دوشنبه 26 مرداد 1383

كودتاى 28 مرداد سال 1332 خورشيدى در ايران، گلمراد مرادى

اين مقاله را من به درخواست جمعي از هموطنان كه در سخنرانيهاي متعدد بنده در همين زمينه شركت كرده بودند، در سال 2002 ميلادي نگاشتم و در همان زمان نيز در برخي از نشريات منتشر گرديد. اينك مجددا به مناسبت سالگرد غم انگيز اين كودتا و فراگيري درسهائي از اعمال غير انساني منافع در خطر بوده ها در آن زمان و نيز اكنون، از نشريات محترم ايترنتي تقاضاي انتشارش را دارم.

آيا خلقهاى ايران مى توانند ظلمى كه به آنها رفته است بدست فراموشى بسپارندد؟

درروابط بين انسانها، جوامع، دولتها و كشورها، هركارى شدنى است و به نظرمن هرعمل نا شايست و غير انسانى هم مى تواند بخشودنى باشد، اما هرگز فراموش شدنى نيست. مثلا كوره هاى آدم سوزى هيتلر، بمباران ناكازاكى و هيروشيما، قتل عام كمونيستها در اندونزى، كودتاى آمريكايى در ايران و شيلى، جنايت پل پت در كامبوجيا، قتل عام زندانيان سياسى در سياه چالهاى جمهورى اسلامى، بويژه قتل عام سال 1367 كه امروز شانزدهمين سالگرد آن است و دهها اعمال غير انسانى ديگر، نمى توانند هرگز از نظرها محو شوند. اينان تجربيات بس تلخى بوده اند كه بايد با كوشش خستگى نا پذير و مبارزه انسانهاى مترقى، از تكرار مجدد آنها با شدت جلوگيرى شود.
اكنون اگرما از روابط بين انسانها وگروههاى اجتماعى آغازكنيم، تاريخ بشريت را مملو ازحق كشىها، نا برابرى ها وظلم و زور به قشرهاى محروم وبى سلاح درجوامع مختلف در سراسر جهان مى بينيم. در اين باره نمونه هاى فراوانى را مى توان بيان داشت كه بد ترين و غير انسانى ترين و عقب افتاده ترين شيوه اين ظلم و زور، برده دارى تا آغاز رنسانس در اروپا و آمريكا بود و مدرن ترين شيوه آن زير يوغ در آوردن مردم توسط رژيمها وحكومتهاى ديكتاتورى و دست نشانده در كشورهاى كوچكتر و ضعيف تر و بعد هم غارت ثروتهاى آن سرزمينها و استثمار مردمان آنها در حد اعلاى خود بوده كه متآسفانه تاكنون در كشورهاى عقب نگهداشته شده نيز ادامه دارد. با بيدارى و پيشرفت بخشى از مردم جهان سيستمهاى برده دارى و مستبده دراروپا و آمريكا از ميان برداشته شدند، و سود جويان اين قاره ها مجبور بودند، مركز ثقل در آمد كلان خود را به سر زمينهاى مستعمره انتقال دهند. از آنجا نيز با اوج گيرى جنبشهاى رهايى بخش و در نتيجه استقلال كامل كشورهاى مستعمره، آنان مجبور بودند انديشه بكار گيرى سياست مدرنترى را دنبال كنند، يعنى بفكر ديكتاتور تراشى در اين كشورهاى آزاد شده و نظير آنها بودند كه بتوانند بوسيله چنين ديكتاتورهاى وابسته به خود به غارت خويش ادامه دهند كه اين كار هم اكنون در بعضى كشورها هنوز پا برجا مانده است.
