● دو امر، یکی سخن ﺁقای مشکینی که فهرست اسامی « نمایندگان » مجلس هفتم به عرض امام زمان رسیده و صلاحیتهاشان را امضاء فرموده اند و دیگری ، قول شخصی که ، در امریکا ، « ظهور » کرده است و وعده می کرد به ایران می رود و هنوز پایش بر زمین ایران نرسیده، رژیم کنونی ناپدید می شود ، وقتی این ادعا ها بر ادعاهای ﺁقای رجوی و دستیاران او افزوده می شوند، مژده ای بزرگ هستند براینکه :
الف - مثلث زورپرست، از لحاظ اندیشه راهنما، به ورشکستگی کامل رسیده و به قلمرو وهم و خیال، واپس رانده شده است. ب - بر فرض که اسرائیل و امریکا حامی زندانی وهم و خیال باشند که در امریکا بساط گسترده و پیش از روز موعود، جا زده است ، ورشکست خویش است که به نمایش گذاشته اند. توضیح اینکه در ایران امروز، بدیل دست نشانده ای که محل اندک اعتنای خرد جمعی مردم ایران باشد، نیز، نتوانسته اند دست و پا کنند. از پهلوی و پهلوی طلبها، جز پناه بردن به زندان مجاز، هیچ کار دیگر، ساخته نمی شود. ج - وجدان جمعی مردم ایران رشدی درخور کرده است. در حقیقت،
این امور گویای بشارت سوم و بسا مهتری هستند : کوتاه شدن دست مثلث زور پرست از اندیشه راهنما و بریدن سه رأس مثلث از واقعیت و زندانی شدنشان در تاریکی وهم ، فرﺁوردهِ انزوای مثلث زورپرست در جامعه ملی و نیز جامعه جهانی است. ایرانیان سر فراز ، در این مثلث ، دیگر تنها به چشم زورگویانی که برای ماندن بر قدرت ( رأس حاکم ) و رسیدن به قدرت ( دو رأس دیگر) ، از هیچ خیانت و فساد و جنایتی روی گردان نیستند، نگاه نمی کند، بلکه، ﺁنها را کسانی می بیند که زورپرستی عقلشان را تباه کرده است . این مثلث مردمی را با خود رو در رو می یابند که وجدان عمومی غنی یافته اند . در یأس از این مردم، به سراغ کم شمار ﺁدمهائی رفته اند که در هر جامعه ای، یافت می شوند . این ﺁدمها راحت از دنیای واقعیت به عالم خیال و مجاز می روند و ﺁسان جذب زورپرستانی می شوند که فضای وهم و خیال ﺁنها را با خبر دادن از « زور فوق طبیعی » پر می کنند که می تواند مشکلها را ، به یک چشم بر هم زدن ، از پیش پا بر دارد!
رویتر (30 سپتامبر ) گزارش می کنند که مردم عادی برﺁنند که ادعای این شخص توطئه است. بعضی از ﺁنان ، توطئه چین را رژیم می دانند که بقصد بی اعتبار کردن مخالفان ، این « نمایش » را ، روزها و روزها، بر صفحه تلویزیون ، ﺁورده است.
اما اگر چنین کسی که از پهلوی طلبها بوده است و دعوی می کرد به « قوه فوق طبیعی » رژیم مافیاهای نظامی - مالی را از میان بر می دارد، اینک ﺁلت دست رژیم و، در امریکا ، بازیگر چنین نمایشی شده باشد ، پس از این لاشه رأس دوم مثلث زور پرست است که چنین عفونتی بر می خیزد. چنین مرده ای چه نیاز به بی اعتبار شدن دارد ؟
● اما رویداد دوم و بسی با اهمیت تر ، بالا رفتن قیمتهای نفت است : برغم ﺁنکه عرضه نفت از تقاضای ﺁن بیشتر است، قیمتهای نفت بالا می روند. از عاملها، یک عامل همچنان موضوع غفلت است : امریکا دو نقش تعیین کننده در بازار نفت بازی می کرد : تنظیم کننده بازار بود و تأمین کننده امنیت جریان نفت بود. اینک ، هر دو نقش را بمیزان زیاد از دست داده است. از این رو، بسا احتمال وقوع حادثه ای کافی است که قیمتها را افزایش دهد. چهار عامل دیگر نیز وجود دارند که بنوبه خود ، اثر ناتوانی امریکا را در بازی کردن نقش خویش ، تشدید می کنند :
1 - در سال 1359 (1980 ) که ضربه نفتی انقلاب ایران بهای نفت را سه برابر کرد، شرکتهای نفتی در تولید مخازن نفت امریکا سرمایه گذاری کردند. اما این بار ، چنین نمی کنند. یا بدین خاطر که فکر می کنند حفظ این منابع برای ﺁینده سودی بسیار بیشتر عاید ﺁنها خواهد کرد و یا هنوز قیمت بدانحد بالا نرفته است که سرمایه گذاری سودمند باشد.
