در وراي اين همه، مردمي بودهاند و هستند كه همواره به نام آنان سخن گفته شده است و برجستگان همهي جريانهاي فكري و سياسي خود را مدافع و نمايندهي ايمان و مطالبات و سخنگوي آنان دانستهاند. ولي خود مردم از يك سو دچار خودكامگي و از سوي ديگر در بند وابستگي حكومتها و در نتيجه، گرفتار فقر و جهل و ستم طبقاني بودهاند. در عين حال اين مردم هميشه فطرتي شفاف داشتهاند كه در عمق جان، غالبا ديندار و خواستار عزت و زندگي آبرومندانه بوده و هستند.
پيشترها گفتهام و باز تكرار ميكنم خواست تاريخي ملت ما، كه دست كم طي حدود دو قرن گذشته، كه بارها در صورت حركتها و جريانها و نهضتهاي ديني و اجتماعي و سياسي تجلي يافته در اين سه شعار متجلي است: «آزادي، استقلال و پيشرفت»
در چنين فضاي ذهني، تاريخي و اجتماعي و با چنين پيشينهاي است كه انقلاب اسلامي رخ مينمايد و آرزوهاي فروخفته و حركتهاي بارها به شكست انجاميده را جهت ميدهد. انقلاب اسلامي بر بستر دين حركت كرد و به همين دليل اين چنين عمق اجتماعي يافت و از آنجا كه بر خواستها و مطالبات تاريخي ملت، يعني آزادي، استقلال و پيشرفت و در حقيقت بر عدالت - كه جمع متعادل همه اينهاست - تكيه داشت، توانست هم تودهاي مردم و هم نخبگان را جلب كند.
چون پايگاه انقلاب اسلامي دين بود، بنابراين با هويت تاريخي جامعه سازگار شد و چون همگان را به آزادي و استقلال و پيشرفت فراخواند، در نتيجه با خواست تاريخي مردم همسو بود.
وقتي هويت تاريخي با مطالبات تاريخي در يك جهت قرار گيرد، واقعهاي پديد ميآيد كه در جهت سلبي ميتواند زنجير سنگين و قطور استبداد وابسته به بيگانه را پاره كند و در وجه ايجابي، اين استعداد را دارد كه منشأ و مبدأ تاريخ نويني شود كه در آن، براي اولين بار، ملت طعم آزادي، حاكميت بر سرنوشت خود و به كارگيري امكاناتش را در جهت پيشرفت بچشد.
بعد از نهضت مشروطيت - كه گام بلند ملت ما در جهت مهار استبداد و رهايي از وابستگي و استقرار جامعهي مدني و با تأسف فراوان دولت مستعجل بود - در سايهي انقلاب اسلامي در سطحي بسيار گستردهتر و عميقتر ميزان «رأي ملت» شد؛ نه تنها در شعار، كه در متن قانوني كه تصويب آن نيز به رأي مردم واگذار گرديد. آزاديهاي اساسي به رسميت شناخته شد و همتاي امنيت كه مهمترين پايهي جامعهي پويا و باثبات است، قرار گرفت و اعلام شد كه نه به بهانهي امنيت ميتوان آزاديها را محدود كرد، نه به نام آزادي ميتوان امنيت را از ميان برداشت. همهي افراد در برابر قانون مساوي به حساب آمدند، مجلس در رأس امور قرار گرفت، نقد قدرت نه تنها حق مسلم، كه وظيفهي همه شهروندان قلمداد شد و در كنار اين تحولات راه براي رفع تنگناهاي ناشي از بينشهاي تنگ سنتي در برابر دين و جامعه، به خصوص با برخوردهاي خردمندانه و شجاعانه امام خميني (قده) گشوده شد.
