دكتر ناصر فكوهي استاديار دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران در گروه انسانشناسي، داراي مدرك دكتراي انسانشناسي و جامعهشناسي سياسي از دانشگاه پاريس و نائب رئيس انجمن انسانشناسي ايران است كه علاوه بر مطالعات تخصصي در چند حوزه انسانشناسي كتابهاي متعددي چون تاريخ انديشهها و نظرات انسانشناسي، انسانشناسي شهري را تأليف كرده است. وي در اين گفتوگو به بررسي تحولات اقشار اجتماعي ايران و بازتاب اين دگرگونيها بر ساختار آينده جامعه پرداخته است.
***
آقاي دكتر فكوهي، در دهههاي اخير شاهد نوعي طبقهبندي خاص در جامعه ايران و به وجود آمدن اقشار متنفذ و جديدي بودهايم كه ساخت اجتماعي را دچار تغيير نموده است و اين تغيير سرآغاز پيدايش دوره جديدي از حيات جامعه با ساز و كارهاي نوين خواهد شد. مشخصه بارز اين طبقات يا اقشار چيست و نحوه تعامل آنان با جامعه چه سيري را طي خواهد نمود؟
در وهله نخست ضروري است اين نكته را بيان كنم كه واژه طبقه مورد استفاده انسانشناسي نيست و كم و بيش كنار گذاشته شده است. واژه طبقه از لحاظ تاريخي داراي بار خاصي است كه در چارچوب ماركسيسم قرار ميگيرد، مگر در تعبير اين واژه در جامعهشناسي آمريكايي كه كاملاً با ماركسيسم متفاوت است و به تقسيم جامعه به سه طبقه بالا، متوسط و پايين ميپردازد. به جاي اين واژه سعي ميشود از واژه قشر اجتماعي استفاده شود و يا از گروههاي اجتماعي. كه اين گروههاي اجتماعي ميتوانند گروههاي سني، جنسي و شغلي باشند و يا تعلقهايي را نشان دهند. اين تعلقهاي فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي ميتوانند گروههاي متفاوتي را ايجاد كنند كه عمدتاً در جامعه موقعيتهاي متفاوتي را دارا هستند. در خصوص جامعه ايران، شاهد تحولات زيادي بودهايم كه علت اين تحولات ورود ما به يك فرايند انقلابي طي سه دهه اخير است. اين فرايند انقلابي از ديدگاه علوم اجتماعي فرايند شناخته شدهاي است با ويژگيهاي تغيير اجتماعي شديد، ريشهاي و راديكال. حتي در علوم اجتماعي در مورد جامعهشناسي انقلاب صحبت ميشود به دليل اينكه وقتي جامعهاي وارد يك فرايند انقلابي ميشود چه در دوره قبل از انفجار انقلابي باشد و چه دوره پس از آن ما موقعيتهاي بسيار خاصي را داريم كه اين موقعيتها با يك جامعه متعادل قابل مقايسه نيست و شناخت اين جامعه از شناخت جامعه در حالت متعادل آن متفاوت است. يكي از تأثيرات مشخص فرايندهاي انقلابي جابهجايي، زير و رو شدن و تغيير موقعيتهاي گروههاي اجتماعي نسبت به همديگر است و همچنين به وجود آمدن گروهها و اقشار اجتماعي جديد كه در ايران نيز در طول دو دهه اخيررخ داده است. از خصوصيات مهمي كه در دنيا وجود دارد ميتوان به به وجود آمدن گروههايي اشاره كرد كه در جامعه امروز ما فوقالعاده مؤثر هستند، به خصوص گروههاي جوانان كه اكثريت بزرگ جامعه ما را تشكيل ميدهند و جامعه تا حد زيادي