2 - جنگ امریکا با عراق و توسعه تروریسم که حکومت بوش عامل اول ﺁن بوده است و جنگ حکومت شارون با مردم فلسطین ثبات را از خاورمیانه برده اند.
3 - دلارهای نفتی کمتر به امریکا و بیشتر به اروپا می روند. علت را رویه محافظه کاران جدید در حمله به این رژیمها و طرح « خاورمیانه بزرگ » حکومت بوش گفته اند.
4 - بعضی از کارشناسان بر این نظر هستند که امریکا جبهه جنگ دیگری را گشوده است و ﺁن جنگ اقتصادی با کشورهای اروپا و ﺁسیای دور است. چرا که اثر بالا رفتن قیمتهای نفت بر اقتصادهای این کشورها شدید تر است. هرچند این عامل محل مناقشه است، اما گویای نقش تعیین کننده نفت در روابط سیاسی و اقتصادی کشورهای صنعتی با یکدیگر و با کشورهای دیگر جهان است.
بدین قرار، نفت پرده پنداری را می درد که مانع از ﺁن می شود که بخش بزرگی از جامعه جهانی، از جمله مردم کشورهای ما، ببینند :
با ریاست جمهوری ﺁقای بوش، امریکا وارد مرحله انحطاط خود، بمثابه « تنها ابر قدرت جهان » شده است. نه تنها نتوانسته است بر نقشها که می داشت ، بیفزاید ، بلکه مهمترین نقشهای خود را دارد از دست می دهد.
این دو فرصت را که بر فرصتهای دیگر بیفزائیم ، مجموعه ای از فرصتها در اختیار نسل امروز قرار گرفته اند. ﺁیا این نسل توانائیهای خویش را بکار می گیرد و این فرصتها را صرف توانمندی خود می کند و یا می گذارد زورپرستان در حال زوال بسوزانندشان ؟ :
1 - گفته اند که اگر فرستنده های تهران و لوس ﺁنجلس ، عرصه واقعیتها را با وهم و مجاز پر می کنند، بدین خاطر است که بدیل مردم سالار در صحنه سیاسی ایران حاضر نیست و « اصلاح طلبان » نیز شکست خورده اند و جامعه جوان ، گرفتار یأس و ناامیدی نزدیک به مطلق است. اما اگر ادعاهائی نظیر ادعاهای ﺁقایان مشگینی و خالقی یزدی می توانند در سطح جامعه ملی ابراز شوند ، دلیلش ناامیدی و یأس سیاسی و حضور بچشم نا ﺁمدنی بدیل مردم سالار نیست بلکه خلاء اندیشه راهنما است. ورشکست ایدئولوژیهای ساخت غرب و ورشکست فکری و اخلاقی ملاتاریا ، فرصتی بزرگ در اختیار جامعه ایرانی قرار داد تا جریان اندیشه را بر قرار کند و به اندیشه راهنمای جمعی دست یابد. چرا هشدارها را نشنید و این فرصت را چگونه و چرا از دست داد؟ ﺁنچه بر ایران گذشته است ، می گوید چگونه و چرا جامعه ایرانی فرصت را از دست داده است ؟
- دوران ایدئولوژی به پایان رسیده است و دوران، دوران « مهندسی اجتماعی » است. تمایلهای سیاسی که می خواسته اند در محدوده رژیم عمل کنند و بیان ﺁزادی را مزاحم موقعیت یابی خویش می دانسته اند، مبلغ این دروغ بوده اند.
- تصور ذهنی بس فریب دهنده ای از اندیشه راهنما . توضیح اینکه در ذهن جمعی ، اندیشه راهنما صفت « سیاسی » دارد. بنا بر این ، بیزاری از سیاست ، بیزاری از اندیشه راهنما را نیز ببار می ﺁورد. حال ﺁنکه بیش از همه ، جوانان می باید به این امر توجه می کردند که اندیشه راهنما، وقتی بیان ﺁزادی است که تمامی بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را در بر گیرد و نقش اول را به انسان ﺁزاد دهد. غفلت از این امر ، دلیل دیگری جز اعتیاد به قدرت ندارد :
- جامعه ای که از بیان ﺁزادی غفلت کرده است، فرصت خویش را صرف چه کاری کرده است ؟ « انواع چه باید کردها » که در تجربه هموزن خیال و وهم از کار درﺁمدند، باور به دست تقدیر ساز قدرت خارجی، بی تفاوتی و گریز از « سیاست » و مهمتر از همه، نپرداختن به توانمند کردن بدیلی که بیانگر جامعه باز و تحول پذیر یا زندگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در ﺁزادی است. در این بیراهه تا ﺁنجا پیش رفت که گفتند : هزارها بلای دیگر هم که بر سر این مردم بیاورند، دیگری کسی را یارای ﺁخ گفتن نیز نیست.
