پنجشنبه 14 خرداد 1383

«سيب» و «بچه هاي اعماق» در ياري «بم»، گفت و گوي شهروند با فريبرز رئيس دانا

گفت و گو: امير مهيم

با تشكر از وقتي كه داديد تا خدمتتان برسم، لطفا درباره ستاد ياري بم كه به نام سيب معروف است توضيحاتي بفرماييد. و اين كه از واقعه زلزله بم چگونه مطلع شديد و چه هنگام شروع به خدمات رساني كرديد؟‌
ــ بله. فاجعه دلخراش و ويرانگر و بسيار غم انگيز زلزله بم كه روحيه مردم ايران بلكه مردم جهان، بويژه ايرانيان مقيم خارج را به شدت آزرده كرد. ميدانيد كه يك روز جمعه اتفاق افتاد. ساعت 5 صبح اين خبر در راديو و تلويزيون دور و بر ظهر پخش شده و ائمه جمعه كه در هر كاري كه لازم بدانند سركشي ميكنند، در اين مورد سكوت كردند. گزارشهايي كه آمد به تدريج‌ از گستردگي و ژرفاي اين فاجعه حكايتهاي بيشتر و بيشتري ميدادند، اما به نظر ميرسيد كه خبررساني تحت كنترل بود و بسيج لازم و تحرك لازم در نيروهاي اجتماعي پديد‌ نيامد. به هر جهت من خودم ساعت دور و بر نه و نيم يا ده صبح بود كه خبر را گرفتم. شايد‌ كساني خبر را زودتر هم گرفتند اما تفاوت خبري كه من داشتم اين بود كه شماري از دوستان جوان من دامپزشك هستند و براي ويزيت گاوداريها، دام داريها به زرند تا بم از آن طرف تا گرمشير ميروند، صبحهاي زود هم ميروند تا بتوانند به كارشان برسند. اين دوستان در مسير بين بم و كهنوج‌ بوده اند كه احتمالا زلزله را متوجه ميشوند بعد با تحقيق ميبينند كه اين واقعه در بم اتفاق افتاده. آنها روي ماشينهايشان ميروند و سعي ميكنند چيزي را از راه دور ببينند ولي چيزی متوجه نميشوند. اما به هر حال مطمئن ميشوند كه زلزله در بم است چون خودشان كه در كنار جاده ايستاده بودند به شدت تكان ميخورند. براي استراحت كوتاه به آنجا ميروند و بلافاصله با اولين طلوع صبح خونبار که به روي بم سايه انداخته آنجا ميرسند چون آشنايي به شهر بم داشتند در اولين لحظه خودشان را به اداره دامپزشكي شهرستان ميرسانند و ميبينند كه در واقع همه ساختمان خراب شده و بلافاصله ياد دوستانشان ميافتند كه در بم ساكن بودند . به آنجا ميروند و شروع ميكنند به آماربرداري و خاكبرداري، متوجه ميشوندكه كار به اين سادگيها نيست و با دست و صورت زخمي به هر حال جنازه يكي از دوستانشان را پيدا ميكنند و متوجه ميشوند كه فاجعه بيشتر از اينهاست و شروع ميكنند تا آنجايي كه موبايل داشتند به اين طرف و آن طرف خبر دادن و همانطور كه عرض كردم به من اطلاع دادند چون فكر ميكردند ميتوانم در يك فعاليت اجتماعي و انساني گسترده تر وارد بشوم و موضوع را باز بكنم، از آنجايي كه خود من سابقه زلزله داشتم، يعني زلزله زده هستم - اصلا اهل بوئين زهرا هستم و شماري از قوم و خويشان من در نوجواني در زلزله از بين رفتند- به هر حال حس ميكردم دوستان به سادگي نميتوانند تشخيص بدهند فاجعه چقدر بوده بويژه كه در اين موارد روستاهاي دور هم آسيب ميبينند و تشخيص مشكله، ولي بعد ديديم كه راديو از رقمهاي چهارهزار و پنج هزار حرف ميزند و همينطور آمار را بالا ميبرد و بعد ديگر احساس كردم كه جاي ايستادن نيست. از بعدازظهر دوستان به من زنگ زدند و گفتند چكار ميكني و چكار بايد بكنيم. من بلافاصله به فكر افتادم كه اول از همه خودم را به آنجا برسانم. به اتفاق چند تن از دوستانم براي رفتن به آنجا حركت كرديم . دوستان من و گروههايي كه با ما مرتبط بودند آمبولانس، مواد غذايي، دارو، وسايل پانسمان و ضدعفوني، چادر و چراغ قوه، چراغ فانوس فراهم كردند و قرار شد با هواپيماي C130 كه تعيين كرده بودند به بم برويم. به بخش ترافيك مهرآباد رفته بوديم و به قسمت انبار. آنجايي كه ميتوانستيم به محلهاي باند هواپيماهاي C130 برويم. متاسفانه