1- هر پديده اي از جاندار تا بي جان داراي قواي بينايي و شنوايي خاص خود است. اين قوا ابزار ورود و خروج اطلاعاتي هستند كه توسط نيروي محركه پديده ها، بكار رشد و پويايي مي آيند. مي دانيم كه هيچ پديده اي نيست كه از سرقت و نفوذ اسطوره ها مصون باشد. و نيز مي دانيم كه هر گاه پديده اي را به حال خود رها كنيد، جمع نيروهاي محركه هاي آن با طبيعت، به سود طبيعت خواهد بود. همچنين هر گاه جامعه اي را در آزادي به حال خود رها كنيد، جمع نيروهاي محركه هاي آن با خود و جهان، به سود بشريت خواهد بود. تنها وقتي انسان و جامعه به ميانجي قدرت از خود بيگانه مي شوند، بر ضد خود و محيط وارد عمل مي شوند. تنها وقتي پاي اسطوره زور و قدرت به ميان مي آيد، رابطه سود و زيان انسان و جامعه ها وارونه مي شود. كانون هايي كه از راه زور و قدرت نيرو كسب مي كنند، با چند پاره كردن نيروهاي محركه انسان و جامعه، خلائي ايجاد مي كنند كه امكان رخنه اسطوره ها را بوجوجود مي آورند. بدين ترتيب، با رخنه اسطوره ها و ايجاد دنياي مجازي، رابطه سود و زيان چيزها از راه وارونه كردن دنياي مجازي با دنياي حقيقي، وارونه نمايش داده مي شوند. اينجاست كه نقش پيامبران و روشنفكران در برقراري جريان آزاد اطلاعات و مبارزه با اسطوره سازي اهميت پيدا مي كند.
2- يكي از ويژگي هاي اسطوره ها، پرده كشيدن بر قواي بينايي و شنوايي هر چيزي است كه بر آن چنگ مي اندازند. اسطوره ها در هر چيز كه رخنه مي كنند، پرده اي از دنياي مجازي را به نمايش مي گذارند. دنياي مجازي اسطوره ها در هر عصر و در هر جامعه به گونه اي خاص نمايش داده مي شود. همچنين در هر حوزه اي ممكن است با يك نوع دنياي مجازي و يك نوع اسطوره خاص مواجه شويم. اما همانگونه كه توماس كوهن در كتاب خود مي گويد، در هر دوره يك پارادايم (نظريه، الگو ومدل راهنما) غالب وجود دارد كه ساير پارادايم ها زير نفوذ و تأثير آن قرار دارند. بنابراين، در هر دوره يك اسطوره وجود دارد كه ساير اسطوره ها تحت تأثير آن قرار مي گيرند. به عبارتي، هر اسطوره كه دنياي مجازي تر رابهتر جانشين دنياي حقيقي بسازد، اسطوره اصلي بشمار مي آيد. حاصل آنكه «اسطوره غالب» در پرده سازي و پرده دري گوشها و چشمها از ساير اسطوره هاي ديگر، موفق تر هستند.
3- توتاليتاريسم (تمامت گرايي) اسطوره زمانه ماست. تنها استالينيزم و نازيسم نبودند كه به توتاليتاريسم متهم بودند، بلكه تمام جنبش هاي سياسي، احزاب، دولت ها و روشنفكران (همه كم يا بيش) در معرض اسطوره توتاليتاريستي قرار دارند. «هانا آرنت» معتقد است كه، يكي از ويژگي هاي جنبش هاي توتاليتاريستي بي اعتنايي نسبت به استدلالهاي مخالفان خود است. بدين ترتيب مي توان مبنايي براي همه گرايش ها و افكار و رفتارهايي كه داراي ويژگي توتاليتاريستي هستند ارائه داد. هر فرد، يا گروه و هر دولت كه نسبت به پرسش ها و استدلال هاي مخالفان خود بي اعتنا باشد، به نوعي هواخواه توتاليتاريسم است. به ميزان بي اعتنايي به پرسش ها و استدلال هاي مخالفان و به ميزاني كه هر فرد يا هر گروه و يا هر دولت گوش هاي خود را نسبت به مخالفان خود سنگين تر كند، به همان ميزان پرنده اسطوره اي توتاليتاريسم را بيشتر در خود جا داده است.
