روزنامه اعتماد ـ 18/6/1383
دكتر ابراهيم يزدي، وزير امورخارجه دولت موقت يكي از معدود كارشناساني است كه نظراتش در حوزه سياست خارجي صائب است. او اگر چه به واسطه هدايت تشكل متبوعش، نهضت آزادي ايران، همواره مورد غضب جناح راست سنتي بوده اما اين باعث نمي شود كه نسبت به آگاهي او از اوضاع جهان بي تفاوت بود. سالگرد فاجعه تروريستي 11 سپتامبر بهانهيي بود كه نظرات اين كارشناس سياست خارجي را درباره تبعات اين حادثه در امريكا، اروپا و خاورميانه به خصوص جهان اسلام جويا شويم. البته بحث به سياست خارجي ايران هم كشيد كه از انتشار آنها به دلايل عديده خودداري مي كنيم.
برخي تحليلگران سياسي بر اين باورند كه حادثه 11 سپتامبر اجتناب ناپذير بود اما اگر امريكا مي خواست در سياست خارجي خود به اهداف بلند مدت خود برسد نيازمند خلق چنين حادثهيي بود. پرسش اين است كه آيا پيشگيري از حادثه 11 سپتامبر ( با توجه به گزارش كميته تحقيق) امكان پذير نبود؟
من مي خواهم پرسش را اينگونه تبيين كنم كه بين حادثه 11 سپتامبر و سياستهاي استراتژيك امريكا در دنيا از جمله خاورميانه ارتباطي وجود دارد يا خير؟ هنوز چنين ارتباطي مستند نشده است. كساني هستند، بخصوص ميان مسلمانان كه بر اين باورند كه در حادثه 11 سپتامبر يهوديان نقش داشتهاند. شواهدي هم ارايه ميكنند. اما هنوز چنين چيزي مستند نشده است، كه با صراحت بگوييم حادثه 11سپتامبر برنامهريزي شده اتفاق افتاده است براي اينكه امريكاييها بتوانند برنامههاي خود را در خاورميانه اجرا كنند. من شخصا چنين اعتقادي ندارم اما حادثه 11 سپتامبر مبين چه چيزي است و چه اهميتي دارد يا چه چيزي را نشان ميدهد پرسشهايي است كه مطرح است. ما مي دانيم امروز بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پايان جنگ سرد، بزرگترين، مهمترين و عمدهترين مساله اساسي كه در روابط بينالمللي وجود دارد روابط نيم كره شمالي، يعني تمام كشورهاي صنعتي با جهان اسلام است. به دليل اينكه جهان اسلام ويژگيهايي دارد. اول اينكه، بيش از يك ميليارد و سيصد ميليون مسلمان در اين دنيا زندگي ميكنند، كشورهاي اسلامي نظير يك كمربند از اقيانوس اطلس تا اقيانوس آرام كشيده شدهاند. از نظر سوقالجيشي ميان نيمكره شمالي و جنوبي قرار دارند، بالاترين ذخاير طبيعي نفت و گاز جهان در اين منطقه واقع شده است. داراي يك جمعيت بسيار جوان است. وارد عصر بيداري شده، ملتهاي مسلمان در كشورهاي اسلامي يك جنب و جوش جديدي دارند، مهمتر از همه دو حادثه بر كشورهاي اسلامي اثرات زيادي گذاشته است. حادثه اول: انقلاب اسلامي ايران است. انقلاب اسلامي ايران، منشا پيدايش حركتهاي سياسي در دنياي اسلام نشده است، اما موجب شده است كه همه حركتهاي اسلامي را سياسي بكند! حادثه دوم، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي است. با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي نيروهاي چپ يا همان ماركسيستهاي كلاسيك كه در كشورهاي اسلامي تحت تاثير شوروي قرار داشتند امروز آن موقعيت خود را از دست دادهاند و در بعضي از كشورهاي اسلامي با نگاه مجدد به وضعيت اجتماعيشان، نگاه به درون پيدا كردهاند و در اين نگاه به درون برخي از اين جنبشها شروع كردهاند به همكاري كردن با جنبشهاي اسلامي، چون درست است كه شوروي متلاشي شده است، ولي ضرورت «عدالتخواهي» اينان همچنان سر جاي خود است.
