شنبه 11 مهر 1383

صمد و ساعت حقیقت برای چپ سنتی ایران، فرج سرکوهی

همه دست آویزهایی که در گذشته به چپ سنتی امکان می داد تا با مخفی کردن خطاهای خود از پذیرش مسئوليت فرار کند، کارایی خود از دست داده اند و ساعت حقیقت برای چپ سنتی فرارسیده است...مرگ صمد اکنون نیز معیاری است برای سنجش صداقت و حد تحول جهان بینی چپ سنتی ایران

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

1ــ گرچه انگیزه نخستین نگارش این یادداشت نوشته ایی است به قلم آقای مسعود نقره کار در سایت «ایران امروز» با عنوان «جنبش روشنفكری و روشنگری و مرگ صمد بهرنگی» اما متن فراتر از انگیزه نخستین خود می کوشد تا همراه با طرح گوشه ایی از تاریخ معاصر ایران بر یکی دو مشخصه ی چپ سنتی و بر یکی از شاخص های نوعی از مقاله نویسی در میان ما ایرانیان تامل کند. مقاله آقای نقره کار در باره صمد بهرنگی است. من و بسیاری دیگر هویت فرهنگی و سیاسی خود را تا حد بالایی وامدار صمد هستیم.

2ــ تاثیر صمد بر ادبیات کودکان ایران، حضور پر برکت او در فعالیت های سیاسی و فرهنگی دهه 50، آثاری که او در زمینه زبان ترکی، فولکلور آذربایجان و نظام آموزشی ایران نوشت چندان پر رنگ است که بخشی از تاریخ معاصر ما را شکل می دهد. نگاهی اجمالی به مقاله «جهان بینی ماهی سیاه کوچولو» نوشته منوچهر هزارخانی در «آرش، ویژه صمد بهرنگی» کافی است تا بدانیم که چرا آخرین نوشته صمد، که چند روزی پس از مرگ او منتشر شد، مانیفست مبارزه مسلحانه و بیان نامه نسل ما بود. باور عمومی به قصه دروغین قتل او به دستور ساواک، سکوت کسان و سازمان هایی که بر جعل تاریخ آگاه بودند و واکنش کنونی چپ سنتی در برابر افشای حقیقت مرگ او نیز ابعاد مهمی از روان جمعی و فرهنگ ما را تصویر می کند.

3ــ از شاخص های رایج مقاله نویسی در میان ما یکی هم تحریف نوشته های دیگران است. پیروزی آسان در نبردی از این دست فرمول ساده ای دارد: نخست غلط فاحشی را از قلم یا زبان کسی نقل می کنیم. اگر این گفته جعلی با کلیشه های پذیرفته شده عمومی در تضاد باشد موفقیت تضمین شده است. مراجعی نیز در پاورقی ذکر می کنیم تا نوشته ما تحقیقی و مستند جلوه کند. با اثبات نادرستی آن قول جعلی حریف را از میدان به در می کنیم. نویسندگانی از این دست فرض را بر این می گدارند که خواننده اطلاعات و مراجع ارایه شده در نوشته های آنان را هرگز بررسی نمی کند. فرضی که در مورد خواننده های تنبل درست هم هست.

4ــ در مقاله آقای نقره کار یک شخصیت مثبت ، صمد ، و دو شخصیت منفی، من و آقای حمزه فراحتی، نقاشی شده اند. از منظر من خطای اصلی ما این است که تا 1370 واقعیت را مکتوب نکرده بودیم. از نگاه چپ سنتی جرم اصلی ما شکستن سکوت و نوشتن این واقعیت است که قصه کشته شدن صمد به دست ساواک افسانه ای دروغین است. آقای نقره کار، اما، به دور از این دو نگاه، با بهره گیری از همان فرمول ساده ارایه نقل قول های تحریف شده، اتهامات دیگری مطرح می کنند و می نویسند:

َAـ «سرکوهی صمد را یکی از نویسندگان ادبيات كودك" می داند. صمد یکی از نویسندگان ادبیات کودکان نبود. او برجسته‌ترين و جسورترين نويسنده‌ی ادبيات كودك در جامعه‌ی ما بود و هست»

Bـ «فرج سركوهی حديث صمد بهرنگی را كهنه شده اعلام می‌كند، و می‌نويسد: "افسانه صمد اكنون و پس از سقوط شاه كاركردهای خود را از دست داده است." اما «حديث صمد كهنه شدنی نيست» بلکه «افسانه ای» است «كه به اعتبار زندگی‌ای پويا و نمونه‌وار كاركرد خود را از دست نخواهد داد».
Cـ «در برخورد با نامه‌ی "روشنگرانه"ی حمزه فراحتی ، فرج سركوهی اين "نامه" را "يكی از اسناد دست اول مهم تاريخ معاصر" قلمداد می‌كند»

