http://darvishpour.blogspot.com
اشکها و لبخندها، يکی از زيباترين، رساترين و پرمعناترين توصيفی است که می تواند آذين بخش نام خردادماه شود. ماهی که فهرستی از انواع حوادث مثبوت تاريخی را به تناسب رنگ، وزن و اهميت شان، در برابر ديدگان ما می گيرد. نسل من، بيشتر با اشکهايش آشناست. ميداند که گريه مادران و خواهران ما، هرگز از سر شوق نبوده است. اما معتقد است که قضاوت درباره لبخندها را ـ اينکه اميدوارنه بوده اند يا طنزگونه؛ بايد به آيندگان واگذاشت.
وقتی شوقی و ذوقی نباشد، جاری شدن اشکها برگونه ها بدين معناست که ميان اشک و لبخند، حتماً خط و مرزی وجود دارند و باز طبيعی است که همه خط ها نيز، بر بستری شکل می گيرند. اسلام، بستر همه حوادث خردادماه است، با مرزهای «ناب محمدی» ، «سوسياليسم» و «دين ـ دموکراسی» اش؛ و همينطور با رهبرانی که در چشم ساکنان هر سه قلمرو، فره مند بودند و بی همتا.
نکته ديگر اينکه، اشکها و لبخندها، توصيفی است عام و برخلاف فرهنگ سياسی جهان که نام ماه ها و حتی فصل ها را با حادثه ای خاص و شايد هم غير قابل بازگشت و تکرار ـ مثل اکتبر سرخ، سپتامبر سياه و بهار پراگ، پيوند می زنند؛ ما، آنرا خاص دوره گذشته نمی دانيم و هنوز در انتظار آنيم تا چرخه زندگانی را دوباره به عقب برگردانيم. ما، هنوز در اين پنداريم که در زير سايه رهبری هدايت شويم و يا به اميد آنيم تا ظهور رهبر فره مند تازه ای را انتظار کشيم.
نوشته حاضر ـ هرچند به اشاره، در ارتباط با حوادث چند ماه گذشته و خصوصاً خردادماه، که گروهی باز به سياق سابق، سازهای کهنه و از رده خارج گرديده را دگرباره کوک کرده اند؛ در خطاب به همه جوانان مؤمن، معتقد و آرمانخواه نوشته شده است. نگارنده اميدوارست تا با درک شرايط حساس و سرنوشت ساز کنونی، مرتکب همان خطايی نشوند که نسل پيش گرفتار آن گرديد.
1 ـ دو هفته پيش که مصادف بود با سالگرد مرگ بنيانگذار جمهوری اسلامی، جناح های سياسی فرصت را مغتنم شمردند تا بارديگر ديدگاههای امام را متناسب با خواست، برنامه و سياست های خود، عليه ديگر رقبای سياسی، دوباره تفسير و تبيين کنند. اتکاء به امام جناح های حکومتی، به لحاظ سياسی، نوعی مشروعيت بخشيدن بخود در درون جامعه خودی است. چنين تلاشی از جانب گروههايی که خود را در درون حصار خودی محدود ساخته اند، قابل درک است اما نفس تلاش، خود تقليدی است کور ـ کورانه و سيری است به قهقرايی. بدين معنا که رهبران و دست اندرکاران قدرت، بجای توجه به آينده و همسويی با جهان، در بازگشت به عقب، باهمديگر به مسابقه و رقابت برخاستند.
اگر پيروان راه و خط امام، به اين اصل پايبندند که آيت اله خمينی در بين فقهای همطراز و هم عصر خود، همواره پيشاپيش سايرين حرکت ميکرد؛ اکنون اين پرسش بر تارک مسئولين و مدافعان نظام نقش می بندد که دلهره کنونی افرادی که نمی خواهند به تقليد از رهبر خود بر کرسی زمانه بنشينند، ناشی از چيست؟ چرا در تبيين شاخص های مکتب سياسی «امام»، متفقاً تسليم پذيری بنيانگذار انقلاب را در برابر «زمان» و «خواست عمومی» بفراموشی سپرده اند؟ و مهمتر اينکه چنين گرايشی در شرايطی سرباز می کند که نه جامعه خودی، از نظر شاخص های اقتصادی و رشد، همان خيل بيشمار حاشيه نشينان شهريند و نه رجعت به گذشته، می تواند تأمين گر منافع و موقعيت کنونی مسئولين سياسی کشور باشد؟
راز اين قضيه چيست؟ مدتهاست که باندهای مافيايی قدرت، قصد دارند که قفل بن بست کنونی را با کليد بازگشت به عقب و شعله ور ساختن آتش بحران باز کنند. تهاجم عريان و علنی باندها در مقطع انتخابات مجلس هفتم و پشت پا زدن به همه قواعد و سنت های پذيرفته شده و دهن کجی آشکار به ملت و حتی به امت و نيروهای خودی مطيع؛ تنها می توانست يک معنا داشته باشد و آن تحريک اقشار پائين جامعه به شورش و دامن زدن و گسترش هرج و مرج در کشور. چنين سياستی، بی پايه و دليل هم نبوده است و تا آنجائيکه من می فهمم، جناحهای مختلف سياسی حکومت و حتی رهبری نظام، تا حدودی بازيچه دست باندهای مافيايی قدرت شده اند و خواسته و ناخواسته، در زمان انتخابات، فضای بازگشت به عقب را برای جولان دوباره آنها مهيّا ساختند.