- اما چرا جامعه اینسان فرصت و عمر خویش را بسوخت ؟ زیرا بر ناتوانی خود، باوری نزدیک به مطلق یافته بود. امید بستن به اصلاح رژیم از درون، دعوت از امریکا ( در روزهای اول بعد از جنگ عراق) ، ندیدن فرصتهای بزرگ و امیدها و افقهای باز و زانوی یأس بغل کردن حاکی از ﺁنند که هنوز باور به ناتوانی خود و ترس از درنده خوئی رژیم بسیار است. جامعه جوان ایران نباید بپندارد که باور به ناتوانی تنها چشم فرو بستن بر فرصتها است. او باید بداند که فرصتها را خود می سوزاند و این کار را با بکار نگرفتن نیروهای محرکه خویش در ﺁزاد شدن و رشد کردن می کند. تکرار و تکرار کنیم که نیرو بی کار نمی ماند. وقتی در ﺁزاد شدن بکار نمی رود، در ﺁلت فعل استبدادیان در تخریب خود شدن بکار می رود. با وجود این،
واکنش همه خشونتی که رژیم مافیاهای نظامی - مالی نسبت به کوشش دانشجویان برای تحصیل اندیشه راهنما ابراز می کند، استمرار ناسزاگوئیها به بنی صدر که همه ﺁنهائی که از روی ﺁوردن جامعه جوان به جستجوی اندیشه راهنما ، به وحشت افتاده اند، در ﺁن ، شرکت دارند و نگرانی ﺁقای مصباح یزدی بابت « نفوذ فکر بنی صدر در طلاب » ، دو واقعیت را باز گو می کنند : یکی، از دست دادن فرصت ، بخصوص از کودتای خرداد 60 بدین سو و و دیگری ، کوشش برای مغتنم شمردن ﺁنچه از فرصت باقی است برای دست یابی بر اندیشه راهنمائی که بیان ﺁزادی است.
2 - جامعه ای که در پی بیان ﺁزادی نمی شود و ﺁن را راهنمای پندار و گفتار و کردار خود نمی کند، کله های اعضایش خالی نیستند. پندار و گفتار و کردار بدون اندیشه راهنما نمی شود. اگر این اندیشه ، بیان ﺁزادی نیست ، لاجرم انواع بیانهای قدرت هستند. به سخن دیگر، زور باوری در اشکال گوناگون ﺁنست. کله هائی که از باور به قدرت پر هستند، از ساختن ناتوان و به ویران گری توانایند. از این رو، در هر جامعه ای ، چند و چون فکر جمعیش گویای توانائی رشد و یا ویرانگری ﺁن جامعه است. در صورتی که فکر جمعی با ویرانگری خوانائی بیشتر داشته باشد، هر فرصت و هر نیروی محرکه ای که در اختیار جامعه گذاشته شود، در ویرانی بکار می برد. در عمل،
- رهبران بر اساس توانائی ویرانگری شان ، مقبولیت پیدا می کنند. و
- روش کردن منطق صوری ، همگرائی در ساختن و رشد را به حداقل کاهش می دهد. توضیح اینکه هر گروه و هر جمع « همان است که هست » یعنی با خود اینهمانی و با غیر خود، تضاد دارد. گرچه در قلمرو سیاسی ، این روش ضد همگرائی و رشد ، نمایان تر دیده می شود، اما در عرصه های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نیز، « اینهمانی با خود و تضاد با غیر خود» روش همگانی است. بسیاری می پندارند علت ﺁنکه حزب های سیاسی در ایران قوت نمی گیرند، دولت استبدادی است. حال ﺁنکه همین دولت نیز، از جمله، فرﺁورده « اینهمانی با خود و تضاد با غیر خود » ( همان تقسیم ایرانیان به خودی و غیر خودی ) است . اینهمانی پیدا کردن با یکدیگر بدانحد مشکل است که بسا در خانواده ها نیز ، همسران ، هر یک با خود یگانه و با دیگری بیگانه اند. از این رو، ﺁزاد شدن از بند این همانی و تضاد صوری و هر روشی که بر اصل تضاد ساخته شده باشد، چشم گشودن به توانائی خویش و فرصتها و امکانهای در دسترس است.