4- رولان بارت معتقد كه بورژوازي اسطوره زمانه ماست. هر حوزه اي از تاريخ و جغرافيا داراي اسطوره خاص خود است. اما اسطوره بورژوازي از همه اسطوره ها عام تر است، چرا كه مي تواند بر همه حوزه ها ديگر چنگ بياندازد. بورژوازي درون هر چيز راه پيدا مي كند ولي از خود اثري و نامي بجا نمي گذارد. رولان بارت اضافه مي كند كه، بورژوازي طبقه اي است كه از خود نام زدايي مي كند و تنها در محتواي چيزها رخنه مي كند. اگر به زعم رولان بارت، اسطوره پرنده اي است كه در هر فضاي خالي فرود ميآيد، و اگر اسطوره چيزي است كه در هر جا كه چنگ مي اندازد و اثري و نامي از خود به جا نمي گذارد، پس اسطوره زمانه ما بايد چونان چيزي باشد كه تماميت چيزهاي ديگر را بي آنكه نام و اثري از خود بخواهد بگذارد، به قلمرو مالكيت و تصرف خود در بياورد. بايد اسطوره از خود نام زدايي كند و تنها در محتواي چيزها خود را نشان دهد.
توتاليتاريسم داراي همين ويژگي است كه از يك سود با نام زدايي كردن از خود، خود را بي قدر مي شمارد، اما در محتواي خود را همه چيز مي پندارد. به همين خاطر است كه مي گويم هيچ چيز نيست كه از تعرض توتاليتاريسم مصون بماند. بنا به ماهيت جهاني سازي علم و تكنولوژي و بنابه اينكه هيچ نقطه اي از جهان نيست كه از تأثيرات علم و تكنولوژي مصون بماند، پس هر چيز ماهيت جهاني سازي و تماميت خواهي پيدا مي كند. به خود هر يك از رشته هاي علمي نگاه كنيد، آيا هر كدام از آنها نيست كه مدعي تمامت علم، تمامت تفسير و تمامت رشد و رهايي انسان و جامعه ها هستند؟ آيا هر علم نيست كه داشته هاي خود را دائر مدار ساير علوم مي شناسد؟
5- انسان يك موجود فعال و نسبي است. سطح دانش او، سطح آگاهي و دانايي او و درك او از حقيقت، نه به اعتبار نسبي بودن دانش و حقيقت، بلكه به اعتبار سطح اطلاع و توانايي او نسبي است. بي اعتنايي جنبش هاي توتاليتر نسبت به مخالفين خود، يكي از اين روست كه دانش و توانايي خود را نسبت به درك حقيقت تا آستانه مطلق بر مي كشند. از همين روست كه جنبش هاي توتاليتر خود را نسبت به نظرات و ديدگاههاي دگر انديشان كاملا بي نياز مي شناسند. دو ديگر اينكه توتاليتاريست ها هيچ اعتباري جز ادغام پذيري و ادغام سازي مسلط براي انديشه هاي مخالف قائل نيستند.
6- تمامت خواهي و ناشنوايي تنها ويژگي بنياد گرايان سنت گرا نيست. دموكراسي خواهان، آزاديخواهان، اصلاح طلبان، انقلابيون، همه در معرض افكار و گرايشات تمامت خواهي قرار دارند. كافي است هر كدام از اينان نسبت به اعتراض و استدلال مخالفان خود بي اعتنا و ناشنوا شوند. كافي است تا در برابر پرسش هاي اساسي كه از آنان مي شود خود را به ناشنوايي بزنند. كافي است تا با ترسيم دنياي مجازي و زندگي در دنياي مجازي و سخن گفتن و سخن شنيدن در دنياي مجازي و ساختن طرفداران و مخالفان مجازي، ايجاد محبوبيت ها و مطلوبيت هاي مجازي، چشم ها و گوش هاي خود را از اتفاقاتي كه در دنياي حقيقي مي گذرد، ببندند. اينان در زمره تمامت خواهان محسوب مي شوند.