Dـ «سركوهی "سكوت" فراحتی را سكوتی می‌داند كه او "به ناگزير در بند تنگناهای ناانسانی" به آن تن داده است »


5ــ در سال 1370، درسالمرگ صمد مقاله ایی نوشتم با عنوان «روزهای باران در تبریز». این مقاله در شماره 61 آدینه چاپ شد. در این مقاله پس از تحلیل ابعاد چندگانه شخصیت فرهنگی و سیاسی صمد نوشتم افسانه قتل صمد به دست ماموران ساواک جعلی است . یک ماه و اندی پس از آن آقای حمزه فراحتی، که به قتل صمد به دستور ساواک متهم بود، نامه ایی نوشت. این نامه را با یادداشتی تایید آمیز با عنوان «در آیینه گژدیسه تاریخ» در شماره 62 آدینه چاپ کردم. در این یادداشت چند بار خواننده را به مقاله قبلی رجوع داده ام تا از تکرار بپرهیزم. نوشته من و نامه آقای فراحتی در کتاب «شب دردمند آرزومندی» چاپ شده است. بخشی هایی از این دو نوشته را نقل می کنم تا خواننده با مقایسه متن من و گزارش آقای نقره کار از آراء من در باره صمد خود در باره شیوه آقای نقره کار به داوری بنشیند. در مقاله من آمده است:

«تا پیش از صمد بهرنگی داستان نویسی کودکان، جز در چند نمونه انگشت شمار، بیش تر ترجمه هایی بود از متون خارجی با محتوا و بینشی برخاسته از زندگی طبقه متوسط که .... به کودکان تعلیم می داد که تمیز باشند و سر به راه . مسواک بزنند و نظم موجود را بپذیرند. درس بخوانند و هرگز معترض نباشند. بپذیرند و نپرسند. در خانه و مدرسه فرزند و دانش آموزی مطیع باشند و در جامعه کارمند و مهره ای حرف شنو. تصویر ها، اشیاء، آدم ها ، مسایل و شیوه زندگی در این کتاب ها برای بیش تر کودکان این آب و خاک ناشناخته و غریب بود.

نویسندگان ایرانی نیز می نوشتند اما در کتاب های خود، و باز جز در چند مورد انگشت شمار، نوعی رومانتیسیزم بیمار را با عقب مانده ترین عناصر فرهنگ و ادب کهن و مبتذل ترین مفاهیم و مقولات فرهنگ منحط سرمایه داری در هم می آمیختند. صمد ادبیات کودکان را که روی سر مصنوعی گچی ایستاده بود و وارونه به دنیا می نگریست روی پاهای واقعی خود قرار داد. صمد کودکان واقعی را به دنیای خیالی ادبیات کودکان و جهان رنگین ادبیات کودکان را به جهان کودکان واقعی آورد. با صمد بود که کودک حاشیه نشین، کودک روستایی از حاشیه و سایه به متن و مرکز داستان آمد. آدم ها تغییر کردند. صحنه واقعی تر شد. مسایل و درگیری ها رنگ گرفتند. داستان از دنیای خیالی و رنگین کودکان دور نشد اما بافت و ساختی محکم تر پدید آمد. زبان و لحن از پوسته شکلاتی و زرورقی دور شد. صمد هدایت نبود. نیما نیز نبود. نتوانست و یا زمانه مجال نداد تا تحولی را که خود در انداخته بود به تمامی از عهده برآید . پیروان و مقلدان او چندان بی مایه بودند که راه جز به ابتذال و سطحی نگری و عامیانه نویسی نبردند اما این مهم نبود. صمد ادبیات کودکان ایران را متحول کرد و همراه با آن جهان ما را.