اين حركتهاي اسلامي چه ويژگيهايي دارد؟
اول اينكه ضدغربي است. به دليل اينكه استعمار غربي چه اروپايي و چه امريكايي يك تاريخ طولاني در كشورهاي اسلامي دارد بنابراين، هنگامي كه تودههاي مسلمان بيدار ميشوند به جهت سياسي همه در فاز اول ضدغربي هستند. اين درحالي است كه جهان غرب يك روابط بسيار عميقي با كشورهاي اسلامي دارد. همانگونه كه عرض كردم، منابع طبيعي بسيار عظيمي در اين كشورها وجود دارد. دنياي غرب يا نيمكره شمالي روي اين منابع سرمايهگذاري كردهاند و نياز به اين منابع دارند. بنابراين اروپاييها و امريكاييها نميتوانند اسلام را ناديده بگيرند. علاوه بر اين يك زماني اگر از يك امريكايي درباره اسلام ميپرسيدي هيچي نميدانست ، اما امروز اسلام در داخل خانه خود اينهاست. در امريكا هفت ميليون مسلمان و در اروپا بيش از 25 ميليون مسلمان زندگي مي كنند. پس دولتهاي غربي نميتوانند اسلام را ناديده بگيرند، امروز در امريكا اسلام دومين مذهب بعد از مسيحيت است. همين مسائل موجب شده كه در مناسبات جهاني، روابط نيمكره شمالي با مسلمانان يكنقش اساسي و كليدي داشته باشد. به دليل آن سوابقي كه عرض كردم )روابط غرب با جهان اسلام( مسلمانان بشدت ضد غربي هستند در اين ميان مسلمانان بيدار شدهاند، آگاهي و اشراف بر دينشان پيدا كردهاند اما بخش قابل توجهش «سنت گرايان» هستند كه بسيار افراطي هستند و نميتوانند شرايط كنوني جهان را درك كنند و هنگامي كه اولين موج سياسيشدن در كشورهاي اسلامي رخ مي دهد، سنتگرايان دستبالا را دارند.
شما اشاره كرديد كه سنتگرايان قادر به درك شرايط كنوني دنيا نيستند،اين درك شرايط كنوني به چه معناست؟
به اين معنا كه ما ميتوانيم حرف خودمان را بزنيم، انديشههاي خودمان را بيان كنيم اما با زبان روز بيان كنيم. اما كساني هستند كه همين انديشهها را با زبان هزار سال پيش ميگويند حالا قادر به درك شرايط كنوني دنيانيستند، اما وجود دارند و قوي هم هستند. مردم هم در فاز اول از اينان حمايت مي كنند. ولي اين حمايت امري گذرا است. چون زماني كه قدرت را در دست ميگيرند بر سنتها تكيه مي كنند و نمي توانند به انتظارات مردم جواب بدهند، مردم كوچه و خيابان درعين اينكه احساس ديني دارند، اما انگيزههاي اقتصادي دارند. نيازهاي ديگري هم دارند و سنتگرايان چون عالم به علم زمان نيستند، اقتصاد پيچيده كنوني را نميفهمند. اگر چه قدرت را به دست ميگيرند اما قادر به پاسخگويي به نيازهاي جامعه خودشان نيستند به همين دليل شما در اكثر كشورهاي مسلمان ميبينيد كه در فاز اول سنتگرايان قدرت را بهدست ميگيرند اما چون نميتوانند، مسير ديگري را پيدا ميكنند. اين مقدمه براي بيان اين مساله است كه در دنياي اسلام چنين جرياناتي وجود دارد و از طرف ديگر در عصر انقلاب الكترونيك و اطلاعرساني گردش اطلاعات در ميان مسلمانان بسيار گسترده است. نتيجه اين گسترش گردش اطلاعات، احساس همبستگي و نزديكي ميان مسلمانان است. كه بهترين و برجسته ترين اشكال اين همبستگي را شما در جنگ افغانستان عليه روسها ميبينيد. هنگامي كه ارتش روسها وارد افغانستان شد مسلمانان زيادي از كشورهاي عربي و غيرعربي رفتند به افغانستان براي اينكه با روسها بجنگند و به عربهاي افغاني مشهور شدند. برجسته ترين فرد اين عربهاي افغاني «بنلادن» بوده است.