1- شالوده و نقطه عزیمت و بنیان تفکر انسان مدرن نقادی است. شاخصه انسان مدرن تساهل و انتقادپذیری است. اگر تساهل تنها بر تساهل ستیز مقدور نیست،نقد نیز بر اصلاح ناپذیر معقول نیست و اگر مصداق بارز تساهل ستیزی قتل و ترور و اعدام بدون محاکمه است، نماد نقدناپذیری ترور قلم و اندیشه است، نه فقط با زور، حتی با تهمت و افترا. پس تنها اصلاح پذیر را نقد میکنیم و آنکه را نقد نمیکنیم - چه ما و چه جامعه، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه – اصلاح ناپذیر قلمداد میکنیم.
انسان مدرن آنگاه که به اشتباه در عمل سیاسی خود پی میبرد، استعفا میدهد، نه آنکه دیگرانی را که در کنارش نبودند، متهم به عدم همراهی کند و آنگاه که به تناقض در اندیشهاش پی میبرد، خود داوطلبانه به نقد آرای گذشته اش مینشیند و صد البته که در میانه این نگرش به گذشته خطا و صواب، سودمند و مضر از هم باز شناخته میشوند. وی میداند که اندیشه و عمل سیاسی گذشته اش نه تنها منحصر به گذشته نبوده است، بلکه اگر با صافی نقد الک نشود، بر تصمیمات آیندهاش نیز تاثیر میگذارد. اما روشنفکر و عملگر سیاسی ایرانی از نقد گذشته اش میهراسد؛ هزار اما و اگر میآورد که این برداشت و عمل در آن زمان صحیح بوده است. روشنفکر امروز میهراسد که از تاثیر معنوی وی در انقلاب فرهنگی پرده برداشته شود و عملگر سیاسی ایرانی میهراسد که نقد انقلاب، اشغال سفارت آمریکا و جنگ تحمیلی در عرصه عمومی مطرح شود و این همه برخاسته از فرهنگ ما ایرانیهاست که دنیا یا سفید است و یا سیاه. روشنفکر میهراسد به جزمیت متهمش کنند و عملگر سیاسی میترسد چون خائنان در نزد افکار عمومی محاکمه شود و اینگونه است که در میان ایرانیان، نقاد، اخلالگر سیستم اجتماعی و نقادی بزرگترین گناهی است که یک روشنفکر میتواند مرتکب شود؛ اما حقیقت آن است که نقد را نمیتوان بر اساس چنین مصلحت سنجی هایی سر برید.
2- اگر روشنفکر عرفگرای ایرانی بیش از یکصد سال پیش درمان دردهای استبداد سلطنتی، استحمار مذهبی و نفوذ خارجی را دمیدن روح مشروطه، سکولاریسم، ناسیونالیسم و استقلال میدید، با وقوع انقلاب 57 استبداد سلطنتی فرو ریخت و در بطن فرهنگ استبدادپذیر ایرانی قدرت دیگری زمام امور را به دست گرفت.
برای غلبه بر استبداد مهمترین وظیفه روشنفکر عرفگرا تاکید بر جدایی دین و امور دنیایی اعم از سیاست، اقتصاد، حقوق قضایی، ... و تفکیک حوزه خصوصی و عمومی است. تحقق این مهم پایدارترین امکان را برای دستیابی به دموکراسی در اختیار ایرانیان قرار میدهد.
طی فرایند جهانی شدن معنی نفوذ استعماری، ناسیونالیسم و استقلال ملتها دچار دگرگونیهای بسیار شده است و در فرهنگ جهانی به نظر میرسد تاکید بر ناسیونالیسم به منظور چسبی برای حفظ توفق قدرت دولت مرکزی بر اقلیت های قومی و مذهبی و زبانی ، اصلاً قابل پذیرش نیست؛ اما تأکید بر ملیت به عنوان تجربه و سرنوشت تاریخی مشترک، امکانی است برای حفظ چارچوب دولت قانونمند.
