشهري‌ هم‌ يكي‌ از نمادهاي‌آقاي‌ <كرباسچي‌> بود. با اين‌ وجود همشهري‌ هيچ‌ گاه‌ ارگان‌كارگزاران‌ نشد ولي‌ مي‌توان‌ تعبير نزديك‌ به‌ كارگزاران‌ را به‌ كاربرد. در اين‌ بين‌ ضمايمي‌ كه‌ ما درمي‌آورديم‌ آن‌ را كاملا از خودهمشهري‌ جدا كرديم‌. اگرشما بخش‌هاي‌ سياسي‌ آنها را نگاه‌كنيد در مي‌يابيد كه‌ كاملا با همشهري‌ متمايز است‌. يعني‌ ما ازحجاريان‌ مطلب‌ مي‌زديم‌، از تاج‌ زاده‌ مقاله‌ مي‌زديم‌ اماهمشهري‌ اين‌! كار را خيلي‌ كم‌ انجام‌ مي‌داد. به‌ هر حال‌ آنجانشان‌ داريم‌ كه‌ اولا گرايش ‌ما كارگزاراني‌ نيست‌. البته ‌محافظه‌كاري‌ ما به‌ دليل‌ دولتي‌ بودن‌ روزنامه‌ بيشتر شد،روزنامه‌ «شرق‌» هم‌ همين‌ وضعيت‌ را دارد. روزنامه‌ شرق‌باوجود آنكه‌ از هر گونه‌ تفكري‌ استفاده‌ مي‌كند اما گرايشش‌ليبرال‌ مذهبي‌ يا ميانه‌ مدرن‌ است‌ و ارتباطي‌ باهيچ‌ گروهي‌ندارد. حتي‌ چندي‌ پيش‌ هم‌ آقاي‌ <محمدهاشمي‌> به‌ سايت‌بازتاب‌ توضيح‌ داده‌ كه‌ حزب‌ كارگزاران‌ هيچ‌ ربطي‌ به‌ روزنامه‌شرق‌ ندارد.
به‌ نظر من‌ خط مشي‌ روزنامه‌ شرق‌ در بخش‌ سياسي‌ چندان‌مشخص‌ نيست‌. شرق‌ زماني‌ حتي‌ از روزنامه‌ «ياس‌ نو» كه‌هم‌ اكنون‌ توقيف‌ شده‌ تندتر مي‌شود و مطالبش‌ را به‌اپوزيسيون‌ داخل‌ كشور اختصاص‌ مي‌دهد و تا حدودي‌هم‌ از جبهه‌ مشاركت‌ و سازمان‌ مجاهدين‌ انقلاب‌ اسلامي‌حمايت‌ مي‌كند اما زماني‌ ديگر به‌ جناح‌ چپ‌ سنتي‌مي‌پيوندد و مثلا در روزهاي‌ انتخابات‌ بامهدي‌ كروبي‌مصاحبه‌ اختصاصي‌ مي‌كند. مصاحبه‌اي‌ كه‌ اين‌ نظر را درمخاطب‌ القامي‌كند كه‌ شركت‌ در انتخابات‌ و راي‌ به‌ اصلاح‌طلبان‌ باقيمانده‌ واجب‌ است‌.
! اولا اينكه‌ شرق‌ خط فكري‌ ندارد كاملا روشن‌ است‌. درتحريريه‌ ما هم‌ آدمهاي‌ كاملا متفاوتي‌ وجود دارد. آدمهايي‌هستندكه‌ گرايشات‌ ملي‌ - مذهبي‌ دارند. يا جبهه‌ مشاركتي‌دارند ياآدمهايي‌ هم‌ هستند كه‌ گرايشات‌ روشنفكري‌غيرمذهبي‌ دارند. البته‌ كارگزاراني‌ هم‌ داريم‌ در حد آقاي‌«عطريانفر».
تنوع‌ آدمهاي‌ موجود در شرق‌ مانع‌ از اين‌ مي‌شود كه‌ ما بتوانيم‌خط سياسي‌ بدهيم‌. اين‌ هم‌ خوب‌ است‌ و هم‌ بد. بدش‌ همان‌چيزي‌ است‌ كه‌ شما مي‌گوييد.