7- عصر انفجار اطلاعات و تكثر رسانه اي اين ويژگي مهم را در پي دارد كه در برابر نخبه گرايي و انحصار اطلاعات ايستادگي مي كند، ليكن جنبه هاي منفي نيز به جا مي گذارد. نخست آنكه «زيادت اطلاعات» خطر تبديل شدن اطلاعات به تفاله آگاهي وجود دارد. همين جا خاطر نشان سازم كه اگر اطلاعات به دانش و معرفت تبديل نشود، به تفاله اي بيش تبديل نخواهد شد. اطلاعات وقتي مي تواند به انرژي محركه تبديل شود كه قادر به توليد دانش و معرفت باشد. هر اطلاعاتي كه چنين مسيري را طي نكند نه تنها به انرژي محركه تبديل نمي شود، بلكه انرژي هاي توليد شده را به تفاله انرژي ها تبدييل مي كند.
8- يك خطر ديگر «زيادت اطلاعات»، كاهش سطح آگاهي هاي جامعه است. سطح مطالعه جامعه اي اگر از يك ميانگين قابل قبول كمتر باشد، زيادت اطلاعات سطح مطالعه جامعه را به جاي افزايش كاهش مي دهد. حقيقت اين است كه سطح مطالعه جامعه ايراني با متوسط سرانه دو دقيقه براي هر فرد، هشدار دهند و خطرناك است. لذا وقتي زيادت اطلاعات بدون ايجاد و ارتقاء هيچ گونه سطح دانش و معرفتي در جامعه تكثير مي شود، تنها اثري كه مي گذارد وجود سردرگمي و بحران اطلاعاتي است. سردرگمي و بحراني كه با فروكردن پنبه در گوشها و پرده كشيدن بر چشم ها، را ه خلاصي پيدا مي كند. اين است كه زيادت اطلاعات به جاي فزوني دانش و ايجاد نيروي محركه بيشتر، تنها كاري كه مي كند اين است كه گوش ها را ناشنواتر مي سازد.
9- وقتي در سطح دولت ها و گروه هاي سياسي هر روز گوش ها ناشنواتر از گذشته مي شود، وقتي نيروهاي محركه نسل هاي كهن در عاقله بالغه خويش گرفتار تمامت خواهي و ناشنوايي مي شوند، وقتي زنگارهاي سياست پرده از گوش هاي پيشكسوتان سياست مي درد، و يا به زعم خودشان آنقدر گوش هايشان پر شده كه جايي براي شنيدن كلام و سخن جديد نمي گذارد، بايد گوش هاي شنوا را در نسلي يافت كه قادر به توليد نيروي محركه نويني هستند. اما كمي مطالعه سرانه و زيادت اطلاعات از يك سو، و فزوني روز افزون اطلاعات و تحليل هايي كه فاقد محتواي دانش و معرفت هستند از سوي ديگر، عواملي هستند كه مانع از شنوايي گوش ها مي شوند.
10- متاسفانه تنها نوشته هايي چون اين نگارنده نيست كه فاقد هر گونه دانش علمي و نظري هستند. اين نوشته ها اغلب تحت تأثير مرض روشنفكر نمايي قرار دارند. نوشته هاي بسياري از نويسندگان و روشنفكران حرفه اي نيز اغلب فاقد محتواي علمي هستند. بعضي از نوشته ها مانند نوشته هاي آقاي بهنود وجود دارند كه صرفنظر از موافقت و يا مخالفت نگارنده با حال و هواي هدفي كه او تعقيب مي كند، اما به دليل نيز بيني ها و صرافت او در بيان مسائل ريز تاريخي، مي توانند آگاهي بخش باشند. در هر حال اين نوع نوشته ها نيز مي توانند در راستاي فلسفه تاريخ و يا درس هاي تاريخ به جريان اطلاعات محتواي علمي و معرفتي ببخشند. صرفنظر از اين دست نوشته ها، بسياري از نويسندگان چيزي جز سرهم كردن اخبار و اطلاعات روزانه، ناسزا گفتن و احكام غير مستدل و يا حداكثر استدلال هاي سطحي و عاميانه، و يا نيشتر هاي تنز گونه كه بيشتر ماهيت تخريبي دارند، چيز بيشتري نمي يابيم. اين نوشته ها مانند آنچه كه نگارنده سرهم بافي مي كند ، حاوي هيچ گونه دانشي نيستند. از اين رو اين نوشته ها بطور اكثر نمي توانند از سطح اطلاعات به سطوح معرفت انتقال داده شوند. و چون چنين فراروندي را پشت سر نمي گذارند در همان سطح دستگاه ذهني مي مانند و هر گز به گوش وجدان نمي رسند، يا حداكثر از اين گوش تو و از آن گوش در مي شوند. حرف ها و نوشته هايي مي توانند نيروي محركه توليد كنند كه ماندگار شوند. حرفايي كه تنها حاوي اطلاعات هستند به اعماق وجدان نفوذ نمي كنند و در نتيجه جاي خود را به آساني با هر اطلاعات ديگري عوض مي كنند.
