چهارشنبه 8 مهر 1383

شهريور، ماهِ درس‌آموزي از تجربه‌ها، دكتر محمد ملكي

بسم‌الحق

با نامِ آزادي، آگاهي و عدالت

با ياد شهيد مهدي رضائي، جلال آل‌احمد،
صمد بهرنگي و محمد نخشب كه ارواحِ پاك آنان
در اين ماه از قفسِ تن رها شدند و به پرواز درآمدند.

شهريور، ماهِ درس‌آموزي از تجربه‌ها
«دكتر محمد ملكي»

هموطنان، جوانان، دانشجويان؛
اقبال شما از دو نامة «خرداد ماهِ عبرتها و حسرتها» و «مرداد، ماهِ حوادثِ ماندگار» مرا بر آن داشت تا از حوادثِ مهم شهريور ماه هم برداشتِ خود را بنويسم، با اين اميد كه نوري باشد بر تاريكخانة تاريخِ وطنمان و وسيله‌اي براي تحقيق و تفحصِ حوادثي كه در دهه‌هاي اخير در كشور ما اتفاق افتاده و درسي براي مردم و عبرتي براي حاكمان.

شهريور 1320؛ اشغال ايران و عزل رضاخان
آن روز وقتي مردم اطلاع پيدا كردند كه روس و انگليس از شمال و جنوب به ايران حمله كرده‌اند و كشورشان تحت اشغال متفقين قرار گرفته و شاه هم از سلطنت عزل و به خارج تبعيد شده عكس‌العمل درخوري نشان ندادند و اهميت اشغال كشورشان از سوي بيگانگان در مقابل خلع رضاخان بي‌رنگ شد. هر گروه و دسته‌اي واقعه را از ديدگاهِ خود تجزيه و تحليل مي‌كرد. تودة مردم از اينكه با سقوط نظام استبدادي مي‌توانستند بدونِ واهمه مجالس عزاداراي و سينه‌زني برپا كنند و زنها چادر و پيچه بر سر نمايند راضي بودند و روشنفكران به‌خاطر اينكه از شرّ استبداد رضاخاني خلاص شده‌اند خوشحال، كمتر كسي براي اشغال مملكت و دخالت بيگانگان اشكي ريخت تا آنجا كه وقتي فروغي نخست‌وزير، هجوم بيگانگان به كشور را در مجلس شوراي ملي گزارش كرد يكي از نمايندگان مجلس در كمال خونسردي گفت: «الخير في ماوقع». راستي چرا واقعة دردناكِ اشغال ايران آنچنان با خونسردي مردم مواجه شد؟
رضاخان بيست سال با قدرتِ مطلقه حكومت كرد. كارهاي سازندگي از جمله ساختن راه‌ها و ساختمانهاي بسيار در آن دوران انجام شد. دانشگاهِ تهران و مدارس مدرن به‌وجود آمد. گامهايي به‌سوي تجدد برداشته شد. اما همة اين كارها به‌وسيلة يك نظام استبدادي و با ولايت مردي كه همة قدرت را قبضه كرده بود صورت گرفت و از آنجا كه مردم در حكومت نقشي نداشتند و همة امور به فرمان همايوني انجام مي‌شد سقوط رضاخان موجب خوشحالي اكثر مردم شد درحالي‌كه كشور به اشغال بيگانگان درآمده بود. اي‌كاش سرنوشتِ رضاخان و فرزندش براي حاكمان امروز درسي مي‌شد و عبرتي. يادمان نرود وقتي عوامل و پاسداران سلطنت پهلوي چادر را به زور از سر زنها برداشتند سقوط «نظام شاهي» موجب شد كه خانمها در عكس‌العمل به بي‌حجابي اجباري زير چادر و پيچه رفتند و اين هم طبيعي بود. اگر نظام ولايي از اين امر عبرت مي‌گرفت هرگز شعار «يا روسري يا توسري» سر نمي‌داد تا امروز جامعه را به جايي بكشاند كه همة دلسوختگان به ايران را نگران روزي ساخته كه فشارها از روي زنان و دختران ايراني برداشته شود. آن روز عكس‌العمل آنها كه به زور چادر و روسري به آنها تحميل شده چه خواهد بود خدا مي‌داند! نكتة مهمي كه تذكر آن لازم است اينكه اگر استبداد رضاخاني موجب شد تا مردم نسبت به اشغال كشور از سوي بيگانگان بي‌تفاوت بمانند امروز استبداد ديني و بلايي كه «نظامِ ولايي» بر سرِ مردم به‌ويژه جوانان آورده آنها را چنان دچار بي‌تفاوتي نسبت به استقلال وطن كرده كه تعداد قابل ملاحظه‌اي از آنها به انتظار حمله از خارج نشسته‌اند و آرزو مي‌كنند آمريكا و ديگر بيگانگان آنها را از ظلم و جورِ نظامِ ولايي نجات دهند غافل كه بيگانگان تنها به منافع خود مي‌انديشند و سربازانشان در كوله‌پشتي‌هاي خود آزادي و عدالت حمل نمي‌كنند. ضمناً از ياد نبريم ارتش شاه‌ساخته را كه با آن نظم و عظمت نتوانست نه چند روز كه چند ساعت در برابر بيگانگان مقاومت كند و از فرماندة كل قوايش دفاع نمايد و به‌خاطر بياوريم ارتش محمدرضا را كه ژاندارمِ خاورميانه نام گرفته بود. اين ارتش در كنار گارد سلطنتي و ديگر نيروهاي نظامي و انتظامي و امنيتي با يك تصميم سران كشورهاي بيگانه در گوادلپ چگونه تسليم شدند و عاجزانه اعلام بي‌طرفي كردند و فرماندة كل قوا را تنها گذاشتند! آيا اين وقايع مي‌تواند درسي باشد و عبرتي براي آنها كه مي‌پندارند با به خدمت گرفتن سپاه و ارتش و بسيج و اطلاعات قادر خواهند بود قيامِ مردمي را كه روزي اتفاق خواهد افتاد سركوب كنند.

