بسم الحق
با نامِ آزادي، آگاهي و عدالت
تقديم به عزيزاني كه با اعتصاب غذاي سه هفته اي خود
در زندان اوين حماسة مقاومت را دگربار تكرار كردند
مرداد، ماهِ حوادثِ ماندگار
«دكتر محمد ملكي»
[email protected]
تير از چلة زمان رها شد با همة زخمهايي كه بر تن داشت. زخم شهادت آنها كه در قيام مردمي 30 تير سالِ 1331 تا آخرين نفس در راه مبارزه با استبداد «نظام شاهي» ايستادند تا ملت را به پيروزي و قوامالسلطنه و اربابش شاه را به ذلت و زبوني كشانند. زخم پذيرش خفتبار قطعنامة ۵98 شوراي امنيت از سوي ايران، تا آنجا كه اين كار را تشبيه به نوشيدنِ جام زهر كردند (27 تير 13۶7) و بالاخره زخمِ حملة وحشيانه به كوي دانشگاه تهران (18 تير 1378) و چه درسها و عبرتهايي كه ميتوان از اين حوادث گرفت.
در اين نوشته بهمنظور آگاهي نسل جوان و آشنايي بيشتر آنها با حوادث مهمي كه در تيرماه اتفاق افتاده اشارهگونه به بعضي از آنها ميپردازم تا درسي باشد و زمينهاي براي مطالعه و تحقيقِ برخي وقايعِ سدة اخير و هموارسازي راه آينده. در مورد وقايع تيرماه بيمناسبت نميبينم به يكي دو نكته اشاره كنم.
دكتر مصدق وقتي ميبيند قدرتِ مطلقة شاه مانع اجراي گامهايي است كه او بايد در راه استقلال و آزادي ايران بردارد 2۵ تيرماه 1331 طي نامهاي خطاب به شاه از سمتِ نخستوزيري استعفا ميدهد. متن نامة دكتر مصدق به شرح زير است:
پيشگاه مبارك اعليحضرت همايون شاهنشاهي؛
چون در نتيجة تجربياتي كه در دولتِ سابق بهدست آمده پيشرفتِ كار در اين موقعِ حساس ايجاب ميكند كه پست وزارت جنگ را فدوي شخصاً عهدهدار شود و اين كار مورد تصويب شاهانه واقع نشد البته بهتر آنست كه دولت آينده را كسي تشكيل دهد كه كاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منويات شاهانه را اجرا كند و با وضع فعلي ممكن نيست مبارزهاي را كه ملت ايران شروع كرده است پيروزمندانه خاتمه دهد. فدوي دكتر محمد مصدق.
كتاب قيام ملي سيام تير، محمد تركمان، ص 10۵
پس از استعفاي دكتر مصدق و نصب قوامالسلطنه به نخستوزيري روز 30 تيرماه مردم بهنفع دكتر مصدق و عليه شاه و نخستوزير منصوب او قيام كردند. چند ساعت پس از اين قيامِ ملي و درگيري مردم با ارتش و نيروهاي نظامي و انتظامي و شهادت و مجروح شدن جمع كثيري از مردم، شاه مجبور به عقبنشيني ميشود و ساعت ۵ بعدازظهر استعفاي قوام اعلام و دكتر مصدق مجدداً به نخستوزيري انتخاب ميگردد. در اين جا اگر جرياني كه منجر به قيام مردم در روز 30 تير 1331 شد را با حادثة ديگري كه در همين ماه به فاصلة ۴7 سال (18 تير 1378) اتفاق افتاد به مقايسه بنشينيم معلوم ميشود تاريخ معلم بسيار آموزندهايست اما بعضي از قدرتبهدستان شاگردانِ خرفت و كمهوش مكتبخانة تاريخ هستند. اگر دورانِ كوتاهِ نخستوزيري دكتر مصدق (2 سال و چند ماه) و مقاومت آن بزرگمرد در برابر اعمالِ فوقِ قانونِ شاه، نام و شخصيت او را ماندگار كرد در مقابل ضعف و تسليم يك رييسجمهور ـ كه متكي به 22 ميليون رأي مردم هم بود ـ در برابرِ قدرتهاي مافوق قانون موجب شد قبل از پايانِ هشت سال رياست جمهوري نام او از ذهنها و دلهاي مردم پاك شود و نامِ خاتمي نه در كنار قائممقام و اميركبير و دكتر مصدق كه در رديف حاج ميرزا آقاسي و ميرزا آقاخان نوري در سينهي