پس مى توان گفت، حكومتهاى ديكتاتورى اكثرا در كشورهاى "جهان سوم"، فرزندان خلف سيستمهاى استعمارگر و جهانخوار و سود جويان در اروپا و آمريكا بوده و هست كه امروزه درسايه نظمى نوين اغلب براى حفظ منافع قشرخاصى، از اين ديكتاتورها حمايت مى شود. درلواى به اصطلاح همين نظم نوين است كه اگر در هر گوشه اى از اين جهان، مردم سرزمينى به نا برابريها و پايمالى حقوق خويش اعتراض كند، با ناديده گرفتن ابتدايى ترين حق انسانها، آنرا بهروسيله اى كه ممكن بدانند، سركوب مى كنند(1). چه ابزارى بهتر از ديكتاتورهاى گوش به فرمان و بومى و وابسته، براى جلوگيرى و سر كوب اعتراضات به حق مردم، مى تواند باشد؟ بعنوان مثال، درتاريخ اخيرايران دو نمونه كلاسيك ازاين نوع ديكتاتورى ديده و تجربه شد، كه بنظرمن، رژيم اسلامى و قرون وسطايى كنونى نيز مولود اين دو ديكتاتور است. متآسفانه نسل فدا شده ى ما محكوم بجرم ناكردنى شده بود كه اين ديكتاتور تراشيها و كودتاها و بركنارى حكومتهاى ملى و مردمى را با تلخى فراوان تجربه نمايد. زيرا گناه ما آن است كه فرزندان پدرانى هستيم كه اكثرا با بيتفاوتى بمسايل اجتماعى و سياسى و با نا آگاهى از كنار آن گذشته و روزگار را سپرى نمودند و سرنوشت خويش را بدست قشر خاصى كه در كشور خود ما به هزار فاميل معروف بوده، سپردند. اميدواريم ما قادر باشيم حد اقل از پيله بيتفاوتى كه دور پدرانمان تنيده شده بود و تاحدودى بخشى از ما نيز در آن گرفتار مانده ايم، بيرون آييم و كارى كنيم كه فرزندان و فرزندان فرزندان ما به سر نوشت ما دچار نشوند، كه بر ما نفرين فرستند. البته براى چنين كار شدنى و مهمى به روشن شدن واقعيتها درباره گذشتگانمان، نياز داريم. ما وظيفه داريم و بايد اين واقعيتها را از زير خروارها خاشاك و داستانهاى تحريف شده تاريخى و و .. بيرون بياوريم.

شايد پرسيده شود، منظور از تاريخ تحريف شده، چيست؟
مثلى است معروف كه گويند: ازماست كه بر ماست. درصحنه هاى تاريخ خلقها و از ميان همين مردم همنوع خود ما، بوده و هستنند بازى گران تمام عيارى كه شايد فقط براى چند صباحى بهتر زيستن و يا شايد از ترس جان! واقعيت ها را بسود حكام قلدر و زورگو و حتا بخاطر منافع خارجيان، وارونه نگاشته و يا مى نگارند. آنچه كه در تاريخ مشاهده ميشود، برخى ازقلم به مزدان دربارى بوده اند كه با خدشه دار نمودن چهره قهرمانانى همچون مزدك و مانى، بابك خرمدين و يعقوب ليث صفارى و نيز با بى آبرو كردن گمنامان قرمطى و غيره، كوشيده اند به مستبدانى چون انوشيروان، لقب عادل، به سلطان محمود غزنوى، دين پرور و به نادرقلى افشار، جهان گشا بدهند و فرزندان خلف همان تاريخ نگاران، به رضا خان ميرپنج و به محمد رضاشاه، القاب كبير و آريا مهر را داده اند و هنوز هم هستند سينه چاكانى كه با چنگ و دندان مى كوشند، با برعكس جلوه دادن تاريخ، بقول شكسپير انگليسى: "پست را والا، پير را برنا، كذب را حق، ناكس را دلاور و دزد را برمسند اقبال سازند تاج برسر و اورا بخشند شهرت وجاه و جلال و قدرت و فر" و بدين ترتيب نام نيكان را بد و نام بدان را نيك درخاطره تاريخ به ثبت مى رسانند. پس در گذشته اكثر قلم به دستان جوامع، حال از ترس جان بوده يا بخاطر بهتر زيستن، آن ديگر قضاوت با وجدان تاريخى است، بدون درنظر گرفتن عواقب مخرب كارشان، تاريخ را به سود قلدران مى نگاشتند كه در زبان رايج آن را تحريف تاريخ نامند. امروزه اين كار ديگر از ترس داغ و درفش انجام نمى گيرد، بلكه از طرفى با مصرف بودجه فراوان وتبليغات گوشخراش و با بكارگيرى دروغ گوبلزى، يعنى دروغ را هرچه بزرگتر كرده و بيشتر تكرار شود، بهتر بباور تبديل خواهد شد و از طرف ديگر اين كار با پيروى از نظريه ى خاصى كه منافع فردى در آن باشد، انجام مى گيرد. يكى از وظايف مهم اين تبليغات جلوگيرى ازپى بردن توده هاى رنج وزحمت به واقعيت زندگى پدرانشان است. زيرا تنها آگاهى اكثريت توده ها به اين واقعيت است كه مى تواند دوست را از دشمن جدا سازد و بدان ترتيب عرصه را بر رژيم هاي ديكتاتورى تنگ و تنگتركند. هنگامى كه توده ها به ماهيت ديكتاتورى تشنه قدرت پى ببرند، ديگر به تعريف و تمجيدهاى احساساتى و عوامفريبانه توجهى نخواهند كرد و ديگر باور نمى كنند كه شاهان و ديگر مستبدان بى عمامه و با عمامه سايه خداوند و يا نماينده برحق اويند بر روى زمين!!