1۵ شهريور ۴۴ تأسيس سازمان مجاهدين خلق ايران؛
تعدادي از دانشجوياني كه به‌طور فعال در مبارزات سياسي شركت داشتند و با تأسيس نهضت آزادي در سالِ 13۴0 به آن گروه پيوسته بودند پس از دستگيري فعالين سياسي كه در اوايل بهمن ماه سالِ ۴1 اتفاق افتاد در زندان محيط مناسبي يافتند تا به جمع‌بندي مبارزات گذشتة ملت ايران و عللِ ناكامي‌هاي آن بپردازند. آنها پس از سركوب 1۵ خرداد سال ۴2 به اين نتيجه رسيدند كه بايد شكل مبارزه با نظام شاهي و استبداد سلطنتي را تغيير داد و در جمع‌بندي مبارزات گذشته از جمله به نتايج زير رسيدند:
1. علتِ اصلي شكست مبارزان گذشته نه در عدمِ آمادگي توده‌هاي مردم كه در اثر نبود شرايط ذهني مناسب (فقدانِ رهبري ذيصلاح) مي‌باشد.
2. مبارزاتِ گذشته به‌طور عمده فاقد سازماندهي و تشكيلات انقلابي متناسب بوده است.
3. مبارزين گذشته (به‌طور عمده در سطح رهبري) حرفه‌اي نبودند (يعني مبارزه را به‌عنوانِ كارِ اصلي و حرفه‌اي خود انتخاب نكرده بودند).
4. با مبارزه به‌مثابة يك فن كه طبيعتاً دانش مناسب خود را مي‌طلبد برخورد نشده و در نتيجه مبارزات فاقد يك استراتژي و خط‌مشي مشخص بوده است.
5. مبارزات گذشته مكتبي و ايدئولوژيك نبوده است.

براساسِ اين جمع‌بندي بنيانگذاران (محمد حنيف‌نژاد، سعيد محسن و اصغر بديع‌زادگان) اساسِ يك تشكل را پي‌ريزي مي‌كنند و فعاليت سازماني خود را از شهريور ۴۴ آغاز مي‌نمايند و به عضوگيري و تربيت كادرها و بحثهاي استراتژيك مي‌پردازند. آنها طي يك دورة چندساله، گاهي تا روزي 18 ساعت به كارهاي تئوريك و خودسازي و فراگيري مي‌پرداختند و بالاخره در سالِ ۴9 پس از جريانِ سياهكل و شهادت آن گروهِ مبارز، احساس مي‌كنند زمان عمل فرا رسيده و بايد آنچه را كه در داخل و خارج از كشور براي يك مبارزة انقلابي فراگرفته‌اند به مرحلة عمل درآورند. حادثة سالِ ۵0 و لو رفتن سازمان و دستگيري و اعدام بنيانگذاران و بسياري از اعضا و پس از آن اعلام تغيير مواضع از سوي اپورتونيست‌ها و فتواي معروف تكفير مجاهدين كه با پيشنهاد و كمك روحانيون داخل زندان به سركردگي فاكر، رباني شيرازي و معاديخواه و مؤتلفه‌اي‌ها از جمله عسگراولادي و حيدري با برنامه‌ريزي ساواك صادر شد (كتاب سازمان مجاهدين خلق از درون، خاطرات دكتر محمدمهدي جعفري، ص 171ـ187) هيچكدام نتوانست موجبِ نابودي سازمان گردد.
پس از آزادي باقيماندة مجاهدين از زندانها و پيوستن آنها به انقلاب توطئه‌ها براي از ميان برداشتن سازمانِ مجاهدين خلق علني شد و دامنة گسترده‌اي يافت تا آنجا كه نه‌تنها كوچكترين نقشي در پيروزي انقلاب براي سازمان قائل نشدند كه تمام تلاش قدرت‌به‌دستان بر اين محور قرار گرفت تا همانگونه كه در طرح برژينسكي و ونس هنگام تغيير رژيم آمده بود (مجلة ايران فردا، شماة ۵1، بهمن و اسفند 77، مقالة دكتر رفيعي) گروه‌هاي راديكال از جمله مجاهدين خلق را نابود نمايند. بارها و بارها به تجمعات مجاهدين و ديگر گروه‌هاي سياسي حمله شد از جمله اجتماعِ امجديه، اين تهاجمات مورد اعتراض شديد افرادي مانند مهندس سحابي، دكتر حسن حبيبي و سيد احمد خميني هم قرار گرفت. در اينجا فقط به يك مورد از اين اعتراضها اشاره مي‌كنم.
مهندس سحابي و حسن حبيبي طي نامة هشداردهنده‌اي در مورد ظهور فاشيسم در ايران مي‌نويسند:
ما نسبت به اين هجومِ غيرعادلانه كه گوشه‌اي از يك گرايش فرصت‌طلبانه است شديداً معترض بوده و اعلام مي‌داريم كه سرنوشت اين گرايشها و عمليات فرو بردنِ جامعه در منازعات دروني و پيدايش ديكتاتوريِ نظامي و فاشيسم نوين است و ما تا آنجا كه در توان داريم نسبت به تحقق و افشاي حقايقِ اوضاع و حوادث و مبارزه با مباني تكوين ديكتاتوريِ نوين اقدام مي‌كنيم تا تداوم انقلاب اسلامي ايران تضمين گردد. والسلام.
اطلاعات، دوشنبه ۶ اسفند ۵8، شمارة 1۶083