تاريخ ثبت گردد. زيرا مردم هرگز در قضاوتهاي خود اشتباه نميكنند. مصدق با مقاومت در برابر شاه آفرينندة 30 تير 1331 شد ولي خاتمي كه بعضيها ميپنداشتند ميتواند در كنار بزرگان تاريخ ايران جايي داشته باشد با سكوت و تسليم خود در برابرِ قدرتِ مافوقِ قانون و ساكت مانده در مقابل كارهاي خلاف قانون و حمله و هجومها از جمله قتلهاي زنجيرهاي و فاجعة كوي دانشگاه و بستن فلهاي روزنامهها و دخالتهاي علني در انتخابات مجلس و … امروز نهتنها مردمِ عادي، حتي طرفداران اصلاحاتياش نيز بر او خرده ميگيرند و اعمال و رفتارش را موجب شكست برنامههاي اصلاحي ميدانند راستي نبايد از تاريخ درس گرفت؟
و از ياد نبريم اگر در 30 تير سالِ 31 پيروزي مردم بر استبدادِ «نظام شاهي» را داشتيم در 28 مرداد سالِ 32 كودتاي آمريكايي ـ انگليسي و سقوطِ حكومت ملي و تسلط دوبارة شاه و بيگانگان بر سرزمين ايران را شاهد بوديم. و چه زيبا شاعر دردآشنا و مردمي م. آزرم تفاوت اين دو واقعه را بازگو ميكند:
مرداد،
يعني نيستي
مرداد،
يعني مرگ
نفرين بر اين مرداد
از تير تا مرداد سي روز است در تقويم
اما در زمان؟ هيهات
بُعد هزاران نسل آگاهي است
خشمي درونم ميجُوُد دندان:
پيوسته ميگرديم دور از تير
اما غرقه در مرداد
و اين هم درس و عبرتي است كه تاريخ به ما ميآموزد.
و اما سه واقعة ماندگار در ماهِ مرداد
1۴ مرداد 128۴ انقلاب مشروطه
پيش از هر سخن عواملِ اصلي پيدايش اين تحول عظيمِ تاريخي را بخوانيم در لغتنامة دهخدا:
فزوني يافتن ارتباط مردم ايران با كشورهاي خارج، خاصه با ممالكي كه حكومتِ آنها ناشي از مردم بوده و براساسِ قانون اداره ميگرديد، تأسيس دارالفنون و توسعة مدارس جديد و اشاعه يافتن افكار نو در ميانِ مردمِ ايران با ايجاد پست و تلگراف، انتشار روزنامة دولتي و غيردولتي و بالتبع انتشار اخبار ايران و جهان در ميان مردم، وقوع تحولاتي در كشور تركيه و ژاپون و گسترش اطلاعات مردم دربارة انقلاب فرانسه، امريكا و ديگر كشورهاي جهان، توسعة صنعت چاپ و انتشار آثاري از آخوندزاده، طالباوف، حاج زينالدين مراغهاي، ميرزا آقاخان كرماني و احمد روحي و بيدار شدنِ اذهان مردم نسبت به اعمالِ ناشايست دولت بهوسيلة وعاظ و علماي مذهبي، تأثير تعليمات و اظهارنظرهاي آزاديخواهان در مردم، ضعف و زبوني رجالِ دولت در مقابل نفوذ بيگانگان خاصه روس و انگليس، ولخرجيهاي دولت و قرضهاي كلان از ممالك خارج، فشار عاملانِ دولت بر مردم، آگاهي ملتِ ايران از قيامهايي كه موجب رسيدن به آزاديهاي فردي و اجتماعي گرديد. (لغتنامة دهخدا، در تعريف مشروطه)
همة اين عوامل به مردمِ ايران اين جسارت را ارزاني داشت كه پس از قرنها استبداد شاهان و عواملِ آنها قيام نمايند و خواستار برپايي «عدالتخانه» گردند. اما اتحاد هزاران سالة صاحبان زر و زور و تزوير از اين خواست بهحقِ مردم ايران معجوني ساخت تلخ و كشنده اما در كپسولي بهشكلِ «مشروطه» و مشروعه با نامِ «جمهوري اسلامي» در دو لباس و دو نام، يكي «نظامِ شاهي» و ديگري «نظامِ ولايي». در هر دو نظام همة قدرتها در دستِ يك نفر با عنوانِ «شاه» و «وليفقيه» و امروز پس از گذشت يكصد سال از قيامِ مردم براي كسب آزادي و برپايي عدالت بايد به بررسي نشست كه تا چه حد به اين خواست يكصد ساله رسيدهايم!