در هر صورت، اگر چه وقايع پنجاه سال اخير ايران را هنوز نمى توان بخشى از تاريخ نام نهاد، بلكه مسايل و اتفاقات روز هستند، ولى با اين وصف درباره اين مسايل و اتفاقات، و ازجمله مهمترين آن كه بحث امروزماست، يعنى وقايع 28 مرداد 1332 (19 اوت 1953 ميلادى)، باصطلاح دست اندركاران وطنى و خارجى صدها مقاله و دهها جلد كتاب نگاشته و منتشر كرده اند كه اولين آنها سير كمونيسم در ايران و كتاب سياه بودند كه هدف نگارندگان آنها كوبيدن كمونيسم در ايران و خدشه دار نمودن چهره ى جنبش ملى كردن نفت به رهبرى مليون دمكرات ايرانى، و آخرين آنها خاطرات شعبان جعفرى معروف به بى مخ است، كه گرچه مطالبى كه درآن خاطرات آورده شده، تكرارمكررات است و مايه ى زيادى هم ندارد، و گويند، آش به آن اندازه شور بود كه سرآشپز هم صدايش درآمد. بنا براين با افشاى بخشى از واقعيتها ازطرف خود گردانندگان كودتا، ديگر حناى آقاى شعبان جعفرى بقدرى بى رنگ خواهد بود كه حتا سربى موى خودش را هم نمى تواند حنايى كند، ولى با اين توصيف، اگر در باره اش افشاگرى نشود، تآثير مخرب آن درميان قشر جوان كم نخواهد بود.
اكنون بايد پرسيد، اين نوشته ها ( قديم و جديد) چه به ما مى گويند؟
ازيك سو مركز ثقل نوشته هاى پيشين، نشان دادن خطركمونيسم در ايران بود و نيز تبليغاتى براى تحكيم پايه هاى ديكتاتورى محمد رضاشاه، و از سوى ديگر بخشى از اهداف اصلى نگارندگان، منفى جلوه دادن و كم رنگ نمودن جنبش ملى شدن نفت به رهبرى شخصيت نامدار ايران دكتر محمد مصدق. بعلاوه ى اينها، هواداران شاه و آمريكا دراين نوشته ها كوشيده اند تاريخ جنبش ملى شدن نفت درايران را بتاريخ حزب توده ايران پيوند دهند و آن را به شيوه اى منفى در اذهان عمومى جا بياندازند، آنطور كه در برخى از آنها منعكس شده، كه اين شگرد و كار كمونيستها بود. زيرا قصد داشتند ايران را به پشت پرده آهنين بكشانند! درصورتيكه، برخلاف اين نوع ادعاها، خيزش ملى شدن نفت، جنبشى بود از قشرهاى وسيعى از طبقات مختلف مردم تحت رهبرى سازمانها و گروههاى فكرى و سياسى گوناگون. بنا براين آنطور كه واقعيات بما نشان داد، تاريخ اين جنبش سرا سرى و مردمى را فقط در تاريخ حزب توده ايران خلاصه كردن، نمى توانست پايه علمى داشته باشد. اما ارتجاعيون توانستند نيم قرن مردم را در سردر گمى نگهدارند. اين يك واقعيت انكار نا پذيراست كه جبهه ملى ايران كه خود ازسازمانها و افراد گونا گون (محافظه كارانى، مانند مظفر بقايى كرمانى، احمد ملكى، خلعت برى، حسين مكى و افراد ملى گرا و دمكراتى چون محمود نريمان، دكتر حسين فاطمى، دكتر شايگان، دكتر كريم سنجابى و مهندس زيرك زاده و ديگران) برهبرى دكتر مصدق تشكيل شده بود، بعنوان موتور حركت دهنده جنبش، نقش تعيين كننده و موْثرى در پيشبرد كارها داشت. آمريكايى ها كه بعدها خود به پوچى تبليغاتشان عليه اين جنبش اعتراف كردند، كوشيدند شاه را از لولوى سرخرمن، يعنى كمونيستها بترسانند و مصدق را اسير دست آنها جلوه دهند، كه اين تبليغ به هيچ وجه واقعيت نداشت. خود آمريكايى ها نيز مى دانستند كه مصدق و هوادارانش به آن اندازه كه از دخالت انگلستان در ايران بيزار بودند، دوچندان از دخالت شوروى دورى مى جستند و با هر وسيله ممكن جلو پيشرفت حزب توده ايران را سد مى كردند. منتها بنا به بر خورد دمكراتيكى كه نسبت به دگرانديشان، در افكار مصدق و برخي از يارانش وجود داشت آزادى هاى نسبى به همه ى گروهها و احزاب و از جمله به حزب توده ايران بمنظور فعاليت سياسى، تا حدودي داده شده بود. اما اين آزادى نيم بند، براى راستگرايانى مانند زاهديها و مظفربقايى كرمانى و امامى و ديگران و بويژه براى مآموران آمريكايى، بيش ازحد زياد بود. بنظر آنها مى بايستى همانند دوران رضا شاهى، بويژه احزاب چپ بطور كلى ممنوع شوند. اين بود خواست كودتا چيان و دربار.