آنانی که با فرهنگ و زبان دوگانه ی روحانيت و يا تا حدودی با اصطلاحات دو مفهومه رايج در حوزه ها آشنايی دارند، معنای ارتباط آيت اله مشکينی با «صاحب الزمان» و ليست تأييدی او را خوب می فهمند. اگر چه افکار عمومی و ارباب مطبوعات توجه خويش را معطوف به درون مجلس شورا ساختند؛ اما عاقلان دانند که طرف مورد خطاب مشکينی، کسی جز رهبر نبود. آقايانی که مدعی «ذوب در ولايت» بودند، پيش از اين سخن، رهبری را در جهتی هدايت کردند تا با زيرپا نهادن تقاضايش ـ آن زمان که از شورای نگهبان خواسته بود تا درباره رد صلاحيت شدگان تجديد نظر کند؛ سکّه يک پول سياه کنند.
رهبری که همواره به ساز امثال مشکينی ها و جنتی ها و طبسی ها می رقصيد، چرا بايد امروز مورد بی مهری قرار گيرد و آنگونه که در بعضی از حوزه ها و حجره ها زمزمه می کنند، نامش در ليست «صاحب الزمان» قرار نداشته باشد؟! راز اين قضيه را بايد در همسويی اجباری حکومت با جهان و تن دادن به تعهدات بين المللی دنبال کنيم. اگر چه ولی فقيه هنوز در ميانه دو کرسی نشسته است و گاهگاهی هم از سر اضطراب، جهان را تهديد ميکند اما، مشکينی ها بهتر از هرکسی ميدانند که آن ترک تازی های دوران گذشته را، ديگر نمی توان با طرح مسائل درون مرزی و سياست داخلی توجيه کرد. اعمال غيرقانونی و قضاوت های ناحق و ستمگرانه را بنام حقوق اسلامی جا زد و دليل آورد. وانگهی، امت يکپارچه ديروز، بجای تبعيت، امروز معترضند و هر گروه خواست هايی را دنبال ميکنند که به زعم امثال طبسی ها، حادثه ای تراژدی و اسفناک، آنهم در درون مرزهای دارالسلام، در حال شکل گيريست.
روحانيان حکومتی که در سه حوزه مناسبات درونی، يعنی در ارتباط با تعدادی از مراجع و مدرسين قم؛ و مناسبات بيرونی، يعنی در رقابت با حوزه های نجف و لبنان؛ و در ارتباط با امّت و تمرد آنان؛ در وضعيتی کاملاً بحرانی بسر می بردند، هم اکنون با ورود عنصری تازه ـ يعنی فشار دولتهای خارجی؛ احساس خطر کرده و آنرا تهديدی جدی می بينند. اگر اين تهديد برای نيروهای افراطی بمعنای پايان راه است، در عوض برای مردم و تعدادی از روحانيان بمنزله آغاز تلاش های عقلی است تا در جهت بررسی دوباره دين ـ حکومتی و زيانهايی را که متوجه دين و جامعه ساخته است، حرکت کنند. از آنجائيکه مبادا از ميان اين قشر، بخشی انعطاف نشان داده و خود را با خواست جهانی همآهنگ سازند، نيروهای افراطی می کوشند تا اين بحران را با نارضايتی مردم گره بزنند و از طريق تحريک و آشوب گستری، آسيب بزرگی را متوجه جامعه و مردم سازند. آنان با اشاره به وقايع عراق، استدلال می کنند که بحران در محيط اسلامی، همواره نيازها و عکس العملهای ويژه خود را بدنبال دارد و طبيعی است از درون آن رهبر فره مند ديگری ظهور خواهد کرد و جامعه را مطابق خواست روحانيان، هدايت می نمايد.
