تهران-خبرگزاري كار ايران
شكي نيست, فلسفههايي كه نقد, گفتگو, تكثرگرايي و عدم خشونت را ترويج دادهاند در تقويت مباني دموكراسي موثر بودهاند.
دكتر"حميدرضا نمازي", استاد و پژوهشگر فلسفه در گفتوگو با خبرنگار فرهنگ و انديشه ايلنا, در خصوص رابطه فلسفه و سياست گفت: تاثير جدي فلسفه را ميتوان در ايدئولوژيهايي مثال آورد كه با ادعاي در اختيار داشتن تام و تمام حقيقت, آب در آسياب ريختهاند. از اين رو نميتوان منكر ارتباط ميان انديشههاي فلسفي و وقايع سياسي شد.
وي درباره برقراري ارتباط عِلي ميان فلسفه و سياست, تصريح كرد: فكر ميكنم هرگز نتوان چنين رابطهاي را ميان آن چه فيلسوف ميگويد و آن چه در عمل يا انديشه سياسي رخ ميدهد پيدا كرد.
"نمازي" افزود: مساله بعدي مسئوليت فيلسوف است و اينكه آيا فلسفه در قبال آنچه رخ ميدهد مسئول است؟ به عبارت ديگر انديشههاي فلسفي را ميتوان مسئول وضع سياسي دانست؟ برخي فيلسوفان اين مسئوليت را ميپذيرند و گروهي نيز بر اين باورند كه پذيرش اين مسئوليت نتيجهاي جز افتادن در دام ايدئولوژيها نداشته است.
وي با اشاره به تاثير مهم فلسفه تحليلي بر سياست گفت: فلسفههاي تحليلي با پالايش زباني راه را بر ابهام, ايهام و قرباني شدن معنا در پاي آيههاي زبانيميبندند. زبان بازي , استبداد و خشونت دو روي يك سكهاند و فلسفههاي تحليلي از اين بابت دِين بسياري به گردن دموكراسي دارند.
"نمازي" خاطر نشان كرد: در مثل آوردهاند كه آدمي پس از ازدواج يا خوشبخت ميشود و يا فيلسوف! گويا آدميان نيز در عرصه عملورزي سياسي تقدير مشابهي دارند و چندان خوشبخت نشدهاند.
وي افزود:" هانا آرنت" فيلسوف سياسي معاصر مينويسد؛ ايمان به حركت و پويايي(در نتيجه به سياست) ,زماني كه نخستين فلسفههاي سياسي صورتبندي شدند ديگر به پايان آمده بود.
نمازي در خصوص نسبت جريان فلسفه غرب با سياستهاي غر بي, گفت: فيلسوفان غربي به دو دسته تقسيم ميشوند. دسته اول : فيلسوفان بنيانگرا( faundamentalist) همچون" هابرماس"كه قايلند راه درست سياست از تامل فلسفي ميگذرد و رسيدن به معيارها و بنيانهاي عام سياسي مستلزم تامل فيلسوفانه است؛ از نظر اين فيلسوفان عقلانيت دوران روشنگري و پس از آن ربطي وثيق با نظام هاي سياسي غربي دارد.
وي افزود: دسته دوم فيلسوفان بنيانستيز (anti faundamentalist) نظير" رورتي" هستند كه اهميت فلسفه در دوران معاصر را ناچيز ميشمرند, از منظر اينان فلسفه غرب گر چه در تقويت مباني نظامهاي سياسي همچون دموكراسي موثر بوده است, اما امروز فاقد اهميت گذشته است.
"نمازي" تصريح كرد: به عقيده اين فلاسفههمچون" كانت", فلسفه مخصوصا آنجا كه موقعيت انضمامي را فراموش ميكند و به ورطه انتزاع ميافتد, فاقد اعتبار و تاثير گذاري سياسي ميشود.
وي در ادامه در خصوص مرز دقيق كار روشنفكر , فيلسوف و سياستمدار, گفت: در يونان قديم شهري به نام شهر دلفي بود كه مهمترين پرستشگاه يونان درآنجا قرار داشت در اين معبد كاهنهاي در هر زمان زندگي مي كرد كه راز دان بود و چيزي مانند وحي به او القا ميشد؛ در زمان سقراط مردم آتن از كاهنه معبد دلفي پرسيدند كه داناترين مردم يونان كيست؟اين زن پس از فرو رفتن در حالت خلسه و خروج از آن ادعا ميكند كه خدايان ميگويند داناترين يونانيان سقراط است و خود سقراط ميگويد وقتي اين خبر را شنيدم با خود گفتم من چه علمي دارم كه داناترين يونانم؟ او ميگويدجز اين چيزي نيافتم كه من و همه مردم يونان جاهليم ولي تفاوت من با بقيه اين است كه من به جهلم علم دارم و بقيه به اين جهل هم جاهلند.
نمازي تصريح كرد: اين مثال تصوير خوبي از رسالت فيلسوف به دست ميدهد, فيلسوف پاسخ سوالات را برخلاف پيامبران نميداند و هميشه در تقرب به حقيقت به سر ميبرد و لو اين كه بداند هيچگاه حقيقت را به دست نميآورد؛ اما پيامبران پاسخها را از قبل داشتهاند.
وي خاطر نشان كرد: من فكر ميكنم سياست مدار از اين جنبه بايد سقراطي عمل كند, نه پيامبرانه. از طرف ديگر تعيين مرز و حيطه فعاليت فيلسوف و سياستمدار به پاسخي مربوط ميشود كه به اين سوال بنياني ميدهيم: آيا فيلسوف ميتواند تعيين مصداق كند يا نه؟
نمازي با اشاره به اينكه نگاه به تاريخ فلسفه غرب نشان ميدهد فيلسوفان از زمان افلاطون به بعد تمايلي به ورود به عرصه حيات سياسي نداشتهاند, افزود: شايد به ندرت بتوان فيلسوفاني يافت كه عرصه عمومي سياسي و مشاركت در عالم سياست را برگزيده باشند. پر كردن اين شكاف را روشنفكر به عهده دارد.