در همان لحظه ليست كساني كه ميخواستيم برويم از ما خواستند و همين طور ليست و تسهيلات و تجهيزات را از ما خواستند و ما هم داديم. بعد‌از چند لحظه اي گفتند كه با رفتن ما مخالفت شده است! و اين اولين واكنش مسئولان بود به اولين اقدامهايي كه در اين جهت ميشد. ما در اينجا متوجه گروههاي ديگري هم شديم كه دارند به طرف بم حركت ميكنند. و همين سرگردانيها را كم و بيش داشتند اما مسائلشان حل ميشد. مال ما نه، به هر جهت پيشنهاد كردند كه فقط رانندگان آمبولانسها توي ماشين بنشينند و بروند توي هواپيما و بروند و اين تيم ميتواند طور ديگري حركت كند. پيشنهاد ما اين بود كه اين مواد دارويي بايد در جا برسد و مورد‌ استفاده قرار بگيرد. شماري از اعضاي ما گروههاي پزشكي صحرايي بودند كه اصلا براي اين كار آماده شده بودند. گروهي اصلا همكاران بسيج بودند و گروههاي ديگري كه به هر جهت ما توانسته بوديم متشكل كنيم و با هم كار كنيم و شايد‌ آنها ما را متشكل كنند. به هر حال آنجا آن اتحاد و انسجام شكست و ناگزير شماري از اين امكانات با هواپيماي C130 به طرف بم حركت كرد. شماري رفتند و توانستند هواپيما بگيرند. ما با وزارت كشور و مسئولان هلال احمر و فرودگاه صحبت كرديم اما موفق نشديم بويژه روي نام خود من يا دوستان من حساسيت نشان دادند و ما را از حركت بازداشتند. اين شد كه من توانستم روز بعد از آن خودم را به بم برسانم.
من به خاطر اينكه مشاور يك گروه واردكننده مواد دارويي و پزشكي بودم براي دفتر آنها مشاوره اقتصادي ميکردم ميدانستم كه آن شركت و گردانندگان آن ارتباط خوبي با شبكه بهداشت و درمان كشور دارند و مدير آنجا قبلا از مديران بهداشت و درمان بوده، من به او گفتم بعد از اين همه كار كه براي شما كردم هيچ حق مشاوره از شما نميخواهم فقط مرا به هر ترتيبي شده هر چه زودتر همين امشب يا فردا بفرستيد به بم. او هم اين معرفت را نشان داد و با تمام نيرو با اينكه ميدانم به خاطر اسم من مخالفت ميكردند كه ما برويم ولي جور كرد و من رفتم. بلافاصله به سراغ گروههاي دامپزشك رفتم و با داروها و مواد ضدعفوني حركت كرديم و رفتيم و فاجعه را به عيان ديديم، توي راه ماشين و كاميونها و اتوبوسهاي زيادي ميرفتند. تصادف كرده بودند، شمار زيادي چپ شده بودند، تعداد زيادي از همين امدادگران در راه مرده بودند و مقدار زيادي وقت ما در اين مسير صرف اين شد كه بتوانيم اينها را از زير آهنها نجات بدهيم. در آنجا به بهشت زهرا رفتيم و ديديم شمار كساني كه ميآمدند و امدادگراني كه قبرها را ميكندند و آماده ميكردند، ديگر براي ما مشخص شد كه فاجعه ابعاد بسيار گسترده اي دارد. من بم را از گذشته دور ميشناختم و يكی از دلايل من كه بلافاصله وارد‌ عمل شدم شناسايي من از بم بود به خاطر اينكه من براي سازمانهاي بين الملي سازمان ملل متحد O.B.G.V.N و در اينجا براي موسسه داريوش و سازمان بهزيستي روي امور مواد مخدر و قاچاق مواد مخدر تحقيق ميكنم و چون يكي از مسيرها از حوالي بم بوده من مدتها آنجا بودم و در پاسگاهها و در مسيرها به شكلهاي مختلف زندگي كرده بودم و ميدانستم كه منطقه آسيب پذير است،‌ ميدانستم كه آسيبهاي اجتماعي و مخاطرات زيادي در كمين جوانها و بچه ها هست. ميدانستم كه فاجعه مرگ بار‌ مواد مخدر كه در وطن ما گسترده شده قبلا زهر خودش را به كام مردمان بدبخت و بي پناه مثل مردم بم ريخته و ميدانستم كه اينها نفرين شدگان زمين و زمانند كه يك بار ديگر خشم طبيعت دامنشان را گرفته و در واقع خشم طبيعت دامن فقر و نكبت را گرفته، براي اينكه هفت و سه دهم، هفت و چهاردهم ريشتر زلزله در ژاپن آمد و تقريبا هيچ اتفاقي نيفتاد. ولي در اينجا با شش و شش دهم ريشتر زلزله اين اتفاق افتاد.