از ديناميسمي كه جوانان به وجود آوردهاند تبعيت ميكند. گروه ديگري كه طي سه دهه اخير بيش از پيش مطرح شده و بسيار مؤثر بودهاند گروه زنان است كه موقعيتشان كاملاً تغيير كرده است. به نسبت دهههاي گذشته زنان امروز حضور اجتماعي بسيار گستردهاي دارند و ذهنيت بخش بزرگي از جامعه همچون جوانان نسبت به زنان تغيير يافته است. البته بخشهاي ديگري هم در جامعه هستند كه نسبت به اين مسأله همان ديدگاه گذشتهنگر و سنتگرا را حفظ كردهاند و اين خود ايجاد تعارض و تضاد ميكند. اين مسأله براي گروههاي مختلف بايد هرچه بيشتر روشن شود كه زنان در ايران به هيچ وجه به موقعيت قبليشان باز نخواهند گشت. در واقع اين يك روند جهاني است و حضور اجتماعي زنان واقعيتي است كه اتفاق افتاده و برگشتناپذير خواهد بود. اين موضوع را اگر با كشورهاي ديگري مثل كشورهاي عربي و حتي تركيه كه در اطراف ما هستند مقايسه كنيم تفاوت مشخصي را خواهيم ديد و به نظر من اين يك عنصر و پارامتر مهمي است كه بايد در سالهاي آينده به آن توجه داشته باشيم. يك جامعه مردانه با جامعهاي كه در آن هر دو جنسيت حضور اجتماعي دارند كاملاً متفاوت و تمام زواياي آن نيازمند سازمانيافتگي جديدي است. اين مسأله در مورد گروه اول هم صادق است. يعني جامعهاي كه اكثريت بزرگ آن جوانان هستند با جامعهاي كه جوانان گروه نسبتاً كوچكتري را تشكيل ميدهند كاملاً متفاوت خواهد بود و بايد هرچه سريعتر اقداماتي جهت سازمانيافتگي در اين دو زمينه انجام دهيم. نكته ديگري كه در مورد گروههاي اجتماعي وجود دارد كوچك شدن طبقه متوسط و يا قشر درآمدي متوسط در جامعه طي سالهاي گذشته است. در واقع ما شاهد آن بودهايم كه ثروت به نحو مناسب توزيع نشده، بخشي از ثروت دست اقليتي در رأس جامعه قرار گرفته و بخش بزرگتري كه بايد طبقه متوسط را تشكيل ميداد به بخش كوچكي تبديل شده است كه همراه با بالا آمدن خط فقر و افزايش حجمي كه در زير آن قرار ميگيرند موجب شده است گرايشي منفي به وجود آيد و بايد هرچه سريعتر در مقابل آن اقداماتي انجام گردد تا از اين روند جلوگيري شود. بزرگترين خطر براي هر جامعهاي اين است كه اقشار درآمدي متوسط، كوچك شوند و بين ثروتمندترين و فقيرترين بخشهاي جامعه گسست بزرگي اتفاق بيفتد كه اين خود تنشهاي بزرگي را ايجاد ميكند و جامعه به سمت يك پلاريزاسيون (قطبي شدن) فوقالعاده خطرناكي سوق داده ميشود. اين در حالي است كه قشر متوسط و اقشار مياني درآمدي نقش تعادلدهنده به جامعه را دارند، اين هم مسألهاي است كه ما در طول سالهاي گذشته شاهد آن بوديم. اين سه گرايش عمدهترين گرايشات سالهاي اخير بوده است و همان طور كه گفته شد ما در يك فرايند انقلابي هستيم كه ميزان گرايشات و كنشهاي متقابل بين گروهي در آن فوقالعاده زياد است امامهمترين گرايشها را ما در جوان شدن جامعه، حضور گسترده زنان در حوزه اجتماعي و كوچك شدن طبقه متوسط ميبينيم.