او تمام امكاناتش را با انگيزههاي ديني، به آنجا برده در آن دوره در افغانستان هم امريكا از اين گروهها استفاده كرده است. در اسناد و مدارك وجود دارد كه بنلادن را امريكاييها تربيت كردهاند، به او آموزش دادهاند، فيلمهايي نشان داده شده است كه رييس سيا به افغانستان رفته است و با بنلادن و در همان دوران ديدار داشته است كه همه اينها در راستاي مبارزه با شوروي بوده است. پس بخشي از مسلمانان اين احساس همبستگي را دارند، اين احساس ضد شوروي را داشتهاند و يك شبكه عظيم را به وجود آوردهاند، القاعده فقط آن چند نفر ساكن افغانستان نبود. اينها در سرتاسر جهان توانستهاند شبكه ايجاد كنند با پولهايي كه داشتهاند از جمله خود بنلادن 300 ميليون دلار ارثيهيي كه به او رسيده بود را براي اين مساله به كار انداخت.
بعد از اينكه روسها شكست خوردند چه اتفاقاتي افتاد؟ سرنوشت آن شبكهها چه شد؟
پس از شكست روسها، دولتي با ديدگاههاي سنتي روي كار آمد اما به دليل اختلافات قومي تثبيت نشد و طالبان روي كار آمد. به دليل برخوردهايي كه بين دنياي اسلام و غرب بوده القاعده جهتگيري سياسي خود را از شوروي به طرف امريكا تغيير داد. در افغانستان مساله روسها بود، اما براي مسلمانها مساله فلسطين هم مطرح است. به همان ترتيب كه روسها در افغانستان مجرم بودند و مسلمانان رفتند جنگيدند، با همان نگاه، مسلمانان امريكاييها را مسوول ميدانند در حمايت بيدريغ از اسراييل. اسراييل تنها كشوري است كه هيچ يك از قطعنامههاي سازمان ملل را درباره اراضي كشورهاي اشغالي نپذيرفته است و نميپذيرد. امريكا، هر قطعنامهيي كه خواسته عليه اسراييل تصويب شود را «وتو» كرده است. به همين دليل از نگاه بسياري از مسلمانان امريكا شريك جرم است.
آيا كمك امريكا به مجاهدين افغان، فقط كمك تسليحاتي بود يا نه امكانات ديگري هم در اختيار آنها قرار ميداد؟
در زماني كه مجاهدين در افغانستان و بر عليه روسها ميجنگيدند، مسلمانان سني مذهب كه به امريكا مهاجرت كرده بودند در مساجد امريكا براي مبارزين افغاني كمك جمعآوري ميكردند و سازمانهاي امنيتي امريكا هم مزاحم اينها نبودند . در اين دوره بود كه سخنرانان براي مجاهدين تبليغ ميكردند، كمك جمع ميكردند و همين باعث شد كه القاعده و عربهاي افغاني يك پايگاه گسترده در خود امريكا داشته باشند كه بعدا وقتي دستور كارشان از روسيه به امريكا تغيير پيدا كرد، توانستند در داخل خود امريكا سازمان و شبكههاي زيرزميني درست كنند.
و به اين ترتيب جنگ را عليه امريكا راهاندازي كردند، اما چرا اينان به جاي جنگ در فلسطين، به داخل امريكا جنگ را كشاندند؟
براي اينكه ساختار اجتماعي و سياسي امريكا به گونهيي است كه براي عمليات تروريستي آسيبپذير است، يك جامعه باز است، خريد و فروش اسلحه در آنجا آزاد است، هر كس ميتواند آموزش خلباني ببيند. بنابراين عربهاي مسلماني كه در امريكا بودند و اين انديشه در آنها شكل گرفت از اين امكانات استفاده كردند و با فراگيري خلباني و امكانات ديگر توانستند به برجهاي دوقلو كه نماد قدرت نظامي و اقتصادي امريكا بود حمله كنند و بعيد هم ميدانم يك مساله از پيش برنامهريزي شده توسط خود امريكاييها باشد چون امريكاييها انسانهاي مليگرايي هستند.