جامعه اميد و حيات تازهاي پيدا كرد؛ ارادهي استوار مردان و زنان و به ويژه جوانان معجزهگر اين مرز و بوم، در همهي عرصههاي آفرينندگي، سازندگي و پايداري تجلي يافت. اما باز بايد در همان درد و دغدغه پيشين تأمل كنيم. عدم توجه به زمينههاي بيماريهاي تاريخي، ما را از تشخيص راه مستقيم دور ميكند. تذكر به وضع و حال فرهنگي و اجتماعي جامعه، شرط توفيق در حركت اجتماعي ملت ايران است. در تاريخ معاصر ما، دو جريان سنتپرست و غربپرست، حتي آنجا كه هم كه فرصتي فراهم آمده است، نه تنها عرصه را بر ملت تنگ كردهاند، كه مانع رشد طبيعي و تكامل درست جريان اصلاحي نيز شدهاند. بعد از مشروطيت و نزاع سنت و تجدد و آشفتگي فكري و اجتماعي و دخالت پيدا و ناپيداي بيگانه، زمينه براي روي كار آمدن پهلوي به عنوان نجاتدهندهي ايران از آشفتگي با رويكرد دينستيزي و غربزدگي به لحاظ زندگي اجتماعي - و استبداد - به لحاظ سياسي فراهم شد، و فرياد بزرگاني چون مدرس اصلاحطلب به خاموشي گراييد.
پس از شهريور 20، به ويژه در آغاز دههي 30 با پيدايش وضعيت جديدي كه نهايتا منجر به نهضت ملي شدن نفت و حضور همآغوش دين و آزادي شد، اميدهاي تازهاي در كشور بوجود آمد. متأسفانه در اين نهضت همكاري كاشاني و مصدق ديري نپاييد؛ عدهاي غربزده تحت نام مصدق و عدهاي فرصتطلب و آزاديستيز زير نام كاشاني حركت اصيل مردم را دزديدند و رهبران را نيز از صحنه خارج كردند. مصدق متهم به تسليم و كرنش در برابر دربار و وابستگي به آمريكا و خودكامگي شد و كاشاني متهم به آزاديستيزي و ضديت با پيشرفت و وابستگي به بيگانه؛ و منافع ملي نهايتا فداي زمانناشناسيها و بلندپروازيها، توهمها و لفاظيها منعفتطلبيها و تنگنظريها و درگيريهاي بدفرجام و فراهم كردن زمينهاي شد كه در آن انگليس و آمريكا حتي به سادگي موفق به انجام كودتاي ننگين 28 مرداد 32 شدند.
انديشهي ماركسيستي در قالب حزب توده، با رواج دادن رفتارهاي تخريبي و ادبيات تند و ناسازگار با منافع ملي، انديشههاي غربگرا و غيرديني با اصرار بر جنبههاي اختلافانگيز و بالاخره طيف خطرناكي به بهانهي مخالفت با هر دو، فضاي اجتماعي را آشفته و مردم را دلسرد و مأيوس كردند و جريان نهضت ملي را به شكست كشانيدند. جالب توجه اين كه هر سه طيف نقطهي فشار خود را مصدق قرار دادند كه ترديدي در آزاديخواهي و انديشهورزي و تلاشش در مسير منافع ملي نيست، ولو اين كه مثل هر انسان ديگر دچار اشتباهاتي شده باشد.
انقلاب اسلامي هم علاوه بر توطئهها و فشارهاي خارجي با چنين وضعي در داخل مواجه شد.از يكسو برخي جرم انقلاب و رهبري آن را طرفداري از اسلام دانستند و از سوي ديگر بعضي انقلاب را ويرانگر بنياد دين سنت زده ديدند و در سنگر ارتجاع خود با آن به مقابله برخاستند، بازماندگان جريان دههي 30 نيز بيكار ننشستند و ميراثخواران همان جريان خطرناك، اين بار نه در پوشش دفاع از كاشاني، كه با عنوان دروغين دفاع از ولايت فقيه دعواهاي كهنهي سياسي خود را زنده كردند. بالاخره رواج امواج سهمگين تروريسم هم بر اين موانع افزود و در برابر پايدار شدن فرآيند درست مردمسالاري ايستاد. فرايندي كه از مهمترين اهداف و دستاوردهاي انقلاب اسلامي بود. جنگ و ترور به طور جبري حكومت را به سختگيري بيشتر وادار كرد و شگفتانگيز اين كه براي عدهاي، اين وضعيت - كه ناشي از ضرورتهاي تحميل شده بود - يك قاعده به حساب آمد؛ تو گويي انقلاب براي مهار كردن آزادي و حاكميت مردم بر سرنوشت و در جهت زنده كردن عادتهاي ذهني و كژتابيهاي تاريخي رخ داده است.
