يكشنبه 19 مهر 1383

گفت و گوي شهروند با زندانيان سياسي، فريبا هدايتي و همسر او اميد عباسقلي نژاد

گفت وگو: خسرو شميراني

روز 27 مرداد، نزديك به هفت هفته پيش دهها عضو خانواده هاي زندانيان سياسي در مقابل دفتر سازمان ملل متحد گرد آمدند تا صداي اعتراض خود را به گوش جهانيان برسانند چرا كه در داخل گوش شنوايي براي آن نمييافتند. آنها سازمان ملل را به دادرسي ميخواستند اما . . .
همه ي متحصنان توسط ماموران امنيتي در لباس شخصي دستگير شدند. چهارده زن و شانزده مرد!
اتهام آنها همچون هميشه، اقدام عليه امنيت ملي!
قوه قضائيه و دستگاههاي امنيتي و انتظامي تحت سيطره جناح تماميت خواه كه پيش از اين دهها جوان و پير، دانشجو و كارگر، خبرنگار و كارمند و سياسي و فرهنگي را به جرم ابراز نظر روانه ي محبس هاي حكومت اسلامي كرده بودند در اين روز خانواده هاي آنها را نيز به اسارت گرفتند.
چند روز پس از اين واقعه با علي شكوري راد نماينده مجلس ششم از تهران و عضو شوراي مركزي حزب مشاركت اسلامي متعلق به جناح چپ و اصلاح طلب حكومت گفت و گويي داشتم. از او درباره ي دستگيري خانواده هاي زندانيان در مقابل دفتر سازمان ملل سئوال كردم، پاسخ او: من اين خبر را نشنيده ام!
از اميد عباسقلي نژاد زنداني سياسي كه همسرش در اين روز دستگير شده بود پرسيدم نظر او درباره پاسخ شكوري راد چيست؟
خنده سر داد و گفت: اين چه وكيلي است كه نميداند بيش از سي تن از موكلين او دستگير شده اند، در حالي كه تمام دنيا درباره آن ميداند، در حالي كه همه سايتها خبر آن را مخابره كرده اند، يا شايد نميخواهد بداند. . .
اميد‌ بيش از دو سال است كه به جرم اعتراض و تظاهرات در زندان به سر ميبرد. همسر او فريبا به جرم اعتراض به حبس طولاني و بي دليل اميد نيز دستگير شد در حالي كه دو دختر 3 و 5 ساله آنها به دور از آغوش پدر و مادر يكي نزد مادربزرگ و ديگري نزد عمه مانده است. فريبا مادر 31 ساله دو كودك در اين رابطه ميگويد: وقتي پس از 17 روز زنداني در بند امنيتي اوين با قيد وثيقه آزاد شدم دخترانم ميپرسيدند: مامان كجا بودي؟ نميدانستم چه بگويم. وقتي قبلا از پدرشان سئوال ميكردند ميگفتم سر كار است. يك روز دختر بزرگم با چشماني غمزده از من پرسيد: مامان چرا باباي بچه هاي ديگر در مهدكودك به دنبال آنها ميآيند اما بابا اميد هيچ‌ وقت نمي آيد. . .
شايد آقاي هاشمي شاهرودي روزي به اين كودك بگويد كه او و دستگاهش نميگذارند پدر به خانه برود. آيا قاضی القضات براي گفتن اين حقيقت دخترك 5 ساله را همچون مادر و پدرش به زندان خواهد افكند؟
خ . ش