حمله به دانشگاه‌ها و تجمعات مسالمت‌آميز و قانوني بالاخره منجر به حادثة دردناك 1۴ اسفند ۵9 شد (به كتاب غائلة 1۴ اسفند ۵9 از انتشارات دادگستري جمهوري اسلامي مراجعه كنيد). از آنجا كه اين درگيري بين رئيس‌جمهور (بني‌صدر) و طرفدارانش از يك‌سو و افراد سپاه و كميته‌ها با نام «امتِ حزب‌الله» از سويِ ديگر صورت گرفت و پس از چندماه منجر به حذف بني‌صدر و در دست گرفتن قدرت كامل از سوي حزب جمهوري و سپاه و بسيج شد. تصميم بر نابودي منتقدين از جمله مجاهدين خلق وارد فاز جديدي شد. حادثة حمله به اجتماع جبهة ملي (2۵ خرداد ۶0) و يورش به خانة پدري ابريشمچي ـ يكي از رهبران مجاهدين ـ (2۶ خرداد ۶0) حمله به خانة دكتر شريعتي (29 خرداد ۶0) همة اينها مقدمه‌اي شد براي حادثة 30 خرداد و درگيري شديد بين مجاهدين و مخالفين با عوامل حكومت، در اين درگيري تعدادي كشته و مجروح و جمع كثيري دستگير شدند.
بهتر است به خاطرات آقاي علي‌اكبر هاشمي رفسنجاني در مورد روز 30 خرداد ۶0 نظر بيافكنيم:
گروهكهاي مجاهدين خلق و پيكار و رنجبران و اقليت فدايي تدارك وسيعي براي ايجاد آشوب و جلوگيري از كار مجلس ديده بودند و به‌نحوي اعلانِ مبارزة مسلحانه كرده‌اند. ساعت ۴ بعد از ظهر به خيابانها ريختند و تخريب و قتل و غارت و آشوب را در تهران و بسياري از شهرستانها آغاز كردند. كم‌كم نيروهاي سپاه و كميته‌ها و حزب‌اللهي‌ها به مقابله برخاستند... اوايل شب آشوبگران شكست خوردند و متفرق شدند بدونِ اينكه كار مهمي از پيش ببرند؛ به‌جز تخريب چند ماشين و مرگ و جرح چند نفر از طرفين.
خاطرات رفسنجاني، 30 خرداد ص 1۶۴

امروز عليرغم تهديدهايي كه از طرف گروهكها شده بود كه در صورت عزل بني‌صدر شهر را به آتش مي‌كشند كوچكترين حركتي نكردند. شايد به‌علتِ قاطعيت دادگاهِ انقلاب كه امروز صبح پانزده نفر از عوامل آشوب را سريعاً محاكمه و مجازات كرده است.
خاطرات هاشمي رفسنجاني (كتاب عبور از بحران)، يكشنبه 31 خرداد
آنگونه كه آقاي رفسنجاني در خاطرات خود اقرار مي‌كند بعد از تظاهرات 30 خرداد و درگيري مجاهدين با سپاه و كميته و امت حزب‌الله از بين دستگيرشدگان پانزده نفر از عوامل آشوب (نقل از هاشمي) به مجازات مي‌رسند. اما تاكنون اين سئوال بي‌پاسخ مانده است كه چگونه و در كدام دادگاه در عرض چند ساعت 1۵ نفر بازجويي، محاكمه و محكوم و به مجازات مي‌رسند؟ آيا اين عمل و حوادث پس از آن از جمله انفجار حزب جمهوري همه مقدمه‌چيني براي اجراي نقشة از بين بردن مجاهدين و ديگر گروه‌هاي راديكال نبوده است؟ به اين قسمت از نوشتة آقاي رفسنجاني دقت كنيد:
شب، مصاحبة آقاي دادستان و حاكم شرعِ دادگاه انقلاب تهران (آقايان اسدالله لاجوردي و محمدي گيلاني) دربارة مبارزه با ضدانقلاب را از تلويزيون ديدم. جالب نبود، تند، كم‌محتوا و بي‌توجيه حرف زدند.
خاطراتِ رفسنجاني (عبور از بحران)، چهارشنبه 3 تير

آشي كه آقاي اسدالله لاجوردي براي قلع و قمع مجاهدين و ديگر مبارزين پخته بود آنقدر شور بود كه صداي رفسنجاني هم درآمده بود.
روز يكشنبه 7 تيرماه 13۶0 با انفجار حزب جمهوري، آنها كه براي نابودي همة دگرانديشان برنامه‌ريزي كرده بودند بهترين بهانه را به‌دست آوردند.
لازم مي‌دانم در مورد انفجار حزب جمهوري به چند نكته اشاره كنم:
شب با احمدآقا خميني در منزل قرار داشتيم، به منزل آمدم، آقاي موسوي خوئيني‌ها هم آمد. دربارة رياست جمهوري بحث كرديم. از دفتر امام، آقاي صانعي تلفن كرد و خبر داد كه در دفتر حزب جمهوري اسلامي بمبي منفجر شده و عده‌اي شهيد شده‌اند. وحشت كرديم، جلسة مشترك نمايندگان و مسئولانِ اجرايي حزب بود.
خاطرات رفسنجاني، يكشنبه 7 تير ۶0

خبر دادند كه حادثة انفجار بمب مي‌تواند به‌دستِ يكي از عواملِ ضدانقلاب كه در حزب نفوذ كرده انجام شده باشد. او فعلاً متواري است. ده دقيقه قبل از انفجار به بهانه‌اي از دفتر حزب به‌طور مرموز بيرون رفته است.
مهندس ميرحسين موسوي آمد و جريان مفقود شدنِ محمدرضا كلاهي و احتمالِ عامل انفجار بودنش را مطرح كرد. به‌عنوان بستني خريدن قبل از انفجار فرار كرده است.
خاطرات رفسنجاني، دوشنبه 8 تير ۶0

تعداد شهدا دو سه نفر بيشتر از هفتاد و دو نفر است. ولي قرار شد به‌خاطر اعتبار و ارزشِ عدد هفتاد و دو و شباهتِ آن با شهداي كربلا و جاافتادنِ آن تعدادِ شهدا عوض نشود.
خاطرات رفسنجاني، دوشنبه 8 تير ۶0