در آن محفل ادبی و سیاسی و فرهنگی که صمد محور پر فروغ آن بود ما قد می کشیدیم و در نمی یافتیم که در پیش دو چشم جوان ما ادبیات کودکان ایران با صمد، که معلم و رهبر ما بود، به دورانی جدید پای می نهد... ساعدی تحول را بو کشید. اما اولین کسی که این نکته را دریافت، اولین کسی که با نگاه تیز و هوشیار خود رنگ تازه را دید و با گوش های بیدار خود صدای شکوهمند و پر توان زنگ را شنید، اولین کسی که در باره صمد و کارهای او در ادبیات کودکان نوشت، کاظم سعادتی بود... کاظم یار و رفیق و همکار بسیار نزدیک صمد بود و یکی از اضلاع مثلث صمد، بهروز دهقانی و کاظم. مثلثی که در آن سال ها تبریز با آن زنده بود. کاظم در یک مجله دانشجویی اما پر نفود که ما منتشر می کردیم و در واقع صمد و آن محفل مخفیانه آن را رهبری می کردند، نقدی نوشت بر« اولدوز و کلاغ ها» یکی از بهترین آثار صمد... کاظم و بهروز به عنوان فدایی شهید شدند. صمد خود در این دفتر مقاله ایی داشت با عنوان «نیسان، روزهای باران در تبریز» با امضای صاد. سال 1346 بود و هنوز مدعیان و مقلدان در خواب بودند.

صمد در روزگاری که برنامه ریزان دستگاه های آموزش و پرورش رسمی ... بوروکرات های اخته... سر در آخور بورژوازی نو کیسه نمی دیدند که در چند خیابان های پایین تر از خانه های آن ها مردمان اعماق انبوه و فقیر و رانده شده زندگی می کنند قد برافراشت. «کند و کاو در مسایل تربیتی» را نوشت و «الفبا برای کودکان روستایی» را ....

صمد چند مجله و گاهنامه منتشر کرد .. که هر کدام چراغی بود فرا راه آنان که تشنه دانستن، عطشان هنر و مشتاق خلاقیت فرهنگی و عمل اجتماعی بودند.

صمد به گرد آوری فرهنگ مردمی سرزمین خود برخاست. 2 جلد« افسانه های آذریایجان» و مجموعه «متل ها و چیستان ها» را با همکاری بهروز دهقانی و نوشته های دیگری را خود به تنهایی منتشر کرد... صمد انسانی والا و مبارز، نزدیک به نمونه آرمانی معلمی مردمی، لبزیز از رنگ سرخ و آبی صداقت و عشق و خوبی بود. شاگردانی را از اعماق روستاهای ممقان و کارگاه های قالی بافی حکم آباد .. و کلاس های بی روح دانشگاه تبریز بر کشید که بعدها با آموزش هایی که از او دیدند تحت تاثیر گرایش عاشقانه مردمی او در فرهنگ و هنر و در عرصه سیاست انقلابی علیه شاه بالیدند .....شخصیت صمد در آن سال ها ترکیبی بود از همه عناصری که در آن روزگار ارج بسیار داشت. در صمد فقر گرایی مایویستی، آزادگی عرفان ایرانی، رندی حافظ، ظنز عبید، صداقت دست ناخورده، انقلابی گری سوسیالیستی،زندگی بوهمی، روحیه طغیانی امپرسیونیستی و نفی آنارشیستی در هم آمخته بود

صمد از توفان های بعد از 28 مرداد برآمد با جوانان دهه 40 حرکت کرد و درست در بزنگاه یک دگرگونی مهم در سال 47 درگذشت. آثاری که او در سال های آخر عمر خود نوشته است بیانگر عبور او و نسلی از مبارزان ایرانی است از یک نقطه فضایی به فضایی دیگر.

از سال 41 به بعد با سرکوبی سازمان ها سیاسی محفل های ادبی و فرهنگی شکل می گیرد... تا سال 47 هنوز این محافل و محفل تبریز، که صمد خود محور آن بود، محافلی ادبی و فرهنگی بودند با گرایش روزافزون به سیاست. عناصر اصلی آن محفل هر یک به نحوی در کار خلق فرهنگی و ادبی بودند . صمد ترجمه می کند. داستان کودکان می نویسد. تحقیق می کند. فولکلور جمع آوری می کند. نابدل علاوه بر شعر به مباحث تیوریک می پردازد. بهروز دهقانی ترجمه می کند. کاظم سعادتی به پژوهش های اجتماعی مشغول است. مناف فلکی، کارگر قالی بافی که به یاری صمد دانشجوی دانشکده علوم است، شعر می سراید. دیگران نیز به فعالیت های فرهنگی مشغول اند. محفل با ساعدی ارتباط نزدیک دارد و با آل احمد نیز. شاملو در مجله «خوشه»، که سردبیری آن را دارد، چند صفحه به چاپ آثار بچه های محفل اختصاص می دهد. محفل «مهد آزادی» را منتشر می کند. صمد همه جا هست. آثار بچه ها را جمع می کند. می خواند. تصحیح می کند. برای چاپ به این و آن می دهد .