از نخستين روزهاي قيام مردم براي كسب آزادي و پايان دادن به قدرتِ فردي و تقسيم قدرت و سهيم شدنِ مردم در سرنوشت خويش و تدوين و تنظيم قانون اساسي دو تفكر در جامعه مطرح شد يكي «مشروطهخواهي» و ديگر «مشروعهخواهي». در هر دو تفكر «ولايتِ» مردم را يك نفر بهعهده ميگيرد. ولايتِ «شاه» و ولايتِ «فقيه» قانونِ اساسي مشروطه ميگفت: سلطنت موهبتي است الهي كه از طرفِ مردم به شخص شاه تفويض ميگردد و قانونِ «مشروعه» كه پس از قيام مردم در سالِ 13۵7 منجر به تأسيس جمهوري اسلامي شد ميگويد «قانونِِ اساسي زمينة تحقق رهبري فقيه جامعالشرايطي را كه از طرفِ مردم بهعنوانِ رهبر شناخته ميشود آماده ميكند تا ضامن عدمِ انحراف سازمانهاي مختلف از وظايف اصيل اسلامي خود باشند» نتيجه آنكه پس از برقراري «مشروطه»، محمدعلي شاه مجلس را به توپ ميبندد و زمام امور «مشروطه» بهدست رضاخان ميرپنج و فرزندش محمدرضا ميافتد تا «ولايتمدار» مردم باشند و در «مشروعة» جمهوري اسلامي هم بر مجلس و مردم آن ميگذرد كه شاهديم. بههرحال در اين «نظامهاي ولايي» درست است كه قانون اساسي و مجلس و نخستوزير و رييسجمهور، قوة قضاييه و دادگستري (عدالتخانه) داريم اما آنچه غايب است عدالت و آزادي و مردمسالاري و قانونمداري است. در اينجا بيمناسبت نيست نظر يك محققِ تاريخ در مورد مطرح شدن اصطلاح «مشروعه» را بشنويم:
مستمسكِ اصلي محمدعلي شاه در تعطيل نظامِ پارلمانيِ مشروطيت و دستگيريِ آزاديخواهان، در اساس اين بوده است كه مشروطه با شرع مخالف است او و روحانيونِ طرفدارش به بهانِه پاسداري از قوانين شرع با خلاصه كردنِ مفهومِ سياسيِ حكومتِ استبدادي و شرعيِ مورد نظرشان در كلمة «مشروعه» يا «مشروطة مشروعه» تعبيري كه از مدتي پيش از آن بر سر زبانهاي مستبدان جاري شده بود، هم در حيطة محتوا و هم در حيطة شكل به جنگ مشروطه و اساسيترين دستاوردِ آن يعني نظامِ پارلماني برخاستند و ستيزة كهنهاي را با شيوهاي تازه سامان دادند. در اين جنگ و ستيز، در حوزة مسائل نظري و تئوريك، با پيش كشيدن مفهومِ سياسي حكومتِ «مشروعه» مباحث سياسي تازهاي را براساسِ شرع، در مقابل مباحثِ نظري و سياسيِ مربوط به مشروطيت مطرح كردند و در ميدانِ عمل، با بهتوپ بستنِ مجلس، تعطيل روزنامهها، بستن انجمنها، فرستادنِ اردوي دولتي به قلبِ مبارزه يعني تبريز، با اعدام و تبعيد و زندان به كارزار آمدند و قزاقها را به خيابان كشيدند.
