عجب دنيائي داريم، اي كاش نيروئي ما فوق بشري وجود مي داشت و هر آنچه كه ما باصطلاح روشنفكران و قلم بدستان، در افكار خود داريم و آنگونه كه بعضي از ما در خفا و دور از چشم ديگران زندگي مي كنند، براي همه رو مي كرد. يعني مردم، نه فقط از آنچه كه ما روي كاغذ مي آوريم و به منزله شناسنامه ماست، مطلع ميشدند، بلكه از آنچه كه در درون ما ميگذرد و نقشه هاي ما براي آينده و بالاخره از شيوه زندگي كنوني ما آگاهي مي يافتند.
شايد كسي پيدا شود وبگويد: كه ما بزندگي خصوصي ديگران كاري نداريم. اين مسئله ي بسيار درست و بجائي است، ولي فرق اين ديگران مورد بحث ما با بقيه مردم شايد از زمين تا آسمان باشد. براي نمونه اگر يك معلم در مدرسه، مربي تعليم و تربيتي خوبي نباشد، بنده فرزندانم را به دست آن معلم نمي سپارم. پس بايد بدانيم آن معلم چه چيزي به بچه هايمان ياد مي دهد و آيا شايستگي و لياقت معلمي را دارد يا نه؟ همانگونه كه رفتار و كردار و شيوه ي زندگي يك معلم براي شاگردان مدرسه الگو و سرمشق است، زندگي، گفتار و رفتار روشن فكران، نويسندگان، فرهنگ ورزان و سياستمداران نيز براي كل جامعه الگو است. پس اين حق مسلم مردم است كه ازشيوه زندگي خصوصي وافكار واقعي باصطلاح الگوهاي جامعه با خبر باشند.
در سالهاي هفتاد ميلادي يك معلمه سر شناس آلماني، به نام سيلويا گينگولد در يكي از ايالات آلمان را باوصف اينكه پنجاه دو خانواده محصلان اين معلم رضايت مطلق خودرا از نحوه تدريس و رفتار خوب او باهمه محصلين اعلام داشتند، اما وزارت آموزش وپرورش سيستم سرمايه داري آلمان، اورا بدليل كمونيست بودن از خدمت اخراج كرد.
جالب اينجاست كه در همان ايالت خانواده هاي فراواني از يك خانم معلم دبستاني، به دليل خودفروشي درهنگام فراغت ازكارش، شكايت نمودند كه بايد اخراج شود، ولي همين سيستم سرمايه داري با استدلال اينكه، اين خانم در اوقات فراغت و خارج از مدرسه، دست بخودفروشي ميزند، دليلي براي اخراجش ندانست، زيرا او اين كار را در خارج از وقت اداري مي كند! اما خانم سيلويا گينگولد كمونيست با وصف اينكه درمحل كارش، به شهادت محصلان دبيرستاني ازخانواده هاي غير كمونيست، هيچگاه از مرامش براي محصلان تعريفي نكرده بوده، مي بايستي اخراج شود!
در واقع اين نشانه آنست كه در اين سيستمها درجه اخلاق خيلي پائين بايد باشد و اهميت ايدئولوژيك اداره كشور بمراتب مهم تر از اخلاق است و رهبران مذهبي، كه مروج اخلاق ميبايستي باشند، بر اين سيستم مهر تاييد ميزنند. پس هر كسي اين چنين نا عدالتي را تاييد كند و يا بخاطر حفظ سيستم بر آن چشم بپوشد و برايش مهم نباشد كه كمونيستي را اخراج كنند و فاحشه اي را بعنوان مربي كودكان نگهدارند، در واقع صحه گذاشتن بر بي اخلاقي است. حالا بگذريم از آن كه پس از ماهها مبارزه پيگير، دولت ايالتي آلمان زير فشار افكار عمومي قرار گرفت و آن معلمه خود فروش را از سر كلاسهاي درس بر داشت و در امور اداري مشغولش نمود و گويا بعدها نيز خانم سيلويا گينگولد را به دليل خواست خانواده ها و رفتار انساني و تبحر ايشان در علوم تعليم و تربيتي مجددا به سر كار بردند.
اكنون بهمين دلايل و بنظر بنده زندگي كساني كه در راس امور تعليم و تربيتي و فرهنگ ورزي يك جامعه قرار دارند و يا سكان اداره كشوري را در دست گرفته و مي گيرند، بايد براي مردم روشن باشد. اگر كسي در اين سطح نمي خواهد ديگران از زندگي او چيزي بدانند، پس بهتر است در زمينه خريد و فروش خانه و اتومبيل و يا ديگر كارهاي آزاد و خصوصي مشغول شود و يا دهانش را ببندد و حداقل در مورد مسائل اخلاقي اظهار نظر نكند و قلم نزند. اگر چنين روابطي حاكم شود، آن وقت است كه اكثر ما ديگر جرات نمي كنيم نسنجيده چاك دهانمان را باز نمائيم و معلم اخلاق براي ديگران بشويم، در حالي كه احتمالا خود در نهايت بي اخلاقي مي زييم.