در همان لحظاتي كه حركت ميكردم اعلام كردم كه تصميم دارم ستاد ياري به کودکان بم را تشكيل بدهم و اسمش هم سيب خواهد بود. وقتي با دوستان نزديكم در ميان گذاشتم همه موافقت كردند جز دو سه مورد كه معتقد بودند كه اين حرفها را ما بايد‌ ببريم در انجمنها و كانون نويسندگان مطرح كنيم كه البته من زير بار اين حرفها نرفتم. به هر حال آنجا فضاي روشنفكري نميطلبيد، فضاي عمل ميخواست به جز آن چند‌نفر بقيه دوستان مرا تشويق كردند. از توي تاكسي كه ميرفتم تا به هواپيماي ويژه اي كه گرفته شده بود خودم را بم برسانم تلفن هايي از خارج كشور داشتم. شاگردان من، دوستان من، بچه هاي ايراني، هموطنان شريف و فعال مقيم خارج‌ از كشور يكي يكي تلفن كردند و اعلام آمادگي كردند. همسر من بلافاصله با من تماس گرفت و اعلام كرد كه منابعي را از همان لحظه اول جمع آوري كرده. مثل هميشه از خانواده خودمان شروع كرديم، از دوستان و اطرافيان و ياراني كه زنگ زدند و بلافاصله ديديم كه بله منابع در حال جمع شدن است. اين را هم بگويم و بعد وارد‌ بحث بعدي بشويم. اولين اقداممان اين بود كه بعد‌ از فراخوان براي منابع و بعد از تشكيل هسته اصلی مركب از خودم، همسرم، رفقا و دوستان و ياراني كه ميدانستم در اين مواقع روح تازه اي در بدنشان دميده ميشود و آتش نميرا در قلبشان هست، هسته هاي اوليه شكل گرفت. مرحله سوم اين بود. من رفقاي جواني دارم كه در مناطق آسيب ديده و پايين شهر و فقيرنشين و حاشيه نشين تهران زندگي ميكنند و بچه هاي خيابان را، بچه هاي پارك خواب، بچه هايي كه پلاستيك جمع ميكنند و ميفروشند و خانواده اي ندارند را نگهداري ميكنند، آموزششان ميدهند، منافع شان را تامين ميكنند، با كارفرمايان اينها وارد چانه زني ميشوند، حقوق شان را تامين ميكنند. ما اسم اينها را گذاشتيم به تقليد از شعر شاملو بچه هاي اعماق. به آنها زنگ زدم و گفتم: آي بچه هاي اعماق شما ديگر الان كاوه هاي اعماقيد به داد ما برسيد. من سر سوزني تزلزل از آن لحظه تا به حال كه صد و چهل و يك روز از زلزله ميگذرد از اين دوستانم نديدم، بخصوص از بچه هاي اعماق. بلافاصله آنها را آورديم در آنجا و در چادرها مستقر شديم و شروع كرديم با روشي كه خودم داشتم و برو بچه ها داشتند شناسايي كودكان و يواش يواش جايمان را جدا كرديم و به جاي امني برديم جايي را من ميشناختم به نام سياه خانه كه يكي از محله هاي بد بم بود كه بسياري از معتادان و بچه هايي كه هيچكس را نداشتند و خانواده هايشان توي زندان بودند آنجا بودند. اين بچه ها از مدتها پيش پدر و مادر نداشتند چون زندان بودند و بعد در همان زندان هم مردند. اين بچه هاي سياه خانه را ما به عنوان اولين فرزندانمان پذيرفتيم و وارد فعاليت شديم.