چنين گرايشی، قبل از اينکه درد دين داشته باشد، ميل به چپاول دارد و به همين دليل، نه منطق پذير است و نه می توانيم آنان را اقناع کنيم که آيت اله خمينی، آخرين رهبری بود که با ظهورش، دفتر بنيادگرايی را که از زمان خوارج در مذهب شيعه گشوده گرديد، برای هميشه بست و بر آن مُهر ابطال زد. وانگهی، او با تأکيد و يادآوری اين نکته که اسلام، دين سياست است؛ در واقع تمامی مسئوليت، ضروريات و الزامات سياست را، در ارتباط با صنف روحانيت و دين پذيرفت و هر دو را بمعرض نقد عمومی نهاد. و مهمتر، به جوانان آموخت تا در عوض آرمانخواهی های محض و تقليدی کورکورانه، گذاری واقع بينانه به دوره های مختلف اسلامی، خصوصاً به کارکرد و کارآيی جمهوری اسلامی داشته باشند. رابطه ی بين نيروهای مسلمان (نه دگرانديشان) و مردم شيعه مذهب را با ساختار قدرت بسنجند تا پاسخ دين را درباره توليد قدرت و توزيع آن دريابند.
2 ـ اگر روزگاری مردم روسيه افتخار ميکردند که تحت رهبری داعيانه و خردمندانه لنين، پرچم ايدئولوژی را در عصر گذشته و در چهارسوی جهان برافراشته اند، بی مناسبت نخواهد بود تا ايرانيان هم مدعی شوند که با ظهور خمينی، کتاب «پايان عصر ايدئولوژی» را به اتمام رسانده اند و آنرا برای هميشه بسته اند.
در اين مثال، منظور بهيچوجه مقايسه ساده شخصيت های تاريخی با همديگر نيست. اگرچه هريک از آنان وجه و نوع خاصی از زندگی و آينده را عرضه ميکردند اما، توانايی شان در جلب و بيسج افکار عمومی عليه دشمنان خلق و خدا، ايدئولوژی کردن فضای خصوصی و برهم زدن توازن مناسبات درونی خانواده ها و اجتماع های مختلف، منطقه و يا جهانی؛ تماماً درچارچوب تعريف های رهبری طراز نوين قرن بيستمی جای می گرفتند. همچنين، اين بدان معنی نبود که رهبران را از فراز ضرورتها و الزامات زمان بگذرانم يا نقش تکنولوژی را در تغيير افکار عمومی و حتی رهبران ناديده بگيرم. اتفاقاً وقتی از آيت اله خمينی سخن می گوئيم، منظور اشاره دقيق درباره شخصيتی است که قبل از انقلاب خود را رهبری نوين ميدانست، ملايی که برخوردار از مواهب ويژه فکری و معنوی خاص در جهان اسلام است. او با همين رسالت مذهبی ـ انقلابی، مطابق الگوی نبوّت و به منظور استقرار نوع خاصی از خلافت، در عرصه سياست ظهور می کند. می خواست نمونه ای را بسازد که جهان، نه ديده و نه شنيده بود. اما در برخورد با زمانه و زندگی، تمام ايده آلهايی را که در دوران تبعيد در ذهن خويش ساخت و پرداخت و تحرير نمود؛ در هنگام پياده سازی نظام فکری خود، با واقعيات سخت و غير قابل انکاری روبرو گرديد. اگر آن روزها، نيروهای مسخ شده جانبازان و پيروان خط امام به گيج سری افتاده بودند، خود امام بهتر از هرکسی ميدانست که جهان واقعی و بيرونی را، نبايد با دنيای تنگ حجره ها و حوزه ها مقايسه کرد و به همين دليل، برای استحکام و تقويت قابليت دوام خود و نظام نو بنيادش، به مفهوم امروزی و مُدرن آن، مجبور شد به درجات مختلف، شيوه ها و ارزشهای جديدی خلق کند.
