دومين همايش جهاني حكمت متعاليه و ملاصدرا بعد از ظهر امروز (جمعه) با سخنراني سيد محمد خاتمي در محل سالن اجلاس سران افتتاح شد.
به گزارش خبرنگار ايلنا, متن كامل سخنراني سيد محمد خاتمي , رئيس جمهوري در اين همايش به اين شرح است:
ابونصر فارابي را به درستي بنيان گذار بناي فاخري ميدانند كه به فلسفه اسلامي نامبردار شده است. اين حكيم بزرگ راهي را پيش پاي انديشه پسينيان خود قرار داد تا گام به گام بر معرفت خود و ابناي بشر بيفزايند و تا با فلسفههاي مشاء و اشراق و مكتبهاي عرفاني و كلامي و حتي ساير شاخهها و شعبههاي دانش بشري كه در عهد قديم خود جزئي از حكمت به معني عام بود يكي پس از ديگري جان و جهان انسان ها به خصوص مسلمانان را روشن و معطر سازند.
فضل صدر المتالهين شيرازي كه ميتوان او را سرآمد فيلسوفان تاريخ اسلام ناميد در اين است كه حاصل تلاش حكمي و عرفاني و كلامي و برهاني و ذوقي انديشمندان عالم اسلام را در نظامي متقن ودل انگيز گرد آورد و با ابتكارات بديع خود برآن افزود و به تعبيري فلسفه الهي اسلامي در انديشه و كلام به او تماميت رسيد.
البته جا دارد كه اصحاب دانش و تحقيق و تدقيق روشن كند كه چرا بعد از فارابي كه به حكمت عملي, به خصوص سياست مدني اهتمام خاص داشت چراغ انديشيدن در وضع و حال سياسي انسان كه اورا مدني بالطبع مي دانستند كم و بيش فرو مرد و انديشه فلسفي در وادي حكمت عملي به اخلاق فرو كاسته شد و در ساحت بي انتهاي حكمت نظري نيز عمدتا در مابعدالطبيعه خيره شد؟
و نيز جا دارد كه از خود بپرسم آيا اعراض از بخشهاي مهي از حكمت عامل نگون بختي و ادبارسياسي است كه نيم قرن بعد از درخشش آفتاب جان بخش اسلام, مسلمانان را گرفتار كرد يا خودكامگي ونكبت بيداد مانع بزرگ انديشيدن در اوضاع و احوال زندگي اين جهاني از جمله سياست بوده است؟
به هر حال در جلالت قدر و عظمت شان فيلسوفي بزرگي چون صدر المتالهين ترديد روا نسبت و سهم او در توسعه ميدان تفكر و تعميق فكر و تلطيف طبع و افزايش سرعت حدس و قدرت بصيرت اهل فلسفه بسيار بالا است.
هر حكمي كه در باب وِزان فرهنگي علمي و فلسفي تمدنها و فرهنگ هاي گوناگون ميكنيم, طبعا ناشي از دست آوردهاي عالمان و متفكران آن تمدنها است و حتي در تمدن اسلامي كه فلسفه در عسرت بوده است و در برابر دو رقيب نيرومندخود يعني تصوف وتشرع چندان ميدان بروز وتاثير نمايان نداشته است (و چرايي اين پديده را واين كه نسبت ميان ظاهر گرايي ويا دنياگريزي با حكومت در جهاني كه بنيادا ديني است بايد در مجالي ديگر جست) و اينكه چرا خردورزي و انديشه هاي عميق فلسفي در چنين جوامعي با حكومت هاي خاص در ميان اقليت هاي مطرود شكل گرفته است و اگر اتفاقا همين اقليت روزي قدرت را به دست ميگرفت به ظاهر گرايش مييافت و صورت را بر محتوا ترجيح مي داد؟ امري است كه نياز به بررسي بيشتر و فرصت مناسب تر دارد و دانش و آگاهي فراوان ميخواهد كه گوينده ادعاي بهرهمندي از هيچ كدام ازاينها راندارد.
ولي با اين وجود نمي توان تاثير فرهنگ و تمدن اسلامي را از دست آوردهاي عالمان و متفكران و فيلسفوان ناديده گرفت و نيز نمي توان تاثيري كه نظرات اصلي علمي و يا فلسفي كه ميان اهل علم و فلسفه رواج داشته است در نحوه مناسبات اجتماعي و روابط اقتصادي و اوضاع سياسي از نظر دور داشت.
گرچه امروز معروف است كه ميگويند علوم اجتماعي جديد براي تبيين اوضاع اجتماعي- چه تبيين جوامع گذشته و چه جوامع كنوني- عمدتا " علت انديش" است و نه "دليل انديش" و با اين بيان ميخواهند بر اهميت آنچه ايشان مناسبات "واقعي" مي نامند تاكيد كنند و توجه به ساير امور را تاكيد بر امور حاشيهاي دانسته و ازآن پرهيز كرده و ديگران را بر حذر دارند. اما حتي اگر با مقدمات سخن ايشان مسالمت جويانه موافقت كنيم بايد بگوييم كه بيشك علم و دستآوردهاي علمي و نظريات فلسفي مطابق اين بيان از جمله مصاديق بارز "علل" محسوب ميشوند, عللي كه مدار زندگي انساني و همه روابط و مناسبات حيات آدمي بر حول محور آن ترسيم ميشود.