اين بود چگونگي شكل گيري سيب. اين نام را هم من خودم انتخاب كردم و همه هم پذيرفتند. ستاد ياري بم اعتبار و مقبوليت خاص خودش را هم پيدا كرد.

سيب آيا توانايي آن را دارد كه در مقابل حوادثي نظير زلزله بم يا آسيبهاي ملي دوباره وارد ميدان بشود؟
ــ ما الان امكاناتمان تقريبا محدوده، ولي من فكر ميكنم تواناييهاي بالقوه ما خيلي فراتر از اين امكانات محدوده، من به شما قول ميدهم كه ما امكانات بالقوه فراواني داريم كه اگر لازم باشد ميتوانيم استفاده كنيم. ولي قبل از همه ي اينها آرزوي اين را دارم كه در تمام مدت عمرم ديگر شاهد اين فاجعه نباشم كه در بم بودم. من مصيبتهاي زيادي را پشت سر گذاشته ام و ديده ام. بعد از خرمشهر من وارد اين شهر شدم و ويرانه بهشت مملكتمان را ديدم، با روحي شكسته زلزله آوج، زلزله رودبار، زلزله بوئين زهرا را ملاحظه كردم. از همه كه بگذريم درد و رنجي كه مردم پايين شهر ما مردم محروم و فلاكت زده اين سرزمين با آن روبه رويند. تازه من شاهد خيلي دردها و مصيبتهايي كه مردم افريقا يا مردم هند داشته اند، بوده ام. البته نه مستقيم، ولي رشته تخصصي من ور رفتن با اين قضاياست.
اما نميدانم چرا آن حركت عظيم اجتماعي كه همه ما را تحت تاثير قرار داد بغض فروبسته اي را در گلوي من گذاشت كه انگار نميخواهد باز شود. هر آيينه كه يادم مي آيد نميتوانم جلوي خودم را بگيرم. اما اين تجربه ما را به خيلي فراتر از آنچه كه در اختيارمان بود و در تواناييهايمان بود برد. بعد از اين آرزو كه هرگز ملت ايران دست كم تا زماني كه من زنده هستم چنين فاجعه اي را نبيند اما قول ميدهم اگر اين اتفاق بيفتد اين برو بچه هاي بم، اين برو بچه هاي ستاد بم آمادگي اين را دارند كه به جاي هلال احمر بنشينند و بايد هلال احمر را اينها اداره كنند. هلال احمر که يك نهاد مدني است بايد از اين ضوابط و روابطي كه با علما دارند و شغلهايي كه با هم تقسيم ميكنند و منتظرند كه حادثه شومي اتفاق بيافتد تا شغل و پاداشی بگيرند دست بردارد. بايد به آنها گفت دست برداريد و بگذاريد كه اين همه امكانات، اين همه ياري هاي بشردوستانه كه از داخل و خارج مي آيد در اختيار اين بچه ها قرار بگيرد، در اختيار اين تجربه عظيم و اين همدلي و ياري و معصوميت و صداقت كه بچه هاي ستاد ياري بم از خودشان نشان دادند. من گمان ميكنم ما آمادگي اين را داريم كه يك سازمان دفاعي غيرنظامي را سامان دهي كنيم. سازمان دفاعي غيرنظامي به اراده، عزم دلاورانه، صداقت، عشق و ارتباطی دموكراتيك نياز دارد. به مردماني پاك و پاك دل نياز دارد، نه به وابستگان نظام كه از هر فرصتي براي تثبيت موقعيت خودشان استفاده ميكنند. بنابر اين ما اين آمادگي را كاملا داريم، آرزو ميكنم كه هرگز جامعه از ما نخواهد كه از اين آمادگيهايمان استفاده كنيم. اميدوارم عروسي اين ملت باشد و ما اين تواناييهايمان را در باركشي شادي و عروسي به كار گيريم.