سه گرايش فوق در فعل و انفعالات سياسي، اجتماعي و فرهنگي جامعه تا چه حد تأثيرگذار است و ميزان وابستگي حيات اجتماعي به اين گرايشها چگونه ارزيابي ميشود؟
از اين سه گرايش، دو مورد را نميتوانيم گرايشات منفي بناميم، در واقع اين دو گرايش، يكي جوان بودن جمعيت كشور و ديگري فعاليتهاي اجتماعي زنان كه قبلاً امكان حضور نداشتند فينفسه گرايشهاي مثبتي هستند. اگر از اين گرايشها به نحو مناسبي استفاده شود ذاتاً فرايندهاي مثبتي هستند ولي در صورت عدم استفاده مناسب ميتوانند به منفي شوند. به عبارت ديگر وقتي كساني كه پتانسيل بزرگ كاري و خلاقيت اجتماعي، فرهنگي در جامعه محسوب ميشوند و در صورت اعلام آمادگي خودشان جهت انجام خلاقيت نتوانند به دلايل متعدد چنين كاري را انجام دهند مسلماً در اين افراد گرايشهاي مثبت به منفي و مخرب تبديل خواهند شد. در واقع پتانسيل آنها يا به سمت جهات نامناسب براي جامعه سوق داده خواهد شد و يا حداكثر به طرف يك نوع انفعال اجتماعي خواهد رفت كه اين انفعال اجتماعي در دراز مدت ميتواند كاملاً خطرناك باشد. نبايد تصور كرد كه گرايش منفي لزوماً بايستي به يك تنش بلافاصله خشونتآميز منجر شود. گرايش منفي ممكن است در ابتدا چنين تنشي را دربر نداشته باشد و صرفاً برود به طرف يك انباشت منفعلانه خشونت. منتها اين انباشت منفعلانه خشونت بالاخره در جايي به يك خشونت عملي منجر خواهد شد. پس بايد ساختار مديريتي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي را جهت روبهرو شدن با اين گرايشها كه ذاتاً مثبت هستند تغيير داد. اما گرايش سوم ذاتاً يك گرايش منفي است و امروز مطالعات متعددي اثبات ميكند كه عامل ثبات در جوامع انساني وجود يك قشر درآمدي متوسط است. بنابراين من تصور ميكنم كه تمام امكانات بايد بسيج شوند براي اينكه از پلاريزه شدن جامعه در قطبهاي متضاد درآمد و امتيازات جلوگيري كنند. مسلماً سيستم توليد و توزيع ثروت نيازمند بازبيني است تا بتوان در يك برنامهريزي حداكثر ميانمدت به گسترش طبقه متوسط پرداخت و سياستها به گونهاي باشند كه رشد طبقه متوسط متوقف نشود و يك روند دائمي و بازگشتناپذير به وجود آيد. البته نكته مهمي كه وجود دارد اين است كه ما هيچ وقت نميتوانيم به جايي برسيم كه جامعه كاملاً يكدست شود، زيرا چنين امري امكانپذير نيست يعني نميتوانيم تصور كنيم كه به جوامعي برسيم كه در آن همه يك سطح درآمدي يكسان داشته باشند. هميشه در جوامع انساني گروههايي از لحاظ موقعيت درآمدي وضعيت بالاتري خواهند داشت و گروههايي هم وجود داشته و خواهند داشت كه در وضعيت نامناسبي قرار بگيرند. وضع مطلوب اين است كه در بين اين گروهها يك طيف هرچه گسترده داشته باشيم. بايد توجه داشت مكانيسمها و روابط گروهها با همديگر، خانواده و جامعه دائماً دستخوش تغيير ميشود بدون اينكه خود آنها لزوماً اين را بدانند. اين تغييرات در آنها ايجاد انتظارات و توقعات ميكند كه اين توقعات لزوماً فرم مطالباتي شناخته شدهاي نيست. يعني ممكن است فردي به دليل تحصيلاتي كه انجام داده است گروهي از توقعات را داشته باشد ولي نداند نميدانم فرم مادي كه اين توقعات بايد تبديل به يك مطالبه شود چيست. كسي كه حالا به عنوان يك تحصيلكرده وارد جامعه شده است و از حضور اجتماعي خود راضي نيست توقع چيزي را دارد كه ماهيت آن برايش روشن نيست و اينكه چگونه بايد به يك مطالبه تبديل شود. وقتي ما ميگوييم يك مطالبه، تفاوت آن با توقع اين است كه توقع شكل مبهم و يا گنگ ميتواند داشته باشد و حتي ميتواند دقيق نباشد. ولي مطالبه شكل دقيق و روشني دارد و براي اينكه ما بتوانيم از يك توقع به يك مطالبه برسيم نياز به اين داريم كه بدانيم فرم هدايتياش به چه صورتي است و بتوانيم مطالبهاي را مطرح كنيم كه اين مطالبه واقعاً قابل پيگيري باشد و يكي از مسائلي كه ما در سطح جامعه داريم اين است كه به دليل ورود سريع ما سطح توقعات بالا است، در ضمن گنگ است و نميتواند تبديل به مطالباتي شود كه مشخص است. گروهي از مطالبات عمومي را نميتوان مطالبه ناميد، ممكن است همه خواستار كار و مسكن باشند ولي اينها مطالبات دقيقي نيست، به لحاظ اينكه شكلگيري يك مطالبه دقيق بايد در رابطه با امكانات و پتانسيلهاي يك جامعه باشد. سرعت اين تحولات يعني تغيير اجتماعي به حدي بوده است كه بيشتر ايجاد توقع و انتظار كرده است تا مطالبات دقيق و روشن كه معلوم نيست اينها را بايد از چه كسي خواست. كسي كه در مقابل مطالبه قرار ميگيرد طبعاً يك موجود انتزاعي است يعني دولت. همه مطالبات در صورت نبود يك مخاطب مشخص به طرف دولت ميرود. ولي اين اصل در نظر گرفته نميشود كه دولت در واقع چيزي نيست جز مردم. دولت بازتابي است از يك واقعيت اجتماعي كه مردماند. بنابراين ما در داخل دايره بستهاي قرار ميگيريم كه در اين دايره بسته براي اين گروههاي اجتماعي يك موقعيت بنبست به وجود ميآيد.