كتاب مشروطة ايراني، نوشتة دكتر ماشاءالله آجوداني، ص 22ـ23
28 مرداد 1332: كودتاي انگليسي ـ امريكايي عليه حكومت ملي دكتر مصدق
وقتي آمريكاييها و انگليسيها متوجه اين واقعيت شدند كه مصدق هرگز منافع ملت را در پاي بيگانگان قرباني نخواهد كرد و حاضر است در راه آزادي و سعادتِ مردم ايران جانِ خود را نيز تقديم كند تصميم گرفتند عليه او به كودتايي ننگين دست بزنند و براي انجام اين كار از «كمونيسم» يك لولو ساختند تا بدينوسيله هم عوامِ ناآگاه را بفريبند و هم روحانيهايي نظير آيتالله كاشاني را با خود همراه و همآواز سازند و يكبار ديگر اتحاد شومي از صاحبان زر و زور و تزوير بهوجود آورند و شاه را كه از ايران فرار كرده بود بار ديگر بر مسند قدرت بنشانند و منافع خود را از طريق ايشان تأمين كنند.
كودتا با پول آمريكا و كمكِ عواملِ وابسته به انگلستان انجام شد و دو روز بعد آيتالله كاشاني بهاتفاقِ شمس قناتآبادي، دكتر مظفر بقايي، نادعلي كريمي و حائريزاده با زاهدي نخستوزير كودتا كه بهجاي مصدق نشسته بود ملاقات ميكنند (روزنامة شاهد، 1 شهريور 1332، شمارة 1019) و چند روزِ بعد (17 شهريور 1332) آيتالله كاشاني در مصاحبه با خبرنگار روزنامة «المصري» در پاسخ اين سؤال كه آيا عقيده داريد دكتر مصدق مستحق همين سرنوشت بود كه به او رسيد؟ ميگويد:
خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشت نتيجة عدل خداوندي است.
س: آيا عقيده داريد كه دكتر مصدق براي برقراري رژيم جمهوري فعاليت ميكرد.
ج: آري براي برقراري جمهوريت ميكوشيد. مصدق ۴ ماه قبل ميخواست كه شاه را از ايران اخراج نمايد ولي من نامهاي به شاه نوشتم و از او خواستم كه از مسافرت خودداري نمايد و شاه هم موقتاً از فكر مسافرت منصرف شد. يك هفته قبل مصدق شاه را مجبور كرد كه ايران را ترك نمايد اما شاه با عزت و محبوبيت چند روز بعد بازگشت.
آيتالله كاشاني سپس به خبرنگار ميگويد:
در اينجا ملت شاه را دوست دارد و رژيم جمهوري مناسب ايران نيست.
روزنامة كيهان، 17 شهريور 1332
شايد اطلاع از اينكه آيتالله كاشاني طرفدار شاه و كودتا و مخالف جمهوريت بوده و اعتقاد داشته كه ملت شاه را دوست دارد براي نسل جوان تعجبانگيز باشد زيرا در كتابهاي تاريخي كه عواملِ «نظام ولايي» از جمله حسن آيت براي دانشآموزان نوشتهاند آنهمه از آيتالله كاشاني تعريف و از مصدق بدگويي شده است. نسل جوان مطمئن باشد علت اين امر فقط روحاني بودن آقاي كاشاني و مكلّا بودن مصدق است. آيا آپارتايدي بدتر از اين سراغ داريد؟ در گفتهها و نوشتههاي وابستگانِ به نظامي كه از دين و مذهب براي پيشبرد كارهاي خود ابزار ميسازد و مايه ميگذارد بيشتر دقت و بررسي نماييد.