3 - در سال 1339 ، رژیم شاه گرفتار بحران شد. فرصتی پیش ﺁمد تا گرایشهای سیاسی شرکت کننده در نهضت ملی کردن نفت به رهبری مصدق، وارد صحنه شوند. اما ، در همان روزهای اول، گروههای سیاسی مشغول رقابت بر سر « عضو گیری » شدند. وقتی پرسیدیم چرا چنین می کنید؟ گفتند : « سیل برخاسته است . سیل که برخاست، اول باید ﺁب انبارهای خود را پر کرد. » ﺁن روز، خاطر نشان شد که ماجرای جنگ احد و بدل شدن پیروزی به شکست، نمونه نوعی رفتاری است که بسان هشداری دائمی خاطر نشان انسانهای همه عصرها شده است :
هر زمان فرصتی که به یک جمع روی می ﺁورد، بطور جمعی مغتنم شمرده نشود، اعضای ﺁن جمع ، ﺁن فرصت را در تخریب یکدیگر بکار خواهند برد و پیروزی را به شکست باز خواهد گرداند .
هشدار شنیده نشد و فرصت و نیز ﺁن گروههای سیاسی بسوختند. انقلاب ایران فرصتی در اختیار جامعه ایرانی قرار داد. این بار، انقلاب صفت اسلامی نیز یافت و می باید فرصت جمعی صرف کشماکش گروههای سیاسی بر سر قدرت نمی شد و شد . همان گروهها هنوز نیز پند نیاموخته اند و به جای انتقاد خویشتن، انقلاب را گناهکار اول و ﺁخر کرده اند.
همین روش در رویاروئی با خطر یک جمع را تهدید می کند، سبب گرفتار ﺁن خطر شدن همگان می شود. چنانکه کودتای خرداد 60 خطری بزرگ برای کشور و مردم کشور بود. اما به جای مقابله جمعی با ﺁن خطر ،
- گروهی که نمی توانستند بگویند نزاع میان خط ﺁزادی و استقلال با خط وابستگی و استبداد است ، یا خطر ناموجود « ضد انقلاب » را دست ﺁویز کردند و یا گفتند : « اگر امام شکست بخورد سرنوشت جنگ و کشور چه می شود » !
- گروهی فریب این وعده استبدادیان را خوردند که « بهتر است شما خود را وارد نزاع نکنید تا اگر وضعیت سخت شد، اداره امور کشور را بر عهده بگیرید ».
- گروهی ، فرصت را برای بدست ﺁوردن رهبری بلامنازع مغتنم شمردند . با این ادعا که مدعیان غیر اصیل میدان را ترک خواهند گفت و در صحنه ، رژیم می ماند و در برابرش، رهبری اصیل خلق !
- گروهی تا انقلاب ، ضد خمینی و مخالف فعالیت سیاسی بودند و ، بنا گهان، طرفداران دو ﺁتشه ولایت فقیه شده بودند، در شتاب برای نظریه پرداز استبدادیان شدن، چماقداران را « مردم » خواندند و کودتا را قیام مردم توصیف نمودند. اگر در گفتار و کردارشان حیا محلی می داشت ، با توجه به تکرار پیشنهاد مراجعه به ﺁرای عمومی و پاسخ ﺁقای خمینی (35 میلیون بگوید بله من میگویم نه ) ، دست کم، می باید دم فرو می بستند. طرفه اینکه خود مطرود شدند و، باز بناگهان ، لیبرال دو ﺁتشه گشتند.
- گروهی در خدمت به ارباب روسی ، دم از تقدم مبارزه ضد امپریالیستی بر ﺁزادی میزدند و معلم کودتاچیان شدند و بدیهی است که خود به قهر ملاتاریا گرفتار ﺁمدند .
- گروهی نگران ﺁن شدند که مبادا اسلام و روحانیت از میان برود.
- گروهی که پیش از ﺁن سینه سپر می کردند که استبدادیان باید از روی سینه ﺁنها عبور کنند تا دستشان به رئیس جمهوری برسد، در لحظه وفای به عهد، « روشنفکری » را دست ﺁویز تذبذب خویش کردند.
- وگروهی ...
4 - امروز، روز تولد حضرت مهدی (عج) است. انتظار فعل پذیرانه ، گویای سه پندار و رفتار فرصت سوز است :
1 / 4 - غفلت از استعداد رهبری خویش بعلاوه فسادپذیر شمردن خویش و بعلاوه از یاد بردن ﺁموزش بس مهم قرﺁن ، « تغییر کن تا تغییر دهی » و خود را مومی تصور کردن که دست تقدیر به ﺁن شکل می دهد و
2 / 4 - به زمان معنی ای را دادن که ندارد و، بنا بر این، از یاد بردن معنائی که دارد. توضیح اینکه بنا بر پندار فعل پذیرانه، ﺁینده وجود دارد و تکلیف ﺁن از پیش مقدر است. بنا بر این، اگر هم نقشی برای انسان هست، عمل در جهت ﺁینده مقدر است. حال ﺁنکه ﺁینده ای وجود ندارد. ﺁینده را عمل امروز می سازد. رشد نکردن ، مساوی است با فرصت را در ویران شدن و ویران کردن بکار بردن . ﺁینده ای که ویران شدن و ویران کردن پدید می ﺁورد، دوران نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی و همگانی و همه جائی شدن فسادها و جنگها و ویرانگریها است.