مشخصا چه تلاشهايي تاكنون در امر بهداشت، آموزش و مشاوره رواني انجام داده ايد؟ و اصولا چه گام هاي اساسي در بهسازي روابط انساني برداشته شده است؟
ــ اجازه بدهيد چند نكته را خدمتتان عرض كنم، ببينيد تواناييها و امكانات دولت ايران براي تاسيس مدارس و استقرار درمانگاه ها بسيار بالاست، هم اكنون هفت هشت ميليارد دلار ذخائر ارزی وجود دارد و بايد از اين ذخائر ارزي براي بعضي هزينه هاي جاري استفاده كنند. ذخائري كه قرار بود فقط براي طرح هاي عمراني به كار برود، و چه بهانه اي بالاتر از بهانه بم براي استفاده از اين ذخائر ارزي! اما الان شده كار عروسك بازي زيور و خاور، اين ميكشد، آن ميكشد و خلاصه دو جناح دارند پاره پاره اش ميكنند. بنابراين اين امكانات هست اما آن چه كه نياز به حضور سازمانهاي غيردولتي دارد در واقع همان جمله بسيار روشنگرانه ايست كه شما فرموديد، بهسازي روابط انساني، بهسازي روابط انساني در اين جور موارد بايد با سازمانهاي مردمي و با حضور خود مردم شكل بگيرد. البته با كمك متخصص، همانطور كه مسائل تربيتي نياز به متخصص دارد. مثلا به شما بگويم ما تصميم گرفتيم از روز اول از اين آسمان و ريسمان و افسانه ها نبافيم براي بچه ها، صداي مامانشان را درآوريم و بگوييم حالا هفت آسمان را دور ميزند و مي آيد، لاي نخلها رفته قايم شده! نه، ما زير نظر مربيان كودك روش مان را تعيين كرديم و آنها جز در موارد استثنايي كه خودشان به عهده ميگرفتند آن موارد استثنايي را به بچه هاي ما ياد دادند كه با اين بچه ها بايد چگونه برخورد كنيد، به آنها مستقيم گفتيم كه فاجعه بزرگتر از اينهاست كه تو فكر ميكني، تو ديگر هيچكس را نداري اما عموها و خاله هاي تو هستند. ما از اعماق وطن تو مي آييم اما در عوض عمو محسوب ميشويم و فرم زندگي تو با اين شصت و هفت ميليون كاملا متفاوت است و تو فقط بايد روي اراده خودت بايستي. به اراده خودت متكي بشوي. منتها ما اين اراده را رها نميكنيم، تا عموهات هستند تو هم هستي. ضمنا به آنها نشان داديم كه چرا ما هم سرنوشتيم. به آنها نشان داديم نه فقط به خاطر اين كه من هم در نوجواني زلزله زده بودم، بلكه به خاطر اين كه زير پوست من، توي خون من همون دردي حركت ميكند كه الان در او متبلور شده. پيش از اين كه در او متبلور شود در بچه هاي ما متبلور بوده است. من خيلي دارم از خودم صحبت ميكنم من را ببخشيد در اينجا واقعا من يك صدا هستم، من چيز ديگري نيستم. منظورم از من تمام آن كارهايي است كه بچه ها ميكنند.
به اين ترتيب به اطلاعتان برسانم آنجا ما با اين ضوابط و الگوها شروع كرديم به اصلاح روابط انساني، نتيجه اين كه الان بچه هاي ما - كاش اين فاجعه اتفاق نمي افتاد- خيلي نجات يافته تر از آن چيزي هستند كه در سياه خانه زندگي ميكردند. آنجا حتما مواد مخدر، بچه دزدي، سوءاستفاده، سوءاستفاده جنسي، رفتارهاي نامناسب با اين بچه ها در كمين شان بود، ببينيد دخترهاي ما كه دختران جوان زيبايي اند خودشان روي پاي خودشان ايستاده اند و ديگر نيازی به ما ندارند. آنها كارگاه دارند كار ميكنند قالي مي بافن خياطي ميكنن حصير مي بافن، ارزش كارشان خيلي بيشتر از آن چيزهايي است كه در بازار قبل از زلزله از آنها ميخريدند. آن بازار به آنها ظلم ميكرد. اينجا يك آموزشگاه بزرگ اجتماعي است كه به آنها بگوييم همين جا ياد بگير كه از حق خودت دفاع كني. به اين ترتيب کودک سيزده چهارده ساله من در آنجا ديگر جلوی کسی دست دراز نميكند. اگر زماني من نبودم و يا اگر «سيب» تعطيل شد، ديگر لازم نيست آنها جلوي کسي دست دراز کنند آنها ياد گرفته اند و حقوق خودشان را ميشناسند.