3 مرداد ۶7 دستور قتلعام مجاهدين در زندانها
با اطمينان ميتوان گفت در مرداد ماهِ سال 13۶7 يكي از بيسابقهترين و بيرحمانهترين وقايع در كشور ما اتفاق افتاد و آن قتلعام زندانياني بود كه دوران محكوميت خود را ميگذراندند. فاجعهاي كه «نظام ولايي» سالها آن را از افكار عمومي مخفي نگه داشته بود تا بالاخره در بهار سال 1379 با انتشار خاطراتِ آيتالله منتظري اين جنايتِ بينظير افشا شد. واقعه بعد از پذيرش قطعنامة ۵98 شوراي امنيت در 27 تير 13۶7 و عمليات مرصاد (فروغ جاويدان) در زندانها اتفاق افتاد. آيتالله منتظري در خاطرات خود در پاسخ به سؤالي در مورد نامة ايشان به آيتالله خميني در اين مورد ميگويد:
اما آنچه باعث شد من آن نامه را بنويسم اين بود كه در همان زمان بعضي تصميم گرفتند كه يكباره كلك مجاهدين را بكنند و بهاصطلاح از دستِ آنها راحت شوند و بههمين خاطر نامهاي از امام گرفتند كه افرادي از منافقين كه از سابق در زندانها هستند طبق تشخيص دادستان و قاضي و نمايندة اطلاعاتِ هر منطقه به رأي اكثريت آنان اگر تشخيص دادند كه آنها سرِ موضع هستند اعدام شوند. يعني اين سه نفر اگر دو نفر از آنها نظرشان اين بود كه فلان فرد سرِ موضع است ولو اينكه به يك سال يا دو سال يا پنج سال يا بيشتر محكوم شده بايد اعدام ميشد. اين نامة منسوب به امام تاريخ ندارد، اما اين نامه روزِ پنجشنبه نوشته شده بود روزِ شنبه توسطِ يكي از قضات بهدستِ من رسيد و آن قاضي بسيار ناراحت بود.
من نامه را مطالعه كردم. خيلي نامة تندي بود كه در عكسالعمل عملياتِ مجاهدين خلق در مرصاد نوشته شده بود و شنيده شد كه به خط حاج احمد آقاست. البته چون اين براي همة قضات فرستاده شده بود اشكال ندارد كه براي شما هم بخوانم تا واقعيت قضايا آنگونه كه اتفاق افتاده روشن شود. متن نامه به اين شكل است.
خاطرات آيتالله منتظري، ص ۶23
در صفحة ۶2۴ خاطرات آيتالله منتظري متن نامة منسوب به آيتالله خميني آمده است.
پس از ابلاغ اين نامه آقاي سيد احمد خميني از پدرشان چند سؤال ميكنند بهشرح زير:
پدر بزرگوار حضرتِ امام مد ظله العالي
پس از عرض سلام، آيتالله موسوي اردبيلي در مورد حكمِ اخير حضرتعالي دربارة منافقين ابهاماتي داشتهاند كه تلفني در سه سؤال مطرح كردند:
1. آيا اين حكم مربوط به آنهاست كه در زندانها بودهاند و محاكمه شدهاند و محكوم به اعدام گشتهاند ولي تغيير موضع ندادهاند و هنوز هم حكم در مورد آنها اجرا نشده است، يا آنهايي كه حتي محاكمه هم نشدهاند محكوم به اعدامند؟
2. آيا منافقين كه محكوم به زندانِ محدود شدهاند و مقداري از زندانشان را هم كشيدهاند ولي بر سر موضعِ نفاق ميباشند محكوم به اعدام ميباشند؟
3. در مورد رسيدگي به وضع منافقين آيا پروندههاي منافقيني كه در شهرستانهايي كه خود استقلالِ قضايي دارند و تابع مركز استان نيستند بايد به مركز استان ارسال گردد يا خود ميتوانند مستقلاً عمل كنند؟
فرزند شما احمد
در پاسخ به سؤالِ حاج احمد آقا، آيتالله خميني زير همان نامه با مهر و امضاء مينويسد:
بسمه تعالي
در تمامِ موارد فوق هركس در هر مرحله اگر بر سرِ نفاق باشد حكمش اعدام است. سريعاً دشمنان اسلام را نابود كنيد. در مورد رسيدگي به وضع پروندهها در هر صورت كه حكم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است. روحالله الموسوي الخميني
كتاب خاطرات آيتالله منتظري، ص ۶2۵
پس از پاسخ آيتالله خميني به سؤالاتِ آيتالله موسوي اردبيلي، آيتالله منتظري ميگويد:
بعد من به آيتالله موسوي اردبيلي كه آن زمان رييس شوراي عالي قضايي بودند پيغام دادم: «مگر قاضيهاي شما اينها را به پنج يا ده سال زندان محكوم نكردهاند؟ مگر شما مسئول نبودي؟ آنوقت تلفني به احمدآقا ميگويي كه اينها را مثلاً در كاشان اعدام كنند يا در اصفهان؟!» شما خودت ميرفتي با امام صحبت ميكردي كه كسي كه مثلاً مدتي در زندان است و به پنج سال زندان محكوم شده و روحش هم از عمليات منافقين خبردار نبوده چطور ما او را اعدام كنيم؟ مگر اينكه جرم تازهاي مرتكب شده باشد كه براساسِ آن جرم او را محاكمه كنيم.»