همانگونه كه درپيش نيزاشاره شد، درباره كودتاى آمريكايى 28 مرداد و انگيزه ها و عوامل آن بطور وسيع سخن رانده شده است. در اينجا كوشش خواهد شد يك برداشت واقع بينانه تر از برخى از اين مطالب و نوشته ها آورده شود كه اميدوارم ارايه آن براى نسل جوان ايرانى، كه مايل است در باره تاريخ سر زمين خويش، آن طور كه بوده، بيشتر بداند و مثمر ثمر واقع شود.
بعد از جنگ جهانى دوم، ايران با وصف باصطلاح بى طرفى در جنگ، از بحران عالم گير اجتماعى و اقتصادى نيز برحذر نماند. مردم كه هنوز داغ و درفش نخبه گان جامعه خودرا، توسط ديكتاتورى رضاشاهى و تباهى مملكت از جمله قرارداد اسارت بار 1933 ويليام دارسى را(2) فراموش نكرده بودند، كه خسارت اقتصادى در ايران، ناشى از پنج سال جنگ، زخمى بر زخمهاى ديگر مردم اضافه نمود. براى غالب آمدن بر اين نابسامانى، مردم از آزادى هاى نسبى بدست آمده و همزمان از ضعف حكومت مركزى وقت استفاده كرده و در گروهها واحزاب سياسى متشكل شدند. ازجمله تشكيل احزاب دمكرات كردستان و آذربايجان درايالات غربى كرد نشين و آذرى نشين با شعار خواست خود مختارى براى خلقهاى ساكن ايران، تشديد فعاليت حزب توده ايران با شعار خواستار اصلاحات ساختارى و همچنين بوجود آمدن گروه افراطى فداييان اسلام كه خواستار باز گشت قوانين اسلامى بود و از سال 1946 ببعد نيز مرتكب قتلهاى چندى شده بود كه از جمله آنها، قتل احمد كسروى نويسنده واديب (مارس 1946)، عبدالحسين هژير وزير دربار(13 آبان 1328 برابر 4 نوامبر1949) و سپهبد رزم آرا نخست وزير وقت (در7 مارس 1951) را مى توان بر شمرد. در چنين فضايى كه اكثر قاطع مردم سياست انگليس در ايران را عامل اصلى بحران اقتصادى و هرج و مرج مى دانستند، مسيْله ملى شدن شركت نفت ايران و انگليس فرا گيرتر شد و در دستور كار قرار گرفت. در اول آبان 1328 (23 اكتبر 1949) جبهه ملى آنگونه كه در پيش ذكر شد و ائتلافى ازاحزاب و نيروهاى گوناگون بود، تشكيل گرديد.(3) برنامه جبهه ملى در مرحله نخست، ملى كردن نفت بود. گروه پارلمانى جبهه ملى درمجلس شانزدهم برهبرى دكتر مصدق و با همكارى مخبر مجلس، دكتر حسين فاطمى لايحه پيشنهادى قانون ملى شدن نفت را به مجلس تسليم كرد. هشت روز پس از قتل رزم آرا (16 اسفند 1329) يعنى در تاريخ 24 اسفند 1329 (15 مارس 1951) مجلس ايران قانون ملى شدن نفت را تصويب نمود و در29 اسفند 1329 به تآييد مجلس سنا رسيد، كه شاه حدود شش هفته بعد يعنى بلافاصله پس از صدور فرمان نخست وزيرى دكترمصدق، بانى ملى شدن نفت، كه قبلا براى اين پست ازطرف نمايندگان مجلس پيشنهاد شده و ايشان نيز پذيرفته بودند، آن را امضا نمود. يك روز بعد، يعنى دهم ارديبهشت 1330 مصدق مجلس را وا داشت كه شيوه ى اجراى قانون 9 ماده اى مربوط به اصل ملى شدن نفت را نيز به تصويب برساند. انگليسى ها كه دكتر مصدق را دشمن شماره يك خود مى دانستند، برعليه تصويب اين قانون به ديوان بين المللى لاهه شكايت كردند، كه دادگاه در ماه ژوييه همانسال قرار تآمين موقت صادر نمود، ولى مصدق اين تصميم دادگاه را نپذيرفت و يك سال صدور رآى نهايى را بتعويق افكند كه در رآى نهايى حق به ايران داده شد. آنطور كه ژان پيرديگار"در ايران در قرن بيستم" آورده است: "چنين به نظرمى رسيد كه مصدق، سياستمدارمردم گرا كه غرور ملى ايرانيان را بر انگيخته بود، هنوز ابتكارعمل را دردست دارد".(4) در واقع اين ادعا كاملا درست است و زنده ياد دكتر مصدق در آن زمان از پشتيبانى اكثريت قاطع مردم، بويژه پس از پيروزى او در لاهه، برخوردار بود. بهمين دليل نيز درمقابل دولت انگليس سرسختى نشان داد كه در اوايل كار به سودش هم بود، ولى اين سر سختى سرانجام كار آنطور كه ژان پير ديگار ادعا مى كند و تجربه هم نشان داد به شكستش انجاميد.
