از اين ستون تا تو
[email protected]
[email protected]
سلام
بعضي از امور و مناصب اجتماعي ــ در انواع ــ را اگر در تعريف «شغل» بگنجانيم، تمام مقصود را در بر نميگيرد. مثلا شغل پزشكي و آن چه در اين حيطه ميگنجد و يا سياست و كارگزارانش؛ كه اگر در نهايت به عنوان شغل از آن ياد ميشود، اما واقعيت اين است كه فراتر از آن ميرود.
جايگاه يك پزشك در فرهنگ عمومي ما ايرانيان هميشه جايگاه بلند و قابل احترامي بوده كه در كنار غيرقابل انكار بودن امور تخصصي اش، همواره آميخته اي زيبا از اخلاق، عطوفت، شفقت و... را به همراه داشته است و بي سبب نيست كه ايشان را «حكيم» هم ميناميم.
و اما در سياست هم كم و بيش بدين منوال است. مانا ياد محمد مصدق از جمله سياستمداراني بود كه به پرنسيپ هاي اخلاق سياسي اش همواره پاي بند بود تا آن جا كه آنها را دنباله روي قدرت سياسي نكرد و تا آنجا كه در توان داشت اخلاق و قدرت سياسي را به قصد پشتيباني از هم هدايت كرد تا جايي كه بسياري از تحليل گران سياسي بر اين عقيده اند كه يكي از عوامل شكست سياسي او بيش از حد پايبند بودن به پرنسيپ هاي اخلاقي بوده است.
انتخابات كانادا
ظرف چند هفته گذشته ملت چند فرهنگي كانادا درگير يكي از كم تاترين موقعيت هاي انتخاباتي در چند دهه اخير بود و آن چه از اين تجربه بزرگ براي بسياري از ما مهاجران آموختني بود همانا شركت در انتخابات و پي بردن به ارزش راي هايمان بود كه چه تاثير شگرفي ميتواند در سياست كشور داشته باشد.
به شخصه با تمام ظرفيت اين مهم را درك كردم كه راي من نه تنها مهم است بلكه با شركت در انتخابات در واقع اقدامي اساسي كرده ام كه رأيم در آينده هم مهم بماند.
يكي از دلايل عمده يك فضاي سياسي امن همانا مشاركت مردم در بحث سياست و سياست احزاب است و در اين راستاست كه آن فاصله هاي نجومي بين سياستمداران و مردم ــ آن گونه كه ما تجربه كرده ايم ــ از بين ميرود. به عنوان مثال چگونگي راي دادن، هم مسئله «من» بود و هم مسئله نخست وزير و يا ليدرهاي احزاب و اين موضوع تا آنجا پيش رفت كه «من» به همان اندازه سياسي بود كه نخست وزير. در اينجا «من» به درستي آموخت كه الزاما اگر تعلق حزبي هم به شكل رسمي و يا غيررسمي وجود دارد، پشتيباني «من» با رأيم به كانديد آن احزاب، الزاما تقويت آن حزب و در نهايت تقويت دمكراسي نيست؛ بلكه مواقعي هست ــ مثل همين انتخابات اخير ــ كه «من» با راي ندادن به حزب مطلوبش و راي دادن به گزينه ي دوم، در درازمدت به حزب مطلوبش ياري رسانده است و همين جاست كه مهم بودن راي «من» چهره ميكند.
چند مشاهده
در گير و دار چند هفته پيش از انتخابات به سهم كنجكاوي و علاقه خود در جمع هاي مختلفي شركت كردم. تعدادي از اين گردهمايي ها توسط ايرانيان فعال و پرشور و شوق ايراني بود كه با تمام توان كوشيدند در اين مشاركت سياسي حضور شهروندي خويش را به عنوان يكي از فرهنگ هاي موجود اين جامعه به رخ بكشند كه جاي سپاس و قدرداني بسيار دارد.
و اما در يكي از اين گردهمايي ها كه سه نفر از دوستان ايراني عضو احزاب ليبرال و ان دي پي و محافظه كار براي حضار از مواضع احزابشان ميگفتند، طبعا بحث هاي موافق و مخالف بين اين دوستان و هم حضار شركت كننده در يك فضاي امن و دموكراتيك برپا شد و تقريبا همه توانستند از جلسه راضي بيرون آيند.
و اما نكته قابل تعمق براي من بعضي از اظهارنظرهاي آن دوست محافظه كار بود كه شور و شوق و تعلق اش به حزب محافظه كار باعث ميشد كه برخي پرنسيپ هاي عميق و ريشه اي كه توسط حزب رقيب يعني ليبرال در سنت سياسي اين كشور بنا نهاده شده را به راحتي و با توجيه هاي بعضا ساده كه بنيادهاي اخلاق سياسي را در پاره اي موارد حتي به صفر ميرساند، ناديده انگارد و به راحتي از كنار آنها بگذرد.
مثلا ميگفت ژان كريتين نخست وزير سابق كانادا به اين خاطر در جنگ با عراق شركت نكرد چون سرباز به اندازه كافي نداشت. او همچنين از اين فرضيه به دور از واقعيت اين نتيجه را گرفت كه همانطور كه حزب محافظه كار در دستور كار خود دارد بايد طرح و گسترش ارتش در اولويت كارهاي دولت قرار گيرد و...
همه ما ميدانيم كه يكي از حسن شهرت هاي كشور كانادا به واسطه صلح دوستي اين كشور است و هميشه هم در كنار نيروهاي سازمان ملل به عنوان يك كشور حافظ صلح عمل كرده است. همچنين اين كشور در مبارزه با تروريسم شركت كرد و الان هم نيروهايش در افغانستان به اين منظور حضور دارند. اما اگر در جنگ عراق شركت نكرد به خاطر كمبود سرباز و مسائلي از اين دست نبود، بلكه به خاطر پرنسيپ هاي اومانيستي حاكم در درون دولت بود. تازه در چنين مواقعي مشاركت و پشتيباني از يك جنگ را كه تعداد سرباز تعيين نميكند؛ مگر ژاپن چقدر نيرو در عراق دارد و يا اصولا در ژاپن ارتشي به معناي امروزي آن وجود دارد؟
در واقع اين نيروهاي ژاپن در عراق نيست كه در سطح بين الملل ژاپن را جزو متحدين جنگ در عراق قلمداد ميكند، بلكه اعتبار آن كشور است كه اين معني را ميسر ميكند.
در جنگ عراق هم متحدين خواستار آن اعتبار بين المللي كانادا براي پشتيباني خود بودند نه الزاما حضور هرچه بيشتر ارتش كانادا در منطقه.
اين دوست كه قطعا از جنگ ايران و عراق به خوبي باخبر است و نتايج خوف انگيز آن را به خوبي ميداند گويا از زمره افراد شيفته است كه «نهج البلاغه را بهتر از حضرت علي ميداند». او تا آنجا پيش رفت كه حتي از آقاي هارپر هم جلوتر رفت. او ميگفت كه ارتش كانادا آن قدر ضعيف است كه حتي ... هم ميتواند ما را شكست دهد.
من پرهيز كردم نام كشوري كه او به آن اشاره داشت، بياورم و به جاي آن سه نقطه گذاشتم. به هر حال نام يكي از كشورهاي فقير به اصطلاح پيراموني بود.
اين دوست وقتي صحبت از جنگ و داشتن ارتش قوي ميكرد آدم را به فكر فرو ميبرد كه ايشان آيا چيز ديگري به جز جنگ و جنگ آئيني ندارد كه به اين كشور زيباي چند فرهنگي بيفزايد؟