پاسخی به نوشته "نگاهی به جلسه کانون زندان سیاسی ایران (در تبعید) در استکهلم"، بهروز برومند
کانون زندانیان سیاسی ایران(در تبعید)- واحد سوئد، هرسال در سالگرد قتلعام زندانیان سیاسی، برنامهای بهیاد و در گرامیداشت جان باختگان زندانهای رژیم در استکهلم برگزار میکند. امسال نیز برنامهای بهمناسبت هفدهمین سالگرد برگزار کرد که پیشاپش در اطلاعیهای که بهصورت صوتی ضبط و در اختیار رادیوهای محلی گذاشته شده بود، آمده بود: " ... در شب يادمان كه راس ساعت ۶ بعداز ظهر روز شنبه ده سپتامير در هوسبيترف برگزار ميگردد، گروهی از زندانیان سیاسی سابق زن موضوعات گوناگونی نظیر تجاوز به زنان در زندانهای جمهوری اسلامی را با مروری بر تجارب سالهای اسارت خود در میزگردی مورد بررسی قرار خواهند داد و... بر اساس این اطلاعیه صوتی قرار بود سخنرانان در میزگردی مشاهدات و خاطرات زندان خود را طرح کنند. حدود دو هفته بعد از آنکه اطلاعیه صوتی به روی امواج رادیوها رفت، به درخواست "مجری" میزگرد و برخی از سخنرانان برگزاری موصوع میزگرد مجددا مورد بحث و بررسی قرار گرفت و به دو دلیل قرار شد که میزگرد برگزار نشود و دوستان سخنران به اتفاق در مکان سخنرانی قرار بگیرند و هر یک بهبیان مباحث خود جدای از دیگری به پردازد. در باب دلیل اول گقته شد که میزگرد قاعدتا میباید حول یک بحث مشخص شکل بگیرد، در حالی که قرار بود، سخنرانان مباحث مختلفی را مورد بحث و بررسی قرار دهند. دلیل دوم این بود برخی از سخنرانان اظهار داشتند آمادگی وارد شدن به بحثی در چارچوب یک میزگرد را ندارند. بلافاصله بعد از این تصمیم که به طور مشترک از سوی سخنرانان و "مجری "میزگرد اتخاذ گردید ، تعییرات انجام کرفته در نحوه برگزاری سخنرانی به اطلاع افکار عمومی رسید و اطلاعیهای با مضمون زیر در تاریخ ۲۵ مرداد متشر و به طور مرتب از رادیوهای استکهلم خوانده شد.
"... در شب يادمان كه راس ساعت ۶ بعداز ظهر روز شنبه ده سپتامير در هوسبيترف برگزار ميگردد، زندانیان سیاسی سابق، مریم نوری نویسنده کتاب"در جستجوی رهائی"، کتایون آذرلی نویسنده کتاب"مصلوب" و نینا اقدم موضوعات گوناگونی نظیر تجاوز به زنان در زندانهای جمهوری اسلامی را با مروری بر تجارب سالهای اسارت خود در میزکردی مورد بررسی قرار خواهند داد و..."
مطلبی اخیرا در سایت گویا با عنوان "نگاهی به جلسه کانون زندان سیاسی ایران(در تبعید) در استکهلم" و امصاء "مهشید" منتشر گردید، که در آن به عدم برگزاری میزگرد در هفدهمین سالگرد و اجرای درست برنامههای سالگرد در استکهلم "انتقاد" شده است. توصیحات فوق مقدمه پاسخی است به این مطلب. در میان موارد مطرح شده در این مطلب، چند مورد به عنوان نمونه انتخاب و به آنها پاسخ داده شده است. صرورتی به پاسخگوئی به همه موارد نمیبینم، همهی آنها دارای یک منش(تحریف) و یک روش(تناقضگوئی) هستند. به این لحاط "مشت نمونه خروار" را ملاک این نوشته قرار میدهم.