شايد هم يهوديان اطلاعاتي داشتهاند و از برخي تحركات خبر داشتهاند شايد نخواستهاند به كسي اطلاع بدهند يا فكر كردهاند مهم نيست ولي در حال يك برنامه دقيق بوده است، اما نه از سوي امريكاييها. كساني كه اين برنامه را اجرا كردهاند با ساختارهاي داخلي امريكا آشنا بودهاند حتي نوع ساختماني كه ساخته شده را مي دانستهاند به همين دليل از هواپيما استفاده كردهاند. قدرت اشتعال بنزين هواپيما بسيار بالاست. وقتي به ساختمان زدند اين بنزين هواپيما ريخته توي ساختمان و مشتعل شده. ستونهاي اصلي را ذوب كرده و به جاي برگشتن ساختمان، روي خودش فرود آمده است. اين نشان ميدهد كه از مسائل فني ساختمان خبر داشتهاند.
ماجراي خروج يهوديان از مركز تجارت جهاني را چگونه تحليل ميكنيد؟
اينها شواهد و قرايني است كه در سايتها آمده و بعضا از سوي مسلمانان ارايه ميشود، حتي گفته ميشود شارون هم قصد سخنراني داشته است كه نرفته است. شما ميدانيد همان هفتههاي اول چند نفر از يهوديان را دستگير كردند چون به آنها مظنون بودند، البته علت ديگري هم داشت. چون بزرگترين بورس طلاي دنيا در همان ساختمان بوده است، هنوز هم هيچ گزارشي منتشر نشده كه موجودي طلايي كه در آن ساختمان بود چه شده است؟ آيا شمشهاي طلا در اثر آن آتشسوزي ذوب شده و از بين رفته است؟ معلوم نيست. اگر چنانچه بعد از اين حمله به ساختمان كه در آنجا انجام ميشد، خاكها را الك ميكردند تا هم به هويت اجساد پي ببرند و هم اينكه دريابند ذخيره اين طلا كجا رفته است؟ كه عمدتا دست يهودي بوده، اين قرايني است كه وجود دارد اما نميتوانم اظهارنظر كنم.
آيا اين اولين باري بود كه امريكا اينچنين مورد حمله قرار ميگيرد؟
آنچه ميخواستم در ادامه به آن اشاره كنم همين مساله است كه حمله 11 سپتامبر قابل مقايسه است با حمله ژاپنيها به بندر پل هاربر در سال 1945. بندري در مرزهاي امريكا. اين اولين حمله به مرزهاي اصلي امريكا بوده است. حمله ژاپنيها به اين بندر باعث شد كه امريكاييها استراتژي كلان خودشان را كه تا آن زمان «انزوا» بود تغيير دهند. از آن تاريخ به بعد امريكا وارد صحنه جهاني شد. به جنگ جهاني پيوست، عليه ژاپن و آلمان و ايتاليا وارد جنگ شد، و اين حادثه پل هاربر موجب شد سياست خارجي امريكا يك دگرگوني اساسي پيدا كرد كه از آن تاريخ به بعد آن سياست همچنان ادامه دارد. حمله به برجهاي دوقلو در شهرهاي نيويورك و واشنگتن از اين نظر مشابه آن واقعه حمله ژاپنيهاست. يعني حمله به درون سرزمين امريكاست با تفاوتهاي خاص خودش كه موجبات تغييرات اساسي در سياستهاي داخلي و خارجي امريكا شد. اين تغييرات چه بود؟