3 / 4 - از ﺁنجا که هیچ نظام پیشنهادی نمی تواند هدف و بنا بر این ﺁینده ای را پیشنهاد نکند ، پس همه دینها و همه مرامها « مهدی موعود » دارند. فرصتی یافتم تا به دینها و مرامها مراجعه کنم . این پندار که جهان می باید پر از ستم و فساد شود تا مهدی موعود بیاید، در دین ها، همگانی است. در مارکسیسم - لینیسم حزب پیشآهنگ طبقه کار نقش مهدی موعود را بر عهده دارد . اما جبر تحول , همچنان به انسان نقش فعل پذیرانه می دهد.
چون نیک بنگری ، می بینی جبری پنداشتن تحول از صلاح به فساد در دین ها و رشد تضادها در مارکسیسم - لنینیسم ، گزارشگر از خود بیگانه شدن بیان ﺁزادی در بیان قدرت است. در بیان ﺁزادی، انسانها ﺁزاد و فعال هستند و جبر تحول به فساد و بی داد نیز وجود ندارد. اگر انسان استعدادها، بخصوص استعداد رهبری خویش را از یاد نبرد و بداند که ﺁینده فرﺁورده جریان رشد در ﺁزادی و یا ویرانگری در قدرت باوری و قدرت مداری است ، مسئولیت خویش را از یاد نمی برد و سرنوشت خویش را ، خود می سازد.
بدین قرار، فرصت سوز ترین عملها از یاد بردن استعداد رهبری خویش و این سه پندار خطا هستند. پرسیدنی است با وجود نصوص قرﺁنی : « تا تغییر نکنی خدا چیزی را در تو تغییر نمی دهد » و « اراده کرده ایم مستضعفان وارثان زمین و امامان بگردند » و « هرکس خود خویشتن را رهبری می کند » ، « همه مسئولید » ، « مؤمنان از زن و مرد ، ولی یکدیگرند »، چرا نظریه افلاطون که فساد را ذاتی تغییر می داند، پذیرفته شده است و مسلمانان از شیعه و سنی، ، برپایه این سه پندار نادرست ، با مهدی موعود، رابطه برقرار کرده اند ؟
برای ﺁنکه تأمل در این پرسش مهم ، در روشنائی انجام بگیرد، باز به سراغ رهنمود قرﺁن می روم : « راه رشد از راه غی جدا شد » ، « فساد در بر و بحر حاصل عمل انسان است » و « هر قوم که به بیراهه فساد و ستم رفت، نابود شد » . بنا بر این نصوص ، ویرانی بر ویرانی می افزاید و به مرگ می انجامد و به ظهور مهدی موعود نمی انجامد. اگر معتادان به این سه پندار این پرسش را از خود بکنند، در می یابند که جامعه جهانی سراسر ستم و فساد « مهدی موعود » دادگستر نمی طلبد . امثال بوش و شارون و خامنه ای و صدام و... می طلبد و جریان ویرانی را تا ﺁلودگی کامل محیط زیست و هلاک می رود. مهدی موعودی که مرزها را از میان بردارد و انسانها را ، در حقوق معنوی و مادی ، ﺁشتی و انس دهد ، در جریان « ﺁزاد شدن رشد کنان » است که محل عمل پیدا می کند. انسانهائی که استعدادهای خویش را بکار می گیرند و خود را صاحب نقش و مسئول می شمارند و ﺁینده را فرﺁورده عمل خویش می شمارند، وجدان جهانی شفافی به نوع دیگری از زندگی پدید می ﺁورند. با چشمان عقلهای ﺁزاد در مرزهائی که زور در میان نهاده است ، می نگرند، در ضد فرهنگها که قدرت ساخته است ، می نگرند، در رابطه انسان با اشکال قدرت که انسانها را در ﺁلت فعل ناچیزکرده است، می نگرند، در ﺁلودگی محیط زیست، در مصرف انبوه ، در فقر و خشونتی که به جان انسانها و محیط زیست او افتاده است، می نگرند و وجدانی نو و ﺁمادگی انقلابی برای زیست در ﺁزادی و رشد می یابند.