فريبا درباره ي دستگيري خود ميگويد:
ــ روز 27 مرداد براي اعتراض به حبس هاي بي دليل زندانيان سياسي و من به خاطر همسرم اميد ‌كه دو سال بود در زندان به سر ميبرد در مقابل دفتر سازمان ملل تحصن كرديم. مدتي كه از تحصن گذشته بود نامه ي اعتراض خودمان را به 3 نماينده اي كه از ساختمان نزد ما آمدند تسليم كرديم.
همه ي محل پر از ماموران امنيتي در لباس شخصي بود. من خيلي زود به آنجا رسيدم. ماشين هايي در اطراف پارك شده بود كه در آنها ماموران امنيتي نشسته بودند. بعد از اينكه ما نامه اعتراض را به آن سه نماينده داديم ماموران نزد ما آمدند و گفتند كه خوب حالا كه اعتراض كرديد پراكنده بشويد. آقاي بينا داراب زند گفت كه پنجشنبه دوباره تحصن ادامه خواهد يافت. در همين حين امنيتي ها شروع به دستگيري افراد كردند. بينا داراب زند در اين لحظه همراه با چند نفر ديگر سوار ماشين شده بودند كه محل را ترك كنند اما ماموران او را از ماشين خارج كردند و گفتند بگذاريد برويم كنار و كمي صحبت كنيم. همه را كنار يك ديوار رديف كردند. ماشين هايشان را در مقابل ما پارك كردند. يكي از متحصنان خانم مسني بود. فكر ميكنم نام او رخساره كاظمي زاده بود. او مقاومت ميكرد. وقتي كه ميخواستند ما را سوار ماشين هايشان كنند اين خانم روي زمين نشسته و ميگفت اجازه نميدهد او را دستگير كنند. فرياد ميزد كه براي آزادي فخرآور، باطبي و منوچهر محمدي به آنجا آمده است.

آيا سرانجام او را دستگير كردند؟
ــ بعد از اينكه يكي از ماموران چندين بار با مشت محكم به شانه او كوبيد او را گرفتند و داخل ماشين كردند.

آيا ماموران با يونيفورم بودند؟
ــ خير، همگي با لباس شخصي.

شما را چگونه و به كجا منتقل كردند؟
ــ هر دو مرد را داخل يك ماشين كردند. زنان را در گروه هاي سه تايي سوار كردند. همگي به بند 209 اوين منتقل شديم.

تعداد متحصنان چند نفر بود و تحصن چه مدت طول كشيد؟
ــ بيش از 30 نفر. چهارده زن و بقيه مرد. ساعت سه شروع شد و ساعت پنج و نيم قبل از ترك محل دستگير شديم.

ماموران؟
ــ خيلي زياد بودند.

آيا افرادي كه در گروه سه نفره شما به زندان منتقل شدند ميشناسيد؟
ــ قبلا نميشناختم. همانجا آشنا شدم. يكي خانم شقاقي بود يعني همسر برادر يكي از زندانيان سياسي به نام اسد شقاقي. فكر ميكنم نام خودش حسنيه - ر بود. فرد ديگر خانم الهه نازجو همسر آقاي امير ساران بود كه او نيز در زندان به سر ميبرد. اين خانم كاغذي با شماره تلفن هاي دوستانشان همراه داشت. از ترس آنكه براي اين دوستان مشكلي پيش نيايد يك لحظه در ماشين را باز كرد تا آن را به بيرون بيندازد. اما همان ماموري كه آن خانم مسن را كتك زده بود متوجه شد كه در باز است و نزد ما آمد. اين خانم واقعا وحشت كرده بود. تمام بدنش ميلرزيد. مامور در را بست و رفت و اين خانم هم از ترس كاغذ ليست تلفن ها را پاره كرد و خورد.
قبل از اينكه ما را منتقل كنند يك بار ديگر ماموري نزد من آمد و خواست تا كيف من را بگردد، اما اجازه ندادم و گفتم كه فقط به مامور زن اجازه ميدهم كيفم را بگردد.

سرانجام به زندان رفتيد؟
ــ با چشم بند به جايي منتقل شديم كه بعدها فهميدم بند 209 اوين است. ما را در گروههاي 6 و چهار نفره در سلول انداختند. بعد‌ ما را به اتاق ديگري منتقل كردند. فكر ميكرديم آزاد ميشويم. اما غذا آوردند و بعد هم براي بازجويي بردند.

ساعت چند بود وقتي كه شما را براي بازجويي بردند؟
ــ ساعت تقريبا 10 شب بود.