ميگويم در نهايت بي اخلاقي، بدين دليل چون اگر بنده نوعي به فرد خاصي بدون هيچگونه شناختي به او توهين كنم و يا تهمت بزنم، آدم بي اخلاق و شارلاتاني هستم. البته در اين رابطه امكان دارد، كسي به حساب ديگران زيستن و هيچگونه دغدغه كار فيزيكي يا فكري براي امرار معاش زندگي نداشتن، و با دريافت اجاره خانه هاي هنگفت از مملكت، جز مفت خوردن و مفت قلم زدن را، از زمره ي بي اخلاقي نداند و بگويد اينكه من دارم و ديگران ندارند گناه من نيست، پس هيچ كارش را هم نمي شود كرد. اما وقتي بفكر فرو رود؛ كه پدر بي اخلاق من از راه غير اخلاقي ثروت اندوخته كه اكنون من ميخورم! ديگر بخودش اجازه نمي دهد به ديگران تهمت بزند.
شكي در آن نيست كه در تمام سيستمهاي جهان، در آنجاها كه سرمايه و مذهب و نا آگاهي حاكم مطلق است، بي اخلاقي و تزوير و ريا و حرص زدن براي بيشتر داشتن و بهزيستي و خودرا ازديگران بهتر دانستن و تقدس ارث باد آورده كولاك مي كند. جالب تر از همه، همين است كه اكثر اين معلمان اخلاق، ديگران را متهم به نداشتن اخلاق كرده و ميكنند و اگر ميدان داشته باشند با نيروي فيزيكي اين ديگران را خفه خواهند نمود، همانگونه كه بي پروا و بدون شناخت هر تهمتي را به مخالفين عقيدتي ميزنند.
بهر حال متاسفانه نه آن نيروي مافوق بشري وجود دارد و نه بنده حقير به چنين نيروئي اعتقاد دارم. پس ميدان خالي است و اكثر ما آنچه را موعظه مي كنيم كه به احتمال زياد خود هيچ به آن پاي بند نيستيم. لذا هرگونه ميخواهيم و ميل داريم الاغ يا اسبمان را به جولان در مي آوريم. خوب مي گويند در دنياي آزاد زندگي مي كنيم و هر چه هم دل تنگمان مي خواهد، مي گوئيم و از كسي هم باكي نداريم! حتا اگر بقول يكي ازهمين قلم زنان؛ دروغ بگوئيم و حقيقت را وارونه جلوه دهيم و الي آخر ... . البته اگر بهمين درس اخلاق به ديگران دادن بسنده كنيم، شايد زيانش فراوان نباشد، گرچه درصورت رو شدن دستمان، دودش بچشم خودمان ميرود. ولي متاسفانه بعضي از ما پا را فراتر نهاده و نه اينكه از اين دود ترس و واهمه اي نداريم، بلكه با پر روئي تمام و در كمال بي شرمي و بدون استثنا ديگران را كه نظر مطرح شده ما را در بست تاييد نمي كنند، بي اخلاق، دروغگو، فرصت طلب، نان به نرخ روزخور و غيره مي ناميم.
ما ميگوئيم؛ چه باك، خوشبختانه امروزه ما درجهاني زندگي مي كنيم كه امكانات الكترونيكي به آن اندازه فراوان است و مطالب منتشره به آن اندازه روشن و نهايتا جستجوگران و اهل مطالعه بيش از پيش فراوانترند كه خود به درستي قضاون كنند چه چيزي درست و چه كسي پايبند به اصول اخلاقي است و چه كسي نيست. پس فلسفه بافي كردن بي سود است و تهمت ناروا و دشنام به ديگران، هيچ دردي را هم درمان گر نيست و پرسشهاي نظير دهان ديگران را با برخورد فيزيكي بستن خود از احمقي سر چشمه مي گيرد. آرزو ميكنم درس اخلاقي كه به ديگران مي دهيم، نخست خودمان آن را رعايت كنيم، يعني سفسطه نكنيم، از عوامفريبي دوري جوئيم، مسئله را وارونه جلوه ندهيم و آنچه كه خود هستيم به ديگران نچسبانيم و اگر ادعائي هم داريم با سند ارائه دهيم و غيره، و گر نه سكوت بهترين است.
هايدلبرگ 8 آگوست 2004 دكتر گلمراد مرادي