بدین قرار ، انتظار فعال یعنی شرکت فعال در تدارک ﺁینده ای همه صلح و دوستی و ﺁزادی و رشد و ایجاد فرصتهای بزرگ برای شرکت تمامی انسانها در رهبری جهان . اگر این انتظار جای خود را به انتظار کارپذیرانه ای فرصت سوز و ویرانگر سپرده است ، دلیلی جز از خود بیگانه شدن بیان ﺁزادی در بیان قدرت ندارد. اگر ﺁنها که به انتظار « مهدی موعود » هستند راستگو باشند، در دم، در خود انقلاب پدید می ﺁورند ، عقل خویشتن را ﺁزاد می کنند و از ﺁن سه پندار خطا، به بیان ﺁزادی باز می ﺁیند و راست راه رشد در ﺁزادی را در پیش می گیرند. جامعه جوان ایران ولایت مطلقه فقیه را تجربه کرده و دیده است این ولایت فعل پذیری مطلق جامعه را ایجاب و تحمیل می کند. با وجود این تجربه، این جامعه می باید ﺁن ﺁمادگی را پیدا کرده باشد که پندارها و کردارهای خطا را - که فعل پذیر و ﺁلت فعل کردن انسان مشخصه بارزشان هستند- با اندیشه راهنمائی جانشین کند که عقل ﺁدمی را بر ﺁزادی خود عارف و بر منزلت و شأن خویش بمثابه انسان مسئول ﺁگاه و او را بر نقش بس مهم خویش بمثابه معمار زمان و ﺁینده خود، واقف می کند. و
5 - اما اگر بیان ﺁزادی در نظر افلاطونی از خود بیگانه شده است ، دلیلها یی داشته است. از جمله این دلیل ها ، این دو دلیل هستند :
1 / 5 - انسان ﺁزاد و مسئول فرصت ساز است. چرا که میدان دید او بی کران است. پس اگر بتوان میدان دید انسان را محدود و همان میدان محدود را هم تاریک کرد، قدرت جانشین او و او ﺁلت قدرت در فرصت سوزی میشود . چگونه و چرا انسان میدان دید خویش را بسته و تاریک می کند تا جائی که باور می کند دوران تاریکی بسی طولانی است و تاریکی را خانه اهریمنی گمان می برد که با فرو بردن جهان در تاریکی ، بر ﺁن، حکمروائی می کند ؟ نباید پنداشت این باور از ﺁن ایرانیان در گذشته بوده است، اشکال جدید ﺁن همچنان باور انسانهای زمان ما را تشکیل می دهند : محور خیر و محور شر و ترساندن انسان از فرو رفتن در تاریکیهای ترور ، حزبهای ترس که در همه جامعه ها ، ترساندن مردم را دستمایه کرده اند ، انواع ترسها که ساخته می شوند و بر ترسهای پیشین افزوده می شوند و...
2 / 5 - میدان دید عقل انسانی محدود و تاریک می شود ، از زمانی که رابطه ای را با رابطه ای جانشین می کند : از استعدادهای ﺁدمی ، یکی استعداد خلق است. رابطه انسان با توانائی خلق و سعی خویش (ﺁنچه خود دارد ) ، بی قدر می شود و بسا از یاد می رود، از زمانی که انسان خود را ناتوانی محض تلقی می کند و به دنبال «قدرتی » می شود که او را قدر قدرت بگرداند. بدون تاریکی در تاریکی، انسان توانائی خویش را ناتوانائی محض نمی بیند و بدون تاریکی در تاریکی ، عامل ویرانگری و مرگ را وسیله قدر قدرتی به حساب نمی ﺁورد. از این دید که در ماجرای خوردن میوه ممنوعه بنگری، محک سخت دقیقی بدست ﺁورده ای : هر اندیشه راهنمائی که بیان قدرت باشد، اساس را بر ناتوانی و نادانی انسان ، می گذارد. چند نمونه :
● ﺁیا ما ایرانیها ، فعل پذیرانه ، انجام یک کار، حل یک مشکل، درمان یک بیماری ، درس خواندن و... را تا واپسین لحظه، یعنی تا لحظه های ﺁخر فرصت و بسا ساعتهای اول بعد از سوختن فرصت، به تأخیر نمی اندازیم؟ ﺁیا این فعل پذیری دلیلی جز باور به ناتوانی خود و انتظار که « دستی از غیب برون ﺁید و کاری بکند » ، دارد ؟
● ﺁیا ما ﺁدمها می دانیم که پیش از سعی ما، از دید ما، هیچ فرﺁورده ای که ما بتوانیم با ﺁن رابطه سازنده و ساخته برقرار کنیم وجود ندارد؟ و ﺁیا افزون بر 99 درصد ما، از توانائی ابتکار و ابداع و خلق خویش یا بی اطلاع نیستیم و یا ﺁن را استعدادی نمی شماریم که بکاری نمی ﺁید؟ ﺁیا در انتظار ﺁنکه دست تقدیر قدرت کن و فیکون در اختیارمان قرار دهد، این استعداد را مهمل نمی گذاریم؟ بدین جانشینی ، میدان دید عقل خویش را تنگ و تاریک نمی کنیم ؟ ایجاد فرصتها پیشکش، ﺁیا فرصتهائی را هم که در اختیارمان قرار می گیرد، نمی سوزانیم؟