يعني‌ كسي‌ كه‌ شرق‌ رامي‌خواندنمي‌فهمد كه‌ بايد راي‌ دهد يا نه‌.
آخر سر نمي‌فهمد كه‌ بايد به‌ مشاركت‌ راي‌ دهد يا موتلفه‌. البته‌يك‌ معيار كلي‌ داريم‌ و آن‌ بحث‌ اصلاح‌ طلب‌ بودن‌ ما است‌ امادر بين‌ خطوط موجود در بين‌ جريان‌ اصلاح‌ طلب‌ ما درنوسانيم‌. يعني‌ بعضي‌ها فكر مي‌كنند چون‌ ما سر مقاله‌اي‌ ازدكتر «ابراهيم‌ يزدي» چاپ‌ مي‌كنيم‌ پس‌ ما ارگان‌ نهضت‌ آزادي‌هستيم‌. مثلا روزنامه‌ رسالت‌ با يك‌ بار چاپ‌ سرمقاله‌ دكتر«يزدي‌» در شرق‌ فكر مي‌كرد كه‌ ما ارگان‌ نهضت‌ آزادي‌ هستيم‌ولي‌ فردا مي‌بيند كه‌ در همان‌ س! تون‌ از آقاي‌ «تاج‌ زاده‌» مطلب‌مي‌خورد. به‌ نظر من‌ هر كسي‌ بايد حرفش‌ را بزند. حتي‌ درخصوص‌ كارگزاران‌ هم‌ ما اين‌ سعي‌ را كرديم‌. مثلا به‌ آقاي‌«مهاجراني‌» اصرار مي‌كرديم‌ كه‌ مقاله‌ سياسي‌ بنويسد امامتاسفانه‌ ايشان‌ قبول‌ نكردند. پس‌ شرق‌ نمي‌تواند خط سياسي‌داشته‌ باشد. من‌ هم‌ شان‌ روزنامه‌ را در اين‌ نمي‌بينم‌ كه‌ به‌ مردم‌بگويد كه‌ راي‌ دهيد يا نه‌. آن‌ حزب‌ است‌ كه‌ به‌ مردم‌ مي‌گويد به‌چه‌ كسي‌ راي‌ دهيد.ولي‌ وجوه‌ مثبت‌ آن‌، اين‌ است‌ كه‌ روزنامه‌غير قابل‌ پيش‌ بيني‌ شده‌. از نظر من‌ اين‌ امر باعث‌ جذابيت‌ كارمي‌شود.
به‌ هر تقديرواقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ جامعه‌ ما در يك‌ شرايطبحراني‌ به‌ سر مي‌برد كه‌ با وجود تنوع‌ افكار جمع‌ بندي‌ ندارد.هويت‌هاي‌ فكري‌ و حزبي‌ هنوز در جامعه‌ مشخص‌ نيست‌مثلا در انتخابات‌ مجلس‌ هفتم‌ بنده‌ شخصا شركت‌ نكردم‌ وبراي‌ شركت‌ در انتخابات‌ هم‌ توصيه‌ نكردم‌. اما آقاي‌ «كروبي‌» در انتخابات‌ مجلس‌ هفتم‌ كانديدا مي‌شود و به‌ نظر من‌ هم‌ آدم‌دموكرات‌ و جمهوري‌ خواهي‌ نيست‌ بلكه‌ بيشتر حافظ نظام‌است‌ و دلش‌ مي‌خواهد سختي‌ها در اين‌ نظام‌ خيلي‌ كمتر شود! و فضا براي‌ مردم‌ بازتر شود.