بالاخره مدتي ملاقاتهاي زندانيان را تعطيل كردند و برحسب گفتة متصديان با استناد به اين نامه حدودِ دو هزار و هشتصد يا سه هزار و هشتصد نفر زنداني ـ ترديد از من است ـ از زن و مرد را در كشور اعدام كردند حتي افرادي كه نماز ميخواندند، روزه ميگرفتند. طرف را ميآوردند به او ميگفتند بگو غلط كردم، او هم به شخصيتش برميخورد نميگفت، ميگفتند پس تو سرِ موضع هستي و او را اعدام ميكردند.
خاطرات آيتالله منتظري، ص ۶28
پس از اين وقايع آيتالله منتظري در اعتراض به اعدامِ محكومين در زندانها، دو نامه به آيتالله خميني در تاريخهاي 9/۵/۶7 و 13/۵/۶7 مينويسند كه در صفحات ۶30 ـ ۶3۴ خاطرات آمده است.
بالاخره آقاي منتظري يادداشتي خطاب به آقايان نيري قاضي شرع، اشراقي دادستان، رئيسي معاون دادستان، و پورمحمدي نمايندة اطلاعات در اوين كه مأمور اجراي حكم بودهاند مينويسد. متن يادداشت را بخوانيد:
بسمهتعالي
1. من بيش از همة شما از منافقين ضربه خوردهام، چه در زندان و چه در خارجِ زندان. فرزند مرا آنان به شهادت رساندند، اگر بنا بر انتقامجويي باشد من بيشتر بايد دنبال كنم. ولي من مصلحت انقلاب و اسلام و كشور و حيثيت ولايتفقيه و حكومتِ اسلامي را در نظر ميگيرم، من قضاوتِ آيندگان و تاريخ را در نظر ميگيرم.
2. اينگونه قتلعام بدونِ محاكمه، آن هم نسبت به زنداني و اسير قطعاً در درازمدت بهنفع آنهاست و دنيا ما را محكوم ميكند و آنان را بيشتر به مبارزة مسلحانه تشويق ميكند. مبارزه با فكر و ايده از طريق كشتن غلط است.
3. روش پيغمبر (ص) را با دشمنان خود در فتح مكه و جنگ هُوازَن ببينيد به چه نحو بوده است. پيامبر با عفو و گذشت برخورد كرد و از خدا لقب «رحمه للعالمين» گرفت. روشِ اميرالمؤمنين (ع) با اهل جَمَل را پس از شكستِ آنان ملاحظه كنيد.
4. بسياري از افرادِ سرِ موضع را رفتار بازجوها و زندانبانها، آنان را به سرِ موضع كشانده والاّ قابل انعطاف بودند.
5. مجرد اينكه اگر آنها را آزاد كنيم به منافقين ملحق ميشوند موجب صدقِ عنوانِ محارب و ياغي بر آنان نميشود. اميرالمؤمنين (ع) نسبت به ابن ملجم هم قصاص قبل از جنايت انجام نداد با اينكه خودش فرمود او قاتل من است.
6. مجردِ اعتقاد، فرد را داخلِ عنوانِ محارب و ياغي نميكند و ارتداد سران فرضاً موجب حكم به ارتداد به سمپاتها نميشود.
7. قضاوت و حكم بايد در جوّ سالم و خالي از احساسات باشد «لا يقضي القاضي و هو غضبان». الان با شعارها و تحريكات جوّ اجتماعي ما ناسالم است، ما از جنايت منافقين در غرب ناراحتيم به جانِ اسرا و زندانيانِ سابق افتادهايم. وانگهي اعدامِ آنان بدونِ فعاليت جديد زير سؤال بردنِ همة قضات و همة قضاوتهاي سابق است. كسي را كه به كمتر از اعدام محكوم كردهايد به چه ملاك اعدام ميكنيد؟ حالا ملاقاتها و تلفنها را قطع كردهايد فردا در جواب خانوادهها چه خواهيد گفت؟
8. من بيش از همه به فكرِ حيثيتِ حضرتِ امام و چهرة ولايتفقيه ميباشم و نميدانم موضوع را به چه نحوي به ايشان رساندهاند، اين همه ما در فقه بحث احتياط در دماء و اموال كردهايم، همه غلط بود؟
9. من چندين نفر از قضاتِ عاقل و متدين را ديدم كه ناراحت بودند و از نحوة اجرا شكايت داشتند و ميگفتند تندروي ميشود و نمونههاي زيادي را ذكر ميكردند كه بيجهت حكمِ اعدام اجرا شده است.