در جامعه نوعي ساخت ارزشي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي حاكم است كه به عنوان هنجار رسمي از طريق مراكز قدرت اشاعه و گسترش مييابد. از سوي ديگر جوانان نيز داراي ساخت ارزشي مختص به خود هستند. ميزان انطباق ميان اين دو ساخت و تناسب و تضاد آن را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
مطلب اساسي در مورد سيستمهاي ارزشي و هنجاري اين است كه اين نوع سيستمها ميراث و حافظه تاريخي يك جامعه هستند كه ما آنان را سنت ميناميم. سنتها به نظر من بسيار ارزشمندند تا زماني كه ما جايگزيني براي آنها پيدا كنيم و تا زماني كه چنين جايگزيني پيدا نشده، مسلماً سنتها سازوكارهايي هستند كه ميتوانند يك جامعه را اداره و هدايت كنند. كما اينكه هر جامعهاي را سنتها و عرف اجتماعياش ساليان سال و قرنها هدايت كرده و جلو ميبردهاند. مسألهاي كه جامعه ما دارد و به طور كلي در جوامع جهان سوم هم مشهود است اينكه اين جوامع تحت نفوذ و فشار روابط نظام جهاني به موقعيتهايي رسيدند كه در آنها سنتها تخريب شده و عرف اجتماعي هم به سرعت در حال نابودي است. آن هم با سرعتي بيشتر از يك سرعت عادي. منظور از سرعت عادي اين است كه در همه جوامع انساني سنتها تغيير ميكند و به چيز ديگري تبديل ميشود كه اين تغيير تدريجي يك تغيير طبيعي است. مراد از طبيعي بودن در اينجا آرام بودن و تدريجي بودن تغييرات است و اينكه تغيير اين امكان را فراهم ميكند كه گروههاي مختلف اجتماعي خودشان را با چنين تغييري انطباق دهند. اما كشورهاي جهان سوم چنين فرصتي را نداشته و ندارند. تغييرات در آنها بسيار شديد است و اين تغيير خودش را به صورت تخريب عرف اجتماعي و سنتهاي پيشين نشان ميدهد بدون اينكه اين تخريب با سنتهاي پيشين همراه باشد با ساخته شدن چيز جديدي. در حقيقت آن چيزي كه ميبينيم اين است كه ما از اشكال سنتي به طرف خلأ يا به طرف اشكالي كه نه سنتي و نه مدرن هستند پيش ميرويم. اشكالي كه حاصل تركيب اين دو گونه از هنجار هستند. تركيبهاي جمعي مناسبي نيستند و ميتوان به آنها تركيبهاي اپورتونيستي يا فرصتطلبانه نام داد. تركيبهاي فرصتطلبانه لزوماً شكل مقطعي و ناپايدار دارند و نميتوانند دوام زيادي داشته باشند. ولي به رغم اين ناپايدار بودنشان، داراي قدرت تخريبي و خطرآفريني فوق العادهاي در جامعه هستند. اين همان چيزي است كه در اغلب كشورهاي در حال توسعه از جمله در كشور خودمان ميبينيم و اين يك خطر بزرگ است به اين معني كه چيزي تخريب شود و چيز ديگري جايگزين آن نميشود يا آنچه در جايش گذاشته ميشود به مراتب بدتر از چيزي است كه قبلاً وجود داشته است. در نتيجه ما وارد موقعيتهايي ميشويم كه به سختي مديريتپذير هستند و شاهد بحرانهايي خواهيم بود كه نمونههايش را امروز ميتوان مشاهده كرد. نظير بحرانهاي هويتي، بحرانهاي بين نسلي، بحرانهاي ناشي از تقابل و تعارض