پس از حمله 11 سپتامبر براي اولين بار «وزارت امنيت داخلي» در امريكا به وجود آمد با اختيارات گستردهيي كه حقوق مدني شهروندان را ميتواند ناديده بگيرد. امريكا كه به جهت آزاديهاي فردي در دنيا شناخته شده بود ناگهان تبديل به يك دولت سركوبگر در داخل شد. فرياد بسياري از انجمنهاي حقوق بشر در امريكا درآمد. دومين تاثير حادثه 11 سپتامبر نشان دادن آسيبپذير بودن امريكاست با اين مسائل و بخاطر تامين امنيت اضطراري اختلالات گستردهيي در جابجايي جمعيت در امريكا رخ داد. قبل از اين تاريخ اگر كسي ميخواست در امريكا سفر كند نيم ساعته به فرودگاه ميرسيد و ميتوانست كارهايش را انجام بدهد اما ميليونها امريكايي ناگهان با وضعيتي مواجه شدند كه اگر ميخواهند سفر كنند بايد ساعتها در فرودگاه منتظر بمانند تا بازرسيهاي امنيتي انجام شود. همه اينها يعني اخلال در امر مسافرت در امريكا و اين مساله لطمات زيادي به اقتصاد امريكا ميزند. چون بخش عمدهيي از اين سفرها اقتصادي و بازرگاني بوده است. تاثير ديگر اين مساله به حالات روحي و رواني مردم آمريكاست كه چگونه اين ابرقدرت با همه امكاناتش در برابر يك گروه كوچك آسيبپذير است. در سطح بينالمللي هم خواهناخواه موضعي ضداسلام گرفتند حركتي كه به نام اسلام در 11 سپتامبر شد معادل گرفتند با اسلام.
در حالي كه مسلمانان امريكا اين مساله را محكوم كردند، كتابفروشيهاي امريكا پر شد از كتابهايي كه درباره اسلام نوشته شد. براي اولين بار مراسمي كه به ياد قربانيان اين جنايت برگزار ميشد مسلمانان در كنار يهوديان و مسيحيان به انجام مراسم دعا پرداختند. اين از يك جهت مثبت و موثر بود براي اينكه به نوعي به رسميت شناختن عمومي و اجتماعي اسلام بود. شايد به همين دليل است كه جريانات قدرتمند مسيحي و يهودي در امريكا شروع كردند به تغيير دادن و راه انداختن موجي عليه اسلام، يك جنگ نانوشته و اعلام نشدهيي ميان مسيحيان و يهوديان از يك طرف و مسلمان از طرف ديگر آغاز شد. آنها فيلمهايي نشان ميدادند كه چگونه مسلمانان همديگر را به جهاد عليه كفار دعوت ميكردند حتي از نوارهايي كه مربوط به جهادگران جنگ افغانستان بود، به گونهيي مونتاژ كرده بودند كه اينگونه وانمود ميشد كه در مساجد امريكا هم اكنون در حال تبليغ عليه كفار هستند. اين اثرات منفي در افكار عمومي گذاشت از آن سو مسلمانان امريكايي، فيلمهايي در مقابل اين تبليغات ميساختند و پخش ميكردند. از جمله فيلم ملكم ايكس.
به هر حال اين حادثه هم تاثيرات كوتاه مدت داشت و هم تاثيرات بلندمدت دارد اما مسلمانان فهميده بودند براي اينكه در امريكا تاثيرگذار باشند بايد وارد ساختار شوند و درست مانند يهوديان لابي درست كنند. همانگونه كه يهوديان به سناتورها و نمايندگان سنا و كنگره كمك ميكردند، مسلمانان هم كمك ميكردند، به محص اينكه اين مسائل بر ملا شد يهوديان، بسياري از سازمانهاي غيرانتفاعي مسلمانان كه وظيفه جمعآوري كمك را به عهده داشتهاند به اتهام ارتباط با حماس تعطيل كردند.
اينان كمك ميكردند اما كمكها براي خانوادهها بوده است كه دامنه اين تعارضات گسترده شد و هنوز هم ادامه دارد. در سطح جهاني هم ميبينيم كه يهوديان از اين واقعه استفاده كردند و آن را تبديل كردند به جنگي ميان اسلام و غرب. آن چه هانتينگتون تحت عنوان رويارويي تمدنها آورده است موجب شد مرتجعترين گروهها در امريكا قدرت بگيرند و اين همه در سياست داخلي امريكا اثر گذاشته و هم در سياست خارجي امريكا.