بازجوي شما چه كسي بود؟
ــ شب اول چشم بند داشتم. و در بازجويي هاي بعدي و در روزهاي بعد من طوري بايد مينشستم كه او پشت من قرار ميگرفت. چند بار او را از پشت ديدم. سئوال ميكرد، يك كاغذ ميداد و از اتاق خارج ميشد. يك بار از اتاق خارج نشده بود. او يك طرف ميز نشسته بود من هم طبق معمول پشت به ميز و پشت به او نشسته بودم. بايد مينوشتم به من گفت كه برگردم و كاغذ را روي ميز بگذارم. آنجا بود كه يك بار صورت او را ديدم البته او هم زل زده بود و از زير عينك مرا نگاه ميكرد.

نام او چه بود يا با چه نامي او را صدا ميكردند؟
ــ آنجا همه ي مردها را حاجي و همه زنها را حاج خانم صدا ميكنند. بازجوها همگي مرد بودند.

چه سئوالاتي ميكردند؟
ــ درباره ي افراد شركت كننده در تحصن سئوال ميكردند كه هيچكدام را من نميشناختم. اما بيشتر سئوالات درباره ي فعاليتهاي همسرم اميد بود.

برخوردها چگونه بود. آيا آزار جسمي و روحي وجود داشت؟
ــ برخوردها خيلي بد نبود. شكنجه هم نشديم. اما خوب دو فرزند من بيرون بودند. هر دقيقه به آنها فكر ميكردم كه نه پدر در كنارشان هست و نه مادر. اين عذاب روحي بزرگي بود. البته يك بار گفتند ميخواهيم همسرت را بياوريم كه تو را ببيند. من گفتم نه نميخواهم. آنها گفتند چرا بايد او را ببيني. . .

چرا نميخواستيد همسرتان را ببينيد؟
ــ ميترسيدم از ديدن من در آنجا اذيت شود. ميدانستم كه مرا به عنوان گروگان گرفته اند كه به او فشار بياورند. و با ديدن من در آنجا بيشتر آزار ميكشيد.

هيچگاه به شما گفتند كه حق داريد وكيل بگيريد؟
ــ نه خير.

آيا خودتان تقاضاي وكيل كرديد؟
ــ همسرم كه در زندان از دستگيري من مطلع شده بود از وكيل خودش آقاي دكتر بهراميان خواسته بود كه پرونده مرا نيز تقبل كند و او پذيرفته بود، اما هيچگاه به من اجازه ندادند تا با او ملاقات كنم.

بالاخره در زندان اميد را ملاقات كرديد؟
ــ بله يك بار مرا به اتاقي بردند و گفتند 5 دقيقه وقت دارم كه همسرم را ببينم. برايم تعريف كرد كه از فرداي دستگيري من اعتصاب غذا كرده است. رنگ و رويش پريده بود و ضعيف شده بود.

دلارام و آرزو در اين فاصله كجا بودند؟
ــ من قبل از اينكه جلوي سازمان ملل بروم دلارام و آرزو را پيش مادرشوهرم گذاشته بودم اما او خودش از وضع سلامتي خوبي برخوردار نيست. به همين دليل بعد از آزادي دانستم كه دختر كوچكم در اين مدت نزد خواهرشوهرم بوده است.

بالاخره چگونه آزاد شديد؟
ــ پس از 17 روز اقامت در بند 209 از من وثيقه خواستند چون نميتوانستم وثيقه بگذارم، با كفالت آزاد شدم. البته موقع آزادي گفتند كه فكر نكنيد اين ماجرا تمام شده است. اتهام شما اقدام عليه امنيت ملي است و پرونده شما باز است. در صورتي كه دوباره مقابل دفتر سازمان ملل برويد يا كار مشابهي انجام بدهيد اين بار دست كم براي يك سال به زندان خواهيد‌ افتاد.

وقتي دلارام و آرزو شما را ديدند چه ميگفتند؟
ــ ميگفتند مامان كجا رفتي چرا ما را تنها گذاشتي؟ چه ميتوانستم بگويم، گفتم كار داشتم.