بعد از انفجار حزب، دستگيريها با شدتِ بيشتر ادامه يافت. بادليل و بي‌دليل و با هر بهانه، بهترين موقعيت به‌دست حزب جمهوري و مؤتلفه و مجاهدين انقلاب اسلامي افتاده بود تا به تصفيه‌حسابها بپردازند. شبِ 12 تير ماه 13۶0 كه شب اول ماهِ رمضان بود حدودِ دو ساعت پس از نيمه‌شب، به خانه‌ام ريختند و مرا دستگير و مستقيم به كميتة مركزي (مجلس شورا واقع در ميدان بهارستان) بردند و بعد از اذان سحر به كميتة 13 نازي‌آباد تحويل و زنداني شدم. تنها به‌دليل نوشتن چند مقالة انتقادي و زير سئوال بردن بستنِ دانشگاه‌ها به بهانة انقلاب فرهنگي.
حال پس از گذشتِ 23 سال از حادثة انفجار حزب جمهوري و بهره‌گيري فراوانِ حاكميت از آن براي قلع و قمع مخالفين به‌ويژه مجاهدين، هنوز ماجراي اين انفجار و عوامل آن در آن جلسة بسيار مهم كه قرار بود در مورد جانشين بني‌صدر كه بركنار شده بود تصميم‌گيري گردد و به‌قولِ آقاي رفسنجاني جلسه‌اي بود از نمايندگان مجلس و مسئولان اجرايي حزب، چرا جز آنچه از زبان گردانندگان نظام شنيده مي‌شد چيزي به گوشها نرسيد؟
در شماره 27 مجلة چشم‌انداز ايران آقاي مهندس عزت‌الله سحابي در مورد انفجار حزب چنين پاسخ مي‌دهد:
در سالِ 1379 كه بازداشت شدم يكي از بازجويان به من گفت كه اصلاً حادثة هفتِ تير كار مجاهدين نبود و كلاهي عاملِ انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي وابسته به سيا بود كه در مجاهدين نفوذ كرده بود و اصلاً مواد منفجره‌اي كه آنجا گذاشته بودند طبقِ نظر كارشناسانِ ما نمي‌توانست كارِ گروه‌ها باشد.
به‌هر صورت آن بازجو گفت كلاهي در سنِ چهارده‌سالگي كه مرحومِ بهشتي در هامبورگ آلمان بود به‌طريقي به ايشان معرفي مي‌شود و در دستگاه مسجد هامبورگ نفوذ داده مي‌شود و مرحوم بهشتي هم كه مي‌بيند كلاهي بچة بااستعدادي است او را زير بال و پر خودش مي‌گيرد. يك مقدار هم تعليمات اسلامي به او آموزش مي‌دهد و بعد از آن ديگر هر جا كه بهشتي مي‌رفته او هم همراهِ ايشان بوده است. از همين طريق به حزب جمهوري هم نفوذ مي‌كند. مجاهدين خلق هم او را جذب مي‌كنند. آن بازجو در آخر گفت كه ما خبر داريم كلاهي الان در آمريكاست و رواني شده است.
چشم‌انداز ايران، شمارة 27، ص 12، شهريور و مهر 83

آنگونه كه پيش از اين نوشتم انفجار حزب جمهوري و دفتر رياست جمهوري بهترين بهانه شد براي كساني كه به اين سه شرط به قدرت رسيده بودند. ادامة جريان نفت به‌سوي غرب، مبارزه با كمونيسم و ريشه‌كن كردن گروه‌هاي راديكال در ايران و براي انجام دو شرط اول بايد شرط سوم از روز اول پس از تغيير نظام به مرحلة اجرا درمي‌آمد.
بارها از وقايع وحشتناك كشتار در زندانها در دهة ۶0 به‌ويژه فاجعة سال ۶7 سخن گفته‌ام امروز با همة پرده‌پوشي‌هاي نظام گوشه‌هايي از اين فجايع فاش شده است و نيازي به تكرار آنها در اين يادداشت نمي‌بينم. واقعيت اين است كه با وجود آنكه بارها ساواك (در نظامِ شاهي) و وزارت اطلاعات و ديگر مقامات حاكم (در نظامِ ولايي) از نابودي و متلاشي شدن سازماني كه در 1۵ شهريورِ سال ۴۴ پايه‌گذاري شد سخن گفته‌اند امروز اين سازمان وجود دارد و حدودِ چهل سال از تأسيس آن مي‌گذرد و شاهديم پس از روي كار آمدنِ «نظامِ ولايي» تمام تلاشِ دو طرف صرفِ حذف يكديگر شد. در اين راه خونهاي بسيار ريخته شد و بهترين فرزندانِ وطن فدا شدند. تا كي بايد خانواده‌ها در مرگِ عزيزانشان سوگوار شوند. آيا موقع آن نرسيده پاي پيش بگذاريم و كاري انجام دهيم؟