نویسنده "نگاهی به جلسه کانون زندان سیاسی ایران(در تبعید) در استکهلم" در ابتدای مطلب خود ضمن چند ایراد به اجرای برنامه سالگرد، عنوان میکند برنامههای سالگرد استکهلم را تمام این سالها به دلیل "عمدتا برنامه ریزی بد و.." بایکوت کرده است. در اینجا این پرسش در ذهن ایجاد میشود، کسی که طی سالها برنامهیی را "بایکوت" کرده است، چگونه میتواند در باره بد و یا خوب اجرا شدن آن قضاوت کند اگر به این توجیه متوسل نشود که از دیگران شنیده است؟ بر خلاف ادعای "فضیلتمابانه" و "متخصصانه" این نویسنده در باره اجرای برنامه شبهای یادمان که کانون زندانیان سیاسی تمام این سالها در استکهلم برگزار کرده، مشخص است وی روند برنامهها به ویژه تغییر بوجود آمده در میزگرد هفدهمین سالگرد را پیگیری نکرده بود، وگرنه قاعدتا میباید میدانست آن شب میزگردی نخواهد بود. در ثانی چه کسی گفته که میزگرد الزاما باید با پاسخ و پرسش یا به قول " نویسنده ما" با بحث و گفتگو همراه باشد!؟ در تبلیعات سالگرد، اشارهای به پاسخ و پرسش نشده بود و قرار هم بر چنین کاری نبود. با اینحال وی مینویسد: "... من پس از چند سال بایکوت جلسات این کانون ـ عمدتا به دلیل برنامه ریزی بد از طرف برنامه گذاران و عدم رعایت اصول احترام به شرکت کنندگان ـ ، با در نظر گرفتن تم اصلی که زنان زندانی سیاسی و تجاوز مطرح کرده بودند ، به جلسه رفتم." این ادعا که ایشان به "دلیل برنامه ریزی بد" در سالهای اخیر در مراسمهای یادمان استکهلم شرکت نکرده است، نمی تواند درست باشد. در ادامه این مطلب به دلیل اصلی آن اشاره خواهد شد. اما در اینجا همین قدر کافی است که گفته شود به شهادت همه این سالها و استقبال گرم و پرشور مردم ، مراسمهای یادمان استکهلم به خاطر برنامه ریزی درست و کیفیت برنامهها همواره یکی از بزرکترین و موفق ترین مراسمهای سالگرد در خارج کشور بوده است. این ادعا نیست، این را همه به ویژه در استکهلم میدانند. اما این بدان معنی نیست که کار ما نقض نداشته است. طبیعی است برنامهیی با این وسعت کاستیهایی نیز داشته باشد. کدام برنامه است که نقض نداشته باشد؟ امسال به دلیل مشکلات فنی که در دستگاههای صوتی به ناگهان رخ داد، متاسفانه برنامه با تاخیر چهل دقیقهیی و نه یک ساعته که "نویسنده تیزهوش ما" در مطلبش به آن اشاره میکند، مواجه شد و برگزارکنندگان ناچار شدند پخش مستقیم برنامه از پالتاک را از نیمه دوم برنامه به علت مشکلاتی که در دستگاههای صوتی و کامپیوتری بوجود آمد قطع کنند و در مجموع برنامه به روال همیشگی با نطم خاصی که دارد پیش نرفت. برخلاف گفته نویسنده، مجری برنامه از حضار به دلیل تاخیر در برنامه عذرخواهی کرد و به دلیل تاخیر هم اشاره کرد. فیلم آن موجود است. به دلیل احترام فراوان به مخاطبان خود و ارزش زیادی که برای آنها قائل هستیم، سحرگاه روز بعد از مراسم، با انتشار اطلاعیهای اختلال در برنامه را به اطلاع عموم رسانده و از بابت آن پوزش خواستیم. اگر" نویسنده گرانمایه ما" قدری بیطرفانه و غیرمغرضانه به مساله نگاه میکرد و واقعا در گفتهاش حسننیت داشت و هدفش یاری رساندن به ارتقاء برنامه بود ، من مطمئنم چنین تصویر اغراق آمیزی را در نوشتهاش بازتاب نمیداد. وی در جایی از نوشتهاش، می نویسد: " قصد انتقاد از جلسه را ندارم. نه اینکه به جلسه انتقاد وارد نباشد ، بلکه به این دلیل که با تجربه چند ساله دیدهام که فایدهای ندارد." عجبا! باید از این نویسنده " گرانقدر" پرسید، کدام انتقاد را در سالهای گذشته کرده که فایده نکرده است؟ از کدام تجربه سخن میرود؟ مسلما وقتی کسی با نوعی از نگاه که نه دوستانه است، نه خیرخواهانه و نه سازنده، از برنامه ایراد میگیرد، میتواند به آسانی همه چیز را و حتا "انتقادی" را که نکرده است تحریف کند.