بچه ها ميدانند پدرشان كجاست؟
ــ نه! به آنها هميشه گفته ام كه پدرشان سر كار است. اما دختر بزرگم گاهي ميپرسد مامان چرا باباهاي ديگر دنبال بچه ها به مهدكودك ميآيند ولي بابا اميد هيچ وقت نمي ياد. نميدانم چه جوابي بدهم.

****
اميد عباسقلي نژاد عضو شوراي مركزي جبهه دمكراتيك ايران چند روز پيش، پنجشنبه 9 مهر به مرخصي آمد. او بيش از دو سوم از دوران محكوميت خود را گذرانده است و اصولا بايد آزاد شود اما خودش معتقد است حتي پس از اتمام كامل دوران محكوميت نيز او را آزاد نميكنند. هم اكنون به او هشدار داده اند كه يك پرونده باز دارد.

اميد، كي از دستگيري همسرت مطلع شدي؟
ــ قبل از 27 مرداد شنيدم كه برخي از خانواده ها براي اعتراض در مقابل دفتر سازمان ملل متحصن ميشوند. در تماس با خانواده مطلع شدم كه همسر من نيز به آنجا خواهد رفت. روز تحصن ساعت 10 شب خبردار شديم كه همه ي متحصنين را دستگير كرده اند.
روز بعد به اداره زندان رفتم و خواستار آزادي همسرم و تمامي بازداشت شدگان شدم. گفتم كه در غير اين صورت اعتصاب غذا خواهم كرد. در اين روزها آقاي طبرزدي هم در اعتصاب غذا بود.
اعلام اين مطلب از سوي من رئيس زندان را عصباني كرد. او گفت شما تا اتفاقي مي افتد اعتصاب ميكنيد، شما خيانت ميكنيد.
من از همان روز دست به اعتصاب غذا زدم. 5 روز از اعتصاب من گذشته بود كه مرا خواستند و به بند 209 بردند. حتما ميدانيد كه اين بند امنيتي است. به من چشم بند زدند و به همين دليل يك درگيري لفظي پيش آمد. من به دليل در بند بودن همسرم و همچنين به دليل اعتصاب غذا عصبي بودم. به محض ورود به بند شروع به داد و فرياد و اعتراض كردم. آنها مرا داخل اتاقي كردند كه ايزوله بود. گفتند حالا هر چه ميخواهي داد و فرياد كن.
سئوال كردم كه چرا مرا به اين بند آورده ايد. گفتند ميخواهيم با تو صحبت كنيم. مامور تهديد ميكرد كه همسر من در همين بند نگهداري ميشود و آنها ميتوانند او را تا هر زماني كه ميخواهند نگه دارند.
سپس آغاز به تهديد همسرم و خانواده ام كردند. گفتند كه ميتوانند تمام امكانات را از من در زندان بگيرند. و...
در مقابل گفتم كه من وقتي پا به عرصه مبارزه گذاشتم صابون همه چيز را به تن ماليدم يعني خودم را براي مرگ آماده كردم پس تهديدات شما اثري ندارد. بعد از در تطميع درآمدند. كاغذي مقابل من گذاشتند و گفتند، بنويس چه ميخواهي هر امكاناتي كه بخواهي به تو ميدهيم حتي اگر بخواهي تو را به خارج ميفرستيم. فقط بايد دست از فعاليت بكشي.
گفتم مرا به خاطر همسرم به اينجا آورده ايد يا به خاطر فعاليت خودم كه بازجو گفت كه آنها همسر من و ديگران را به خاطر فعاليتهاي ما دستگير و زندان كرده اند. يعني عملا خانواده ها به گروگان گرفته شده بودند.
گفتم با تهديد همسرم نميتوانيد مرا بشكنيد. من انتظار برخورد مناسب شما با همسرم را ندارم برعكس اگر برخورد خوب داشته باشيد برايم تعجب آفرين خواهد بود.
سر آخر تاكيد كردند كه من بايد در زندان آرام باشم، ديگر مصاحبه نكنم، نامه ننويسم و مهمتر شكايت خود از دادگاه انقلاب و بازپرس خود را پس بگيرم.
از بازجو پرسيدم الان از من چه ميخواهيد؟ گفت بايد اعتصاب خود را بشكنم. گفتم نميكنم. شما يك پيرزن را با ضربات كتك دستگير كرده ايد اين اعتصاب غذا نه فقط براي همسرم كه براي آن پيرزن هم هست. او براي آزادي افرادي چون من به خيابان آمده بود. سرانجام پس از نزديك به شش ساعت ارعاب و تهديد مرا به اتاقي بردند و در آنجا پس از چند دقيقه انتظار همسرم را ملاقات كردم.