راهي به‌سوي نجاتِ مُلك و ملت؛
همه مي‌دانند در شرايط بسيار بدي هستيم. فقر و فساد و اعتياد و بي‌كاري و بي‌عدالتي بي‌داد مي‌كند. تهديدات خارجي روزبه‌روز زيادتر مي‌شود. نسل جوان به‌ويژه دانشجويان دچار انفعال و سردرگمي و بي‌تفاوتي كم‌سابقه‌اي شده‌اند. عده‌اي از مردم چشم به مرزها دوخته و اميد به بيگانگان بسته‌اند. وطن‌دوستان و فرزانگان نگرانِ آينده‌اند، بي‌توجهي و عدم درك واقعيتها از سوي حاكميت و اعمال و گفته‌هاي دور از عقل مسئولان همه را نگرانِ فرداي ايران كرده است. در چنين شرايطي چه بايد كرد؟ آيا تجربة عراق و افغانستان كافي نيست تا به اين واقعيتها توجه كنيم كه هيچ بيگانه‌اي دلش به حالِ ملت ما نسوخته و آنها تنها به منافع خود مي‌انديشند. پس ايمان بياوريم كه هر تغيير و تحولي بايد به‌وسيلة مردم صورت گيرد و آيندة وطن به دست ايراني و با فكر و برنامه‌ريزي ايراني ساخته شود.
هموطنان، جوانان، دانشجويان
من به‌نام يك ايراني كه بيش از 50 سال به‌خاطر آزادي مردم تلاش كرده‌ام و در حدِ توان با ظلم و ظالم جنگيده‌ام و در راهِ دفاع از حقوقِ مظلومين از هيچ كوششي فروگذار نكرده‌ام و در تغيير نظام استبدادي شاهي در حد توان اما بيشتر از همة آنها كه امروز اهرمهاي قدرت را در دست دارند مبارزه كرده‌ام و بدونِ وابستگي به گروه‌هاي سياسي در اين 2۵ سال در دفاع از آزادي و حقوق انسانها زندانها، شكنجه‌ها، تهمتها و سختيها را به جان خريده و به تصديق دوست و دشمن هرگز دنبال قدرت و ثروت نبوده‌ام و با پذيرش هزينه‌هاي بسيار در افشاي وقايع تاريخي و روشنگري نسل جوان و در دفاع از حقوقِ دانشگاهيان تمام دانش و تجربه، و آموخته‌هاي خود را به‌كار گرفته‌ام در اين روزهاي پايان عمر و براساسِ اعتقاداتم مبنی بر نفی خشونت و لزوم نقد گذشته و حال تمامی گروهها و نظام ولايی، باور دارم که بايد نقد و انتقاد و دست‌گذاري روي خطاها و اشتباهاتِ سازمانها و گروه‌ها و نظامها در شرايط عادلانه صورت گيرد نه يكطرفه و زير سايه قدرت و امكانات. اگر روزي مردم به سرنوشت خود مسلط شدند مسلماً هنگام رسيدگي به حسابها (نه به‌خاطر انتقام‌جويي و ايجاد جو خشونت، تنها براي روشن شدن حقايق) فرا خواهد رسيد تا واقعيتها روشن گردد و مردم هستند كه تصميم مي‌گيرند با خطاكاران چگونه رفتار كنند.
حال كه گروه‌هاي مختلف از جمله سازمان بر سرِ مراجعه به آراي عمومي و نظرخواهي از مردم و به تعبير دانشجويان خردِ جمعي متفق‌القولند و نظام ولايي بارها چه در پشتيباني از رفراندوم چاورز در ونزوئلا و چه در عراق و افغانستان و ديگر نقاط جهان سخن از مراجعه به آراي عمومي مي‌زند و با استناد به گفتة آقاي خميني هنگام ورود به ايران و سخنراني در بهشت‌زهرا و به‌خاطر اجراي اصولي از اعلامية جهاني حقوق بشر و خواست مراجع جهاني و اكثريت قريب‌به‌اتفاق مردمِ ايران پس از گذشت ربع قرن از تدوين و تصويب قانونِ اساسي و برپايي «نظام ولايي»، نظام بايد تن به اجراي يك رفراندوم آزاد زير نظر سازمان ملل متحد و ديگر سازمانهاي مدافع حقوق بشر دهد. تا اين كشمكشها پايان يابد و قدرت به‌دست مردم و نمايندگان واقعي آنها بيفتد و بهانة حمله به ايران از دستِ بيگانگان گرفته شود و جهان بفهمد اگر قرار است تحول و دگرگوني در ايران روي دهد بايد اين كار به خواست مردم و به دست مردم ايران صورت گيرد.
بديهي است همانگونه كه بارها گفته‌ام انجام يك همه‌پرسي به مقدماتي نياز دارد كه حداقل آن رهايي زندانيان عقيدتي و سياسي آزادي مطبوعات و احزاب و گروه‌ها و امكان استفاده از رسانه‌هاي جمعي براي همة نحله‌هاي فكري مي‌باشد و بايد شرايطي به‌وجود آيد كه برخلاف 2۵ سالِ گذشته كه نظام ولايي مردم را بمباردمان تبليغاتي در جهت توجيه خود و تخريب دگرانديشان و مخالفين كرده است، هر گروه و دسته‌اي حق داشته باشد افكار و نظرات خود را جهت نجات مردم از وضع وحشتناكي كه امروز دچار آن شده‌ايم به اطلاع افكار عمومي برساند آنگاه با يك برنامه‌ريزي و تحت نظارت سازمانهاي بين‌المللي مراجعه به آراي عمومي براي تعيين نظام دلخواه مردم انجام شود. به‌نظر من اين كار تنها راهِ نجات مردمِ ايران است در غير اين صورت بايد در انتظار حوادث وحشتناكي كه خشك و تر را خواهد سوزاند و استقلال و آزادي و تماميت ارضي ايران را به خطر خواهد انداخت باشيم.
من از همة گروه‌ها، احزاب و تشكلها به‌ويژة نسل جوان و دانشجويان و استادان و فرهيختگانِ وطن‌دوست مي‌خواهم اگر به راهِ ديگري براي نجات ايران رسيده‌اند مطرح كنند و بيش از اين سكوت و بي‌تفاوتي را روا ندارند كه اگر امروز طرح نو در نياندازيم فردا بسيار دير خواهد شد.

1۵ شهريور ۵7 جمعة سياه؛
شب دوشنبه 13 شهريور 13۵7 (عيد فطر) با تلاش جوانها و جمعي از افراد ملي و وطن‌دوست از جمله حاجي محمود مانيان كه از بازاريان متدين و طرفدار جدّي دكتر مصدق بود تپة قيطريه ـ نزديك ميدان تجريش ـ آماده براي برگزاري نماز عيد فطر شد. صبح نماز به امامت دكتر مفتح برگزار شد و خطبه‌هاي نماز را دكتر باهنر خواند. در آن روز ده‌ها هزار نفر به نماز ايستادند و پس از پايان مراسم بارها از بلندگو ـ كه در اختيار روحانيون بود ـ اعلام شد برنامه به‌پايان رسيده و افراد متفرق شوند اما از سوي ديگر عده‌اي از جوانان در خيابان قديم شميران (دكتر شريعتي فعلي) جمع شده مردم را به راهپيمايي و بازگشايي حسينية ارشاد كه از سالِ ۵1 توسط نظام شاهي بسته شده بود دعوت مي‌كردند. سرهنگ نجاتي در كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج سالة ايران مي‌نويسد:
انبوه نمازگزاران پس از پايان مراسم همراه با هزاران عابر پياده كه در خيابان قديم شميران (دكتر شريعتي) به آنها ملحق شدند و شعار مي‌دادند و صلوات مي‌فرستادند، مأمورين انتظامي را تحت تأثير قرار داده بودند. مردم در حين عبور از مقابل نظاميان و نفربرهاي كنار خيابان شعارِ «برادر ارتشي، چرا برادركشي!» سر دادند. دختران و پسرانِ خردسال به‌طرفِ تفنگهاي سربازان گل پرتاب مي‌كردند. ساكنان خيابانهاي دكتر شريعتي و شاهرضا (انقلاب فعلي) تا دانشگاه تهران در جلوي خانه‌ها گل و شيريني و آب و شربت به تظاهركنندگان مي‌دادند. راهپيمايي عظيم روز عيد فطر (13 شهريور 13۵7) و نظم و ترتيب و سازماندهي آن، خبرنگاران خارجي را شگفت‌زده كرد.
كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج سالة ايران، قسمت دوم، ص 8۵ـ8۶