مصدق در اكتبر1951 كليه كارشناسان انگليسى شركت نفت ايران وانگليس را اخراج و ازايران بيرون كرد و يك سال بعد هم روابط ديپلوماتيك خودرا با انگلستان قطع نمود. قبل از اين در جريان انتخابات مجلس هفدهم يعنى اول بهمن 1330 تعداد 9 كنسولگرى انگليس را كه بمراكز توطعه عليه دولت تبديل شده بودند و تابعيت ازحتا مآموران عالى رتبه دولتى هم نمى كردند، تعطيل كرده بود. بعلاوهْ اينها دكتر مصدق براى جلو گيرى از توطعه ها، تقاضاى بدست گرفتن پست وزارت جنگ را كرد، ولى شاه مايل به دادن اين پست نبود و در نتيجه مصدق استعفا كرد. شاه بلا فاصله قوام السلطنه 75 ساله را مآمور تشكيل كابينه نمود كه با اعتراض سرا سرى مردم رو برو گرديد و با واقعه تاريخى 30 تير ماه 1331 (1952)، مصدق مجددا به پست نخست وزيرى باز گردانده شد.
اين خواست مردم و پيروزى دكتر مصدق كودتاچيان را بيشتر به جنب و جوش در آورد. هر اندازه كه مردم از مصدق حمايت مى كردند، بهمان اندازه و بيشتر نيروهاى ارتجاعى كه در داخل جبهه ملى هم تعدادشان كم نبود، از او فاصله مى گرفتند و پنهانى عليه مصدق با كودتاجيان وارد عمل مى شدند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اين نكته يك واقعيت انكار ناپذير است كه پيروزى مصدق بر انگلستان خارى بود در چشم افرادى مانند مظفر بقايى و آيت الله كاشانى و نظير آنان. در عوض مذهبيون انگشت شمارى هم بودند كه ازمصدق حمايت كردند، مانند آيت الله سيد محمود طالقانى و مهندس مهدى بازرگان و چند نفر ديگر. آمريكاييان براى جلو گيرى از به اصطلاح نفوذ كمونيسم و بويژه توده ايها، بدرباريان بغلط فهمانده بودند كه گويا مصدق گرايش به كمونيستها دارد و در فكر براندازى سلطنت و يا حد اقل سلطنت پهلويست. اين شايعه تجار و بازاريان و مالكان را كه بيشتر تحت نفوذ مذهبيون هم بودند، بوحشت انداخته بود كه اين خود توطعه كودتاى سازمان سيا را تسريع و اجراى آنرا آسان تر نمود. آمريكاييان، دراوايل كار، كه مصدق روى كمك اقتصادى آنان حساب مى كرد، مايل بودند وضع مملكت هر روز خراب ترشود. اگر چه به ظاهر ترومن رييس جمهور آمريكا ازمصدق پشتيبانى مى كرد ولى درعين حال سازمان سيا با تمام قوا عليه مصدق وارد كارزار شده بود. يكى از اين عمليات سيا غيرمستقيم، تحريك آيت الله كاشانى عليه مصدق بود، مبنى بر اينكه او بى دين است. در واقع اين توطعه ازاكتبر سال 1952 با همكارى پنهانى مظفر بقايى كرمانى كه عضو مجلس هم بود و خودرا به آيت الله كاشانى بسيار نزديك مى دانست، شروع شد. در فوريه سال 1953 مصدق مجلس سنا را كه در اقدامات دولت كار شكنى مى كرد، منحل نمود. به دنبال اين عمل، اشتباهى كه گويا مصدق مرتكب شد و خودرا به دام توطعه راستگرايان انداخت، پيشنهاد او به شاه براى خروج ازمملكت بود. ژان پيرديگار دراين باره مى نويسد: "در ماه فوريه 1953 مصدق در دامى افتاد و آن هنگامى بود كه خواست شاه را تشويق به عزيمت به خارج از كشور نمايد، ولى تظاهرات سلطنت طلبان با پشتيبانى روحانيون مانع ازآن شد ومصدق را ناچار ساخت كه براى فرار از دست جمعيت (كودتاچيان)، مانند يك توطعه گر برضد شاه، ازايوان خانه اش بگريزد".(5)