10. در خاتمه مجاهدينِ خلق اشخاص نيستند يك سنخ فكر و برداشت است، يك نحو منطق است و منطقِ غلط را بايد با منطقِ صحيح جواب داد. با كشتن حل نميشود بلكه ترويج ميشود. انشاءالله موفق باشيد.
كتاب خاطرات آيتالله منتظري، ص ۶3۵ـ۶3۶
آيتالله منتظري در خاطراتِ خود به نكتة بسيار جالبي هم اشاره ميكنند كه نشاندهندة اين واقعيت است كه برنامه و هدفِ كشتار مردادِ سال ۶7 نهتنها مجاهدين كه افراد غيرمذهبي و همة آنها كه نقد و انتقادي بر حاكميت داشتند را نيز در بر ميگرفت.
آقاي منتظري ميگويد:
بالاخره اين جريان گذشت بعد از مدتي يك نامة ديگر از امام گرفتند براي افراد غيرمذهبي كه در زندان بودند. در آن زمان حدودِ ۵00 نفر غيرمذهبي و كمونيست در زندان بودند. هدفِ آنها اين بود كه با اين نامه كلكِ آنها را هم بكنند و بهاصطلاح از شرشان راحت بشوند. اتفاقاً اين نامه بهدستِ آقاي خامنهاي رسيده بود. آن زمان ايشان رييسجمهور بود. بهدنبال مراجعة خانوادههاي آنان ايشان با متصديان صحبت كرده بود كه اين چه كاري است كه ميخواهيد بكنيد دست نگه داريد. بعد ايشان آمد قم پيشِ من. با عصبانيت گفت: «از امام يكچنين نامهاي گرفتهاند و ميخواهند اينها را تندتند اعدام كنند» گفتم «چطور شما الان براي كمونيستها به اين فكر افتادهايد؟ چرا راجع به نامة ايشان در رابطه با اعدامِ منافقين چيزي نگفتيد؟» گفتند: مگر امام براي مذهبيها هم چيزي نوشتهاند؟!» گفتم «پس شما كجاي قضيه هستيد؟ دو روز بعد از نوشته شدن، آن نامه به دستِ من رسيد و اين همه مسائل گذشته است، شما كه رييسجمهور اين مملكت هستيد چطور خبر نداريد؟!» حالا من نميدانم ايشان آيا واقعاً خبر نداشت يا پيشِ من اين صحبتها را ميكرد.
خاطرات آيتالله منتظري، ص ۶39
آنچه در خاطرات آقاي منتظري آمده اين سؤال را در ذهن خواننده ايجاد ميكند كه با توجه به ادعاي بعضي از زندانياني كه در سالِ ۶7 در زندان بودهاند و از جريانِ اعدام دستهجمعي جانِ سالم بهدر بردهاند قرار بود كلك زندانيان (به نقل از آقاي منتظري) در بهمن ماه سال ۶۶ كنده شود و مقدمات كار از جمله لغو مرخصيها و انتقال زندانيان به زندانهاي مورد نظر و … نيز فراهم شده بود آيا جريان مرصاد تنها بهانهاي براي اجراي اين تصميم نبوده است؟ با كدام منطق شرعي يا عرفي ميتوان هزاران نفر را تنها به جرم «اظهار عقيده» اعدام كرد؟!
هموطنانِ آگاه؛
زخمي را كه فاجعة مرداد ماه ۶7 به دلِ هزاران خانوادة ايراني نهاد تا كي «نظام ولايي» ميتواند با بيتفاوتي از آن عبور كند. چهكسي يا كساني بايد پاسخگوي اين كشتار تاريخي و بينظير باشند؟ مطمئن باشيم روزي همة آمران و عاملانِ اين جنايت در پيشگاهِ خدا و خلق بايد پاسخگو باشند.
والسلام
مرداد 1383