● ﺁیا ما ﺁدمها خود و یکدیگر را سانسور نمی کنیم ؟ چرا چنین می کنیم ؟ ﺁیا بدین خاطر نیست که در دنیای مجاز بدنبال قدرتی هستیم که کلید رمز هستی باشد ؟ ﺁیا بدین دلیل نیست که از بازگشت به دنیای روشن واقعیتها و بازیافتن خویش بمثابه انسانهای خلاق ، می ترسیم ؟ از خود می پرسیم چرا می ترسیم ؟ بپرسیم و پاسخ را بشنویم : پندار خطا به ناتوانی خود با وجود اینکه توانائیم و پندار بازهم خطا به توانائی مطلق قدرت ، با ﺁنکه فرﺁورده ویرانگری است و جز ویرانگری نمی تواند ، از ما معتادهائی را ساخته است که از یادﺁوری توانائیمان ، نیز ، بدمان می ﺁید. ﺁیا ما در توجیه فعل پذیری خویش ، گردانندگان رژیم را کسانی که حاضر برای خون ریزی بی حساب توصیف نمی کنیم و در برابر شقاوتشان، خویشتن را ناتوان نمی پنداریم ؟ چند درصد از ما خشونتهائی را محاسبه کرده ایم که همه روز، نه تنها فرصتها که زندگی ما را می سوزند ؟ چه کسانی از ما چند و چون این خشونتها را با چند و چون خشونتهائی مقایسه کرده ایم که اگر به جنبش همگانی برخیزیم، رژیم توان بکار بردنشان بر ضد ما را خواهد یافت؟
● چند درصد از ما ، بر این نظر هستیم که رهبری در خور ﺁن رهبری است که بیانگر توانائی ما باشد و این رهبری باید فرﺁورده شرکت ما در اداره جامعه خوخود باشد ؟ چند در صد از ما شرکت در مدیریت جامعه و کشور را حق و وظیفه و مسئولیت خویش می دانیم و چند درصد از ما رهبر یا رهبران را کسانی گمان می بریم که ناتوانائی ما را جبران می کنند و ما را از نگون بختی ها نجات می دهند ؟
بدین قرار ، چیزی در ما می باید تغییر کند تا انسانهای توانائی بگردیم که ، بنابر طبیعت خویش، هستیم :
6 - ادبیات ما سرشارند از فراخوان به ترک اعتیاد از فعل پذیری و در انتظار تقدیر نشستن. با وجود این ، این امر که ﺁدمی نباید خود را چو روباه شل ، در انتظار دست سخاوتمند تقدیر ، بگذارد ، با امر دیگری همراه است و ﺁن « شیر درنده » گشتن است. راست بخواهی ، انسانها اغلب ﺁنچه را خود دارند مهمل می گذارند و بر ﺁن می شوند که ﺁنچه را دیگری دارد، به شکلی از اشکال زور ، از دستش بدر ﺁورند. از یکدیگر خوردن به زور، عمومی ترین رابطه میان انسانهای همه عصرها، بخصوص انسانهای عصر ما است. روزافزون شدن شگفت ﺁور فسادها و نابسامانیها و ﺁسیبهای اجتماعی و افزایش بی حساب میزان تولید و مصرف خشونت عمومی تر شدن بازهم بیشتر این رابطه را گزارش می کنند. ظاهر اینست که اقلیتی اکثریت بزرگی را استثمار می کند اما حقیقت اینست که قدرت قابل پخش شدن نیست که همه انسانها ﺁن را داشته باشند. برای ﺁنکه وجود پیدا کند، نیاز به متمرکز شدن دارد. محل تمرکز و بر خود افزودن و بزرگ شدن اجتماعی ﺁن، اقلیت جامعه است. تکرار کنم که ﺁن اقلیت صاحب قدرت نیست , ﺁلت قدرت است. بنا بر این، همه انسانها، در جریان از هم خوردن، فعل پذیر می شوند ، ضد یکدیگر می شوند تا عمله قدرتی بگردند که فرﺁورده ویران شدن ﺁنها است.
چشم باز کردن به روی این واقعیت، ما را از قاعده بس مهمی ﺁگاه می کند :
خود را چون روباه شل نیانداختن( یعنی از فعل پذیری ﺁزاد شدن ) ، معادل خود را شیر درنده کردن و دیگری را خوردن ( فعال مایشائی ) نیست. اصل راهنمائی که دید عقل را تا ﺁنجا محدود و تاریک می کند که بیشتر از ﺁن در تصور نمی ﺁید، ثنویت تک محوری است. در حقیقت، چون همگان نمی توانند شیر شرزه بشوند، ناگزیر اقلیتی شیر شرزه و اکثریت بزرگی روباه شل می شوند. ثنویت تک محوری را اصل راهنما کردن ، اکثریت بزرگ را متقاعد می کند که نقشی که طبیعت به ﺁنها بخشیده است، نقش روباه شل است. نمونه هائی از این پندار خطا و ترجمان ثنویت تک محوری :
● ارسطو می گفت: طبیعت اقلیت نخبه را برای رهبری و اکثریت بزرگ را برای اطاعت کردن ﺁفریده است. بنا بر این دسته بندی انسانها، نخبه ولایت مطلقه پیدا می کند و عوام تکلیف اطاعت مطلق.