صمد اگر صمد شد به دلیل پی افکندن تحولی در ادبیات کودکان، طرح های نو در تعلیم و تربیت، انتشار چند گاهنامه فرهنگی، تربیت شاگردان خلاق و نو آور در عرصه فرهنگ و سیاست بود نه مقاله آل احمد». ...

این همه در مقاله آقای نقره کار چنین گزارش شده است:« «سرکوهی صمد را یکی از نویسندگان ادبيات كودك" می داند. صمد یکی از نویسندگان ادبیات کودکان نبود. او برجسته‌ترين و جسورترين نويسنده‌ی ادبيات كودك در جامعه‌ی ما بود و هست».

مقاله « روزهای باران در تبریز»، متنی که این پاره ها از آن نقل شد، در 1370 نوشته شده است. در یاداشت «در آیینه گژدیسه تاریخ»، که آقای نقره کار به آن استناد کرده است، چند بار تاکید کرده ام که خواننده برای آگاهی از نظر من به مقاله «روزهای باران در تبریز» مراجعه کند. خواندن همه نوشته های کسی برای نقل و نقد آراء او از ساده ترین و ابتدایی ترین اصول تحقیق است. به ویژه آن که در یک متن چند بار به متن دیگری رجوع و اشاره شده باشد. چرا آقای نقره کار این همه نادیده گرفته است؟


6ـ آقای نقره کار نوشته است: «فرج سركوهی حديث صمد بهرنگی را كهنه شده اعلام می‌كند، و می‌نويسد: "افسانه صمد اكنون و پس از سقوط شاه كاركردهای خود را از دست داده است."

من بخش دیگری از دو متن خود را می آورم. متن نشان می دهد که مراد من از «حدیث و افسانه ای که کارکردهای خود از دست داده است»، قصه دروغین قتل صمد به دستور ساواک است و نه آن چه آقای نقره کار در گزارش خود می آورد یعنی ابعاد گوناگون شخصیت صمد. در مقاله من آمده است:

«آل احمد پس از مرگ صمد به دروغی آگاهانه از او شهیدی ساخت که حکومت در ارس غرق کرده است....آل احمد از صمد چهره شهیدی پرداخت با مقاله ای در «آرش» که برد و نفود و تاثیر و تیراژی یافت که در آن روزگار بی سابقه بود. صمد تبدیل شد به یک شهید، که نبود و به قهرمان مقاومت، که بود. صمد تبدیل شد به یک اسطوره. ... مقاله آل احمد، مقاله پویان با نام مستعار علی کبیری ، مقاله «جهان بینی ماهی سیاه کوچولو»، شعر علی رضا نابدل «اوختای» و نوشته ساعدی در «آرش، ویژه صمد بهرنگی» از صمد اسطوره ای برآورد که بود. آن دروغ آگاهانه آل احمد،درست یا نادرست،کارکردی گسترده یافت و نیازی بنیادین را برآورد....

«نسل ما و نسل آل احمد به شهیدان تازه، به قهرمانان مقاومت نیاز داشت. آنان جز یکی دو تن در پایان راه خود بودند و ما تاره استخوان محکم می کردیم.... حزب توده در 28 مرداد تنها از نظر سازمانی و سیاسی شکست نحورد. حزب اعتبار و حیثیت خود نیز از کف داد. حزب توده در مبارزه شکست نحورده بود تا از خود قهرمانان حماسی بر جای بگذارد. حزب از درون پوسیده بود و بی تلاش خود را به حکومت کودتا وانهاده بود. تسیلم شده بود. مرگ قهرمانانه گروهی از افسران حزبی و کسانی چون مرتضی کیوان و وارطان.... نیز نتوانسته بود دامان حزب را از لکه ای که تسلیم رهبران و بدنه اصلی بر آن نهاده بود پاک کند. شکست بی افتخار جز ناامیدی و یاس بر جای ننهاده بود.....اما حزب توده فقط یک حزب سیاسی نبود. بسیاری از روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان برجسته ما به آن تعلق داشتند.... این گروه برعکس رهبران و سیاست بازان تسلیم نشدند. از شکست خود سپری ساختند، سنگری و پرچمی علیه تسلیم ، علیه موقعیت ناانسانی، علیه دیکتاتوری، علیه رژیم، علیه فرهنگ انحطاط، علیه ابتذال و زندگی مصرفی. شکست در آثار آنان تا سال 49 مقاومت و مبارزه بود. اما اینان به قهرمانانی نیاز داشتند که نه فقط در کلام که در عمل علیه رژیم مبارزه کنند و قهرمانانه بمیرند...