11- نوشته ها و تحليل ها سياسي بايد جديد و تر و تازه باشند تا به وجدان طراوت و تازگي ببخشند. بايد از يك طرف به تحليل ها و نظريه هاي سياسي متكي باشند و از طرف ديگر بايد به احكام و بايد هاي سياسي و يا اجتماعي تبديل شوند. به عبارتي، نوشته هاي سياسي بايد حاوي فلسفه سياسي و نوشته هاي اجتماعي بايد حاوي فلسفه هاي اجتماعي و نوشته هاي اقتصادي بايد حاوي فلسفه اقتصادي باشند. بايد سخن و گفتارها را از اشكال و غالب هاي روزمره بيرون آورد و به آنها عمق بخشيد. متأسفانه گاه بي دانشي نزد مبارزان و بعضي از انقلابيون و حتي پاره اي از روشنفكران مد مي شود. به گونه اي كه نظريه پردازي مساوي با ذهني گرايي و روشنفكر زدگي تفسير مي شود. البته اگر نظريه پردازي راه به عمل نجويد، چيزي بيش از ذهني گراي و روشنفكر زدگي نخواهد بود. نظريه ها بايد از عمل برآيند و سرانجام به عمل جديدي راه پيدا كنند. بريدن نظريه ها از خواستگاه و فرودگاه آن، ذهني گرايي است.
اگر براي گفته ها و نوشته هايي كه فاقد فلسفه سياسي هستند گوش شنوايي وجود ندارد، علامت عوام گرايي خوانندگان است. نوشته هاي سخت و دشوار علامت بيماري است، اما فراموش نكنيد كه نوشته هاي بسيار ساده نيز (به غير از نوشته هاي تاريخي) علامت آشكار عوام گرايي (پوپولوليسم) هستند. با نوشته هاي بسيار ساده به سختي مي توان فلسفه سياسي گفت، اگر عوام گرايي در سطح نوشته هاي ما بيداد كند، ممكن است با چهار تا ناسزا و چهار تا اطلاعات، خوانندگان بيشتري براي خود دست و پا كنيم، اما چون هيچ دانش و معرفتي را انتقال نداده ايم ، اين چهار تا خواننده هرگز نخواهند توانست جريان انديشه در جامعه ايجاد كنند.
12- هدف غايي روشنفكري ايجاد جريان انديشه است. به عنوان مثال يكي از كارهاي موفق دكتر شريعتي (چه با او موافق باشيم و چه مخالف) اين بود كه جريان انديشه ايجاد كرد. بسياري از واژه ها و سرفصل هاي گفتمان روشنفكري حاصل جريان انديشه اي بود كه شريعتي ايجاد كرد، كار او در شرايط سانسور ادامه پيدا نكرد. اين سانسور تنها از ناحيه اسطوره هاي دولتي صورت نمي گيرد، بلكه بيشتر از ناحيه روشنفكراني صورت مي گيرد كه به دليل سرايت اسطوره تمامت خواهي مانع برقراري جريان انديشه هستند. اگر امروز و ديروز قلم ها و قدم هايي وجود داشته و دارند كه در برقراري جريان انديشه كار كارستان مي كنند، ليكن اسطورهاي تمامت خواهي از هر سو دست از سانسور عمومي و خود سانسوري بر نمي دارند . شايد از همين روست كه پرفسور فراگنر مدعي بود، جريان روشنفكري در ايران فاقد فرايندهاي پيوسته است. اصرار نگارنده بر فلسفه سياسي و محتواي دانشي و معرفتي نوشتار، كوشش در راستاي توليد و خلق انديشه هاي نوين است. تنها با ايجاد جريان انديشه است كه مي توان گوشهاي مخاطبين را شنوا و شنواتر كرد. اگر روشنفكري و قاطبه روشنفكران موضوع اطلاع رساني را تنها با «اطلاعات رساني» و تحليل هاي ساده و ناسزاهاي تكراي بسنده كنند، جريان انديشه برقرار نمي شود. عده اي بر اين نظر هستند كه بايد افشاگري كرد. بايد اطلاعات محرمانه را نامحرم كرد. بايد خورد و بردها را از سوي رانت خواران قدرت براي مردم افشا كرد. در پاسخ نگارنده معتقد است كه، افشاگري اگر با توليد انديشه توأمان نباشد شيوه عوام گرايي و عوام پسندي است.