در واقع اين اولين پيروزى كودتاچيان به رهبرى سازمان سيا بود كه بعد از آن، آيزنهاور نيز رسما دستور داد كمكهاى خودرا به اصل چهار (تآسيس 1950) قطع نمايد كه حكومت مصدق را تضعيف كند. آنگونه كه اشاره شد، از همان آغاز سال 1953 سازمان سيا مهره مهم خود، يعنى سرلشگر فضل الله زاهدى را كه در نخستين كابينه دكتر مصدق وزير كشور بود، مورد حمايت قرار داد و تشويق كرد كه با كمك بختيارى هاى اصفهان و فارس مقاومت مسلحانه اى ترتيب دهد. نا گفته نماند كه شاه قبل از اين جريان، صد آبادى از ملكهاى غصب شده توسط پدرش به همين بختيارى ها پس داده بود. درآن هنگام مصدق از آن توطعه سيا- زاهدى، آگاهى يافت و دستور بازداشت زاهدى را داد. ولى پس از مدت بس كوتاهى اورا مجددا آزاد كرد. در 20 آوريل كه زاهدى از زندان آزاد شد، جنازه سرتيپ افشار طوس رييس شهربانى وقت كه از هوا داران مصدق هم بود و توسط توطعه گران به قتل رسيده بود، درغارتلو اطراف جاده لشگرك - شمشك يافتند. در اين جنايت به روشنى دست زاهدى و پسرش و نيز مظفر بقايى كرمانى ديده مى شد.(6) تحت چنين شرايط و اوضاع و احوالى سازمان سيا برنامه از قبل تهيه شده خود را زير نام آياكس كه پس از ورود آيزنهاور بكاخ سفيد درباره آن تصميم گرفته شده بود، به اجرا گذاشت و زاهدى را كه سابقه بد و حمايت از آلمان نازى در پرونده داشت، براى كانديداى جانشينى مصدق تعيين كردند.
كرميت روزولت مسئول سيا در خاورميانه مآمور اجراى عمليات شد و در اولين فرصت با زاهدى و برادران رشيديان كه از بازرگانان متمول و از خادمان دولت فخيمه انگلستان بودند، تماس برقرار نمود. دراين ميان وضع مجلس نمايندگان متشنج بود و به توصيه مصدق عبدالله معظمى بجاى آيت الله كاشانى رييس مجلس گرديد. ولى آرامشى به مجلس باز نگشت. مصدق اكثريت را در مجلس از دست داده بود و توطعه گران سيا كوشش مى كردند شاه را براى شركت در عمليات به سود خودش قانع كنند، ولى شاه وحشت داشت اقدام به اين كار شكستى حتمى به دنبال دارد و باعث سقوطش خواهد شد. ژان پير ديگار در اين باره مى نويسد: "محمد رضاشاه از انتصاب زاهدى به نخست وزيرى و مشاركت در عمليات خطرناك ترديد داشت. مآموران اطلاعاتى آمريكا با والاحضرت اشرف خواهر شاه كه مصدق اقامت اورا درايران ممنوع ساخته بود و در آن هنگام در دوويل فرانسه به سر مى برد تماس گرفتند. اشرف توانست به تهران باز گردد ولى مصدق فورا دستور اخراج اورا صادر كرد. اما اشرف در هرحال پيش از ترك تهران با شاه ملاقات كرد و پيامى را كه آمريكاييها به او داده بودند به برادرش رساند. اين پيام حاكى از اين بود كه در صورت مشاركت شاه، اگر در برنامه كودتا شكست بخورند، اورا حفظ خواهند كرد". (7)
پس از اين جريان كرميت روزولت شخصا به ديدار شاه شتافت و اطمينانى كه ژنرال شوارتزكوپف نتوا نسته بود به شاه بدهد و اورا قانع كند، اواين كار را كرد و طرح انگليسى - آمريكايى ذكر شده را كه با پيامى راديويى به صورت رمزى مى بايستى انجام گيرد، با دادن اطمينان به شاه، تآييد كرد.