بازگشت به دوران و مناسبات صدر اسلام، مهمترين ماشين تبليغی ـ ايدئولوژيک خمينی در دوره مبارزات سياسی ضد استبدادی ـ سلطنتی بود. اما پيش از پيروزی و حتی قبل از آن که وارد کاخ جماران شود،در پس فريادها و شعارهای خشمگين و رها شده مرديدانش، چنگال سخت و تلخ احکام ثانويه را ديد. مطالباتی که بجای نشان از آخرت، وابستگی دنيايی داشتند. او که همه عمر را در راه اثبات احکام اعتباری ولايت گذرانده بود، مجبور شد تا از همان لحظه بدو ورود به ايران، جايگاه اعتباری ـ عقلايی مجلس مؤسسان را به رسميّت بشناسد و تن به قانون دهد. ولی قانون بشر، حتی اگر واضعان و تقرير کنندگانش يکدست، و از ميان خبرترين روحانيان هم انتخاب شده باشند، باز نقش و نگار خاص خود را دارد و مُهر و نشان خود را بر پيشانی نظام می کوبد و بدينسان بود تا رهبری که آمده بود احياگر باشد، در ميان فشارهای دو سنگ آسياب قوانين دين و زندگی، ناخواسته، مجبور شد تا شورای مصلحت نظام را سقط کند و آرام ـ آرام تن به نوآوری دهد. فقه را غبار زدائی کند و با وارد کردن سه عنصر زمان، مکان و بويژه مصلحت، احکام فقهی را با ذائقه دولتمردان روحانی، که برای اولين بار درتاريخ، حکومت را در دست گرفته بودند، سازگار سازد.
نهالی را که امام در محيط بحران کاشت، اکنون به درختی تنومند و پُر شاخ و برگ اقتصادی و تجاری تبديل شده است. آرزوهای او، خوب يا بد، بجای خود و محترم. اما آن دستگاهی که امروز بنام نظام اسلامی پا برجا است و ما آنرا می شناسيم، اگر چه رهبران و برنامه ريزان آن روحانی هستند؛ يا گردانندگان بازارش شب و روز امام ـ امام می گويند و همه جناح های وابسته به آن، در منازعات سياسی، خواستها و تمايلات خود را مستند به گفتارها و روشهای او می سازند و يا خُرد و کلان، روزی را که مصادف با سالگرد مرگ رهبری است، با صرف هزينه های زياد پاس ميدارند؛ ولی هيچيک از آنان ـ درست خوانده ايد ـ آری، هيچيک از آنان، در کردار و رفتار روزانه، به روش، منش و گفتار آيت اله خمينی، ذره ای اعتقاد ندارند و پايبند نيستند.
فرا بستن اعمال خود بنام رهبری انقلاب، نه از سر بدسگالی و بدطينتی است، بلکه اين ضرورت زندگی سياسی سنتی است. در جامعه ای که افرادش تنها از طريق وابستگی به رهبر می توانند هويت و شخصيت بيابند، طبيعتاً مکنونات قلبی خود را هم بنام امام عرضه خواهند کرد. آنچه که حائز اهميت و قابل توجه اند، گذاری است که خُرد و کلان آنرا پذيرفته اند. همينکه هر دو جناح قرائتی ديگر از دين [بخوانيد قرائتی سوای قرائت رهبری] دارند، نشانه آن است که نظام اسلامی هم مجبور است مانند بسياری از نظامهای پيش از خود، بطرف واقعيت های عمومی گام بردارد و بخشی از ديدگاهها، قواعد و نهادهای دست و پاگير را، بازسازی و عقلانی سازد. اين بدان معناست که ظرف زمان، ماهيتاً نمی تواند ايدئولوژهای فراگير، انعطاف ناپذير و يکه تاز را ـ صرف نظر از اينکه آسمانی است يا زمينی، بطور ثابت و غير قابل تغيير پذيرا شود. ايدئولوژی اگر برای انسانهاست و يا آنگونه که رهبران ما مدعی اند متضمن سعادت و آخرت آنان است؛ بايد به نحوی انعطاف پذير هم باشد. يعنی با تغيير شرايط زندگی انسانها، همچنان بتواند وفاداری گروههای وابسته به خود را که بسمت جلو گام برميدارند، حفظ کند. راه بازگشت به گذشته وجود ندارد. نگاه و بازگشت به گذشته، پيش از اينکه باعث التيام روان شود، موجب خود بيگانگی انسان می شود. و انسان از خود بيگانه، پيش از اينکه بتواند چرخه گيتی را از حرکت باز دارد؛ بيش تر ايدئولوژی را به سخره می گيرد و تا بدانجا پيش ميرود که اکنون، تعدادی از طرفداران ديروزی مجازات سنگسار در ايران، برده فروشان امروز فجيره اند.