● نظریه تبعیض نژادی که هم اکنون نیز بر جاست، بازتاب همان نظریه است.
● سلطه مرد بر زن نیز ترجمان همان ثنویت و همان نظر است.
● نظریه لیبرالی رشد اقتصادی که بنا بر ﺁن، ثروتمند تر شدن ثروتمندها مثل فواره ای که وقتی فرو می ریزد ، به همه جا ﺁب می رساند، به همگان کار و درﺁمد می رساند، بازگو کردن همان اصل و همان نظر است .
مسئولیت جهانی « تنها ابر قدرت جهان » و ضرورت اطاعت کردن دولتهای دیگر از این قدرت ، ولو به زور، تصدیق همان پندار است که در زمان ما، امریکا را « شیر شرزه » و بقیت بشر را « روباه شل » می شناسد.
اما اگر عقل نخواهد این تقسیم انسانها را به « شیر شرزه » و « روباه شل » بپذیرد، کدام چشم انداز دیگر، کدام سیاست دیگر بروی او گشوده است ؟
اگر عقل با اصل راهنما کردن موازنه عدمی ، افق دید خود را بی کران کند، چشمش به انسان ، بمثابه خلیفة الله باز می شود. به مجموعه ای از توانائیها و استعدادها باز می شود که وقتی بکار اندازد، نه تنها از خوردن از دیگری بی نیاز می شود، بلکه دست ﺁوردهای استعدادهایش ، امکان بر امکان می افزاید. برای خود و برای دیگران،
اگر زور را از اصالت بیاندازد، انسانها از بازی کردن نقش شیر شرزه و روباه شل ، ﺁزاد می شوند و نقش انسانهای حقوق مند را باز می یابند.
اگر عقلها ی چند میلیارد انسان ﺁزادی خویش را باز یابند و از بازی کردن نقش روباه شل بازایستند و نخواهند جانشین سلطه گرها بگردند، در جهان ، نقش اول را از ﺁن انسان فعال و خلاق می گردانند ،
اگر عقلها ﺁزادی جویند و استعدادهای انسان را ببینند و این انسانها فعال شوند، انسانهائی که محکوم به جبر ایفای دو نقش ، یکی شیر درنده و دیگری روباه شل، گشته اند و فرصتها را می سوزند، انسانهای فرصت ساز می شوند : زمان اندیشه و عمل خویش را بی نهایت می گردانند.
در پی پیروزی انقلاب ایران ، بسیاری از ما ایرانیان ، بر شلی خویش که خیالی بود، ﺁگاه شدیم. بر سر پا ایستادیم، اما به دلایلی که ﺁوردم و دلایل دیگری که در نوبتی دیگر خواهم ﺁورد، درجا، بر ﺁن شدیم که نقش شیر درنده را بازی کنیم. نتیجه این شد که الف - فرصتی بس گرانقدر را بسوختیم و ب - چون ممکن نبود همه « شیر درنده » بگردیم، گذاشتیم ناکس ترین ها این نقش را پیدا کنند و بیشترین قربانیان را از ما بگیرند . پس،
این بار که می خواهیم شلی خیالی خویش را ترک گوئیم، خود را بمثابه انسان صاحب استعدادها و دارای حقوق ، باز یابیم.
چشمها را بر فرصتهای بزرگ بازگشائیم ، بدانیم که خویشتن را چو روباه شل انداختن ، تنها سوختن فرصتها نیست که بسا سوختن حیات ملی است.
میدان عمل را با حضور خود بمنزله انسانهای صاحب شأن و با منزلت پرکنیم. این واقعیت که زورپرستان از عرصه واقعیتها به عالم خیال و مجاز عقب نشسته اند، گویای فرصتی بزرگ است که در اختیار نسل امروز ایران قرار گرفته است. کوشش عظیمی بکار رفته است تا این فرصت بزرگ بدست ﺁید. ﺁن را قدر شناسیم.
با عجزهای خیالی خویش وداع گوئیم ، دنیای عاجزها و عاجز کشها را ترک کنیم و قدم در دنیای انسانهای ﺁزادی بگذاریم که مصممند زندگی در این جهان را زندگی در رشد و ﺁزادی بگردانند.