به‌ هر حال‌ ايشان‌ با تحليلي‌ نامزد انتخابات‌ شده‌. بنده‌ هم‌نمي‌خواهم‌ در انتخابات‌ راي‌ دهم‌. اين‌ آدم‌ هم‌ مي‌خواهدحرفش‌ را بزند. در يك‌ هفته‌ باقيمانده‌ به‌ انتخابات‌ هم‌ كه‌تلويزيون‌ و راديو و شهرداري‌ تهران‌ و همه‌ جا دارند براي‌ جناح‌راست‌ تبليغ‌ مي‌كنند من‌ بايد به‌ اين‌ جمع‌ بندي‌ برسم‌ كه‌ آيا اين‌صدا بايد خفه‌ شود يا نه‌. دوستان‌ ما در <ياس‌ نو> به‌ اين‌ نتيجه‌مي‌رسند كه‌ در انتخابات‌ شركت‌ نكنند و حتي‌ آگهي‌ انتخاباتي‌هم‌ نمي‌زنند و اخبار انتخاباتي‌ هم‌ چاپ‌ نمي‌كنند اما من‌ يك‌خبرنگارم‌. اين‌ سوال‌ را دارم‌ كه‌ آقاي‌ «كروبي‌» شمايي‌ كه‌ اصلانمي‌خواستيد انتخابات‌ رابرگزار كنيد چگونه‌ رفتيد درانتخابات‌ شركت‌ كرديد. من‌ در مصاحبه‌ام‌ سعي‌ كردم‌سوال‌هاي‌ مردم‌ را مطرح‌ كنم‌. مهم‌ هم‌ نيست‌ آقاي‌ «كروبي‌» چه‌جوابي‌ بدهد. من‌ متولي‌ پاسخ‌هاي‌ «كروبي» نيستم‌. حتي‌ آنجانوشتم‌ كه‌ د خصوص‌ مشاركت‌ در انتخابات‌ ترديد دارم‌ و ازوي‌ پرسيدم‌ كه‌ چرا وقتي‌ كسي‌ نمي‌خواهد در انتخابات‌شركت‌ كند شما شركت‌ كرديد. احساسم‌ اين‌ است‌ كه‌ با چاپ‌يك‌ عك! س‌ و يك‌ مقاله‌ از يك‌ شخص‌ در يك‌ هفته‌ يا يك‌ روزشما نمي‌توانيد تصوري‌ از يك‌ روزنامه‌ بكنيد.
اتفاقا در روزنامه‌ي‌ ما هم‌ برخي‌ بر اين‌ عقيده‌ بودند كه‌مصاحبه‌ مذكور به‌ قصد به‌ چالش‌ كشيدن‌ آقاي‌ كروبي‌ بودو برخي‌ هم‌ نظر مخالف‌ داشتند و مي‌گفتند اين‌ مصاحبه‌يك‌ كار تبليغاتي‌ براي‌ آقاي‌ كروبي‌ محسوب‌ مي‌شود.
رك‌ بگويم‌ كه‌ وقتي‌ براي‌ مصاحبه‌ داشتم‌ مي‌رفتم‌ بچه‌ها به‌ من‌گفتند كه‌ به‌ آقاي‌ «كروبي‌» بگو در انتخابات‌ شركت‌ نكند وانصراف‌ دهد اما من‌ نتوانستم‌ به‌ خودم‌ چنين‌ اجازه‌اي‌ بدهم‌.چون‌ در وهله‌ اول‌ من‌ يك‌ خبرنگارم‌ و نمي‌خواهم‌ حال‌ آقاي ‌«كروبي‌» را بگيرم‌ بلكه‌ من‌ مي‌خواهم‌ سوال‌ بكنم‌ و ايشان‌ هم‌به‌ سوالات‌ جواب‌ دهد. من‌ سياستمدار نيستم‌ كه‌ به‌ وي‌توصيه‌ كنم‌ كه‌ چه‌ كار كند يا چه‌ كار نكند. ثانيا وي‌ آن‌ چنان‌تصميم‌ خودش‌ را براي‌ شركت‌ در انتخابات‌ گرفته‌ كه‌ من‌نمي‌توانم‌ تغييرش‌ دهم‌ و اين‌ مردم‌ هستند كه‌ انتخاب‌ مي‌كنند.