چه مدت در اتاق بوديد؟ آيا مورد خاصي پيش نيامد؟
ــ تقريبا شايد پنج دقيقه! به همسرم گفتم كه به او افتخار ميكنم و سعي كردم به او دلگرمي بدهم. به خاطر دوري از بچه ها بي تابي ميكرد و دو بار به او سرم وصل كرده بودند چون ضعيف شده بود. بعد كه ملاقات تمام شد دوباره با «حاجي» روبرو شدم. از اين كه به همسرم گفته بودم به او افتخار ميكنم به شدت عصباني شده بود.

آيا او هنگام ملاقات حضور داشت؟
ــ خير اما در اين بخش همه اتاقها شنود دارد.

چند روز بعد از اين ملاقات اعتصاب غذاي شما ادامه داشت؟
ــ اين روز پنجم بود و فكر ميكنم 7 روز ديگر هم در اعتصاب بودم بعد كه فهميدم بيشتر افراد را آزاد كرده اند و همسرم نيز آزاد خواهد شد، اعتصاب را پايان دادم.

كداميك از دستگيرشدگان همچنان در بند هستند؟
ــ چهار نفر! دكتر فرزاد حميدي، بينا داراب زند، حسن قيصري و آقاي بهروز جاويد تهراني.

آيا با اين افراد به گونه اي روبرو شديد؟
ــ خير! همانطور كه گفتم اينها در بند 209 هستند كه شرايط خاص خودش را دارد. حتي وكلاي زندانيان اين بند نيز امكان ملاقات آنها را ندارند. دكتر بهراميان وكيل ما در عين حال وكالت فرزاد حميدي و بينا داراب زند را نيز به عهده دارد و موفق به ملاقات آنها نشده است.
چند روز پيش شنيدم كه قرار بازداشت يك ماهه اين آقايان را مجددا تمديد كرده اند.

لطفا كمي از فعاليتها و جريان دستگيري خودت بگو!
ــ من از پانزده شانزده سالگي فعاليت ميكردم. يك بار در شانزده سالگي دستگير شدم. اين سال 1368 بود. سپس سال 72 در دوران دانشجويي بازداشت شدم كه به اخراج من از دانشگاه انجاميد. بار سوم چهار خرداد 79 بود. در مقابل دانشگاه تهران و به دليل تجمع غيرقانوني دستگير شدم. شش ماه در انفرادي در همان بند 209 بودم. يك هفته بعد از آزادي روز اول آذر در مراسم بزرگداشت شهيد فروهرها دوباره بازداشت شدم. به يك سال محكوم شدم پس از يك سال آزاد شدم. بار آخر در جريانات 18 تير 1381 دوباره دستگير شدم به عنوان متهم رديف اول و به اتهام اقدام عليه امنيت ملي و عضويت در شوراي مركزي جبهه دمكراتيك به سه سال و دو ماه زندان محكوم شدم. بيش از چهار ماه در سلول انفرادي بودم. در مكانهاي مختلف. بيش از 180 ساعت بازجويي داشتم. براي اين كه مصاحبه تلويزيوني كنم به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتم به طوري كه گوش راست من آسيب ديد و اكنون تا حدود زيادي قدرت شنوايي را از دست داده است.