در سال 41 خیزش های مردمی و سازمان های سیاسی سرکوب شد. تا سال 46 از جنبش های دانشجویی نیز اثری نبود. نسل تازه ایی شکل گرفته بود...این نسل در 47 که صمد مرد در آستانه پوست انداختن بود. می رفت تا حرکت سال 49 را در عرصه نظر و عمل سامان دهد. در سال 49 قهرمانان حماسی بسیار آفرید. اما در آن سال ها، در 46 و 47 ، در آغاز راه، برای حرکت حماسی خود به قهرمانان حماسی نیازمند بود تا چون نمونه آرمانی به کار آیند. قهرمانانی نه از نسل پیش که از نسل خود او. صمد به این نسل نزدیک بود. خود گروهی از آنان را در همان محفل تبریز شکل داده بود. آل احمد با دستمایه آن چه که در صمد بود و نادر بود اسطوره ایی برآورد برای پاسخ به این نیازها».

«حدیث صمد بهرنگی و نه نقش و تاثیر او بر ادبیات کودکان امروز حدیثی کهنه است. نسل جوان ما دور از تب و تاب های دهه 50 در صمد چون یکی از نویسندگان ادبیات کودکان و نیز یکی از رهروان مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه می نگرد. این تحول نه نشانه کم رنگ شدن نقش و شخصیت صمد که نمودار دریافتی است درست و به دوراز تنگنا و وضعیتی که شناخت حقیقی را راه بسته بود... اکنون ما با صمدبهرنگی نویسنده و روشنفکر رو به روی ایم و داروی اکنونیان بی شک بر معیارهای دیگر جز آن چه در دهه 40 و 50 بود بر ذهن ها و زبان ها و قلم ها روان خواهد شد» .

در هر دو متن روشن است که «کهنه شدن و از دست دادن کارکردها» به حدیث دروغین قتل صمد بر می گردد و به نیازهای دو نسل خاص و کارکردهایی که ذکرشان رفت. روشن است که ابعاد شخصیت فرهنگی و سیاسی صمد و کارکردهای او فراتر و گسترده تر از این حدیث است. عواملی چون استبداد، بسته بودن زبان ها، سانسور و فرهنگ ما ایرانیان که بر شفاهیات و شایعات تکیه دارد نیز در همه گیر شدن افسانه قتل صمد نقش داشتند. این عوامل کلی اغلب در چنین مواردی مکرر ذکر می شوند. با طرح نیازهای دو نسل کوشیده بودم علاوه بر کلیات بر عوامل مشخص نیز تاکید کنم.

قصه دروغین آل احمد در جمهوری اسلامی کارکردی ندارد. آن دو نسل و نیازهای آنان دگرگون شده اند و ساواک منحل. حتا اگر قتل صمد به دست ساواک شاه درست بود خون او را از جمهوری اسلامی نمی توان خواست. جمهوری اسلامی چندان خون ریخته است که برای اثبات ددمنشی آن نیازی به جعل نیست.

با اندک دقتی در بخش هایی که نقل شد تفاوت نظرات من با گزارش آقای نقره کار از آراء من روشن است. من البته به نوشته های سابق خود از جمله به این دو متن انتقادهای فراوان دارم. اگر امروز در باره صمد و قصه دورغین آل احمد می نوشتم متن جز آن می شد که اکنون هست.


7ــ آقای نقره کار نوشته اند: « فرج سركوهی نامه‌ی "روشنگرانه"ی حمزه فراحتی ،را "يكی از اسناد دست اول مهم تاريخ معاصر" قلمداد می‌كند.

این البته اتهام درستی است گرچه من این نامه را «يكی از اسناد دست اول مهم تاريخ معاصر» «قلمداد» نکرده ام. این نامه خود یک سند مهم تاریخی است. مرگ صمد بخشی از تاریخ معاصر ما است. چند نسل و بسیاری از روشنفکران ایران باور داشتند که آقای حمزه فراحتی صمد را به دستور ساواک کشته است. در حادثه غم انگیزی که در ارس رخ داد دو نفر شرکت مستقیم داشتند. صمد که مرده است و آقای فراحتی. متهم به قتل و تنها شاهد زنده پس از سال ها سکوت برای اولین بار متنی نوشته است. حتا اگر این متن شهادتی دروغین باشد ، که نیست، این نامه سندی تاریخی است.