برخلاف اينكه گمان برده ميشود مردم چيزي نمي دانند و يا از چيزي مطلع نيستند، گوش هاي مردم بسيار پرتر از خود واقعيت است، تا جايي كه اطلاعات تير خود را در كمان چهل كلاغ كردن چيزها به هدف مي زنند و در چهل چراغ اذهان افشاء مي كنند. در اين شرايط است كه وقتي خود مردم بنا به عادت، از تخم افشاء يك كلاغ را تا چهل كلاغ پرورش مي دهند، افشاء اطلاعات بدون انديشه، خود راه جريان آزاد اطلاعات را مسدود مي كند. امروز در هر كوي و برزن و در هر اجتماع محدود مردم، اخبار و اطلاعاتي را به درست و نادرست به مسئولان دولتي نسبت مي دهند كه گاه بايد در مقام دفاع از آنها نشست. وقتي بعضي از لطيفه ها از فرط تكرار صورت واقعي به خود مي گيرند، بطوريكه هيچكس حتي در شنيدن آن با گوشهاي خود ترديد نمي كند، آيا آدمي به ياد صرافت گويي گوبلز نمي افتد كه وصف حال و روز لطيفه ها و شايعاتي است كه در باره مسئولان در اذهان وجود دارد؟
از اين واقعيت در مي گذرم كه گوشهاي دولتيان نسبت به تصور جامعه از آنها و نقش و نگار اذهان جامعه از آنها كاملا ناشنواست. اما به اين حقيقت اشاره كنم كه چرا افشاء اطلاعات نتوانسته است نيروي محركه كافي براي تغيير وضع موجود ايجاد كند؟ پاسخ ما اين است كه افشاها حاوي اطلاعاتي هستند كه حاوي انديشه نيستند. افشاها نتوانسته اند به ادراكات وجداني جامعه انتقال پيدا كنند، در نتيجه رويكرد افشاگري نتوانسته است تا ادراكات شنيداردي جامعه را به بيداري نيروهاي محركه تبديل كند. آيا تنها به اين دليل نيست كه رويكرد افشاگرانه فاقد هر گونه انديشه بوده است؟
13- پاره اي از نوشته هاي انديشه گران وجود دارند كه مطالبشان هم حاوي فلسفه سياسي است و هم از ساير علوم و فنون علمي بهره مي جويند، قلم ها و نظريات اين انديشه گران نه تنها سانسور نمي شوند بلكه در بسياري از رسانه هاي بيرون از وطن انعكاس گسترده اي دارند. از اين بيشتر شماري از اين انديشه گران نزد رسانه هاي غربي جزو پيامبران رنسانس ايراني و اسلامي قلمداد مي شوند. به عكس پاره اي ديگر از روشنفكران و انديشه گران وجود دارند كه مطالبشان حاوي نقطه نظرات جديدي در فلسفه سياسي است. و چه بسا ممكن است افق جديدي از انديشگي در وجود سازند كه انديشه راهنماي آزادي باشند، ليكن قلم و انديشه آنها همواره در گزند سانسور قرار دارند. اهتمام رسانه ها و به ويژه رسانه هاي مغرب زمين به پاره نخست، شايد از اين روست كه انديشه هاي آنها چيزي بيش از روشنفكران عصر مدرنيزم و پست مدرنيزم بازتاب نمي دهند. اگر مجموع تأثيرات اين روشنفكران را از انديشه آنان سلب كنيم، چيز ديگري در چنته شان نمي ماند. اين انديشه گران نيز از جهتي گرفتار اسطوره تمامت خواهي هستند و گوشهايشان نسبت به رقبايشان ناشنواست. تنها به اين دليل كه، تا كنون از خود نپرسيده اند كه چرا، به رغم پرورش در دستگاهاي رانت و استفاده از اينهمه رانت هاي دولتي، تا كنون نتوانسته اند نيروي محركه اي در خور ايجاد جريان انديشه بوجود آورند، از آنها پاسخي نخواهيد شنيد؟