در شهريور ماه 1332 هنگاميكه تظاهرات ننگبار و خفتانگيز عوامل كودتاي 28 مرداد هواي سياسي ايران را سخت غبارآلود و ناسالم گردانيده و ميهن دوستان واقعي را در اندوه و نفرت و سرخوردگي فرو برده بود و مخالفان كودتا و هواداران نهضت ملي مورد تعقيب و حبس و آزار حكومت نظامي قرار داشتند اين اشعار سروده شد.
دل فـارغ از جـفـاي بت زشتــخـو نـمـانـد خـــوشتر زانـتـقـام، بـــه دل آروز نــماند!
مستان زبس كه جرعه فشاندند روي خاك ساقي به هوش باش كه مي در سبو نماند!
تــا سيل حــادثــات ســرازيــر شد به قهر يك ســرو سرافراز، بر اطراف جو نماند!
از تــنــد بـاد جور و جنايت كه شد وزان ديــگر بـه بوستان وطن رنگ و بو نماند!
آن زاهـــــدِ ريـــائي(1) بـــي آبـــروي را بــــِه زآب چشــم خلق، براي وضو نماند!
يك گـــوشه از تـــمامــت جسم نژند مـــا بي بـهــره از جـــراحت تـيــغ عدو نماند!
كـــو آنــكـه نالهاش زستم بر فلك نخاست كـــو آنــكه نـغـمهاش خفه اندر گلو نماند؟
كـو مادري كه غصهي حبس پسر نخورد كــو بانوئي كه خستهي هجران شو نماند؟
آنــجــا كــه شد قـيــام (فواحش) قيام خلق ديگر بــــراي پير و جـــوان آبــرو نماند!
بــر چـــاك خــــورده دامــن آزادي وطن روزي اسفخــوري كـه مجال رفو نماند!
ايـــن لكـّه فــتـــاده بــــه دامــــان ملك را با خون پاك، چاره بجز شست وشو نماند!
عــمــــال شــــاه را پــــي تخريب مملكت زين بـِه مجـال همهمه و هاي و هو نماند!
بر صفحهي زمانه بجز نقش عار و ننگ زيـــن نــاكسان تـيـره دل زشت خو نماند!
جــــز بر زيان مردم و جز برخلاف حق ايــن پيـروان مـــغـلـطه را گـفـتـگو نماند!
آنكس كه گشت خانهي ملت خراب از او جــز لــعــن جـــاودانـــه ملت بر او نماند!
نــنگي بهجاي ماند در ايران از اين گروه كـــز دوده سكندر بــــيـــــداد جــــو نماند!
جـــز نفـرت و تـبـري و نفرين و انـزجار زيـــن شاه خيره، برسر بازار و كو نماند!
1 – زاهد ريايي، مقصود سرلشكر زاهديست
فاجعهي 28 مرداد از رخدادهاي شرمانگيز تاريخي در ايران است كه قلوب مردم روشن انديش و وطنخواه را ريش گردانيد و جريحهئي مرهمناپذير در گوشهي دلها نهاد.
بر اثر اين حادثه ناگوار، خرمن اميد و آرزوي يك ملت رنجديده و ستمكشيده كه پس از قرنها سالاري و سروري در قرن اخير بازيچه نفوذ سياستهاي استعماري شده بود به آتش حرمان سپرده شد و كاخ آرمانهاي ملي كه درفش آزادي و استقلال و پيشرفت كشور را بربالاي كنگرهي خود در اهتزاز ميديد يكباره فرو ريخت!
سقوط دولت مصدق ضربتي خاراشكن بر پيكر نهضت ملي ايران بود؛ نهضتي كه دربرگيرنده همه آرزوهاي ملت و نويد بخش همه پيشرفتهاي بنيادين بشمار ميرفت.
در نتيجهي اين رويداد عقدهي پيچيدهئي در دل تاريخ جاي گرفت كه در انتظار روزگاري مساعد براي گشودن آن و گرفتن انتقام از دستاندركاران اين فاجعه بسر ميبرد و عاقبت چنين هنگامي هنگامهخيز فرارسيد!
چون در كودتاي 28 مرداد عدهئي از اوباش محلات به همراهي فاحشههاي تهران با (مزدوري از آمريكا) دست به تظاهرات خائنانه به سود شاه زده بودند اين حركت بنام «قيام فواحش» در دهانها افتاد ولي دولت زاهدي و شاه اصرار داشتند كه چنين قيام ننگيني را «قيام ملي» قلمداد كنند از اينرو آنرا تعطيل اعلام كرده هر سال به ياد آن جشن ميگرفتند. در اين نعل واژگونه زدن شاه آنقدر اصرار داشت كه در 28 مرداد سال 1357 يعني در آستانه انقلاب هم نتوانست از برپا كردن اين جشن صرف نظر نمايد.