به‌ هر حال‌ در عالم‌ روزنامه‌نگاري‌ آن‌ چيزي‌ كه‌ در مصاحبه‌نوشتم‌ همان‌ چيزي‌ بود كه‌ در احساسم‌ وجود داشت‌. من‌مصاحبه‌! ام‌ را با اين‌ جمله‌ تمام‌ كردم‌ كه‌ داشتم‌ مي‌آمدم‌ با وجوداينكه‌ آقاي‌ «كروبي‌» توصيه‌ كرده‌ بود كه‌ در روزنامه‌ مردم‌ رابراي‌ شركت‌ تشويق‌ كنم‌ اما نتوانستم‌ چيزي‌ بگويم‌ و سكوت‌كردم‌ و جز سكوت‌ جوابي‌ نداشتم‌.
قوچاني‌ زماني‌ با نوشتن‌ مقاله‌هايي‌ مثل‌ «خاتمي‌ها وهاشمي‌ها» به‌ افشاگري‌ در خصوص‌ هاشمي‌ رفسنجاني‌پرداخت‌ اما بعدها سردبير روزنامه‌ اي‌ شد كه‌ مي‌گفتندمنتسب‌ به‌ حزبي‌ است‌ كه‌ پدر معنوي‌ آن‌ هاشمي‌رفسنجاني‌ است‌ و به‌ طور كل‌ از آن‌ مقاله‌هاي‌ تندش‌فاصله‌ گرفت‌ و به‌ سمت‌ انديشه‌ و مقاله‌هاي‌ تئوريك‌ رفت‌.
قبل‌ از سال‌ 79 فضاي‌ مملكت‌ به‌ گونه‌ ديگري‌ بود. الان‌ فضا به‌گونه‌اي‌ شده‌ كه‌ با شما برخورد مي‌شود و ترس‌ از برخوردهم‌در تمام‌ انسانها وجود دارد و صميمانه‌ بگويم‌ كه‌ من‌ هم‌ به‌ترسم‌ افتخار مي‌كنم‌. به‌ هر حال‌ در آن‌ فضاي‌ بازتر آدم‌مي‌توانست‌ صريح‌تر بنويسد.
نكته‌ ديگر آن‌ است‌ كه‌ در آن‌ موقع‌ ما فكر مي‌كرديم‌ كه‌ اگرمجلس‌ ششم‌ را به‌ دست‌ بياوريم‌ و شوراي‌ شهر را هم‌ داشته‌باشيم‌ آن‌ هنگام‌ مي‌توانيم‌ مردم‌ را فراخوان‌ بكنيم‌ و تغييرات‌ رابه‌ ! وجود بياوريم‌ و به‌ دموكراسي‌ به‌ شكل‌ پارلماني‌ برسيم‌. به‌اين‌ خاطر نبايد «هاشمي‌ رفسنجاني» وارد مجلس‌ مي‌شد ومجلس‌ ششم‌ بايد كاملا در اختيار مردم‌ قرار مي‌گرفت‌. به‌ اين‌دليل‌ وظيفه‌ي‌ خودم‌ مي‌دانستم‌ كه‌ اين‌ كار را انجام‌ دهم‌ اما الان‌چنين‌ تصوري‌ ندارم‌. يعني‌ فكر مي‌كنم‌ اگر مثلا عليه‌ آقاي‌«حداد عادل‌» افشاگري‌ كنم‌ و مجلس‌ را هم‌ به‌ دست‌ بگيريم‌ بازكاري‌ از ما بر نمي‌آيد.
پس‌ بنابراين‌ بايد ببينيم‌ ريشه‌ مشكل‌ دركجاست‌. اين‌ همان‌جاست‌ كه‌ فكر مي‌كنم‌ بايد بحث‌ انديشه‌ را مطرح‌ كنيم‌. يعني‌ما به‌ لحاظ مباني‌ دچار مشكل‌ بوديم‌. در كشور كه‌ تمركز درپايتخت‌ است‌، شهرستان‌ها رشد نمي‌كنند و اگر شهرستان‌هارشد نكنند دموكراسي‌ يك‌ كالاي‌ لوكسي‌ است‌ براي‌ مردم‌بالاي‌ شهر تهران‌ به‌ نظر من‌، ما يعني‌ اصلاح‌ طلبان‌ روي‌ زمين‌سفت‌ قدم‌ بر نمي‌داشتيم‌ و زمين‌ زير پايمان‌ شل‌ بود و در آن‌فرو رفتيم‌.