اما ساختمان سازي و ايجاد فضاهايي كه وظيفه دولت است مثل مدرسه، درمانگاه و غيره، حضور مي بايد ابزاري باشد براي فشار به دولت، كما اين كه تاكنون كرديم. همايش هاي متفاوت، بحث و گفتگوهاي متفاوت بايد ابزاري باشد براي فشار بر دولت كه وظايفش را انجام بدهد. ما سازمان غيردولتي هستيم كه بايد وظايف خاص خودمان را انجام بدهيم كه من گمان ميكنم ما از امداد شروع كرديم. آمديم توي پس لحظه هاي اجتماعي عظيم كه بهبود روابط انساني چاره اش بود و پيدا كردن استراتژي برخورد با آسيبهاي اجتماعي، مسائل اقتصادي و الان داريم ميرويم سراغ ساختمان سازي. زمين داريم، با وعده هايي كه به ما داده شده نسبتا پول بدي نداريم، طرح داريم، ماكت داريم و ساختمانمان را ميسازيم. اين ساختمان را هم فضاي فرهنگي ميسازيم، فضاي پرورش روح و استعداد ميسازيم، بچه ها الان موسيقي ميدانند، نقاشي ميكنند، خياطي ميكنند، عرض كنم خدمتتون كه با دوربين فيلمبرداري ميتوانند كار كنند. وقتي در تعطيلات نوروز خواستم چند نماينده بچه ها را بفرستند آنجا كه به ما بگويند اين كوچولوها كه پولشان را چطوري خرج بكنيم و با ما آشنا بشنوند و با اعضاي سيب كه نميتوانند به بم بروند آشنا بشوند، پنج روزي هم مهمان من و همسرم و دوستان ما بودند- البته بگويم اينقدر نوبت گرفته بودند كه به خيلي ها نوبت نرسيد و همه ناراحت بودند كه چرا بچه ها خونه ما نيامدند اونا پنج روز وقت داشتند-. گفتيم نماينده تعيين بكنيم از اين سيصد تا چهارصد تا بچه كه هفتاد نفر دختر هستند. ميدانيد چند تا نماينده انتخاب كردند سيزده تا و ميدانيد همه آنها دختر بودند. به نظر من اين يك رابطه است يك رابطه انساني قوي كه دارد شكل ميگيرد. اين كاريست كه ما در آنجا كرديم فكر نميكنم كه بناست منتي سر كسي بگذاريم و يا كارمون را خيلي برجسته و متمايز بكنيم. گمان ميكنم شما، من، برادران و خواهرانمان در كانادا هر كداممان بوديم به همين جا ميرسيديم، گيريم مردم نام مرا ميشناسند و پولي ميگذارند خب نام يكي ديگر را ميگذاشتيم. اگر بخواهيد از من، من اسم همكارانمان را ميگويم، از سيمين بهبهاني خواستم بلافاصله سيمين گفت با تمام وجودم با تمام نيرو با تمام جان در خدمت سيب هستم. خب او هم يك اعتماد گسترده اي را ايجاد كرد. شاعران در كشور ما از اعتبار بالايي برخوردارند. از سيدعلي صالحي خواستم كه هيچوقت تا به حال به من نه نگفته، وارد عمل شديم و از اين نامها استفاده كرديم. ولي آنچه كه صورت گرفت اراده و همت و ايمان بود.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

اهل قلم و اصولا آنهايي كه قلم در دستشان آشناست، زودتر از ديگران در هنگام نياز وارد عمل ميشوند. نظرتان در اين ارتباط چيست؟
بله باعث افتخار است. بويژه براي كانون نويسندگان ايران. كانون سواي سيب وارد عمل شده و حسابي باز كرده كه پول جمع كنند. آنها يك هدف خاص دارند ساختن يك مدرسه. آنها در آنجا نه چادر دارند نه وارد عمل ميشوند. آنها كه ميگويم من خودم دبير سابق كانون بودم، عضو كانونم، برنامه شان مشخص است. من ابتدا به كانون پيشنهاد كردم كه همين حساب را اعلام كنند و پولها يك جا بيايد. با توجه به اين كه شيرين عبادي هم به من پيشنهاد كرده بود با سيب يك نوع هماهنگي بكند. هم چنين انجمن احياي ارزشها كه گروههاي