3- مفهوم مردم سالاری دینی مسلماً تقلیل ارزشهای دموکراسی در قالب مفاهیم دینی است. اصلاح طلبان باید بپذیرند که همان گونه که زیست شناسی دینی، مکانیک اسلامیو ... معنا و مفهومیندارد، مردمسالاری دینی و اقتصاد اسلامیتعابیری فاقد مفهومند. اول گناه این واژه ها مفهوم پارادوکسیکال آنهاست. دموکراسی به معنای اعمال نظر اکثریت است،اگر اضافه دینی بر دموکراسی به معنای اعمال نظرات دینی اکثریت مردم است و به این معنی است که مردم حق اعمال نظرات ضد دین یا حتی غیر دینی خویش را ندارند، دیگر این تعریف هیچ سنخیتی با دموکراسی ندارد. اگر اجازه پیدا کنیم بر همین منوال استدلال کنیم ، میتوانیم از دموکراسی سلطنتی هم یاد کنیم که یعنی اعمال نظرات اکثریت مردم که با نظرات سلطان تناقضی ندارد.
4- از مهمترین جنبش های امروز ایران، جنبش زنان است.در حالی که این جنبش، امروز از حمایت اندیشمندان و متفکرین بسیاری بهره مند است، دچار اشتباهی شده است- که روشنفکران عرفگرای ایرانی بسیار مرتکب شده اند- و آن تقلیل مفاهیم و ارزشهای مورد قبولشان در قالب مفاهیم سنتی و دینی است. یافتن قرائتی فقهی که به جنبش کمک کند تا میزان ارث برای زن و مرد برابر باشد و یا زنان هم مانند مردان از حق طلاق برخوردار باشند، تنها به معنای تقلیل مفهوم برابری زن ومرد در قالب گزاره های سنتی و دینی است. اگر هم به کمک قرائت های متجددانه از دین، این جنبش به هدفهای اولیه خود رسید، باید به یاد داشته باشد که بالاخره با مدد قرائتی از دین بر قرائتی دیگر چیره شده است و این محدودیتی عظیم در راه جنبش ایجاد خواهد کرد؛ به عنوان مثال بسیار بعید به نظر میرسد که بتوان قرائتی را یافت که حق انتخاب نوع پوشش را برای زنان به رسمیت بشناسد.
5- ایده اصلی انقلاب فرهنگی پاکسازی ناپاکی ها از عرصه علمیکشور بود، بی خبر از اینکه هر اندیشهای حق حیات دارد. در خوشبینانه ترین حالت انقلاب فرهنگی یعنی دیکتاتوری اکثریت برای پالایش و نابودی اقلیت؛ یعنی ستاندن حق حیات از اقلیت. از نتایج همین رفتار حاکمان است که هنوز هم بسیاری از اساتید از حضور در دانشگاه محرومند و نیز از عصاره همین طرز فکر است که امروز نیز صاحبان قدرت به دانشگاه به دیده عنصری ناپاک و خطری بالقوه برای حفظ قدرت خود مینگرند و بر همین اساس است که فجایعی نظیر فاجعه تیرماه 78 رخ میدهد.
6- هجدهم تیر سال 78، به دانشجویان آموخت که تنها جامه ای که برای ایشان مناسب است ، نقادی و دوری از قدرت است. اما ایشان طی این پنج سال تنها به نقادی قدرت و احیاناً قدرتطلبان پرداخته اند؛ فارغ از این نکته که نقادی باید معطوف به دیگر حوزه ها هم باشد. در حالیکه ایرانی تمدن غرب را پذیرفته است اما هنوز فرهنگش ریشه در استبداد و سنت دارد. تنها نقد فرهنگ جامعه میتواند عیبهای فرهنگیمان را بازشناسد. مشکل امروز ما نه در نحوه تقسیم قدرت بلکه در فرهنگ سنتی ما نهفته است. نقد جنبش های اجتماعی، رویدادهای تاریخی و شخصیتهای کاریزماتیک از همان درجه ای از اهمیت برخوردارند که نقد قدرت. نقد تکراری قدرت مبدل به یاوه گویی های بدون استدلالی خواهد شد که بی توجهی جامعه به جنبش دانشجویی را به همراه دارد.
انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف