سى سال پيش اميرپرويز پويان در اوج ياس حاصل از شكست نهضت ملى ايران رساله اى در «رد تئورى بقا و ضرورت مبارزه مسلحانه» نوشت. پويان و يارانش بر اين باور بودند كه فروپاشى ديكتاتورى پهلوى تنها با ايثار نخبگان سياسى و اجتماعى ممكن است چه جامعه ميان «دو مطلق» گرفتار آمده است: استبداد مطلق حكومت و ضعف مطلق ملت و به همين دليل مسعود احمدزاده نيز در رساله اى جداگانه به نام «مبارزه مسلحانه هم تاكتيك هم استراتژى» نظريه «موتور كوچك، موتور بزرگ» را مطرح كرد. موتور بزرگ همان جامعه خفته بود و موتور كوچك نخبگان آگاه (چريك هاى مسلح) كه قرار بود با انفجارى كوچك، انفجار بزرگ را رقم زنند.
انفجار بزرگ رخ داد اما نه چنان كه پويان و احمدزاده پيش بينى كرده بودند. جامعه خفته به پا خاست و دولت مطلقه را سرنگون كرد. آن دو روشنفكر مبارز چندى پيش از انفجار بزرگ (انقلاب اسلامى) در چند انفجار كوچك (مبارزه روشنفكرى) زندگى را وانهادند و انقلاب را نديدند.سى سال پس از آن رساله بار ديگر بايد مقاله هايى از اين دست نوشت. در اين عصر مكرر ياس حاصل از شكست نهضت اصلاحات ايران بار ديگر بايد رساله اى نوشت اما اين بار نه در رد كه در «اثبات تئورى بقا و ضرورت مبارزه مصلحانه»:
يكم _ استبداد ديرپاترين نهاد ايرانى است. از عصر شاهان ماد و پارس و پارت و ساسان تا دوره سامان و خوارزم و صفويه و قاجاريه و پهلوى استبداد نه فقط در حكومت هاى ما كه در جان هاى ما نيز غنوده است. در روابط پدران با پسران، پدران با مادران، پسران با همسران، رفيقان با رفيقان، فرادستان با فرودستان، عالمان با جاهلان و همه ايرانيان با ايرانيان. استبداد ايرانى بارها خويش را بازتوليد كرده است در شكل سلطنت و مشروطيت. بارها لباس عوض كرده است: از ايمان مرتجعانه تا الحاد متفرعنانه ... بارها آيين و دين عوض كرده است اما بى توجه به جوهر هريك از اين آيين ها اين انسان ايرانى بود كه نهاد استبداد را در تاريخى طولانى پاس داشته است.
دوم _ نهاد استبداد هرگز اجازه نداده است نهادى ديگر در تاريخ و سنت ما پا بگيرد. در برابر استبداد ايلياتى قاجار و اسلاف ايشان هرگز دولت مقتدرى وجود نداشت كه اهل عدل و عقل باشد و چون رضاخان دولتى مقتدر بدون اتكا به ايلى مستقل را تاسيس كرد آن را چنان با نهاد استبداد يكسان ساخت كه گويى آن روح سرگشته تاريخ ايران (استبداد) جسم مقرر و در تقدير خويش را يافته و دولت مستبد از آن پس قرارگاه مستحكم استبداد شد. نهاد دولت پس از مدتى به اتكاى نعمت نفت نه از ايل كه از ملت هم مستقل شد و طفل نورسيده پهلوان جاهل مسلك و قلدرمآب همه عرصه هاى حيات انسان ايرانى شد. اقتصاد و فرهنگ و سياست همه دولتى و نيز استبدادى شدند.
اگر در تاريخ ايلياتى ايران (پيش از عصر پهلوى) همه چيز به اذن ايل بستگى داشت در تاريخ دولتى ايران (پس از عصر پهلوى) همه چيز به مجوز دولت نياز داشت روزنامه دولتى، دانشگاه دولتى، مدرسه دولتى، فرهنگستان دولتى، كارخانه دولتى، مزرعه دولتى، فروشگاه دولتى، بازار دولتى، حزب دولتى تاسيس شد تا فقر نهادهاى ايرانى تامين شود اما همزمان در كالبد اين نهادها آن روح تاريخى خلجان مى كرد. گويى نهادى افزوده نشده است. نهاد ايرانى همان شد كه بود.
سوم _ با وجود اين هر از گاهى مردمانى بى وابستگى به دولت برخاسته اند تا نهادهاى عينى و مدنى بسازند. نهاد مدنى يعنى بنگاهى كه در آن قدرت فائقه دولت حاكم نيست. يعنى نهادى كه در آن همه يك نوع لباس نمى پوشند. يك نوع موهايشان را نمى آرايند. افراد يا قهرمانان از پيش تعيين شده اى را نمى ستايند. يك نوع حرف نمى زنند. به اجبار يا با انتخاب هاى از پيش تعيين شده در كنار هم قرار نگرفته اند. به هنگام همكارى با يكديگر دچار تغيير ماهيت نمى شوند. مى آموزند كه در عين تفاوت با هم همكارى كنند. چه اين تجميع منافع و علايق ايشان است كه آنها را گردهم آورده نه تمركز عقايد و عواطف آنان. نهادهاى مدنى عينى نه احزاب سياسى اند كه براى به دست گرفتن قدرت سياسى مبارزه كنند و نه فرقه هاى عقيدتى كه قصد تغيير ايدئولوژى اجتماعى را داشته باشند.
اين بنگاه هاى اجتماعى همچون بنگاه هاى اقتصادى تلاشى جمعى براى ادامه حيات فردى هستند كه طبيعتاً مجموعه اى از علايق فرهنگى و سياسى را نيز در برمى گيرند بدون آنكه قصد به كرسى نشاندن آن علايق را داشته باشند. نهادهاى مدنى عينى همچون NGOها سازمان هايى تزئينى نيز نيستند. محصول مشخصى را در ظرف مشخصى به جامعه عرضه مى كنند. ممكن است اين محصول يك پاكت شير، يك دستگاه خودرو، يك روزنامه، يك كتاب و حتى يك نامزد انتخاباتى باشد.
چهارم _ نهاد مدنى عينى البته مى كوشد انتخاب هاى جامعه پيرامون خويش را افزون كند. در جامعه اى كه همه شبكه هاى تلويزيونى و راديويى، سه روزنامه پرتيراژ و دو روزنامه پرسابقه آن دولتى است، همه دانشگاه ها حتى دانشگاه هايى كه با پول مردم اداره مى شوند، حكومتى است، همه مراكز سخن پراكنى آن نسبتى با ساخت سياسى دارند، حضور نهادهاى مدنى عينى مغتنم است. مغتنم از آن رو كه در برابر همه آن صداهاى هارمونيك دولت صدايى ديگر را به گوش مى رساند و انتخابى ديگر را پيش روى جامعه قرار مى دهد. ممكن است اين صدا نواى گوش خراش دستگاه آهن برى يك كارگاه كوچك صنعتى باشد يا نواى گوش نواز سازهايى كه در يك آموزشگاه آزاد موسيقى در فضا تنيده مى شود. موسيقى عصر ما سرودهاى انقلابى مبارزان كوبايى نيست كه خلق را به اتحاد دعوت مى كنند. صداى آرام پيانويى است كه مردم را به عشق فرا مى خواند. عشق به زندگى كه از ما دريغ داشته اند در اين زمان همان كارى را انجام مى دهد كه عشق به مرگ در عصر جنگ سرد انجام داد.
پنجم _ بديهى است كه چنين نهادهايى (مدنى و عينى) هرگز خويش را پيشتاز خلق نمى دانند. نهادهاى مدنى عينى بمب هاى كوچك عصر ما نيستند. نوك پيكان تكامل نيستند. آنان تا بدانجا پيش مى تازند كه مطمئن باشند جامعه پشتيبان آنان است. گرچه بنا به موقعيت جمعى خويش شجاع تر از هويت هاى فردى ظاهر مى شوند اما شجاعت را نه به معناى سنتى و ايلياتى (به دل خطر زدن) كه به معناى مدرن و اجتماعى (با تدبير عمل كردن) معنا مى كنند. نهادهاى مدنى عينى از كف زدن جمع تماشاگران خشنود مى شوند اما بيش از آن به ميزان بليت فروش رفته فكر مى كنند تا دريابند اين جمع تماشاگر چه هزينه اى حاضر است براى نمايش آنها پرداخت كند. نهادهاى مدنى عينى فرزند جامعه خويشند. گيريم كه فرزند شجاع جامعه خويش باشند اما اين شجاعت با ساده انگارى مرز روشنى دارد. موتور كوچك ما زمانى روشن مى شود كه موتور بزرگ ميلى به حركت داشته باشد. موتور كوچك ما خويش را نسبت به موتور بزرگ جامعه همچون انبياء«اولى بانفسهم» نمى داند. چرا كه او نيز از دل همين جامعه برخاسته است. از اين رو نه به هنگام خيزش خلق مست و مسرور مى شود و نه به هنگام فروكش جنبش مايوس و محزون.
ششم _ درست به همين دليل است كه ما به عنوان بخشى از روزنامه نگاران ايران (همان كسانى كه سال گذشته در همين روز خويش را ميراث دوم خرداد خوانديم و روزنامه نگارى را هم استراتژيك هم تاكتيك ناميديم) يك سال پس از انتشار روزنامه شرق همچنان به بقا مى انديشيم و مى كوشيم تصويرى روشن از خويش در ذهن خود و مخاطبانمان ايجاد كنيم. ما نه چريكيم و نه روشنفكر. چريك نيستيم چون آن قدر به يقين نرسيده ايم كه براى استقرار باورهايمان جهان را واژگون كنيم و روشنفكر نيستيم تا نشسته در كنجى صم بكم، آه از ته دل بركشيم. دست كم به اين دو معنى چريك يا روشنفكر نيستيم كه در آزادى مطلق براى جهان تعيين تكليف كنيم. روزنامه نگارى هرگز در شرايط ايده آل خويش قرار نگرفته است و شايد هرگز به چنين شرايطى نرسد. پس چرا ما عمر خويش را به آه و افسوس بگذرانيم؟ تا شرق هست بايد كار كرد و در غير آن مگر ديگران در اين همه تاريخ بدون نهاد چه كردند كه ما نتوانيم... آن گاه به جايى ديگر كوچ مى كنيم كه هجرت سنت ماست.
هفتم _ يك سال از انتشار شرق مى گذرد. كم وبيش چنان بود كه گمان مى كرديم. هنوز حكومت به مطبوعات اعتماد ندارد. با كوچكترين حركتى حيات مطبوعات در خطر قرار مى گيرد. اما شگفتا كه جامعه نيز تجربه اى نو را پشت سر نهاد. پس از آنكه نسل اول مطبوعات اصلاح طلب در سال ۱۳۷۹ از عرصه عمومى حذف شدند از آن پس رسانه ها يا راه تكرار اسلاف خويش را در پيش گرفتند (كه به سرنوشت ايشان دچار شدند) يا آنكه سعى كردند راه بقا را در پيش گيرند. به سنت ياد آوردن از شمع مرده بايد از حيات نو و وقايع اتفاقيه در اين نسل ياد كرد همچنان كه از روزنامه اعتماد كه به همراه شرق همچنان به حيات خود ادامه مى دهد. اما اين بار پس از حكومت نوبت ياران بود كه همچنان در انتظار پيشتازى مطبوعات به سر برند. ما را به ايثار بخوانند و از دل سپردن به دريا سخن بگويند و به قدم گذاشتن در راه بى بازگشت بخوانند. شرق البته يك سال قبل در همين ستون با صراحت اعلام كرده بود كه براى ماندن آمده است. ماندن نه به هر قيمت اما ماندن به بهايى گزاف. بهاى گزاف انتظارات حكومت و اپوزيسيون كه ما نه روزنامه حكومتى بوديم و نه روزنامه اپوزيسيون. پس به انتظارات منطقى هر دو پاسخ گفتيم. نه مقامات حكومتى را از اخبار حذف كرديم و نه اطلاع رسانى درباره اپوزيسيون را متوقف كرديم كه از نظر ما خبر برتر از هر چيز ديگر است. به هنگام انتشار گزارش مجلس ششم درباره قتل زهرا كاظمى صبر كرديم تا پاسخ دادستان تهران را نيز دريافت كنيم و آنگاه قضاوت را به ملت بسپاريم و وقتى از گشاده دستى در انتشار اخبار سياسى محروم مانديم به حوزه فرهنگ و زندگى پناه برديم تا اين چراغ خاموش نشود. از سوى روشنفكران دينى به سكولاريسم متهم شديم و از سوى بنيادگرايان مذهبى به ترويج روشنفكران دينى. از سوى اصلاح طلبان به محافظه كارى متهم شديم و از سوى محافظه كاران به افراطى گرى. اما شرق نزد خوانندگان خود همواره سرافراز بود كه بيش از هر چيز يك روزنامه است نه حزب سياسى يا اداره دولتى. روزنامه اى كه نه راست است نه چپ اما هم راست است هم چپ. كافى است سرى به دفتر شرق بزنيد تا ببينيد كه در هر اتاق چه عكس هاى متفاوتى بر ديوار نصب شده است و چه افراد متفاوتى در حال نوشتن خبر و گزارش و مقاله هستند. شرق البته هويت اصلاح طلب، دموكراتيك و مستقل خود را انكار نمى كند اما اكنون مفتخريم كه حتى محافظه كاران نيز ما را همچون يك روزنامه مى خوانند نه كمتر نه بيشتر.
هشتم _ شرق روزهاى سختى را از سر گذراند. روزى كه ميان ماندن و رفتن مخير شد و مديران آن با همه دشوارى هاى راه، ماندن را بر رفتن ترجيح داد. شايد اگر ما هم مى رفتيم اكنون يك خاطره ديگر بر خاطرات قهرمانان ناكام تاريخ مطبوعات ايران افزوده مى شد اما ما قهرمان نبوديم.شايد شرق دل برخى نه به غرض آزرد اما دل بسيارى را هم به دست آورد. در پذيرش پاره اى اشتباهاتمان خست به خرج نداديم. هم از دوستانمان پوزش خواستيم و هم از كسانى كه گمان مى كردند قصد درنورديدن مرزهاى حكومت را داريم و ثابت كرديم كه چنين نيست. روزنامه بمب نيست. چه بمب كوچك چه بمب بزرگ. روزنامه مى تواند يك عادت روزانه باشد. عادت روزانه به خواندن و دانستن مثل غذا خوردن، سفر رفتن، عشق ورزيدن. با افزايش صفحات دانش و زندگى ثابت كرديم كه حتى زنان خانه دار هم مى توانند مخاطب شرق باشند همچنان كه در صفحات فرهنگ و هنر آن روشنفكران فسرده از زمان را به روزنامه خوانى دعوت كرديم. مديران دولتى دريافتند كه تنها در رپرتاژ آگهى ها نبايد عكس هايشان چاپ شود مى توان در گزارش هاى اقتصادى عكس هاى متفاوتى از ايشان منتشر كرد و فعالان سياسى پذيرفتند اگر آنان در احزابشان بايد به گونه اى حرف بزنند كه مجوز حزب لغو نشود ما در روزنامه هايمان بايد به گونه اى اين حرف ها را منتشر كنيم تا مجوز روزنامه باطل نشود. تا چراغ اين خانه، اين نهاد خاموش نشود. تا صدايى ديگر به غير از آن صداى رسمى به گوش برسد. تا شرق همچنان منتشر شود.