به تاثيرات حادثه 11 سپتامبر در حوزه داخلي اشاراتي كرديد، از نظر استراتژيك چه تاثيراتي بر سياستهاي خارجي امريكا داشت؟
اين گروهي كه بر سر كار آمدند بشدت مذهبي هستند و بر اساس انديشههاي ايدئولوژيك اين كارها را انجام ميدهند، آن انديشه ايدئولوژيك معتقد است طبق روايات مسيحي يهودي، شش يا هفت ماه پس از آنكه اسراييل با همسايگانش جنگيد و آنها را مغلوب كرد و سرزمين هاي آنها را اشغال كرد عيسي مسيح ظهور ميكند. بنابراين دولت امريكا بايد به اسراييل كمك كند، از نيل تا فرات اين منطقه را بگيرند،اعراب را شكست بدهند تا مسيح ظهور كند .در واقع يك توجيه ايدئولوژيك و ارتجاعي از دين پيدا كردهاند، غير از اين با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، امريكا به عنوان تنها قدرت نظامي برتر جهان باقي مانده است. حادثه11 سپتامبر موجب شد آن گروهي در امريكا كه معتقدند، دولت امريكا به اتكاي قدرت نظامي خودش بايد درباره سياستهاي خودش به تنهايي تصميم بگيرد، منتظر متحدانش نماند. در سال1991 زماني كه امريكا خواست به عراق حمله كند امريكاييان خود را مجبور ميديدند كه با اروپاييها، سازمان ملل و كشورهاي عربي هماهنگ كنند اما پس از 11سپتامبر و در جنگ اخير امريكا عليه عراق، امريكاييها يك طرفه عمل كردند،نه اعتنايي به نظرات اروپاييان كردند و نه از هيچ كشور عربي مشورت گرفتند كه مي خواهيم حمله كنيم، پس مي توان گفت حادثه 11 سپتامبر سياست عمل يكجانبه امريكا را توجيه مي كند. از تاثيرات ديگر اين حادثه تحتتاثير قرارگرفتن مناسبات امريكا با مسلمانان و جهان اسلام است. در زمان اتحاد جماهير شوروي از مسلمانان جهت مهار كمونيسم استفاده مي كردند اما حالا مسلمانان را سركوب مي كنند چون ديگر كمونيستي وجود ندارد و از ناحيه مسلمانان احساس خطر مي كنند. چون اسلام تنها نيروي بالنده در دنيا است چه به جهت جمعيت، چه به جهت منابع كه عرض كردم. حالا روابط امريكا را با كشورهاي عربي كه بطور سنتي موؤتلف امريكا بودند درهم زده است، اينكه رهبران و پايهگذاران القاعده، اتباع عربستان سعودي بوده و هستند موجب شد در جهت گيرهاي سياسي بشدت ضد عربستان سعودي هم باشد. در اين حادثه يهوديان نقش كليدي داشتند. بطوري كه روابط امريكا و عربستان به سردترين سطح رسيده است و امريكاييها در نقشه خاورميانه بزرگي كه دارند، يكي از عواملش تغيير دولتهاست كه همان نيازمند بحث مستقلي است. از آنجايي كه اروپاييان آن مشكلات امريكاييها را ندارند سياست اروپاييها با كشورهاي اسلامي متفاوت است. بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، مشكلاتي كه بر سر اتحاديه اروپا وجود داشت از بين رفت و از دهه 1990 بسرعت اروپا حركت كرده به سمت ايالات متحده، مشكلات داخليشان را حل كردهاند و يك قدرت بزرگ اقتصاديسياسي بهوجود آوردند با 450 ميليون جمعيت و با اقتصادي پرتحرك.