دست كم دو ديدگاه، يا اگر روشنتر بگوييم دو پروژه متضاد در باب نسبت انسان و دين، انديشه دينداران ما را دستخوش خود قرار داده است؛ دين به مثابه برنامه زيستن در جهان خاكي و دين به مثابه راه سعادت اخروي.
ديدگاه نخست، دين را موهبت عقل كامل (خداوند) به عقل ناقص (انسان) ميداند، موهبتي پس از آن غضب نخستين كه انسان را به جهان ناسوتي راند، برآمده از حس ترحمي نسبت به آن روح لطمه ديده كه شيرخام خورد و گناه اولين را مرتكب شد. دين به انسان ميگويد كه چگونه در دوره هبوطش، با موقعيت هبوطش سركند،چگونه با خود و ديگران بزيد، روابطش را با سايرين تنظيم كند، تا آن هنگام كه به جهان ديگرش بازخوانند و زندگيش در ترازوي قسط به سنجه درآيد. اين سان، دين راهنماي عمل انسان در دنياست، راهنمايي براي تدبير مناسبات اين دنيايي.
نمونه چنين ديدگاهي در باب انسان و دين،دكتر علي شريعتي است. او دين را به مثابه برنامهاي تلقي ميكند كه اگر به كار دنياي انسان نيايد به كار آخرت وي نيز نخواهد آمد. شريعتي از دين راه رستگاري انسان در همين دنيا را ميجويد. زيرا در نظر او، انسان در اين جهان دربند مناسبات ناعادلانه، ظلم ظالمان و گونههاي متفاوت بردگي گرفتار آمده است. از اين رو مهمترين رسالت دين را نجات انسان از بردگي انسانهاي ديگر ميداند. البته، تلقي شريعتي از دين آنگونه نيست كه بتوان آن را همان با دين تاريخي يعني آنچه در نسبتي خاص با شرايط اجتماعي اقليمي خاص در دوره زماني متوالي به گوهر دين الحاق يافته، دانست. براي شريعتي دين امري ازلي است و نه تاريخي، پيامي است رهاييبخش براي انسان عام، انساني كه پيش از آنكه دربند خويشتن باشد، دربند جامعه خويش است.
در نظر شريعتي، دين رهاييبخش انسان جامعه شناختي است و نه انسان روانشناختي. اگر دين انسان را از بند مناسبات اجتماعي ناعادلانه رها نسازد، هرگز به انسان روانشناختي دست نمييابد. فلذا دين در گوهر خويش حائز سويهاي اجتماعي است و لزوما سامانبخشي زندگي اجتماعي انسان در جهان خاكي را مدنظر قرار ميدهد.
مفهوم مكتب نيز كه بسامد آن در آثار شريعتي بالاست سويه الهامبخش حركت هدفمند در جهان خاكي را نمايان ميسازد و مشتمل بر ايمان به يك هدف و مسووليت انساني در قبال آن در اين دنياست. از اين رو شريعتي از هر آن تفكري كه وجه اجتماعي دين را سلب نمايد انتقاد ميكند. تفكري كه به گفته او ظاهراً عبوديت آزادگونه ميسازد اما در واقع آنچه از انسان ميسازد صرفا يك «حيوان نيايشگر، خلوت گزيده در گوشه عبادتكدهها»ست.
اين سان هر ديدگاهي كه به دين صرفا جنبه روانشناختي ميدهد و آن را امري فردي ميداند كه انسان را براي سعادت اخروي مهيا سازد در تقابل با انديشه شريعتي است و درست در اين جاست كه آراء متفكر ديگري به نام عبدالكريم سروش رخ مينمايد.
سروش در نقطه مقابل، دين اجتماعي شريعتي را برچسبي سخت ميزند، دين دنيوي (سكولار) ميخواندش و آن را از مفهوم واقعي دين تهي ميداند.
به باور سروش، دين جنبه رهاييبخش دارد اما نه در ساحت اجتماع كه در ساحت فرد. دين به كار جهاد اكبر (مبارزه با نفس) ميآيد، انسان را از بند خويشتن رها ميكند زماني كه انسان از بند خويش رها شد ميتواند خود رهاييبخش جامعهاش باشد. از اين رو سروش براي دين كاركردي اجتماعي و در نتيجه اين دنيايي نميشناسد زيرا عقل آدمي را براي سامانبخشي به مناسبات اجتماعي و دنيوي خود كافي ميداند. به اعتقاد او دين آنچه را كه انسان در رسيدن به آن ناتوان است به انجام ميرساند، راه سعادت در جهان ديگر را به انسان ميآموزد و همين رسالت براي دين كافي است. سروش دين را شيوه رابطه فرد با خدا يعني با ماوراي دنيا توصيف ميكند، هرچند او منكر تاثير اين رابطه فردي در زيست اين جهاني نيست، با اين حال تاثيرگذاري در امر اجتماعي و اين دنيايي را رسالت دين نميداند.
مبناي تفاوت دو ديدگاه يا دو پروژه شريعتي و سروش را بايد مسير متفاوتي دانست كه اين دو براي درك نسبت جامعه و ايدهپردازي خويش طي نمودهاند. برخلاف آنچه به نظر ميرسد شريعتي، بر بنيادي فلسفي، انديشه اجتماعي خود را بسط ميدهد. او به گونهاي فلسفي به ماهيت دنيوي بودن دين معتقد است، به شيوهاي جامعه شناختي، نقايص زندگي اجتماعي انسان را آشكار ميكند و از اين رهگذر است كه با حضور موثر دين رهاييبخش مجددا بنياد فلسفي طرح خويش براي جامعه آرماني را برميسازد.
در عوض فلسفهپردازي سروش در وهله نخست بر تجربه تاريخي قرار دارد. او بر پروژهاي تاريخي فلسفهورزي ميكند كه به زعم او در رسيدن به آرمان خود ناكام مانده است. ريشههاي تفكري كه سروش بيان ميدارد بر اساس شناخت اجتماعي او از تجربه حكومت ديني شكل يافتهاند وسپس به صورت گزارههايي فلسفي بيان شدهاند. شريعتي ايدههاي اجتماعي خودرا براساس مبناي فلسفي پرداخت و سروش ايدههاي فسلفياش را بر مبناي تجربه تاريخي انديشه شريعتي. سروش، آنچه شريعتي به آن ميانديشيد را تجربه كرد و اين پرسش بزرگ را مطرح ساخت كه چگونه دين ميتواند دنيوي شود و در مؤانست مقتضيات امر دنيايي نظير قدرت، ثروت و… باشد و همچنان الهي باقي بماند؟
*اين مطلب در شماره 32 (1 تيرماه ) روزنامه فجر به چاپ رسيده است.