از اين ستون تا تو
[email protected]
[email protected]
سلام
اين روزها اخبار مربوط به كشورمان ايران شايد از هر زماني تيره تر و دردآورتر است. از افزايش هر دم كودكان خياباني تا فروش زنان به كشورهاي همجوار و از غارت و چپاول سرمايه هاي ملي تا زندگي زير خط فقر درصد بالائي از جمعيت كشور... تا اختناق و سانسور و چكمه به نام الله و براي الله كه حتي از كساني مثل «مسعود ده نمكي» حزب اللهي معروف هم نمي گذرد.
قضيه از اين قرار است كه گويا «مسعود ده نمكي» (اگر اشتباه نكنم سردبير روزنامه هاي «شلمچه» و «صبح دوکوهه») اخيراً فيلمي ساخته كه در آن زندگي و تيره روزي زناني كه از منشا فقر و بي توجهي حكومت جمهوري اسلامي ــ نمي گويم دولت جمهوري اسلامي، چون همه مي دانيم كه دولت فقط يك دكور است ــ در داخل و خارج ايران تن فروشي مي كنند؛ تصوير مي كند. سرنوشت اين فيلم در آينده چه خواهد شد، آيا به آرشيو فراموشي حكومت سپرده مي شود و يا اكران مي گيرد و يا به سرنوشت «دايره» جعفر پناهي دچار مي شود... هر چه باشد، گمان نمي كنم آب از آب تكان بخورد و يا سرنوشتي رقم زده شود، چرا كه سالهاست از اين فيلم ها در انواع ساخته مي شود و اگر در داخل اجازه اكران نمي گيرند در خارج به راحتي نشان داده مي شوند.
مسعود ده نمكي
مسعود ده نمكي از حزب اللهي هاي جبهه است، اينكه انگيزه وي براي ساختن اين فيلم چه بوده؛ آيا از سر «غيرت» و «حفظ ناموس اسلام» و مسلمين بوده و يا از بي عدالتي حاكم بر اجتماع و يا هر دو و يا هر چيز ديگر؛ به هر حال حركت و قدم متفاوتي است كه او را جدا مي كند از شرايط جاري حزب اللهي گري.
چند ماه پيش از او مصاحبه اي مي خواندم و از طريق آن مصاحبه بود كه بيشتر فهميدم اين كارگردان و روزنامه نگار چگونه آدمي است. در بخشي از آن گفته بود كه ما به گفتمان اعتقاد داريم ولي اگر كار نكرد به كوفت مان (منظور بزن و بكوب) رو مي آوريم. بگذريم همان موقع كه اين سطور را از او مي خواندم، ناخودآگاه او را در لباس جاهلي كلاه و كت و شلوار مشكي و پيراهن سفيد و كفش پاشنه خوابيده سه سانتي همراه با دستمال يزدي و ابرو چپ بالا، در ذهن تصوير كردم كه دارد مي گويد «گفتمان كار نكونه، كوفتمانو رو مي كنيم».
و بعد او را مي ديدم كه همراه ديگر حزب اللهي ها با شعار الله اكبر به جان ميتينگ قانوني فلان جمعيت افتاده اند: «نابودشون كنين اين بي ناموساي وطن فروشو».
و ازدحام مردم زير فشار رفتار يكسويه زنجير و ساطور و چاقو، با سر و روي خونين به هر طرف.
«ناكارشون كنيد.... الله اكبر.....»
در منطق آن مصاحبه، اما چيزي بود كه نشان مي داد اين فرد تغيير كرده و يا مي خواهد تن به تغيير دهد. به نظرم آمد كه داشتن حزب اللهي هايي كه قبل از كوفتمان، گفتمان مي كنند به مراتب بهتر از حزب اللهي هايي ست كه فقط كوفتمان بلدند.
فراموش نكنيم كه همين «نور» صحنه و دانايي سينما يا به عبارتي ديگر هراسي كه هنر به جان آدمي مي اندازد، چه انسانهايي را به جهت زيبايي و زندگي تغيير داده است.
كساني مثل مسعود ده نمكي قربانيان حكومتي جنگ ايران و عراق هستند، آرمانخواهاني كه با يك جمله «امام» به عرش مي رفتند و سر مقابل توپ هاي صدام مي دادند و مثل بقيه اقشار مردم، كشته هاي فراواني هم دادند و اينك كه سالهاست جنگ تمام شده و صدام مزاحم نابوده شده، ايران را بهشت اسلامي نمي بينند كه در آن فقر و فحشائي وجود ندارد، كه در آن سوء تغذيه كودكان وجود ندارد، كه در آن عدل علي حاكم است و نان به همه مي رسد، كه در آن تخت بيمارستان و دارو به اندازه احتياج است، كه در آن حاكمان به صندلي و مخده قدرت نچسبيده اند ....
در عوض فرماندهان كاخ نشين خود را مي بينند كه حتي «نان و نمك» جبهه را هم به ياد ندارند و همين باعث مي شود كه بيشتر احساس تنهائي و فريب خوردگي كنند، احساس كنند كه وسيله بودند براي اهدافي كه از آن بي خبر بودند.
حالا جا دارد از مسعود ده نمكي پرسيده شود كه با حكومت دارد گفتمان مي كند يا حكومت دارد با او كوفتمان مي كند؟ شايد هم مأموران سانسور حكومت كه خود ده نمكي همه شان را مي شناسد دارند مي گويند «نابودش كنين اين بي ناموس وطن فروشو».
سالها پيش محسن مخملباف كارگردان نامدار ايراني فيلمي ساخت به نام «عروسي خوبان» كه موضوعش حول و حوش يكي از بچه هاي آسيب ديده جبهه بود، حال حس مي كنم كه كاراكتر فيلم مخملباف ديگر يك كاراكتر سينما نيست بلكه انساني است با دوربيني در دست در جمهوري اسلامي كه به قول فروغ «... مي پندارد كه حق زيستن دارد».