بگذاريد اندكي از مظلوم بزرگ تاريخ انقلاب يعني امام خميني (قده) سخن بگويم. خميني مظهر عزتخواهي ملت و زندهكنندهي حس اعتماد به نفس و خودباوري در مردمي بود كه مشتاق آزادي و رهايي بودند. ولي سلطهي استعمار و ويرانگري استبداد و بياعتمادي به جريانهاي سياسي آنان را در آستانهي يأس تاريخي قرار داده بود. رنگ معنوي و صبغهي ديني انقلاب اسلامي به رهبري امام در كام مردمي كه در عين آزاديخواهي به هويت مستقل ديني و سياسي خود نيز دلبسته بودند، شيرين افتاد و نهضت را با نشاطتر و پوياتر كرد و مردميترين انقلاب قرن بيستم را بوجود آورد و براي اولين بار كلام بر سلاح و لبخند بر خشم و گل بر خشونت پيروز شد.
اينك صاحب هر نظر و عقيدهاي كه باشيم، اگر انصاف را رعايت كنيم، امام را شخصيتي ممتاز و بزرگ خواهيم ديد. شخصيت امام خميني (ره) همچون همه رهبران فرهمند تاريخي، با موجي از ستايشهاي شورانگيز و ناسزاگوييهاي هذيان گونه روبهرو بوده است. مطمئنا در ميان ستايشگران امام، انسانهاي صادق و پاكباخته فراواناند؛ از جنس و سنخ همان جوانان فداكاري كه ايران عزيز و انقلاب را از گزند مهاجمان كينتوز و بيآزرم مصون نگاه داشتند. نبايد انكار هم كرد كه امام منتقدان صادقي داشته و دارد كه نظر يا روش او را نميپسنديدهاند. در عين حال بايد در بسياري از حملات تند عليه امام، يا ستايشهاي غلوآميز دربارهي اين بزرگوار تأمل كرد.
فرزندان دردمند و آگاه اين كشور خود به خوبي واقفاند كه بسياري از ناسزاگوييها، يا از جانب كساني كه در اثر انقلاب مناصب و امتيازات غيرمشروع خود را از دست دادهاند يا كساني كه با انديشههاي دور از حقيقت دين و واقعيت جامعه ميخواسته و ميخواهند حركت آزاديبخش دينمدار امام را تخطئه كنند. طبيعي است كه با وجود كينهي كور و خودمداري نميتوان از صاحب آن انتظار انصاف و منطق داشت.
