محرك آدمي در رفتار فردي و اجتماعي چيست؟ و انسانها در تكاپوي زندگي به دنبال چه ميگردند؟ و چه هدفي را تعقيب ميكنند؟... پاسخگويي به اين سؤالات انديشهسوز، عالمان بسياري را به تفكر و انديشهورزي واداشته و بخشي مهم از تاريخ معرفت بشري را ساخته است اما از وراي همه پاسخهاي عرضه شده، به اين اصل ميتوان دست يافت كه «رقابت» محيط عمل آدمي را ميسازد و انسانها با هر انگيزه و نيتي و در پي هر هدفي باشند «دستي نامرئي» آنها را به پيش ميراند، «دستي نامرئي» كه هنر آدام اسميت پدر علم اقتصاد آن را «مرئي» ساخت و راز «ثروت ملل» را در توجه به قانونمنديهاي مرتبط با آن دانست.
افراد در كوششهاي شخصي خود، ضمناً و بدون آن كه خود خواسته باشند، چرخ اجتماع را به حركت درميآورند و بر رفاه آن ميافزايند. هرچند اين كوششها حتي ميتواند در پوشش حس همدردي و نوعدوستي و خدمت به ديگران عرضه شود يا توجيه گردد، اما نتيجهاش چون «دستي نامرئي» فرد را به پيشبرد آنچه منظور خود او نبوده است- يعني توليد ثروت و توسعه رفاه اجتماعي- رهنمون ميگردد. به تعبير آدام اسميت: «اگر انسان بتواند خويشتن دوستي ديگران را به سود خويش به كار اندازد و به آنان نشان دهد كه آنچه از ايشان ميخواهد به نفع خودشان است، احتمال توفيق وي [در جلب همكاري آنان] بيشتر است... شامي كه ما ميخوريم براساس نوعدوستي قصاب و نانوا قرار ندارد بلكه متكي به توجه ايشان نسبت به منافع خويش است. توقع ما از آنان نه بر پايه بشردوستي ايشان بلكه بر مبناي خويشتن دوستي آنان است، ما به آنان نه از نيازمنديهاي خويش بلكه از منافع خودشان سخن ميرانيم، هيچكس جز گدايان خويشتن را اساساً متكي به نوعدوستي هموطنان خويش نميسازد. حتي گدايان نيز كاملاً متكي به نوعدوستي ديگران نميباشند. شكي نيست كه خيرخواهي مردمان نوعدوست منبع سرمايه لازم براي تهيه حداقل زندگي گدايان است. ليكن اگرچه اين اصل تمامي مايحتاج زندگي گدايان را فراهم ميآورد، باز هم به تنهايي كافي نيست كه احتياجات گوناگون آنان را در لحظات لازم آماده سازد. بيشتر نيازمنديهاي گوناگون گدايان، مانند ساير مردم، از طريق قرارداد، تهاتر و ابتياع برطرف ميگردد... همچنان كه ما اغلب همكاريهاي متقابلي را كه به آن نياز داريم از طريق قرارداد، تهاتر و ابتياع به دست ميآوريم، به همان ترتيب تقسيم كار نيز بر پايه تمايل به تبديل قرار دارد... (آدام اسميت و ثروت ملل، صص 108 و 109).
پيگيري «منافع شخصي» از طريق «رقابت» در نهايت بازتاب اجتماعي مييابد و جمع جبري «منافع شخصي» است كه سرنوشت جوامع را رقم ميزند و راز و رمز پيشرفت يا عقبماندگي جوامع را بايد در همين نكته و اصل دريافت، چرا كه اين «رقابت» ميتواند به صورت «مثبت» يا «منفي» انجام گيرد. در «رقابت مثبت» اصل بر تعامل و تعاون و پيجويي «منافع شخصي» از درون «منافع جمعي» است اما در «رقابت منفي» اصل بر تقابل و تخالف و پيجويي «منافع شخصي» بيرون از «منافع جمعي» است. راز پيشرفت كشوري چون ژاپن را بايد در «رقابت مثبتي» ديد كه در سراسر اين سرزمين و در لايههاي ذهن و عمل شهروندانشان جريان دارد و راز عقبماندگي كشورهايي مثل كشور خودمان را بايد در «رقابت منفي»اي ديد كه در اين مرز و بوم و در فكر و رفتار ما شهروندان ايراني جريان دارد.
روايتگري كه علت «سقوط اصفهان» و پايان يافتن حكومت صفويان بر ايران را گزارش كرده است، در بيان علل اين سقوط آورده است: «1- رقابت از ميان رفت و توجه به آموزش و پرورش كه موجب ميشد شخص مهارتهايي به دست آورده و كاردانتر از ديگران شود، مورد غفلت قرار گرفت. كسي علاقهاي به تكميل استعدادهاي خود نشان نميداد زيرا به عيان ميديد كه ثمري ندارد. 2- كساني كه مناصب خود را با پرداخت پول هنگفت به دست ميآوردند، همه ثروت خود را از دست ميدادند و از اين رو به محض رسيدن به محل مأموريت خود، از هيچگونه اخاذي، نه تنها براي جبران آنچه پرداخته بودند، بلكه براي به دست آوردن مبالغي كه براي حفظ مقام براي آنان ضروري بود، فروگذار نميكردند... خواجهسرايان سياه و سفيد تنها در يك مورد توافق داشتند و آن سلطه انحصاري بر اداره امور و حذف رقيب بود. تنها كار آنان ضرر زدن به حريف و از ميان برداشتن او بود. اين روحيه فرقهاي و حس رقابت مضر به حسن اداره امور در درون ارتش نيز مانند دربار وجود داشت كه در شرايط حساس يورش افغانان متضمن ضرر بيشتري براي كشور بود... روحيه فرقهاي تا جايي در دربار و همه خاندانهاي بزرگ كشور رسوخ كرده بود كه برادر در برابر برادر قرار ميگرفت و در عمل نيرويي كه ميبايست براي دفاع از كشور صرف شود، صرف پيكارهاي دروني شد تا جايي كه فرقههاي مخالف براي ضرر زدن به حريف بهطور پنهاني با دشمن ارتباط برقرار ميكردند...» (سقوط اصفهان، صص 24 و 25)
اينكه بسياري از ما ايرانيان ميخواهيم «شاگرد اول» باشيم، «گلزن» باشيم، «صاحبمنصب» باشيم، «قهرمان» باشيم،... و در اين مسير حاضريم به راحتي پا روي دوش ديگران بگذاريم و با ناديده گرفتن آنان و تضييع حقوقشان به هدف خود دست يابيم ناشي از غلبه فرهنگي است كه «رقابت منفي» را در درون ذهن و عمل ما نهادينه كرده است و جز با تغيير اين فرهنگ و تبديل آن به «رقابت مثبت» نميتوان انتظار توسعه و رفاه و عدالت و آزادي و دموكراسي داشت. تاريخ ايران گواه اين موضوع است كه از راه «رقابت منفي» و حذف ديگران نميتوان به توسعه و آباداني دست يافت و تنها از طريق «رقابت مثبت» و تعامل با ديگران و گردن نهادن به همه لوازم و مقتضيات آن، ميتوان انتظار توسعه و پيشرفت داشت.