به‌ همين‌ دليل‌ مقاله‌هاي‌ من‌ د رهر دوره‌اي‌ پاسخگوي‌ نيازهاي‌همان‌ دوره‌ است‌. آن‌ زمان‌ فكر مي‌كرديم‌ كه‌ از طريق‌ مبارزه‌سياسي‌ مي‌توانيم‌ در ايران‌ به‌ دموكراسي‌ برسيم‌ اما! الان‌ بايدنگاهمان‌ خيلي‌ عميق‌تر باشد.
اما افشاگري‌ جز وظايف‌ روزنامه‌نگاري‌ است‌ به‌ نظر من‌. به‌همين‌ دليل‌ پس‌ از توقيف‌ روزنامه‌هاي‌ دوم‌ خردادي‌ وزنداني‌ شدن‌ روزنامه‌نگاران‌ آنها از جمله‌ محمد قوچاني‌،بسياري‌ از آنان‌ عزم‌ سفر كردند مثل‌ بهنود و نبوي‌ و بعضي‌ديگر مثل‌ شمس‌ الواعظين‌ ترجيح‌ دادند كه‌ تا حدودي‌سكوت‌ اختيار كنند اما چرا قوچاني‌ به‌ رغم‌ تمامي‌رنج‌هايي‌ كه‌ كشيد به‌ قيمت‌ محدوديت‌ كاري‌اش‌ دوباره‌ به‌عرصه‌ روزنامه‌نگاري‌ آمد؟
اولا كه‌ به‌ نظر من‌ افشاگري‌ وظيفه‌ روزنامه‌ نگاري‌ نيست‌ بلكه‌روزنامه‌ و ظيفه‌اش‌ خبر رساني‌ و در نهايت‌ تحليل‌ است‌.روزنامه‌هاي‌ افشاگر در تمام‌ دنيا روزنامه‌هاي‌ زرد هستند.روزنامه‌ ساندي‌ تايمز در انگليس‌ كه‌ در مي‌آيد. بله‌ عكس‌نخست‌ وزير با معشوقه‌اش‌ را چاپ‌ مي‌كند اما اين‌ يك‌روزنامه‌ پر تيراژ نيست‌ بلكه‌ جزو روزنامه‌هاي‌ زرد محسوب‌مي‌شود. ولي‌ روزنامه‌ وزين‌ گاردين‌ و مانند آن‌ كارشان‌ تحليل‌و دادن‌ اخبار است‌ ما چهار دوره‌ روزنامه‌نگاري‌ در ايران‌داشتيم‌. يك‌ دوره‌ مشروطه‌ است‌،روزنامه‌ مهم‌ آن‌ دوره‌ كه‌حرفه‌اي‌ هم‌! نبود «صور اسرافيل» است‌ كه‌ مدير آن‌ ميرزاجهانگير خان‌ شهيد شد،از دوره‌ نهضت‌ ملي‌ روزنامه‌ خوب‌ «باختر» دكتر فاطمي‌ است‌ كه‌ وي‌ نيز شهيد شد. از دوره‌ انقلاب‌اسلامي‌ روزنامه‌ ميزان‌ و انقلاب‌ اسلامي‌ به‌ مديريت‌ بني‌ صدراست‌ كه‌ الان‌ ديگر نيستند. در دوم‌ خرداد هم‌ صبح‌ امروز وسعيد حجاريان‌ بودكه‌ افشاگري‌ مي‌كرد و مي‌زد و مي‌رفت‌جلو. هيچ‌ كس‌ فكر نكرد كه‌ چرا روزنامه‌ حرفه‌اي‌ در اين‌ كشوربه‌ وجود نيامد.