در عينحال بايد بدانيم كه بسياري از ستايشها نيز نه از سر صدق، كه وسيلهاي براي رسيدن به اهدافي است كه هرگز امام آنها را نپذيرفت. بسياري از ستايشگران، امام را مطلق ميكنند، نه براي عظمت شخصيت او - كه به هر حال يك شخصيت انساني است - بلكه تا در غياب او اشتباهات يا موضعگيريهاي ناگزير و خلاف قاعدهاي را كه به حكم ضرورت پيش آمده است، به صورت قاعدهاي را كه به حكم ضرورت پيش آمده است، به صورت قاعدهاي غيرقابل تغيير درآورند. اين در حالي است كه به شهادت رخدادهاي انكارناپذير، امام خود شهامت و ظرفيت نقد و اصلاح كار خويش را بيش از همه داشت. گروهي در پناه شخصيت او ميكوشند تا تمام معارف ديني را در وجه فقهي، آن هم از نوع عوامزده و سنتي آن كه عرصه را بر انديشه و عمل ديگران ميبندد خلاصه كنند. در حاليكه روشنبيني و شخصيت عرفاني، فلسفي، اجتماعي و سياسي امام مورد غفلت يا تغافل قرار ميگيرد. در اين رويكرد تاكيد ميشود كه امام مدافع فقه، آن هم از نوع سنتي آن بود. اين مطلبي درست است، اما تاكيد شجاعانه امام بر لزوم تحول در فقه و نقش زمان و مكان در اجتهاد پوياي شيعي را ناديده ميگيرند.
اگرچه در اين نگاه امام ستايش ميشود، اما گويا به ياد نميآورند كه در مجلس دوم، وقتي پيشنهاد عدم حضور زنان در مجلس مطرح شد، با چه عكسالعمل تندي از سوي امام روبهرو شدند، يا وقتي پيشنهاد تقليد همهي بخشهاي جامعه - از جمله دانشجويان - را از روحانيت در تصميمگيريهاي سياسي دادند، اما چگونه فرياد زد كه اين نظر از نظريهي لزوم عدم دخالت روحانيون در سياست خطرناكتر است. چرا كه در مورد اخير فقط بخشي از جامعه از تصميمگيري در سرنوشت خود منع ميشد، ولي اينان ميخواهند به نام اسلام همهي مردم را از تفكر آزاد و انتخاب بر اساس تشخيص خود محروم كنند. كساني حمايت به حق امام را از نهاد شوراي نگهبان مطلق ميكنند، ولي خطابهاي عتابآلود و صريح آن بزرگ را به شوراي نگهبان مخفي نگه ميدارند تا نقش نظارتي منطقي را به قيموميت بر مردم رشيد و آگاه تبديل كنند.
بايد تأمل كرد و واقعيتها را با تحليل درست دريافت و راه را به سوي آيندهاي اميدبخش گشود. چشمها را نميتوان بر تحولات بست و پديدههاي نو را در قالبهاي ذهني استبدادزده و خودمدار كه با نوعي سرسختي و انعطافناپذيري همراه است، ريخت.
انديشهاي كه در جريان انتخابات رياست جمهوري 76 مطرح شد و مورد اقبال بينظير و غيرمنتظره مردم و به خصوص نسل جوان و فرهيختگان جامعه قرار گرفت بازتابي از يك ظرفيت جديد در جهت اين بازانديشي بود.
دوم خرداد از دل انقلاب اسلامي و باوفاداري به آرمانهاي اصيل آن و به ويژه بر جنبهي مردمسالارانه نظام و تاكيد بر تن دادن به لوازم آن و نگاهداشت حق و حرمت مردم و راهگشا به سوي آزاديهاي اساسي و اصلاحات در همه عرصهها و ساختارهاي اقتصادي، علمي، اجتماعي و روابط خارجي، برآمد.
دوم خرداد عليرغم جفاهايي كه به آن شد و سوء استفادههايي كه از هر طرف از آن به عمل آمد و فشارهاي آشكار و پنهاني كه براي مأيوس كردن مردم از راهي كه برگزيده بودند اعمال گرديد، چيزي نبود جز «حديث» يا «گفتمان» بيداري و دينداري و آزاديخواهي و استقلالطلبي و پيشرفتجويي ملت، آنچه بيش از يك قرن از سوي مردم ابراز شده بود و آنچه از جمله در انقلاب شكوهمند پيروز در بهمن 57 تجلي شگفتانگيز داشت.
اين حديث كه در عمق وجدان بيدار ملت ما وجود داشت، باز در كام جان مردم، شيرين افتاد و صميمانه آن را پذيرفتند.