سنت و مدرنيته و بحرانهاي ناشي از عدم درك سيستم جهاني. تغييراتي كه اين سيستم جهاني چه در كشورهاي پيراموني و چه مركزي به سرعت در حال به وجود آوردن آن است، حاصل همان فرايند اوليهاي است كه از يك طرف تخريب ميكند و از طرف ديگر چيزي نميسازد. به اين نكته هم بايد توجه داشت كه اصولاً سيستم جهاني يك سيستم بسيار پيچيده است كه مسأله درك هنجار و ارزشها در آن به سادگي نميتواند ارزيابي شود. اين سيستم در حال تبديل هرچه بيشتر روابط فيزيكي به روابط مجازي و همچنين جدا كردن مفهوم زمين از مفهوم هويت و در حال ميدان دادن و دامن زدن به هويتهايي است كه بايد آنها را هويتهاي خيالين و تصور شده ناميد و در عين حالي كه هويتهايي خيالين يا تصور شده هستند بر جهان فيزيكي پيامدهاي واقعي دارند. بنابراين ما داخل جهاني ميشويم كه مشخصه بارز آن پيچيدگي روابط و موقعيتها و گنگ و مبهم شدن آنها است. در چنين شرايطي ما هنوز در بند روابطي روگرا يا متقابلي هستيم كه در شرايط پيشين جهاني بيشتر قابل تعريف بود.
با ورود اينترنت و ماهواره شاهد تحولي ژرفا و سريع از لحاظ آگاهيهاي اجتماعي و تكثر منابع و مجاري اطلاعرساني هستيم. تحولات اطلاعاتي- رسانهاي در ساختار اجتماعي، سياسي و فرهنگي جامعه چه انعكاسي مييابد و آيا چنين تأثيري به دگرديسي مطالبات همچون جايگزيني مطالبات جديد و فراملي و يا حذف برخي مطالبات و آرمانهاي پيشين خواهد انجاميد؟
در جهاني كه در مورد آن صحبت ميكنيم شايد بتوان گفت رسانهها مهمترين نقش را در به وجود آوردن روابط مجازي و واقعي بين افراد و گروههاي مختلف ايفا ميكنند. اگر بخواهيم دقيقتر به اين موضوع بپردازيم بايستي بيشتر از آنچه كه در مورد رسانهها يا وسايل رسانهاي بحث ميكنيم از جريانهايي سخن بگوييم كه به صورتهاي مختلف، افراد، ايدهها، كالاها و تصاوير را به گردش درميآورند و در نتيجه ما نميتوانيم خطوط مشخص و معلومي را به دور گروهها و پهنههاي هويتي يا حتي حقيقي ترسيم كنيم و نقشي كه رسانهها در اين روند بازي ميكنند به معني خيلي گسترده كليه رسانهها يعني روزنامهها، راديو، يا سازوكارهاي جبراني موجود باشد كه كمبود درآمد يا پلاريزاسيون درآمد در اين قشر بتواند به صورتي جبران شود. به عبارت ديگر امكان دارد ما پلاريزاسيون نسبي درآمدها را داشته باشيم ولي پلاريزاسيون درآمدي بتواند به عنوان يك مكانيسم جبرانكننده از طرف تعداد زيادي از گروههاي اجتماعي پذيرفته شود. فرض كنيم كه بخشي از يك جامعه به اين مسأله رضايت دهد كه درآمد كمتري داشته باشد و بيشتر وقت خود را به خلاقيت هنري اختصاص دهد. در چنين حالتي فرد بايد از حداقل امكاناتي كه مناسب است برخوردار باشد و در عين حال اين امكان را فراهم كنيم كه افراد قدرت انتخاب داشته باشند، بدون اينكه بخواهند درآمدهاي بسيار بالا داشته باشند. يا وقت بيشتري براي پرداختن به زندگيشان صرف كنند.