آيا به مجرد دستگيري محاكمه و محكوم شديد؟
ــ خير. پس از گذراندن 4 ماه انفرادي در پاييز 81 دادگاهي شدم. دادگاه 20 ميليون تومان وثيقه تعيين كرد. خانواده من به قاضي مراجعه كرده و پرسيدند كه وثيقه را به چه صورتي ميتوانند ارائه دهند، اما قاضي گفته بود كه او فكر نميكرده است كه ما بتوانيم 20 ميليون تومان وثيقه را تهيه كنيم. الان هم بهتر است به دنبال تهيه آن نباشيم چرا كه اگر 20 ميليون وثيقه را تهيه كنيم او مبلغ را به 200 ميليون افزايش خواهد داد.

در كدام شعبه و به رياست چه كسي دادگاهي شديد؟
ــ شعبه 26 دادگاه انقلاب به رياست قاضي حداد.

اسم كامل او؟
ــ نميدانم. فكر ميكنم حداد هم نام مستعار باشد.

مگر قضات هم با نام مستعار قضاوت ميكنند؟
ــ در دادگاه انقلاب همه چيز ممكن است. بازجوي من فردي بود كه«سيد مجيد» ناميده ميشود همان فردي كه مرا ضرب و شتم كرد. ولي كسي نميداند نام واقعي او چيست فكر ميكنم حداد نيز يك اسم غيرواقعي باشد.
خانواده من به قاضي حداد اعتراض كرده بودند كه چنين كاري خلاف قانون است. او نيز گفته بود كه حرف نزنيد و به ما قانون نياموزيد. ما قانون را تعيين ميكنيم. سر آخر هم تاكيد كرده بود كه وجود فردي مثل من در خارج از زندان خطرناك است پس به دنبال آزادي من نباشند.

آيا قاضي اين گفتگو را با همسر شما داشته است؟
ــ خير با برادرم...

چه زماني دادگاهي شديد؟
ــ چند ماه بعد از اين داستان يعني اواخر پاييز يا اوايل زمستان مرا به دادگاه بردند و همين قاضي حداد بدون حضور وكيل يا اعضاي خانواده مرا محكوم كرد.

آيا تقاضاي داشتن وكيل نداشتيد؟
ــ چرا. اما قاضي گفت اگر وكيل ميخواهيم او وكيل تعيين ميكند چرا كه وكلاي ما از خود ما ضد انقلاب ترند.

دادگاه چه مدت طول كشيد؟
ــ حدودا پنج دقيقه. اصلا حكم نوشته شده بود. گفتند كه بايد آن را امضا كنم. از امضا كردن آن امتناع كردم. قاضي گفت اگر امضا نكنم نميتوانم تقاضاي تجديدنظر كنم.
گفتم من نه اين دادگاه را قبول دارم و نه دادگاه تجديد نظر را! به بند ويژه اي تبعيد شدم، در يك سلول 14 تختخوابه هجده نفر زنداني بوديم. 9 نفر به جرم قتل در آنجا بودند بقيه نيز مواد مخدر و يا جرم هايي از اين قبيل.
در يك تماس تلفني به آقاي موسوي خوئيني ها وضعيت خودم را توضيح دادم ولي هيچ ترتيب اثري داده نشد. البته بعد از دو ماه به خاطر تلاش هاي خانواده ام، كميسيون اصل نود و همچنين آقاي طبرزدي، سرانجام به بند سياسي برگردانده شدم. البته خودم قبل از انتقال هفده روز در اعتصاب غذا بودم.