اگر مطابق اصطلاحات ملاصدرا بخواهيم مطلب را بيان كنيم, ميتوانيم بگوييم كه نه تنها مناسبات اجتماعي زندگي انسان, بلكه همه شوون وجود او تابع "فكر " اوست و فكر و فلسفه چيزي نيست جز آنكه انسان عالمي عقلي ميشود مضاهي عالم عيني. زيرا ملاصدرا فلسفه را چنين تعريف مي كند:
"صيروره الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العيني بقدر الطاقه البشريه"
با اين بيان كه آن كس كه صيرورت ميپذيرد و دراين صيرورت كسب مشابهت ميكند فيلسوف است . فيلسوف است كه با كسب معرفت فلسفي, جهاني عقلي ميشود همچون جهان عيني. پس آنچه اصل است جهان عيني است و آنچه عكس است و مشابه, جهان انسان فيلسوف.
صيرورت فيلسوف كه ناشي از فلسفه او است او را به "جهت" خاصي هدايت ميكند و آن جهت سرانجام به غايتي مشخص منتهي ميشود و آن غايت عبارت است از اين كه فيلسوف همانند جهان عيني شود.
پرسش اصلي دراين باب اين است كه چه صفتي در عالم عيني موجود است كه فيلسوف با كسب فلسفه ميخواهد واجد آن صفت شده و از اين طريق با عالم عيني كسب مشابهت كند؟
بي شك منظور از "عالم" در تعبير عالم عيني "مفهوم"عالم عيني نيست, زيرا مفهوم عالم عيني غير از عالم عيني است و اين مفهوم همچون همه مفاهيم امري ذهني است و صفت عيني در ذهن عارض مفهوم شده است و آن را به صفت عينيت متصف كرده است. اما چون ظرف عروض و اتصاف هر دو ذهن است لذا اين صفت براي مفهوم عالم عيني هيچ گونه عينيتي نميآورد و واضح است كه كمال فيلسوف رهين كسب مفهومي مثل " مفهوم عالم عيني" نيست.
"فيلسوف" در نظر كساني مثل ملاصدرا و قاطبه فيلسوفان اسلامي ( با وجود اختلاف زياد در مشرب و ممشاي فلسفي) كسي است كه عالم عيني را به عنوان يك حقيقت خارجي و به عنوان يك مبدا فلسفي پذيرفته است. لذا از نظر فيلسوفان اسلامي نميتوان فيلسفوان را به دو دسته تقسيم كرد: آنان كه در عينيت جهان خارج ترديد ندارند و آنان كه در اين امر ترديد دارند. اگر در مطاوي آثار ايشان, گاهي سخن از بعضي شكاكان معروف يوناني ميرود در حقيقت خواستهاند نكتهاي تاريخي را در بيان احوال بعضي از مدعيان فلسفه بيان كنند.
نكته ديگر كه لازم است درآن تامل و دقت شود, معناي "عيني" است كه در اينجا در مقابل معناي عقلي آمده است, عينيت را اگر به نطاق اوسع ملاحظه كنيم مساوق با وجود است و همچنان كه سايه وجود بر مفهومي مثل عدم نيز ميافتد ( زيرا مفهوم عدم نيز موجود به وجود ذهني است) امر عيني نيز شامل امر ذهني ميشود و با اين ملاحظه نميتوان" وجود" را مقسم قرار داد و وجود عيني و وجود ذهني را از اقسام آن شمرد, زيرا عينيت و خارجيت مساوق با وجود و لازم ذاتي آن است و تفكيك ذاتي از ذات ذهناً و خارجاً محال است. از طرفي ميبينيم كه فيلسوفان وجود را به وجود ذهني و عيني تقسيم كردهاند.
در اين صورت مصحح اين تقسيم چيست؟ در پاسخ بايد گفت همان گونه كه فيلسوف ما و كليه شاگردان او تا به امروز به ما ميآموزند بايد بگوييم وجود دو بطن دارد, يكي موطن عين و ديگري موطن ذهن. يعني يك امر عام و شامل و مطلق در دو موطن سكني ميگزيند و همان طور كه در باب مجاز و انواع علاقههايي كه مجاز را مجاز ميكند گفتهاند يكي از علاقهها را علاقه حال و محل دانسته اند. اينجا نيز ما با نوعي مجاز مواجهيم, زيرا ناميدن چيزي به حسب موطن آن چيز, خود گونهاي از مجاز است و اگر حافظ به صوفي مي گويد:
پشمينه پوش تند خو از عشق نشنيده است بو
درحقيقت عرضي را به او نسبت ميدهد و تسميه شيء به وصف عرضي تسميه حقيقي نيست.