آل احمد خود در نامه به منصور اوجی بر دروغ بودن قصه خود تاکید کرده است. نامه او را نادیده گرفتند. من پیش از آقای فراحتی واقعیت را نوشته بودم. اما مقاله «روزهای باران در تبریز» را می شد انکار کرد. نامه آقای فراحتی اما انکار ناشدنی است. او پیش و پس از انقلاب اسلامی عضو فعال و موثر سازمان فداییان خلق بود. اگر او دروغ می گوید سازمان فداییان همکاری دراز مدت با قاتل صمد را چگونه توجیه می کند؟


8ـ آقای نقره کار نوشته است: «سركوهی "سكوت" فراحتی را سكوتی می‌داند كه او "به ناگزير در بند تنگناهای ناانسانی" به آن تن داده است »

انسانی را به قتل ناجوانمردانه رفیق، همفکر، همرزم و صمیمی ترین دوست خود متهم می کنند. مبارزی را به عضویت در ساواک و قتل صمد به دستور پلیس امنیتی متهم می کنند. اتهام را در تیراژ وسیع در «آرش، ویژه صمد بهرنگی» مکتوب می کنند. دوستان، همرزمان و هم سازمانی های او این اتهام را چند دهه تکرار می کنند و از او می خواهند که با سکوت و گاه با تایید این اتهام دروغین اسطوره صمد را نشکند. پس از سرنگونی شاه نیز از او می خواهند سکوت خود را ادامه دهد. این بار به سخن آمدن او همه کسانی را که در جعل تاریخ شرکت داشتند، همه کسانی را که به رغم آگاهی بر واقعیت سکوت کرده بودند، همه کسانی را که با تایید و تکرار اتهام دورغین به تاریخ و به مردم دورغ گفته بودند، رسوا می کند. این بار حتا آنان که صادقانه به این افسانه باور داشتند نیز باید به خود بیندیشند.

آقای فراحتی چند دهه بار این اتهام سنگین را با سکوت خود بر دوش کشید چرا که او نیز چون همرزمان و همفکران خود در بند ایدیولوژی و در بند تعهدات سازمانی گرفتار بود. من از مواضع آقای حمزه فراحتی پس از فرار به شوروی، به هنگامه سرکوب فداییان اکثریت پس از انقلاب اسلامی، هیچ آگاهی ندارم. اما در آن روزگار حمزه از اعضای خوب محفل ما بود. به سازمان فداییان پیوست و چند بار زندانی شد. حمزه به مبارزه علیه شاه، به مارکسیسم و به سازمان چندان اعتقاد داشت که بار دردناک اتهام قتل صمد را بر دوش کشید و به جاعلان تاریخ یاری رساند. این سکوت اگر سکوت انسانی « در بند تنگناهای ناانسانی » نیست چیست؟

من البته باید مراد خود از «تنگناهای ناانسانی » را به روشنی می نوشتم. باید می نوشتم که او در بند مارکسیزم، در بند جهان نگری مذهبی چپ سنتی ایران، در بند ساختار غیر دموکراتیک سازمان فداییان خلق، به دلخواه، زندانی بود. این نکردم چرا که در آدینه، که سردییر آن بودم، می کوشیدم تا آن جا که ممکن است متنی علیه یا در انتقاد از گرایش هایی که امکان پاسخ گویی و دفاع ندارند، چاپ نشود. چالش نابرابر شیوه من نبود. در سال 1370 سانسور در داخل کشور امکان دفاع از فداییان و چپ سنتی گرفته بود. پس به جمله ایی چون «دربند تنگناهای ناانسانی» بسنده کردم که هم درست بود و هم گرایش مشخصی را نشانه نمی گرفت.

9ــ جعل تاریخ در میان چپ سنتی شیوه ای مرسوم است.استالین علیه مخالفان خود چند بار تاریخ انقلاب و حزب را بازنویسی کرد. داستان «کلاه کلمتیس» نوشته میلان کوندرا از نمونه های عالی ثبت ادبی جعل تاریخ در اروپای شرقی است. در چین عکس های تاریخی را با حذف رانده شدگان بازسازی می کنند. حزب توده تنها متفکر چپ ایران در دهه های 30 و 40، خلیل ملکی، را با اتهامات خود به انزوا راند. به چند نمونه شناخته شده که در همین سال های اخیر افشا شد اشاره می کنم:.