شاه با اين اطمينان در 24 مرداد 1332 ( 15 اوت 1953) فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدى به نخست وزيرى را امضا نمود وسرهنگ نصيرى فرمانده آنزمان گارد سلطنتى را مآمور ابلاغ آن حكم كرد. دكتر مصدق در حوالى نيمه شب اين فرمان را دريافت كرده بود و با متهم كردن نصيرى به جعل اين فرمان، دستور دستگيرى اورا صادر نمود. شاه با شنيدن اين خبر، گمان كرده بود كه كودتا شكست خورده و بلافاصله به بغداد پرواز مى كند و از آنجا به رم ميرود. ظاهر امر اينطور نشان مى داد كه مصدق پيروز شده. اما روزبعد روزنامه هاى راست كپى فرمان عزل مصدق و انتصاب زاهدى به نخست وزيرى را چاپ كردند و بدين ترتيب مصدق بعنوان ياغى كه از فرمان شاه سرپيچى كرده به اذهان عمومى معرفى شد. بنا به طرح آمريكاييان عده اى از افسران ارتش به زاهدى پيوستند و هنگ كرمانشاه بفرماندهى سرهنگ بختيار نيز براى ايجاد ترس و وحشت در ميان مصدقيان بطرف تهران حركت نمود. بعلاوه در تهران آشوب و سردر گمى حاكم بود و در واقع كنترل از دست دولت خارج شده بود. يك كانال مطمئن خبر رسانى وجود داشت، اما از آن به نحو احسن استفاده نشد كه دولت قادر باشد جلو كودتا را بگيرد. از آن كانال گزارشاتى توسط افسران توده اى از جريان كودتا به آگاهى دكتر مصدق رسانده مى شد، ولى از آن اوايل بدليل نا اطمينانى، مصدق به اين اطلاعات رسيده، كم توجهى نشان داده و گفته بود، كه توده ايها به مسايل كم اهميت، پر بها مى دهند. چه بسا يكى از دلايل شكست مصدق همين كم بها دادن به كودتاچيان بود. دو نمونه مشخص ازدلايل بى اعتمادى مصدق به توده ايها بشرح زير اند: نخستين دليل ترس از برچسبهاى "گرايش نشان دادن مصدق به كمونيستها" بود و دومين آن خرابكارى كه كودتاچيان بنام توده ايها انجام مى دادند كه آنان را در نظر دكتر مصدق آشوبگر جلوه دهند. در اين باره ژان پير ديگار مى نويسد: "در17 اوت جمعيتى از اعضاى قلابى حزب توده كه از سيا پول گرفته بودند عليه شاه در پايتخت به تظاهرات پرداختند ومجسمه هاى شاه و پدرش را سرنگون كردند. قصد آمريكاييان اين بود كه مردم دچار وحشت شوند و جنبشى به نفع برقرارى نظم و زاهدى ايجاد شود. اعضاى حزب توده بى اطلاع از اين كه اين كار اقدامى تحريك آميز است، به تظاهركنندگان پيوستند. پس فرداى آن روز آن كه مصادف با چهار شنبه 19 اوت (28 مرداد) بود پليس برضد مصدق موضع گرفت و تظاهركنندگان قلابى توده اى بدون آنكه به طرفداران زاهدى حمله كنند، محتاطانه در پياده روها ايستادند و نظاره گر حمله به طرفداران مصدق شدند. همان روز رهبران مذهبى بخصوص آيت الله كاشانى و بهبهانى و نيز يك آشوبگر حرفه اى به نام شعبان بى مخ طرفداران خودرا به تظاهرات واداشتند. آنان مبلغ 10000 دلار گرفته بودند".(8)