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

راهپيمايي بي‌نظير عيد فطر برخلاف نظر روحانيون كه برنامة عيد را پايان‌يافته مي‌پنداشتند به‌وسيلة عده‌اي از جوانان و دانشجويان هدايت و اداره شد. راهپيمايي پس از عبور از جلوي درب بزرگ دانشگاه در چهارراه جمهوري به‌پايان رسيد.
سه روز بعد از راهپيمايي عيد فطر (پنج‌شنبه 1۶ شهريور ۵7) مردم بار ديگر به خيابانها ريختند و به‌رغم اخطار دولت مبني بر ممنوع بودنِ اجتماعات به تظاهرات پرداختند. در اين روز بيش از نيم ميليون نفر در اعتراض به تصميم دولت در مخالفت با تظاهرات در خيابانها راهپيمايي كردند. در اين تظاهرات شعارهاي تندي از جمله «مرگ بر شاه» داده شد و براي نخستين بار شعارِ «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» در خيابانهاي تهران شنيده شد.
در پايان اين تظاهراتِ خودجوش جمعي از روحانيون از جمله دكتر بهشتي در ميدان شهياد (آزادي فعلي) حضور يافتند ولي وقتي جوانان مردم را دعوت مي‌كردند تا فردا (صبح روز جمعه) در ميدان ژاله (شهداي فعلي) حضور يابند آقايان روحانيون بارها اعلام كردند ما براي فردا برنامه‌اي نداريم. اما روز جمعه چه اتفاقي افتاد بخوانيم در كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج سالة ايران:
شاه براي آنكه كنترل اوضاع از دستِ او خارج نشود، درصدد چاره‌جويي برآمد. همان شب دولت را وادار كرد در تهران و يازده شهرِ ديگر (قم، تبريز، اصفهان، مشهد، شيراز، جهرم، كازرون، قزوين، كرج، اهواز و آبادان) حكومتِ نظامي برقرار كند. سپهبد غلامعلي اويسي نيز به فرمانداري نظامي تهران منصوب شد.
صبح روز جمعه 17 شهريور، ده‌ها هزار تن مردمِ تهران كه بيشتر آنها از اعلامِ حكومتِ نظامي بي‌خبر بودند براي راهپيمايي و تظاهراتِ سياسي به خيابانها ريختند. قريبِ 20 هزار تن نيز در ميدان ژاله (شهداي فعلي) اجتماع كردند. نخست نظاميان و كوماندوها به ميدان آمدند و چون نتوانستند تظاهركنندگان را متفرق كنند، با مسلسلِ تانكها آنها را به گلوله بستند. به گزارش يكي از خبرنگاران اروپايي كه در صحنه حضور داشت، هليكوپترها براي متفرق كردنِ مردم از مسلسل و مواد تخريبي استفاده كردند. همين خبرنگار مي‌گويد «منظره به ميدان اعدام شباهت داشت، نظاميان مردمي را كه تظاهرات ضد رژيم مي‌كردند به گلوله بستند.»
عصر آن روز مقامات نظامي آمار تلفات را 87 كشته و 20۵ زخمي اعلام كردند ولي اپوزيسيون ادعا كرد كه تعداد تلفات بيش از ۴000 تن بوده و حدودِ ۵00 تن تنها در ميدان ژاله كشته شده‌اند.
كتاب تاريخ سياسي بيست و پنج سالة ايران، نوشتة غلامرضا نجاتي، ص 91

فاجعة جمعة سياه در شرايطي اتفاق افتاد كه تظاهرات عيد فطر و 17 شهريور نه‌تنها مورد حمايت روحانيون نبود كه آنها اعلام كرده بودند ما برنامه‌اي براي اين دو تظاهرات نداريم. اما جالب اينكه پس از حادثة 17 شهريور آيت‌الله خميني در پيامي كه به مناسبت كشتار مردم فرستاد خطاب به روحانيون نوشت:
شما اي علماي بزرگ اسلام و سياسيونِ بزرگ كه از فشار شاه هراسي به دل راه نمي‌دهيد نشانة اعتماد و قوت روحية ملت هستيد و در اين موقع حساس، نه‌تنها بايد استقامت كنيد بلكه روحية عالي مقاومت جامعه را هر چه بيشتر بايد تقويت كنيد و هر چه بيشتر صفوف خود را براي مقابله با دشمنِ مردم ايران متشكل‌تر كنيد. از خداوند متعال نصرت اسلام و مسلمين را خواهانم.
روح‌الله الموسوي الخميني

از جواناني كه به شناخت تاريخ ايران علاقه دارند مي‌خواهم ضمن بررسي برخورد روحانيت با تظاهرات پيش از پيروزي انقلاب در مورد نقش اين طبقه به‌ويژه در تظاهرات عيد فطر و جمعه سياه تحقيق نمايند تا روشن گردد آيا سزاوار بود پس از تغيير نظام روحانيت پيروزي ملت را تنها به حساب خود واريز نمايد؟

19 شهريور و مرگ پدر طالقاني؛
چند دقيقه‌اي از پايان اذان صبح كه از منارة مسجد امامزاده قاسم پخش مي‌شد نگذشته بود كه زنگ تلفن ناليد. همكار دانشگاهيم دكتر حسين صباغيان بغض در گلو مرگ آيت‌الله طالقاني را خبر داد. نمي‌خواستم باور كنم كه گفت: فوراً بيا دانشگاه چون قرار است صبح جنازة پدر را به مسجد دانشگاه جهت تشييع بياورند. گوشي از دستم افتاد. همة وجودم حيرت بود، همسرم وقتي حالم را ديد متوجه شد حادثة بسيار غم‌انگيزي اتفاق افتاده است. به او گفتم آنچه را كه هنوز در باورم نمي‌گنجيد. به‌اتفاق به‌سوي دانشگاه حركت كرديم. مسجد دانشگاه آماده شد براي پذيرش جسم كسي كه همه كسمان بود. سيل جمعيت به‌سوي دانشگاهِ تهران روان شد. نمي‌خواستم بپذيرم كه طالقاني با آن همه صلابت كه شيخ و شاه از زبان ابوذريش خوف داشتند اين چنين آرام در وسط مسجد آرميده است. هنوز صدايش را مي‌شنيدم كه در آخرين نماز جمعه كه به‌مناسبت سالگرد «جمعة سياه» در بهشت زهرا برگزار مي‌شد بر سرِ به‌قدرت‌رسيده‌ها فرياد مي‌كرد:
هر كه در كارهاي خودش استبداد كند هلاك مي‌شود، شايد بعضي از دوستانِ ما بگويند: آقا شما چرا اين مسائل را در ميانِ تودة مردم مطرح مي‌كنيد؟ بياييد در مجلس خبرگان! مي‌گويم بين موكلين شما مطرح مي‌كنم، اينها هستند كه ما را وكيل كردند، مي‌دانم براي چه وكيل كردند. ما موظف و نسبت به اينها مسئوليت داريم. بايد دردها، انديشه‌ها، بدبختي‌ها، ناراحتيها، عقب‌ماندگي‌هاي اين مردم را جبران كنيم. خودرأيي و خودخواهي را كنار بگذاريم. گروه‌خواهي، فرصت‌طلبي و تحميل عقيده يا خداي‌نخواسته استبداد زير پردة دين را كنار بگذاريم. و بياييم با مردم، با دردمندها، با رنج‌كشيده‌ها، با محرومها همصدا شويم. خداوند همة ما را بيامرزد.
كتاب طالقاني و تاريخ، ص ۵۵۵ـ۵۵۶