Aــ یکی از اعضای سازمان فداییان را می کشند و در اعلامیه های رسمی قتل را به ساواک نسبت می دهند. چند سال پیش در کتاب «شورشیان آرمان خواه» با حیرت می خوانیم که «رفیق شهید پنجه شاهی» نه به دست ساواک که به دست همرزمان خود به قتل رسیده است. مجله آرش، که به ارگان چپ سنتی بدل شده است، به روال معمول برای بی اعتبار کردن کتاب چاپ آن را در ایران به وزارت اطلاعات نسبت می دهد. صاحب مجله با اعضای قدیمی سازمان مصاحبه می کند. اما آنان اتهام مندرج در کتاب را تایید می کنند و انگیزه قتل را نه اختلافات سیاسی که رابطه عاطفی و احتمالا سکسی پنجه شاهی با همرزم دختر دیگری عنوان می کنند. مصاحبه کننده برخلاف ساده ترین مبانی روزنامه نویسی از رفقای خود نمی پرسد که قتل انسانی را به بهانه داشتن روابط عاشقانه یا حتا جنسی ، با کدام منطق توجیه می کردند؟ چرا در آن زمان اعتراض نکردند؟ چرا تا پیش از چاپ کتاب «شورشیان آرمان خواه» در این باره به تاریخ و به مردم دورغ گفته اند؟ چند قتل دیگر از این دست رخ داده است؟ قتل انسان ها و سکوت در باره قتل قابل تعقیب قضایی نیست؟

Bــ به جوانی که به شوق مبارزه با شاه قصد پیوستن به سازمان مجاهدین را دارد مشکوک می شوند. اعضای خارج از کشوری مجاهدین او را شکنجه داده و زیر شکنجه به قتل می رسانند. چند سال پیش کتاب «پرواز بر فراز خلیج» واقعیت را افشاء می کند. صاحب مجله آرش با آقای تراب حق شناس، از رهبران آن زمان سازمان، مصاحبه می کند. آقای تراب حق شناس مندرجات کتاب را تایید می کند و می نویسد: «متاسفانه رفیق از دست رفت». انگار رفیق خود بال درآورد و پرید. آقای حق شناس این جمله را که در آن فاعل (قاتل یا قاتلین) مجهول است به جای جمله «او را زیر شکنجه به قتل رساندند» نوشته است. مصاحبه کننده از ایشان نپرسیده است که چرا تا کنون در این باره سکوت کرده بودند.

Cــ آقای فرخ نگهدار، از رهبران دایمی فداییان اکثریت، به هنگام تبعید در شوروی سابق، از بازار کهنه فروشان مدال هایی می خرد و به عنوان مدال های افتخار اهدایی حزب کمونیست شوروی برای دیگر رهبران سازمان می فرستد. رهبران که در ایران مدافعان پرشور سیاست دفاع و همکاری با بنیادگرایان مذهبی بودند و پس از شکست سیاسی و سرکوب سازمان به یکی از کشورهای آسیای مرکزی شوروی سابق گریخته اند، صف می کشند و در مراسمی رسمی مدال های افتخار را به سینه می زنند و از خود نمی پرسند که افتخاری چنین را برای فتح کدام قله به دست آورده اند. شاهدی در کتاب «خانه دایی یوسف» واقعیت کمدی مدال های افتخار را افشاء می کند. صاحب مجله آرش در مصاحبه با آقای نگهدار از واقعیت ماجرا می پرسد. آقای نگهدار به ناچار، اما با توجیهات غیر منطقی، نوشته کتاب را تایید می کند اما نویسنده را با انواع و اقسام اتهامات بمباران می کند.

Dــ خانم اشرف دهقانی در جزوه ای در باره صمد هنوز اصرار می کنند که صمد به دست ساواک یا «سازمان پیکار با بی سوادی» کشته شده است. ایشان افشای دروغین بودن داستان قتل صمد را در آدینه جزیی از توطیه آقای رفسنجانی علیه مبارزه مسلحانه می داند که به گمان ایشان در سال 1370 در داخل ایران در حال رشد بوده است. از این نمونه ها بسیار است.

اما زمانه دیگرگون شده است. سپر مظلومیتی که سرکوب استبداد برای چپ سنتی فراهم کرده بود، فهرست بلند شهدا و حماسه های درخشان مقاومت اعضای سازمان ها، امکان بهره برداری حکومت، ضرورت مخفی کاری و حفظ اسرار سازمانی، اتهام ضعف، همکاری و همراهی با دشمن، کند و کاو در گذشته منتفدان به سبک کیهان تهران و همه دست آویزهایی که در گذشته به چپ سنتی امکان می داد تا با مخفی کردن خطاهای خود از پذیرش مسولیت فرار کند، کارایی خود از دست داده اند و ساعت حقیقت برای چپ سنتی فرارسیده است.