ازآنچه گفتيم ميتوان نتيجه گرفت كه "عالم عقلي" كه مقصد صيررت فيلسوف در سير فلسفي است از طرفي عالم ذهني نيست و از طرفي ديگر چون قسيم "عالم عيني" است پس عالم عيني نيز نيست, گرچه عنوان عالم عيني به معني وسيع كلمه بر آن صدق مي كند. عالم عيني در اين جا مساوق با كل وجود لحاظ نشده است كه اگر چنين بود نميتوانست قسيم عالم عقلي واقع شود.
براي حل اين مشكل بايد در معناي "عقل" در نزد حكيمان اسلامي تامل كنيم. عالم عقول, عالم مجعزات است و "عقل" يكي از مراتب وجود است و سرسلسله فيوضات. آن نيروي مدرك كليات كه در انسان وجود دارد و آن را عقل ميناميم در حقيقت رقيقه آن حقيقت و رشحهاي از رشحات عالم عقول است پس عقل انسان ناشي از عقل كلي و خيال او پرتوي از خيال كلي منفصل و جسد او مسانخ با عالم ماده است و نكته ديگر براي حل مشكل بحث در مراتب عقل انساني است كه نهايتا متصل به عقل فعال است.
اگر نظريات فيلسوفان اسلامي و مخصوصا صدالمتالهين را در ذهن داشته باشيم ميتوانيم بگوييم كه مراد از "عالم عيني" در تعريف فلسفه, عالم طبيعي و جهان مادي به استثناء عالم عقول و خيال است, زيرا اگر منظور از عالم عيني در اينجا عبارت باشد از همان حقيقتي كه مساوق با وجود است و لابشرط لحاظ شده و مقسم واقع ميشود, در اين صورت حقيقت عام و شامل همه چيز از جمله عالم عقلي است و معني ندارد كه مشمول در نسبت خود با شامل كسب مشابهت كند. عالم عيني به اين معني از آنجا كه همچون ساير عوالم, صنع و خلق حكيم مطلق است, بري از هرج و مرج و عبث است. عالمي است متقن و محكم. اين عالم همچون كل وجود, عالمي است كه وحدت و كثرت درآن هم آغوش است. وحدت عالم , وحدتي حقيقي است, چنانكه كثرت آن حقيقي است و اين كثرت حقيقتا به آن وحدت راجع است و آن وحدت حقيقتا بر اين كثرت حاكم است, اگر حكيم ما در مبحث وجود از تشكيك بحث ميكند در حقيقت كلام او مبني براين نكات است.
نكته بديع ديگر عالم عيني طبيعي عين حركت است و حركت در جوهر و ذات آن وجود دارد به طوري كه بايد گفت جهان عيني طبيعي, خود حركت است, نه چيزي كه حركت ميكند.
حال شايد بتوانيم بگوييم كه منظور از فيلسوف از تعريف فلسفه به اين بيان چه بوده است؛ فيلسوف بايد داراي فكري متقن و منتظم باشد, چون عالم عيني عالم اتفاق و نظم است.
فيلسوف بايد بتواند افكار خود را در يك نظام واحد صورتبندي كند, چون عالم عيني عالم واحدي است.
فكر فيلسوف بايد متوجه امور مختلف و متكثر باشد و بتواند كثرات و جزئيات را در تنوع و تكثر خود فهم كند زيرا عالم عيني عالم تكثر است.
از همه مهم تر اينكه فكر فيلسوف بايد متحرك و زنده و با نشاط باشد زيرا عالم عيني عالم حركت است. اگر كلام فيلسوف را به خوبي فهميده باشيم در اين صورت بايد گفت هر كسي از هر فيلسوفي از جمله ملاصدرا, سدي براي راه حكمت و معرفت بسازد و برآن باشد كه فلسفه و تفكر به او ختم شده است, در نخستين قدم, با خود او مخالفت كرده است. هيچ فيلسوفي نهايت فلسفه نيست و هيچ كلامي در فلسفه كلام آخر نيست. از اسفار ملاصدرا بايد سفر كردن بياموزيم نه سكون و از اكسير العارفين او بايد جان خود را از تحجر نجات بخشيم و با "كسر اصنام الجاهليه" او بايد بتهاي ذهني, خرافه و جهل خود را ابراهيم وار درهم شكنيم.
از همه متفكران و حاضران محترم و بهخصوص متفكران غير ايراني كه در اين گردهمايي مبارك حضور بههم رسانيدهاند اظهار سپاس ميشود و از "بنياد حكمت اسلامي ملاصدرا" و رياست محترم آن حضرت حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاي سيد محمد خامنهاي كه زمينه اين مجلس پرفيض را فراهم آوردند تقدير به عمل ميآيد.