همه شواهد حاكي از آن است كه روسيه هم دير يا زود به اينها خواهدپيوست اما اولويتهاي سياست خارجي اروپا با امريكا متفاوت است. اروپاييها قدرت نظامي برتر نيستند. ناتو را حفظ كردهاند درحالي كه اختلافات شديدي بين اروپاييان و امريكاييها . در ناتو وجود دارد. امريكا خواستار اختصاص بودجه نظامي بيشتر از سوي اروپاييان است اما اروپاييها حاضر به تن دادن به اين مساله نيستند از طرف ديگر اروپاييها به منطقه خاورميانه نزديكتر هستند تا امريكاييها، اروپاييها بر اين باور هستند كه منافع درازمدتشان ايجاب ميكند كه با كشورهاي اسلامي، كشورهاي خاورميانه روابط نزديكتري داشته باشند. سهم اروپاييها از منطقه واقعبينانه تر از امريكاييهاست. بنابراين آنچه كه براي اتحاديه اروپا اولويت دارد،حقوق بشر است درحالي كه براي امريكاييها سلاحهاي هستهيي و روند صلح خاورميانه است. در مورد خاورميانه يك ديدگاه كاملا متفاوتي اروپاييها با امريكاييها دارند،درحالي كه امريكاييها قطعنامه را وتو مي كنند، اروپاييها به برچيده شدن ديوار حايل راي دادند،ولي امريكا نتوانست وتو كند، راي ممتنع داد. پس حادثه 11 سپتامبر بر مناسبات اروپا و امريكا تاثيراتي داشته است.اروپاييان به نفت خاورميانه نياز دارند ، شركت هاي نفت امريكايي كنترل نفت خاورميانه را در دست دارند،اما مصرفكننده اصلي آن اروپاييها هستند با ژاپن و چين. بنابراين ديدگاه اين دو درمورد خاورميانه متفاوت است.
درباره ايران چه اتفاقاتي افتاده است؟
در مورد ايران هم حكومتي كه بر سر كار است، جمهوري اسلامي است، زمامدارانش به نام خدا و دين دارند حكومت ميكنند، نگاه كاملا ايدئولوژيك دارند، حكام ايران اسلامي فكر ميكنند و سنتگرا هستند، بنا به دلايل تاريخي مانند همه مسلمانان، احساسات ضد غربي دارند.اين احساسات به مراتب قويتر است يا حداقل در دستگاههاي تبليغاتي قويتر است. پس از 11 سپتامبر درحاليكه ايران و امريكاييها در چندين نقطه اشتراك منافع پيدا كردند ايران كمكهاي بسيار مهمي كرد كه مشكل افغانستان حل شود.اگر كمكهاي ايران نبود، كابل سقوط نميكرد. سپس در نشست بن نقش ايران كليدي بود كه گروههاي مختلف به يك اجماع برسند و يك دولت انتقالي شكل بگيرد و عمل كند اما متاسفانه نه دولت ايران توانست از اين فرصت بهرهمند شود و نه دولت امريكا حاضر شد امتيازي به ايران بدهد.
سقوط طالبان و حمله امريكا به افغانستان چه فرصتي را در اختيار ايران گذاشت كه از آن استفاده نكرد؟
دولت طالبان به جهت فكر، انديشه و مذهب، دشمن ايران بود.طالبان همان انديشههاي وهابي را داشتند و بشدت ضد مذهب شيعه هستند و ضد ايران هستند، امنيت ايران درخطر بودهاست.بنابراين ما هميشه در معرض خطرات نظامي سياسي از ناحيه شرقيمان بودهايم. اما ايران چه منافعي ميتوانست ببرد. اولا آن همكاريها را مبنا قرار بدهد كه مسائلش را با امريكا حل و فصل كند. بالاخره اگر ايران بخواهد مسائلش را با امريكا حل كند و ارادهيي براي بهبود روابطش وجود داشته باشد، بايد از اين فرصتها استفاده كند اگر ايران درست عمل ميكرد يا اگر امريكاييها ميخواستند كه اين مساله حل شود،آن وقت مي توانستند بهرهبرداري كنند، كه امريكاييها نشان دادند هيچ تمايلي به بهبود روابط ندارند.