چرا در اين‌ مملكت‌ يك‌ نيويورك‌ تايمز نداريم‌ كه‌ بتواند صدسال‌ عمر كند. اين‌ روزنامه‌ها فحش‌ نمي‌دهند و توهين‌نمي‌كنند مثلا بهنود مي‌گفت‌ در دوره‌ مشروطه‌ افشاگري‌روزنامه‌ به‌ حدي‌ رسيد كه‌ گفتند مادر احمد شاه‌ بدكاره‌ است‌ كه‌احمد شاه‌ به‌ عنوان‌ اولين‌ شاه‌ مشروطه‌ در دادگاه‌ شكايت‌ كردولي‌ بعد از شكايتش‌ صرف‌ نظر نمود. روزنامه‌هايي‌ كه‌ درايران‌ عمر دراز دارند دولتي‌ هستند در حالي‌ كه‌ ما در دنياروزنامه‌ دولتي‌ نداريم‌. يا روزنامه‌ها حزبي‌ هستند وافشاگرايانه‌ برخوردمي‌كنند. الان‌ حساب‌ كنيد اگر روزنامه‌جامعه‌ حدودي‌ را مي‌پذيرفت‌ و تعطيل‌ نمي‌شد الان‌ شش‌سال‌ عمر داشت‌ ! و تبديل‌ به‌ يك‌ روزنامه‌ معتبر مي‌شد ومي‌توانستيم‌ كه‌ «الاهرام‌» داشته‌ باشيم‌. الان‌ بحث‌ انديشه‌ درباقي‌ دوستان‌ هم‌ هست‌. مثلا اكبر گنجي‌ در زندان‌ ديگر درباره‌قتل‌هاي‌ زنجيره‌اي‌ نمي‌نويسد بلكه‌ در خصوص‌ مانيفيست‌جمهوري‌ خواهي‌ مي‌نويسد. اگر شمس‌ الواعظين‌ هم‌ در اين‌دوره‌ روزنامه‌ در مي‌آورد روزنامه‌اش‌ حرفه‌اي‌ اطلاع‌ رسان‌ بود.درست‌ است‌ كه‌ لطف‌ مردم‌ به‌ من‌ به‌ خاطر آن‌ مقطع‌ بود ولي‌احساس‌ مي‌كنم‌ آن‌ كار براي‌ يك‌ مقطعي‌ است‌ و در دراز مدت‌كار كنوني‌ در بحث‌ انديشه‌ درست‌ مي‌باشد.
برخي‌ مانند «داريوش‌ آشوري‌» ، قوچاني‌ را روشنفكري‌روزنامه‌نگار مي‌دانند وبرخي‌ ديگر قوچاني‌ را مقلدي‌ ازانديشه‌ي‌ انديشمنداني‌ مانند «عبدالكريم‌ سروش‌» ،قوچاني‌ چه‌ توصيفي‌ از خودش‌ دارد؟
آقاي‌ آشوري‌ كه‌ به‌ من‌ خيلي‌ لطف‌ كردند و اين‌ تعريفشان‌ بارمرا سنگين‌تر كرد. ولي‌ من‌ خودم‌ را روشنفكر نمي‌دانم‌.روشنفكر سطوح‌ مختلفي‌ دارد. يك‌ روشنفكر توليد كننده‌داريم‌ و يك‌ روشنفكر توزيع‌ كننده‌. من‌ اگردر نهايت‌ بخواهم‌روشنفكر باشم‌ در همان‌ سطح‌ توزيع‌ كنندگي‌اش‌ محسوب‌مي‌شوم‌. به‌ هر! حال‌ انديشه‌ها و ديدگاه‌هايي‌ است‌ كه‌ من‌روزنامه‌ نگار وظيفه‌ دارم‌ مصداق‌ عيني‌ آن‌ حرفهاي‌ كلي‌ را پيداكنم‌ و به‌ مردم‌ نشان‌ دهم‌ كه‌ آن‌ فلسفه‌ كاربرد عملي‌اش‌ دركجاست‌. به‌ هر حال‌ فكر نكنم‌ حق‌ داشته‌ باشم‌ كه‌خودم‌ راروشنفكر به‌ معناي‌ واقعي‌اش‌ بدانم‌.