دو قشر جوانان و زنان هر يك آرمانهايي را مطالبه ميكنند و جهت رسيدن به مطالبات خود سعي در اثرگذاري بر نهادهاي تصميمگير و مديريتهاي كلان كشور دارند. مشخصاً چنين تلاشي به جهتگيريهاي آينده مديريتي و ساختاري جامعه سمت و سو ميدهد؟
صددرصد. به دليل اينكه ورود، حضور و شكلگيري اين گروهها با به وجود آمدن هويتها و زيرهويتهاي جمعي همراه است. به عبارتي هركدام از اين گروهها، گروههاي يكپارچه و يكساني نيستند. وقتي ما از حضور بسيار گسترده جوانان و زنان صحبت ميكنيم مسلماً فكر نميكنيم كه اين جوانان يا زنان همه شبيه هم هستند، همه آرمانها، تمايلات و علايق يكساني دارند. طبعاً اينها به خرده گروههايي تقسيم ميشوند و ما شاهد خرده گروهها يا خرده فرهنگهاي متعدد جوانان و زنان هستيم. براساس اين خرده فرهنگها و فرهنگ عمومي كه وجود دارد ما ميتوانيم تمايلات متفاوتي داشته باشيم. هر هويتي و يا خرده هويتي براي اينكه خودش را تعريف كرده، شكل بگيرد و بخصوص براي اينكه بتواند به حيات خودش تداوم بخشد و خودش را باز توليد كند گروهي از مطالبات را مطرح ميكند و گروهي انتظارات را هم دارد. تمام انتظارات تبديل به مطالبات نميشود. به دليل اينكه هميشه انتظارات خودآگاهانه نيستند و فرد لزوماً اينها را نميشناسد، يعني فرم تبلور مطالباتي انتظارات روشن نيست. فرض كنيد دختراني كه تحصيلات عاليه دارند دچار يك نوع تغيير ميشوند، در واقع اين تحصيلات آنها را تغيير ميدهند. ذهنيت و ديدگاه آنها نسبت به جهان، تلويزيونها، شبكه اينترنت، كامپيوترها و غيره يك نقش فوقالعاده حساسي است به اين دليل كه پيوندهايي ايجاد ميكنند كه قبلاً امكانپذير نبود. همچنين حساسيتهايي به وجود ميآورند كه در گذشته وجود نداشت و اين جهان شبكهاي جهاني است كه شبكه داراي نقاط حساس فوقالعاده زيادي است و اگر انگيزشي بر روي هر نقطه از اين شبكه وارد شود، به سرعت به تمام نقاط ديگر شبكه انتقال مييابد و بحث حادي كه مطرح ميشود اين است كه خرده فرهنگها و هويتهاي محلي بيشتر به صورت يك هويت جهاني درك ميشود.
اصطلاح گلوكاليزيشن Glocalization يعني جهان محلي شدن تعبير همين مفهوم است. يعني شما در يك محل هستيد ولي رابطه شما با آن محل يك رابطه جهاني است. به عنوان مثال يك گروه كوچك تروريستي و يا گروه كوچكي از جوانان كه يك نوع موسيقي خاص را ميزنند وجود دارد اما گروههايي ديگر در موقعيت آنها و شبيه آنها نيز در نقاط مختلف دنيا حضور دارند. اين حضور يك حضور بدون پيامد براي آنها نيست. چرا چون اين گروهها ميتوانند از طريق رسانهها يا شبكه اينترنت با آنها (گروههاي ديگر) وارد ارتباط شوند. بنابراين يك هويت كوچك محلي ميتواند به يك هويت جهاني تبديل شود كه اين موضوع قبلاً قابل تصور نبود. به عبارت ديگر امروز يك خرده فرهنگ بسيار كوچك ميتواند همانقدر مؤثر باشد كه يك فرهنگ چند صدميليوني و اين يك موقعيت خيلي خاص است اين موقعيت خاص را بايد درك كرد، فهميد و مديريت كرد تا مشكلاتي كه به وجود خواهد آمد را براي خود كاهش دهيم.