بدين ترتيب و به اين ارزانى آمريكاييان كه خود هم باورشان نمى شد توانستند به نا حق يك دولت قانونى و مردمى را بركنار كنند و 25 سال ديگر بر جان و مال خلقهاى ايران حاكم باشند و رژيم مستبد محمد رضاشاه را بر مسند قدرت حفظ كنند. در واقع شاه مغرور از قدرت و در آمد نفت با دست خود گور خودرا كند. زيرا او مجرى سياست گوش بفرمانى و اوامر آمريكاييان بود. بدان ترتيب كه به توصيه مآموران سازمان سيا كليه ناراضيان چپ و ليبرال و سوسيال دمكرات را يا زير شكنجه كشت و سر به نيست كرد و يا در زندانها پوساند، ولى در عوض، در مساجد را باز گذاشت و در تمام دوران 25 سال بعد از كودتاى 28 مرداد بجز يك روحانى سر شناس و تعداد اندكى مذهبيون فعال كسى را از افراطيون نكشت و بجاى آبادانى مملكت و رفاه عمومى ايران را به انبار اسلحه آمريكايى تبديل كرد. نظاره گر بوديم و ديديم پايان عمر ديكتاتورهايى كه فقط در فكر و انديشه حفظ قدرت بهر قيمتى بودند، مانند: سر نوشت محمد رضا شاه، پينوشه شيلى، ماركوس فيليپين، انورخوجه آلبانى، چايوچسكوى رمانى، پولپوت كامبوجيا و نظير آنان. مطمئنا سرنوشت ديگر مستبدان بهتر از آن كه تجربه شده، نخواهد بود. ملاهاى حاكم بر ايران نيز بايد در انتظار چنين سرنوشتى باشند كه اينان احتمالا فقط يك درجه از طالبان سرنگون شده، مترقى ترند، بنا براين امكان دارد چند صباحى بيش از طالبان به زباله دان تاريخ سپرده شده، قادر به حفظ قدرت خود نباشند.
بدون شك آن روز چندان دور نخواهد بود، دكتر گلمراد مرادى

كتابهاى مورد استفاده:
خاطرات و تآلمات مصدق، انتشارات علمى، تهران 1365
ايران در قرن بيستم، ترجمه عبدالرضا مهدوى، نشر البرز، تهران 1377
تجربه 28 مرداد، انتشارات حزب توده ايران، تهران 1359
چهره ها در آيينه، اشرف پهلوى (من و برادرم) پاريس 1980
سندى تاريخى، سى آى ا اسلحه اى در جنگ سرد، ترجمه از خود نگارنده اين سطور
توضيحات: --------------------------------------------------------------------------
(1) جوانشير، تجربه 28 مرداد، ص 74
(2) جوانشير، تجربه 28 مرداد سال 1332، ص 64
(3) هيآت موْسسان جبهه ملى ايران عبارت بودند از 19 نفر بشرح زير: دكتر مصدق، احمد ملكى (مدير روزنامه ستاره)، دكتر
محمد حسن كاويانى، دكتركريمخان سنجابى، مهندس غلامحسين زيرك زاده، عباس خليلى (مدير روزنامه اقدام)، عميد نورى
(مدير روزنامه داد)، دكتر سيدعلى شايگان، شمس الدين اميرعلايى، محمود نريمان، ارسلان خلعت برى، آيت الله غروى،
ابوالحسن حايرى زاده، حسين مكى، مظفر بقايى كرمانى، عبدالقدير آزاد، جلالى نايينى (مدير روزنامه كشور)، دكتر حسين
فاطمى (مدير روزنامه باختر امروز)، مشاور اعظم. قابل ذكر است، از اين گروه 19 نفره هنگام كودتا 28 مرداد فقط 3 يا 4
نفر با دكتر مصدق ماندند، بقيه يا كنار رفتند يا آشكارا عليه جنبش ملى به دشمن پيوستند.
(4) "ايران در قرن بيستم" نوشته ژان پيرديگار و برنارهوركاد و يان ريچارد، كه در سال 1996 به زبان فرانسه
نگاشته شده و بفارسى هم ترجمه گرديده است، ص 141
(5) همانجا ژان پيرديگار، ترجمه فارسى، ص 144
(6) جوان شير، تجربه 28 مرداد 1332 ص 264
(7) اشرف پهلوى، جهره ها در آيينه: خواهر شاه شهادت مى دهد، پاريس 1980. اين كتاب تحت عنوان من و برادرم
گويا بفارسى نيز ترجمه شده است
(8) "ايران در قرن بيستم" همانجا ترجمه فارسى، ص 147

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/10930

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'كودتاى 28 مرداد سال 1332 خورشيدى در ايران، گلمراد مرادى' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016