به عنوان يك فعال سياسي نظر شما در رابطه با اين اعمال غيرقانوني، مثل عدم امكان انتخاب وكيل، فشارهاي فيزيكي و رواني، دستگيري هاي بي دليل و از نظر قانون ناموجه چيست؟
ــ به نظر من اين روندي است كه از فرداي به وجود آمدن جمهوري اسلامي شروع شد و همچنان ادامه داشته است. وكيل در اينجا فقط جنبه نمايشي دارد. همانطور كه گفتم به خود من گفتند كه وكيل نميتوانم انتخاب كنم. واقعيت اين است كه انتخاب مجلس هفتم مصادف شد با يك سري تصفيه حسابهاي داخلي ميان جناح هاي مختلف حكومت. پس از اين تصفيه حسابها فشار به جريان سوم كه نه به چپ و نه به راست حكومت گرايش داشت بيشتر شد. از طرف ديگر شاهد تغيير و تحولاتي در دستگاه قضايي شديم. ميبينيم افرادي كه دهه شصت را با بدنامي تمام در قوه قضاييه گذراندند و در سالهاي اخير ديگر مناصب بالا نداشتند و يا از كار بركنار شده بودند، دوباره به كار باز گردانده شدند و مناصب عالي در دستگاه قضايي كسب كردند. در اين دستگاه فردي چون سعيد مرتضوي با وجود تمام ايراداتي كه به او وارد است به عنوان بهترين مدير برگزيده شده است...

چند روز پس از دستگيري خانواده هاي زندانيان در مقابل سازمان ملل «شهروند» از آقاي شكوري راد نظرش را در رابطه با دستگيري ها پرسيد. او در پاسخ گفت: از آن خبري ندارد. نظر شما در اين رابطه چيست؟
ــ اين پاسخ آقاي شكوري راد را يا بايد خنده دار شمرد و يا به حال وي تاسف خورد. او به عنوان منتخب مردم وارد مجلس شده است. اين خبر در تمام دنيا پيچيده بود و همه سايت ها آن را منعكس كرده بودند چگونه او از دستگيري 36 تن از موكلين خود اطلاع نداشته است؟ يا او پنبه در گوش خود گذاشته، و يا مصلحت سياسي خود را اين گونه ميبيند.
حتما ميدانيد كه آقاي عمادالدين باقي «انجمن دفاع از زندانيان» را تاسيس كرده است. من پس از دستگيري همسرم با او هم تماس گرفتم و از او كمك خواستم. او در پاسخ گفت: ما خيلي زرنگ باشيم كلاه خود را با دست ميگيريم كه باد نبرد. ما خودمان لبه تيغ قرار داريم و نميتوانيم از كسي دفاع بكنيم.
من ديگر به گفتگو با آقاي باقي ادامه ندادم. از گفته شكوري راد نيز تعجب نميكنم. اگر منافع آنها ايجاب كند، خبر را ميشنوند و به گوش همه نيز ميرسانند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

مدتها پيش در يك گفتگوي خصوصي از آقاي شمس الواعظين پرسيدم در حالي كه خيلي مسائل را مطرح ميكنند چرا از آقاي طبرزدي و فشارهايي كه به او وارد ميشود هيچ اسمي نميبرند. در آن روزها ماهها بود كه طبرزدي در انفرادي به سر ميبرد. به من و در صورت من نگاه كرد و گفت نه اينطور كه تو ميگويي نيست. آخر من خودم از نزديك شاهد همه ي اين قضايا بودم و از چيزي صحبت ميكردم كه خودم ديده بودم. برايم مثل اين بود كه در حال گرسنگي به كسي بگويم من گرسنه هستم و او بگويد تو اشتباه ميكني آنطور كه تو ميگويي نيست.
زماني توسط همان "سيد مجيد" مذكور فشارهاي زيادي به زندانيان وارد ميشد. من نامه ي سرگشاده اي نوشتم در يك جمله اشاره كرده بودم كه اين فشارها بر تمام نيروهاي سياسي از جمله فعالان دوم خردادي و جريان سوم و . . .اعمال ميشود. آنها همه نامه را سانسور كردند و بريده اي از همين جمله را منعكس كردند اينگونه كه: "اين اعمال فشار بر نيروهاي سياسي دوم خرداد ادامه دارد."

اميد و فريبا از شما سپاسگزارم.
اين گفت و گو ساعت 3 بامداد دوشنبه 4 اكتبر 2004 به وقت ايران انجام شده است.

دنبالک:
http://akhbar.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/12912

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'گفت و گوي شهروند با زندانيان سياسي، فريبا هدايتي و همسر او اميد عباسقلي نژاد' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016