وقتي جنازة پدر روي دستهاي مردم از درِ بزرگ دانشگاه خارج شد كنار زمين چمن همانجا كه او براي اولين بار به امامت جمعه ايستاد، خسته و افسرده بر درختي تكيه دادم و به ياد آوردم روزي را كه پس از تغيير رژيم پدر مرا احضار كرد تا بگويد بايد رياست دانشگاهِ تهران را بپذيرم و من با اين شرط پذيرفتم كه دانشگاه اولين مؤسسه‌اي باشد كه طبق نظر او شورايي اداره شود و در آن روز كه هنوز صداي شيون مردم به‌گوش مي‌رسيد و روحِ طالقاني رها شده از قفسِ تن در پرواز بود نه‌تنها در دانشگاه تهران كه در تمام دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالي شوراهاي هماهنگي تشكيل شده بود تا آرزوي طالقاني حداقل در دانشگاه‌ها عملي شده باشد. و به ياد آوردم وقتي برايش پيام فرستادم كه شنيده‌ام در شوراي انقلاب بعضي‌ها با بازگشايي دانشگاه در اول مهر مخالفت مي‌كنند از من خواست تا به خانه‌اش در خيابان جعفرآبادِ تجريش بروم و با او ملاقات كنم. اين ديدار دو هفته پيش از مرگش اتفاق افتاد و آخرين ديدار ما بود. وقتي گفتم چه مشكلاتي براي من از سوي حزب حاكم به‌علت تشكيل شوراها به‌وجود آورده‌اند گفت: مستبدها دشمن شورا هستند و من در يكي از خطبه‌هاي نماز جمعه اين مسئله را مطرح خواهم كرد و شاهد بوديم در آخرين خطبه‌اش در بهشت زهرا چگونه از تشكيل شوراها دفاع كرد و به مخالفين شورا تاخت:
صدها بار من گفتم كه مسأله شورا از اساسي‌ترين مسائل اسلامي است. حتي به پيغمبرش با آن عظمت مي‌گويد با اين مردم مشورت كن. به اينها شخصيت بده. بدانند كه مسئوليت دارند متكي به شخص رهبر نباشند ولي نه اينكه نكردند. مي‌دانم چرا نكردند، هنوز هم در مجلس خبرگان بحث مي‌كنند در اين اصلِ اساسيِ قرآني كه به چه صورت پياده شود. بايد، شايد، با اينكه مي‌توانند. نه اين يك اصلِ اسلامي است. يعني همة مردم از خانه و زندگي و واحدها بايد با هم مشورت كنند در كارشان.
كتاب طالقاني و تاريخ، ص ۵۵۴

آن روز پدر مرتب با استناد به آيات قرآن از من مي‌خواست در برابر مشكلات و سنگ‌اندازي‌ها صبور باشم و از اينكه شوراهاي هماهنگي از سه قشر استاد و دانشجو و كارمند تشكيل شده بسيار راضي بود و مي‌گفت: بله بايد به همة افراد و گروه‌ها شخصيت داد. آنگاه مشخص مي‌شود چه استعدادهاي پنهاني در يك‌يك افراد وجود دارد.طالقاني كه قسمت اعظم عمر خود را به‌خاطر مبارزه با استبداد در زندان گذرانده بود هيچگاه و در هيچ شرايطي مبارزه با ظالم و دفاع از مظلوم را رها نكرد. آقاي سيد محمد مهدي جعفري در كتاب خود از قولِ حاج مهدي عراقي ماجراي فتوا عليه مجاهدين و گروه‌هاي چپ در زندان را چنين تعريف مي‌كند.
داخلِ زندان جمعي از روحانيون سنتي و اعضاي هيأتهاي مؤتلفة اسلامي كم‌كم بحث نجس بودنِ مجاهدين را مطرح كردند. اساس استدلال آنان نيز اين بود كه آنها ماركسيست شده و اسلام را قبول ندارند. بنابراين كافرند و در فقه اسلامي كافر نجس است. اين عده به سردمداري آقايان رباني شيرازي، فاكر و معاديخواه و عدة ديگري مثلِ عسگراولادي، حيدري و … جمع شده بودند و مي‌گفتند كه چون مجاهدين با ماركسيست‌ها وحدتِ طريق دارند نجس هستند و نبايد با آنها هيچگونه معاشرتي داشت.
كتاب سازمان مجاهدين از درون، خاطرات سيد محمدمهدي جعفري، ص 138
آيت‌الله طالقاني هيچگاه حتي در زندان و زير فشار شديد ساواك و روحانيون هم‌لباسش تسليم خواست زورمدارانة آنها نشد و آزادگي و آزادانديشي خود را فراموش نكرد. در سال 13۵۵ و در جريان «فتوا» عليه مجاهدين حاضر به امضاي بندي از منشور كه عليه مجاهدين بود نشد. آقاي جعفري به نقل از حاج مهدي عراقي مي‌نويسد:
آقايان فاكر، رباني شيرازي و معاديخواه در يك صف قرار داشتند و طرفدار سرسخت تحريم كامل مجاهدين بودند و از امضاءكنندگان بخش دوم آن منشور، در صف مقابل اين عده آيت‌الله طالقاني و آيت‌الله منتظري ايستاده بودند كه حاضر نبودند بخش دوم منشور را امضا كنند و در برخي جاها از مجاهدين طرفداري مي‌كردند. ديگران هم كه عبارت بودند از هاشمي رفسنجاني، محي‌الدين انواري، كروبي و لاهوتي در وسط قرار داشتند و حتي ميانجي‌گري مي‌كردند كه اين دو طرف را به‌هم نزديك كنند تا اختلاف از بين برود.
پس از مدتي زندگي در بند يك متوجه شدم كه وضع طوري است كه به هيچ‌وجه اختلاف ازبين‌رفتني نيست. چون هم آن دو نفر محكم روي حرفِ خودشان ايستاده بودند و هم طرفِ مقابلشان، طوري كه يك روزي بحث شد كه اگر شما را به بند 2 ببرند شما چه اتاقي را انتخاب مي‌كنيد؟ آيت‌الله طالقاني بدونِ هيچ پرده‌پوشي گفت: اگر مرا به بند دو ببرند اتاقي را كه مسعود رجوي هست انتخاب مي‌كنم و در آن زندگي مي‌كنم. آيت‌الله منتظري گفت: مرا هر اتاقي ببرند قبول مي‌كنم، بقيه گفتند ما مي‌رويم اتاقِ مسلمانها.
مي‌ديدم اختلاف خيلي بالا گرفته است و بيشتر برخوردها عكس‌العملي است. بدين معنا كه مثلاً يك روز آقاي رباني شيرازي و آقاي عزت‌شاهي را براي ملاقاتي مي‌بردند، درِ اتاق ملاقات كه مأمورينِ شهرباني و ساواك هم ايستاده بودند آقاي رباني به مأمورين ساواك اشاره مي‌كند و به عزت‌شاهي مي‌گويد: اينها براي ما بهتر هستند تا مجاهدين!
سخنانِ حاج مهدي عراقي كه تمام شد دكتر شريعتي گفت: ما شنيده بوديم كه حاج مهدي عراقي براي كار تداركات هميشه پيش‌قدم است. اما نمي‌دانستيم كه در تحليل سياسي هم چنين استاد است. اين شرح جزئيات ماجراي تحريم مجاهدين در زندان از زبانِ شهيد حاج مهدي عراقي بود.
كتاب سازمان مجاهدين خلق از درون، دكتر سيد مهدي جعفري، ص 181ـ18۴

