حميدرضا جلاييپور: فكر ميكردم خاتمي «خط قرمز» دارد
در اين 7 سالي كه دوره اصلاحات خوانده ميشود، با چهرههاي مختلفي از «حميدرضا جلاييپور» مواجه بودهايم. شما علاقهمنديد بيشتر به كدام عنوان شناخته شويد يا كار كنيد؟
(دقايقي سكوت ميكند) من...كلاً بيشتر دوست داشتم و دارم كاري براي پيشبرد مردمسالاري انجام دهم.
مشخصاً چه كاري؟
دوست دارم بيشتر يك محقق امور اجتماعي باشم. البته من از آن محققاني نيستم كه معتقد به تماشاگري امورند. دوست دارم خودم داخل ميدان باشم. به اصطلاح،«بازيگر» باشم.
اصلاحطلبان همواره محافظهكاران را متهم كردهاند كه به اسم اسلام و شهدا، برنامههاي خود را پيش ميبرند، فكر نميكنيد اين ايراد به اصلاحطلبان هم وارد باشد؟ مثلاً خود شما وقتي به خاطر روزنامه «جامعه» و «توس» زنداني شديد، گفتيد:«من برادر شهيدم» يا نمايندگان ردصلاحيت شده ميگفتند كه ما جانباز و خانواده شهيد هستيم...؟
نه اشتباه نكنيد، اگر كسي به نام اينكه 8 سال جبهه بوده يا عضو خانواده شهدا يا فرزند يك روحاني است، «حق ويژه» بخواهد، غلط است. من هيچ وقت در اين سالها از اين زاويه حرف نزدهام. اين بيشتر يك «دلخوري» بود. دلخوري من اين بود كه 8 سال جبهه بودهام و برادرم شهيد شده اما آن كسي كه ميآيد و در زندان از من بازجويي ميكند، اصلاً نميداند«انقلاب» را با كدام «ق» مينويسند. آنچه من يا ساير اصلاحطلبان گفتهايم، از اين موضع بوده نه از موضع حق ويژه طلبي.
فكر نميكنيد اينكه يك روشنفكر يا محقق علوم اجتماعي عضو يك حزب شود به كارش ضربه ميزند؟ فكر نميكنيد مواضع«حميدرضا جلاييپور» آن استقلال سالهاي اول را ندارد؟
سؤالي كه شما ميكنيد نشان دهنده يكي از آثار بد ارائه شدن علوم انساني در ايران است. چه كسي گفته محققان علوم انساني بايد بيرگ و بيموضع باشند؟ كدام جامعهشناس جدي بوده كه مواضع اجتماعي، سياسي و ارزشي شديدي نداشته است؟ اگر سه نهر، درياي جامعهشناسي را پر كنند، يك نهر آن، سنت آدمهاي دردمند است كه بيان دردهايشان تبديل شده به جامعهشناسي. ماكس وبر، گرامشي يا همين هابرماس و گيدنز به شدت سياسي هستند و دغدغه دارند. اينها وقتي تئوري ميدهند، به دانشجويان نميگويند حرف ما را قبول كنيد چون سياسي هستيم. بلكه ميگويند قبول كنيد، چون مبناي علمي دارد و قابل دفاع است. ولي در عين حال خودشان مواضع روشن سياسي دارند. اما در كشور ما به دليل استبداد، علوم انساني اين گونه معرفي ميشود كه گويا محقق نبايد مواضع روشن سياسي داشته باشد. به عبارتي از محققان «تعهدزدايي» ميشود. به همين خاطر خيلي از مفاهيم نظير توسعه سياسي، اصلاحات و جامعه مدني در اين سالها, از خارج و از فضاي جامعه به دانشگاه تحميل شد نه اين كه صرفاً در آنجا پخت و پز و توليد شده باشد.
منظورم اين بود كه عضويت شما در حزب باعث نشد كه به توجيهگر تئوريك مواضع تشكيلات تبديل شويد؟
آن كه شما ميگوييد، تقليل جامعهشناسي به مواضع سياسي است. قطعاً اگر محققي چنين كند، كسي براي حرفهايش تره خرد نخواهد كرد. مثل محافظهكاران كه واژههاي علمي را به مواضع سياسي خودشان تقليل دادهاند و هيچ بردي هم ندارد و به همين دليل، معتقدم نميتوان يك محافظهكار را مثال زد كه از طريق مفاهيم علوم انساني در حوزه عمومي تأثيرگذار باشد.