علم‌ روزنامه‌نگاري‌ در ايران‌ چه‌ جايگاهي‌ به‌ تناسب‌كشورهاي‌ ديگر دارد؟
ما دو نوع‌ روزنامه‌ در ايران‌ داريم‌. يك‌ روزنامه‌ دولتي‌ است‌ وديگري‌ روزنامه‌ حزبي‌. روزنامه‌ دولتي‌ به‌ دنبال‌ فقط قدرت‌است‌ و روزنامه‌ حزبي‌ به‌ دنبال‌ تغيير قدرت‌. پس‌ هر دومقوله‌شان‌ قدرت‌ است‌ و به‌ اين‌ دليل‌ خيلي‌ از مسايل‌ رانمي‌توانند با آزادي‌ بيان‌ كنند. اما در عين‌ حال‌ يك‌ روزنامه‌حرفه‌اي‌ بايد منابع‌ مالي‌اش‌ هم‌ حرفه‌اي‌ باشد.
مشكل‌ اصلي‌ما اين‌ است‌ كه‌ به‌ دليل‌ فضاي‌ ناامني‌ كه‌ براي‌ مطبوعات‌ ايران‌به‌ وجود آمد هيچ‌ نهاد خصوصي‌اي‌ علاقه‌اي‌ به‌ سرمايه‌گذاري‌در اين‌ بخش‌ ندارد. البته‌ در شرق‌ توانستيم‌ تا حدودي‌ اين‌اعتماد را جلب‌ كنيم‌ ولي‌ با يك‌ بار توقيف‌ شدن‌ شرق‌ دل‌ آنهامي‌لرزد و حق‌ هم‌ دارند. اما در روزنا! مه‌هاي‌ حزبي‌، روزنامه‌هدف‌ نيست‌ بلكه‌ اصلاح‌ جامعه‌ هدف‌ است‌ و مهم‌ هم‌ نيست‌كه‌ آدمها در اين‌ راه‌ قرباني‌ شوند چه‌ برسد به‌ روزنامه‌. حكومت‌هم‌ روزنامه‌اش‌ را نگه‌ مي‌دارد. مثل‌ همشهري‌ كه‌ هيچ‌ گاه‌ بسته‌نشد. متاسفانه‌ ما صنعت‌ روزنامه‌نگاري‌ نداريم‌. ماروزنامه‌نگاري‌ را يك‌ كار روشنفكري‌ مي‌دانيم‌ ولي‌ چرخه‌اقتصادي‌ آن‌ را نداريم‌. بايد براي‌ روزنامه‌ خرج‌ كنيد و از سايت‌مطلب‌ بر نداريد بلكه‌ در بغداد و افغانستان‌ خبرنگار داشته‌باشيد. وقتي‌ رييس‌ جمهور آمريكا به‌ انگليس‌ مي‌رود در آنجاخبرنگار داشته‌ باشيد.