10ــ آقای نقره کار داستان نویس خوبی است. تجربه سال ها فعالیت سیاسی و فرهنگی را پشت سر دارد. متن سخنرانی او در سمینار برلین در باره رهبران مادام العمری که از پذیرش مسولیت خطاهای خود شانه خالی می کنند یکی از مهم ترین نمودارهای آسیب شناسی اپوزیسیون ایرانی را به درستی تصویر می کند. با انتشار کتابی در باره کانون نویسندگان ایران، که حاصل سال ها تلاش او را در گردآوری اسناد کانون در بر دارد، به کار پژوهشی نیز پرداخته است. وقتی او با بهره گیری از فرمول ساده جعل قول می کوشد متن من و آقای حمزه فراحتی را در باره صمد بی اعتبار کند لابد مساله عمیق تر از آن است که در نگاه اول می نماید.

.دو نفر خطر می کنند. تیغ دشنام و تهمت چپ سنتی را که در 13 سال پیش هنوز تیز بود به جان می خرند تا حقیقتی را مکتوب و جعلی کلیشه ایی را که همگان پذیرفته اند افشاء کنند. آشفتگی و پرخاش متولیان حرفه ای که نان از امامزاده های چپ می خورند طبیعی است اما رنجش و واکنش منفی کسانی چون آقای نقره کار را چه گونه باید تحلیل کرد؟ .

افشای جعلی بودن قصه قتل صمد در متن من و به ویژه در نامه آقای حمزه فلاحتی، یکی از دو شخصیت اصلی داستان، در سال 1370تکان دهنده بود. با انتشار این دو متن موجی از واکنش های مثبت و منفی پدید آمد که هنوز هم ادامه دارد. برخی از طرفداران سلطنت از این ماجرا سپری ساختند برای تکذیب قتل هایی که به واقع به دوران شاه رخ داده بود. برخی بیان حقیقت را پسندندند. (از آخرین نمونه ها از این دست می توان به مقاله تحلیلی آقای حسین آذرنوش اشاره کرد). برادر صمد، اسد بهرنگی و بخش بزرگی از چپ سنتی کار ما را نامسولانه، همراهی با نقشه پلیس امنیتی، ضربه زدن به چپ و مبارزه مسلحانه، افشاگری بی موقع ووو ارزیابی کردند. گروهی از رهبران چپ سنتی که حقیقت را می دانند سکوت کردند. برخی دیگر و از آن جمله آقای نقره کار در مقاله اخیر خود بیان حقیقت را اقدامی مثبت دیدند اما شکستن اسطوره صمد، نفی داستان دروغینی که سال ها به آن باور داشتند، را بر ما نبخشیدند. شکسته شدن اسطوره های دروغین و ذوب شدن باورهای کاذب، برای آنان که صادقانه به جعل ها و افسانه ها باور داشتند، برای آنان که دل با باورها و آرمان های انسانی داشتند آسان نیست. نقد خود و پذیرش سقوط باورهای قدیمی از دشوارترین آزمون ها است.

11ـ آقای نقره کار به درستی نوشته است که :" بعضی‌ها زنده و مرده شان بركت دارد و صمد يكی از اين "بعضی‌ها"ست» . زنده صمد برکتی بود برای ادبیات کودکان و فولکلور آدربایجان و نشریات فرهنگی. برکتی بود برای دوستان و شاگردان او، برکتی بود برای محفل ما ، برکتی بود برای آرمان گرایان دهه 50. قصه قتل صمد در زمان شاه نشانه ایی بود از ددمنشی ساواک. قصه دروغین بود اما ساواک به واقع ددمنش بود. اکنون نیز واکنش های گوناگون نسبت به افشای این قصه دروغین، حتا سکوت آگاهان در باره آن، نشانه ایی است از شجاعت در خود به دیده نقد نگریستن و نموداری است از جهان نگری افراد و گرایش های سیاسی. مرگ صمد اکنون نیز معیاری است برای سنجش صداقت و حد تحول جهان بینی چپ سنتی ایران. راست می گوید آقای نقره کار که «جايش خالی است تا ببيند زندگی و مرگش چه اثری در زندگی ديگران داشته است.»

[جنبش روشنفكری و روشنگری و مرگ صمد بهرنگی، مسعود نقره کار، ايران امروز]

دنبالک:
http://akhbar.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/12623

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'صمد و ساعت حقیقت برای چپ سنتی ایران، فرج سرکوهی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016