يعني هيچ وقت چنين كاري نكردهايد؟
نه. البته ممكن است خطا كرده باشم. مثلاً من جزو كساني هستم كه همواره رويكرد مثبتي به خاتمي داشتهايم. اما اين اواخر ميبينم از فرصتها استفاده نميكند. به همين خاطر با همان صراحتي كه چند سال پيش درباره صعود كاريزماي خاتمي سخن گفتم، در اين روزها از افول او گفتهام.
البته من نمونههايي را ميتوانم ذكر كنم. مثلاً شما در سال 79 از «آرامش فعال» حمايت ميكرديد و اين اواخر از «ايستادگي مدني» هر دو بار هم موضع شما درست همزمان با اعلام استراتژيهاي جبهه مشاركت و سازمان مجاهدين انقلاب اعلام شد. به نظر شما اين تئوريزه كردن مواضع سياسي توسط يك جامعهشناس نيست؟
اينها بحثهاي راهبردي است. البته من زياد روي اين اصطلاحات كار نميكنم. اگر بخواهيد راهبردي صحبت كنيم، من همواره گفتهام «اصلاحطلبي». امروز هم ميگويم اصلاحطلبي و فردا هم خواهم گفت. به همين خاطر هم بوده كه همواره با «نافرماني مدني» مخالفت كردهام. چون پيامد اين حرف را فاصله گرفتن از اصلاحطلبي ميدانم. حتي موقعي كه بحث «آرامش فعال» مطرح بود، من در دانشگاه گفتم: «فقط آرامش، فعالش هم لازم نيست». امروز هم كه از «ايستادگي مدني» حرف ميزنم، به نوعي منظورم همان آرامش است. البته اين آرامش، آرامش يك آدم لمپن و بدون آرمان نيست بلكه به معني كسي است كه بر مواضعش ميايستد، تاريخ تحولات ما هم نشان ميدهد كساني كه ايستادهاند، بيشتر موفق بودهاند تا كساني كه به بيگانه يا نيروهاي خياباني متكي بودهاند. به هر حال، معتقدم كه زياد ويراژ ندادهايم. گرچه آن زمان كه آرامش فعال را مطرح ميكرديم در دانشگاهها ما را مسخره ميكردند.
پس شما فكر نميكنيد مواضع شما و طيفي از اصلاحطلبان كه شما به آن گرايش داريد، از جامعه عقب بوده است؟
نه. اتفاقاً جبهه مشاركت و مجاهدين انقلاب خيلي به روز حركت كردهاند. آنها شعارهايي دادهاند كه در جامعه ما تأثير داشته است. اين كه شما يك شعار سياسي مطرح كنيد كه 5-4 نفر از آن پيروي كنند، اين «شعار» نيست بلكه «آرمان سياسي» است. شعار بايد عملي باشد و كسي كه آن را سر ميدهد، خودش پاي آن بايستد و يك جرياني هم با آن همراه شوند وگرنه من ميتوانم الان شعار بدهم: «حاكميت جهاني عدالت و دموكراسي» ولي چه اثري دارد؟ اين يك آرمان است نه يك شعار سياسي. مثلاً در انتخابات اول اسفند، جبهه مشاركت و مجاهدين انقلاب شعاري بسيار عالي دادند و گفتند كه مشاركت ما در انتخابات مشروط
خواهد بود و به آن هم عمل كردند. اين دو حزب نه شعار «تحريم» دادند كه معلوم بود جواب نميدهد و نه راه مجمع روحانيون را رفتند كه بينتيجه بود. اما بيش از 30 درصد شهروندان شهرهاي بزرگ طبق شعار مشاركت عمل كردند.
ما يك سؤال آخر ثابت داريم: بدترين كاري كه «حميدرضا جلاييپور» در اين 7 سال در حق اصلاحات كرده چه بوده؟
(مدت زيادي مكث ميكند) والله كار بدي نكردهام.
يعني حتي يك اشتباه تحليلي يا سياسي نداشتهايد؟
فكر ميكنم يك اشتباه داشتم و آن اين كه فكر ميكردم خاتمي يك خط قرمزهاي حداقلي براي خودش دارد ولي در انتخابات مجلس فهميدم كه اشتباه كرده بودم. به هرحال در تاريخ ايران هيچگاه اين همه نيروي سياسي، دانشگاهي و حتي اجرايي در سطح وزير و استاندار پشت يك خواست مشخص مثل برگزاري آزاد انتخابات جمع نشده بودند. من فكر نميكردم خاتمي چنين رفتار كند. حداقل انتظار داشتم دو روز برود خانهاش، بست بنشيند اما حالا فهميدهام كه فكرم اشتباه بود.