اگر خبرنگارتان‌ چند سال‌ در آنجا بماندرييس‌ جمهورها مي‌آيند و مي‌روند ولي‌ خبرنگارتان‌ همان‌ جااست‌ و تجربه‌ پيدا مي‌كند و مبدل‌ به‌ يك‌ تحليل‌گر سياست‌خارجي‌ و روزنامه‌نگار حرفه‌اي‌ مي‌شود. پس‌ ما بايد تجربه‌جهاني‌ خودرا افزايش‌ دهيم‌. متاسفانه‌ در ايران‌ چنين‌ اتفاقاتي‌نمي‌افتد. يك‌ روزنامه‌ نگار در چندين‌ جا كاري‌ مي‌كند آن‌ هم‌به‌ دليل‌ مشغله‌ زيادش‌ كيفيت‌ كارش‌ پايين‌ است‌ اصلا براي‌ اين‌آدم‌ ديگر جاني‌ باقي‌ نمي‌ماند كه‌ بخواهد يك‌ كار سطح‌ بالاارايه‌ دهد. ما حتي! ‌ براي‌ فرستادن‌ خبرنگارانمان‌ به‌ شهرستان‌هامثل‌ زلزله‌ بم‌ يا حادثه‌ نيشابور مشكل‌ داريم‌. معتقدم‌ بايد براي‌روزنامه‌نگاري‌ انرژي‌ گذاشت‌. ادعا مي‌كنم‌ كه‌ اگر روزنامه‌ شرق‌تا ده‌ سال‌ ديگر توقيف‌ نشود و من‌ سردبير هم‌ هواي‌ وكيل‌شدن‌ به‌ سرم‌ نزند روزنامه‌ شرق‌ مي‌تواند در راه‌ روزنامه‌ نگاري‌استاندارد بين‌ المللي‌ قدم‌ بر دارد. روزنامه‌نگاري‌ بر خلاف‌ مثلامعماري‌ كار سختي‌ نيست‌ بلكه‌ سهل‌ است‌ و با عشق‌ و كمي‌ممارست‌ مي‌توان‌ به‌ سطحي‌ رسيد كه‌ كريستين‌ امانپور به‌ آنجارسيده‌.
چرا محمد قوچاني‌ براي‌ مطبوعات‌ استان‌ مطلب‌نمي‌نويسد؟
در اين‌ چند سال‌ اگر به‌ كار من‌ دقت‌ كرده‌ باشيد مي‌بينيد وقتي‌در يك‌ جا شروع‌ به‌ كار مي‌كنم‌ فقط در همان‌ جا مي‌نويسم‌.حتي‌ مصاحبه‌ هم‌ نمي‌كنم‌.
اتفاقا به‌ دوستم‌ آقاي‌ «مجتبي‌ پور محسن‌» كه‌ در شرق‌مي‌نويسد گفتم‌ كه‌ براي‌ مصاحبه‌ با قوچاني‌ به‌ تهران‌مي‌روم‌ تعجب‌ كرد و گفت‌: محمد قوچاني‌ كه‌ مصاحبه‌نمي‌كرد.
من‌ حتي‌ با راديوهاي‌ خارجي‌ هم‌ مصاحبه‌ نمي‌كنم‌ و تا به‌حال‌ هم‌ دوبار مصاحبه‌ كردم‌. اولين‌ بار در روز انتشار روزنامه‌شرق‌ با راديو فرانسه‌ مصاحبه‌ كردم‌ و بار دوم‌ هم‌ زماني‌ بودكه‌از توقيف‌ در آمديم‌ كه‌ باز با راديو فرانسه‌ مصاحبه‌ كردم‌.
و سوال‌ پاياني‌ چند روزنامه‌ نگار گيلاني‌ در روزنامه‌ شرق‌كار مي‌كنند؟
متاسفانه‌ گيلاني‌هاي‌ ما زياد نيستند. در اينجا ما آقاي‌ «حسين‌رسايل‌» را داريم‌ و همچنين‌ دبير بخش‌ اجتماعي‌ ما هم‌ گيلاني‌است‌. اما افراد زيادي‌ داريم‌ كه‌ با گيلاني‌ها ازدواج‌ كرده‌اند.
از وقتي‌ كه‌ در اختيار ما گذاشتيد ممنونم‌.
تشكر مي‌كنم‌ و قول‌ مي‌دهم‌ كه‌ هر وقت‌ به‌ رشت‌ آمدم‌ به‌ دفترگيلان‌ امروز هم‌ سر بزنم‌ تا با ديگر دوستانم‌ ديداري‌ داشته‌باشم.

منبع : روزنامه گیلان امروز

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/5983

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'گفت و گو با محمد قوچانی سردبیر گیلانی روزنامه شرق، پنجره التهاب، برگرفته از گيلان امروز' لينک داده اند.

گفت و گو با محمد قوچانی سردبير گيلانی روزنامه شرق
گفت و گو با محمد قوچانی سردبير گيلانی روزنامه شرق...
link
March 31, 2004 05:48 PM

Copyright: gooya.com 2016