طبعا اين رويداد و رويكرد تازه، توقعاتي را ايجاد كرد، اما موانع ذهني و عيني نيز در راه برآوردن آنها فراوان بود.
آن چه روي داد، از يكسو دامن زدن بيحساب يا ايستادگي سرسختانه در برابر آنها بود و از سوي ديگر اشتياق و احساس فراوان نسبت به آزادي و آبادي و انتظار برآورده شدن سريعتر آن مطالبات، بيآنكه چندان به تنگناها توجه شود.
شتابزدگي در استفاده يا سوء استفاده از اين حديث كه به قصد رفع سريع و ناگهاني همهي موانع صورت گرفت، نتيجهاي جز صلب و سختتر شدن موانع نداشت. طرفه اين كه برخي از كساني كه خود باعث تشديد موانع شده بودند، طلبكارانه از اصلاحات ميخواستند كه به هيات معارض (اپوزيسيون) ولي در دل دولت عمل كند كه چنين امري نه تنها به مصلحت نبود، بلكه ميتوانست يكي از طنزهاي بزرگ همهي دورانهاي تاريخ باشد. البته بسياري از اين شتابزدگيها و شالودهشكنيها، خود محصول و معلول سرسختيها و تنگنظريهايي بود كه متاسفانه در راه پيشبرد مردمسالاري در كشور ظاهر شده بود. فرجام اين رويداد، برآورده نشدن بخشهايي از مطالبات به حق جامعه، به خصوص نسل جوان و تحصيلكرده و بدتر از آن، ايجاد و تقويت پندار عدم موفقيت و برآورده نشدن خواستههاي عمومي بود. انگارهسازيها و آشفتگيها تا به آن جا رسيد كه تصوير ذهني جامعه به مراتب تيرهتر از حتي كاستيهاي عيني شد و بسياري از دستاوردهاي عميق بزرگ اين دوران ناديده گرفته شد. در اين مسير عوامل مختلف در درون و بيرون، از جمله با عمليات رواني و حسابشده، كوشيدند و ميكوشند كه بخشهاي مهمي از جامعه را به زدگي از سياست و سياستمداران و بالاتر از آن به نوعي ديگر از يأس ويرانگر تاريخي مبتلا كنند.
جبههگيري جريان ارتجاع سطحينگر، با تكيه بر ظواهر و شعارهاي ديني و انقلابي و ارزشي و نيز جهتگيري جريان اصطلاحات روشنفكري بيحوصلهي ناآشنا به بنياد ديني و سير تاريخي جامعهي ما، با ارائهي تصويري مخدوش از شعار آزادي و حركت به سوي سكولار كردن حكومت و جامعه، از ويژگيهاي مورد انتظار اين دوران بود كه با خواست تاريخي و رأي مردم بزرگوار ما در دوم خرداد تفاوتهاي اساسي داشت، در واقع اين رخدادها نوعي آشفتگي فكري و عاطفي را در جامعه بوجود آورد و برخي از آنها بهانهي سركوب حركت آزاديخواهانهي وفادار به آرمانهاي انقلاب را با ادعاي حفظ انقلاب و استقلال كشور، به جبههي سطحينگر واپسگرا داد. طبيعي است در اين ميان، بزرگترين حملات متوجه انديشهاي شود كه ميخواست درك از دين را با درد زمانه همراه كند و تجربههاي ديرين و پرهزينهي اين ملت را دوباره نيازمايد. به رغم همه دشواريها بايد براي اين كه كمتر اشتباه كنيم، ديدهها را تيزتر و سينهها را فراختر از گذشته كنيم. امروز بيش از هميشه نياز به حافظه و پيوستگي تاريخي داريم، پس بيآنكه عنان پايداري از كف دهيم يا در گذشته بمانيم، بايد موقعيتهاي گذشته را بازشناسيم و وضع حال و آينده را از آن ميان استخراج كنيم.
[براي بازگشت به بخش نخست نامه، اينجا را کليک کنيد]