آقاي جعفري مي‌گويد:
چند روز پس از آزادي آيت‌الله طالقاني از زندان به بهشت زهرا رفتيم. در راه من ماجراي تعريفِ آقاي معاديخواه و بعد حرفهاي آقاي حاج مهدي عراقي را برايشان تعريف كردم، آيت‌الله طالقاني گفتند: «نه من آن منشور را به آن شكل امضا نكردم.»
كتاب خاطرات آقاي جعفري، ص 18۶

در پايان گزارشي بخوانيد در مورد چگونگي مرگ آيت‌الله طالقاني.
پدر در پي انجام نماز جمعه در بهشت زهرا به منزل بازگشت قرار بود به‌مناسبت 17 شهريور در ترمينال خزانه در ميانِ توده‌هاي محروم جنوب شهر سخنراني كند ولي بر اثر ناراحتيهاي روحي و جسمي برنامة خود را لغو نمود و به كرج رفت. سخنراني در بهشت زهرا مثل اين بود كه بار سنگيني را از دوش پدر برداشته‌اند. به همراهان گفته بود حرفهايم با مردم تمام نشده بقيه را در نماز جمعة آينده خواهم گفت. همراهان پدر را به شمال بردند ولي روزِ بعد به كرج برمي‌گردد. صبح آن روز مجلس خبرگان جلسه داشت ولي پدر آمادة شركت در آن نبود و همانجا استراحت كرد. بعد از ظهر به مجلس خبرگان مي‌رود و ساعت 8 به منزل باز مي‌گردد. حدودِ ساعت 9 و 1۵ دقيقه سفير شوروي همراه با مترجمش به منزل مي‌آيد. صحبتهاي آنها تا ساعت 12 شب طول مي‌كشد. آقاي چه‌پور تنها كسي بود كه با پدر بود. به‌اتفاق پدر شام مي‌خورند. بعد از شام پدر به رختخواب مي‌رود ولي پس از كمي استراحت ناگهان از ناحية دنده‌ها و پشتش احساس ناراحتي شديد مي‌كند و بعداً حالت تهوع به آن افزوده مي‌شود ولي براي اينكه مزاحم صاحبخانه نشود آنها را صدا نمي‌كند به دستشويي مي‌رود. در اثر صدا صاحبخانه متوجه شده و براي كمك به ايشان به دستشويي مي‌رود و پدر را در بازگشت به بستر كمك مي‌كند. پدر از او پمادي مي‌خواهد تا پشتش را ماساژ دهند. دائم به صاحبخانه مي‌گويد شما برويد مسئله‌اي نيست. حاج چه‌پور با موميايي پشت پدر را ماساژ مي‌دهد ولي هرلحظه متوجه پريدگي بيشتر رنگ پدر و تنگي نفسش مي‌گردد. بالاخره مسئله را جدي گرفته و مي‌خواهد به دكتر تلفن كند ولي تلفن قطع است! به منزل همسايه رفته و به دكتري تلفن مي‌زند. به محمدرضا (فرزند پدر) هم خبر مي‌دهد. كه هرچه زودتر خودش را برساند. بعد از مدتي به منزل باز مي‌گردد و ناگهان با بدنِ سرد و بي‌روح پدر مواجه مي‌شود… آري پدر تنهاي‌تنها دق كرده بود.
تلخيص از كتاب طالقاني و تاريخ نوشتة بهرام افراسيابي و سعيد دهقان، ص ۵۵۶ـ۵۵7

حملة عراق به ايران 31 شهريور 13۵9؛
واقعة مهم ديگري كه در اين ماه اتفاق افتاد حملة عراق به ايران بود از آنجا كه در يادداشت «خرداد، ماهِ عبرتها و حسرتها» به مسئلة جنگ اشاره كرده‌ام در اين مورد به آن نوشته مراجعه كنيد.
والسلام
شهريور 1383

دنبالک:
http://akhbar.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/12476

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شهريور، ماهِ درس‌آموزي از تجربه‌ها، دكتر محمد ملكي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016