نزديك به نهضت آزادي اند آنها هم پيشنهاد همكاري كردند و گروه همكاريهاي بم كه ميخواهد بيشتر سرمايه گذاري اقتصادي بكند دست ياري به طرف ما دراز كردند. من از كانون نويسندگان هم خواستم با هم هماهنگي كنيم ولي كانون چون به هر حال به حساب بانكي خودش، به نام خودش پشتيباني داشت و به دلايلي هيأت دبيران تصميم گرفت، فقط صاحب يك حساب بمانند و وجوهي جمع آوري بشود و بعد يك مدرسه اي بسازند، خب به هر حال همين خودش قابل ستايش است ضمن اين كه فقط از هيأت دبيران آن دو نفر نيستند (سيمين بهبهاني و علي صالحي) جاهد جهانشاهي هم عضو ماست، منتها سيمين و سيدعلي فعالترند، از كانون نويسندگان از هسته هاي مركزي ما آقاي عليرضاي ثقفي است، اكبر معصوم بيگي است كه فعال است كه حالا رفته به مسافرت خارج از كشور به كامبوج براي معيشت. فكرش را بكنيد اين هم تو پرانتز جالبه، منم مثل شما فكر ميكنم پيشگامي اين عزيزان بسيار ارزشمند بوده منتها مسير ما اينجوري فرق ميكرد ما در آنجا وارد عمل ميشديم دليلش هم حضور من و گذشته اي است كه داشتم. فعاليتهاي اجتماعي. آنها وارد مدرسه سازي شدند، ميخواهند بشوند. دارند زميني تملك ميكنند، همانطور كه ما تملك كرديم و برنامه شان اين است. به هر حال جدايي نداريم ناصر زرافشان از زندان بيانيه اي فرستاد و خواست از مردم ايران و ايرانيان خارج از كشور به يكي از اين دو حساب هر كدام كه مايل هستند حساب سيب و كانون نويسندگان پول واريز بكنند و از كشورهاي مختلف هم جواب دادند از ژاپن، لهستان، ايرانيان عزيز مقيم سوئد و در مورد كانادا وعده ها و بحثهايي را من شنيده ام که مطرح ميكنند حالا ممكن است بشود. اميدوارم بشود چون به هر حال همه اينها براي بچه هاي بم است.

متشكرم جناب رئيس دانا و آرزو ميكنم همانطور كه شما فرموديد ديگر از اين فجايع رخ ندهد. موفق و مويد باشيد و براي شما و يارانتان هم آرزوي سلامت و موفقيت ميكنم . آيا مسئله اي هست كه بخواهيد اضافه كنيد؟
ــ خير. من عرضي ندارم فقط جا دارد حالا كه از خودم و روشنفكران و نويسندگاني كه با سيب همكاري كرده اند نام بردم از بچه هاي اعماق باز نام ببرم. ما به شدت مديون آن دوستاني هستيم كه صد و چهل و يك روزست كه در بم يكسره دارند زندگي ميكنند. ببينيد آنها عيد دارند، دختران جوانند، دل دارند، آنها هم دلشان ميخواست تعطيلات نوروزي را مثل بخشي از جامعه كه مثلا در دهكده ساحلي مشغول پايكوبي اند به پايكوبي بپردازند، اما دست از خدمت برنداشتند و همه چيزشان را براي بچه هاي بم گذاشتند. من لازم ميدانم مثلا از بهرام رحيمي، سارا حاج بهراميان، از علي ديوسالار كه مدير عمليات ما بود از علي صداقتي، از نعيمه، از بهنام از اميد از همه آنها اسم بياورم. آنها چقدر خودكفا و قدرتمند به فعاليتشان ادامه ميدادند. البته ياران بم در تهران هم زيادند و در خارج از كشور هم روز به روز بر تعداد ياران ما افزوده ميشود. اين ياران بدانند آنچه دارد صورت ميگيرد من تنها جزء كوچكش هستم، من در واقع فقط يك صدايم. متشكرم.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/8464

فهرست زير سايت هايي هستند که به '«سيب» و «بچه هاي اعماق» در ياري «بم»، گفت و گوي شهروند با فريبرز رئيس دانا' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016