قدرتهاي صنفي و مطالباتي آنها به عنوان نمونه مطالبات صنفي معلمان، كارگران و دانشجويان به نيروهايي بالقوه در سطح جامعه بدل شده است كه گاه به اصطكاك با لايههاي قدرت ميانجامد. چنين قدرتهايي در جامعه آينده ايران عهدهدار چه نقش و صاحب چه جايگاهي خواهند شد؟ و اصولاً امكان رايزني با آنان در تصميمگيريهاي كلان بيشتر است يا سعي در كم رنگ كردن مطالبات با پاسخدهي به بخشي از آنان؟
مفهوم گروههاي صنفي در علوم اجتماعي مفهومي بسيار قديمي است. گروههاي صنفي عموماً در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به صورت اتحاديه كاركنان و كارگران وجود داشت، در دورههايي هم بسيار قدرتمند بودند و حتي ميتوانستند طرف مذاكره دولتها باشند.
شايد براي دولتها هم اين يك امر مناسب بود يعني به جاي اينكه دولتها با تعداد بسيار زيادي سازمان و گروه روبهرو شوند. با يك سازمان بزرگ روبهرو ميشوند و اگر با سران اين سازمانها مذاكره كنند و به نتيجه هم برسند، بقيه گروهها هم تبعيت خواهند كرد. اين مسأله از جنگ جهاني دوم به بعد كاملاً تغيير كرد، يعني گروههاي سنديكايي و صنفي گرايش زيادي به كوچك شدن دارند و اينكه به گروههاي كوچكتر تبديل شوند. البته امكان اينكه بين اين گروههاي كوچكتر اتحادهاي موقتي و تاكتيكي كه كم و بيش و كوتاه و يا حتي طولاني خواهد بود وجود دارد.
اصل قضيه در اين است كه وجود سازمانهاي خيلي بزرگ و يا احزاب گسترده و فراگير چندان هم امر مطلوب و مناسبي نيست. تجربه قرن بيستم به ما نشان داده كه سازمانها و احزاب بزرگ ميتوانند هميشه مخرب باشند و بروند به سوي تحميق مردم و به سمت عامهگرايي، انحصارگرايي و حتي به وجود آوردن دولتهاي توتاليتر گرايش يابند. به همين دليل است كه پس از تجربه دو جنگ جهاني و نمونههايي مثل دولت استاليني و دولت هيتلري اين نتيجه حاصل شد كه جوامع انساني به طرف ساختارهاي كوچكتر بروند، نظير احزاب كوچكتر و يا گروههاي صنفي كوچكتر. در نهايت ما به فرم جديدي رسيديم كه اين فرم NGO ها (انجمنهاي غيردولتي) هستند. اين انجمنهاي غيردولتي امروزه در تمام كشورهاي جهان به شدت در حال رشدند. NGO ها تشكيل شدهاند از گروههايي كه عموماً بر سر يك موضوعي توافق دارند يا به گروهي از ارزشها احساس تعلق ميكنند و هدفشان به سرانجام رسيدن گروهي از مطالبات است. اين فرم انجمني، فرمي است كه ما در آينده خواهيم داشت. NGO شكل اتحادشان با هم لزوماً در چارچوب دولتهاي ملي نيست و تجربه نشان ميدهد كه ما شاهد به وجود آمدن انجمنهاي فراملي هستيم. انجمنهايي كه در سطح ملي كوچك ميمانند اما با جمع شدن در سطح فراملي به انجمنها مواجه شدند و ناچار شدند به شكل موازي با آنها همكاري كرده و كار را به پيش ببرند. نوع رابطه دولتها با انجمنها نميتوانند مانند نوع رابطهاي باشد كه با سنديكاها و اتحاديههاي كارگري قبل از جنگ جهاني دوم داشتند. به دليل آنكه آن اتحاديهها ساختاريي كاملاً تمركز يافته و يكپارچه داشتند، در حالي كه اين انجمنها شكل كاملاً پراكنده دارند، به علاوه اتحاديههاي كارگري در سطح ملي مورد مذاكره قرار ميگيرند، در حالي كه انجمنهاي غيردولتي در بسيار موارد تبديل ميشوند به انجمنهاي فراملي.