نویسنده "نگاهی به جلسه کانون زندان سیاسی ایران(در تبعید) در استکهلم"، ادعا میکند " به دلیل برنامه ریزی بد از طرف برنامه گذاران و عدم رعایت اصول احترام به شرکت کنندگان" ، "جلسات" کانون را به مدت چند سال "بایکوت" کرده بود. این ادعا نمی تواند درست باشد. دلیل آن روشن است. "نویسنده راستگوی ما" در گذشته با یکی از مجریان برنامه سالگرد که در نوشتهاش از وی یاد میکند و وی را تپق زن و ... می نامد، دوستی صمیمانه داشت و این دوستی از چند سال پیش بنا به دلایلی که خود نویسنده بهتر میداند به سردی گرائید. از آن زمان به بعد ما دیگر نویسنده" نگاهی به..." را در برنامه های سالگرد ندیدیم. در حقیقت قطع دوستی وی با یکی از دست اندرکاران برنامه، دلیل اصلی نیامدن ایشان به مراسمهای سالگرد استکهلم بوده است. وی تا قبل از آن به طور مرتب در برنامههای سالگرد شرکت میکرد و "انتقادی" هم به نحوه اجرای برنامه نداشت. اگر انتقادی میداشت، قاعدتا باید با برگزارکنندگان طرح میکرد و یا مثل این بار آن را مکتوب میکرد. نویسنده "گرانمایه" در نوشتهاش تلاش میکند با آماتور" نامیدن برگزارکنندگان مراسم سالگرد، خود را فردی آگاه به مسائل روز معرفی کند و جایگاه ویژهای برای خود دست و پا و سری در میان سرها برای خود بیاید. به همین دلیل در ابتدای مطلب خود می نویسد:"... مدتی از نوشتن آن صرفنظر کردم(منظور وی مطلبی است که مورد نقد این نوشته است). میدانم که مخالفتهای زیادی را ـ چه در اینجا و چه در زندگی واقعیام ـ به دنبال میآورد ، با این همه تصمیم گرفتم که این مطلب را نوشته و در اینجا درج کنم." چرا باید با نوشتن مطلبی به قول خودت انتقادی و حتا غیرانتقادی، با "مخالفتهای زیادی" چه در اینجا و چه در زندگی واقعیات مواجه شوی!؟ آیا این ذهنی و خودبزرگ بینی نیست!؟ آیا این همان جایگاه و نقش کاذبی نیست که برای خود قائلی!؟ راستش دوستان کانونیام با تاکید از من خواستند پاسخی به مطلب شما ندهم. زیرا از یک سو مطلب شما را با لحنی که در آن به کار رفته ، شایسته پاسخ نمیدانند و از سوئی نسبت به سلامت گفته شما که عنوان کردهای انتقادت به نحوه اجرای برنامه است، عمیقا تردید دارند. لحن نوشته شما را کاملا خصمانه و غیر انتقادی میدانند. منهم همین تردید را دارم، اما با این حال لازم دیدم با مسئولیت فردی پاسخی درخور به مطلب ایشان بدهم که نگوید "انتقاد" بی فایده است. برای آگاهی "منتقد ما" باید به این نکته قابل تعمق اشاره کنم که ما طی سالها فعالیت خود، در عمل نشان دادهایم به نطرات دیگران که به بهبود و توسعه کار ما یاری رساند، عمیقا گوش فرا میدهیم و به انتقادات بجا و سازنده فکر میکنیم.سنت ما براین بوده و هست برای شنیدن نطرات دیگران در باره فعالیتهایمان به ویژه در باره برنامههای سالگرد، پیش قدم شویم و این کار را در بسیاری مقاطع با پخش پرسشهای کتبی در میان شرکت کنندگان در مراسمها دنبال کردهایم. اسناد آن در بایگانی اسناد کانون موجود است.
در بخشی از مطلب، نویسنده"نگاهی به جلسه..."، ضمن اشاره به گفته سخنرانان مراسم و اشاره به برداشتهای منفی و مثبت خود در باره سخنرانی مریم نوری و نینا اقدم، به سراغ کتایون آذرلی، نویسنده کتاب "مصلوب" میرود. وی عنوان میکند که کتاب مصلوب را خوانده و در آن تناقضات فراوانی مشاهده کرده است و سپس به ذکر چند نمونه میپردازد. اینکه کتاب مصلوب دارای تناقضات زیادی است تردیدی از نطر می وجود ندارد. اما دیدن این "تناقضات" زمانی که به قضاوتی از پیش تعیین شده مبدل می شود، همان لحن و کلامی را ایجاد می کند که نویسنده "نگاهی به جلسه..." با اتکا به آن به خود اجازه میدهد پیشاپیش حکم محکومیت نویسنده مصلوب را صادر کند و به عبارت پردازیهایی نظیر "برگزارگنندگان آماتورند"، "مجری تپق میزند" و... دست بزند.
نویسنده "نگاهی به جلسه..." در جایی از مطلب خود مینویسد: "در زندان جمهوری اسلامی همان شلاق و کابل جای تمامی آلات شکنجه را گرفته است و زندانیان سیاسی از ناخن کشیدن اظهار بی اطلاعی میکنند. از آنجایی که از این جمهوری اسلامی هر چی بگویی سر میزند ، من شخصا نمیتوانم بگویم که ادعای خانم آذرلی بر اینکه ناخنهایش را کشیدهاند غیر واقعی است. اما دستگاهی که او در باره اش صحبت میکند، دستگاه عجیب غریبی که ناخنهای تمام انگشتان را یک جا میکشد، قبل و بعد از خانم آذرلی در هیچکدام از زندانهای ایران دیده نشده است. و فکر نمیکنم جمهوری اسلامی چنین بودجه ای برای اختراع چنین دستگاهی صرف کرده باشد تا فقط ناخنهای دست یک نفر را بکشد. " خوب توجه کنید که پایه استدلال نویسنده برای رد گفته کتایون آذرلی در باره وسیلهای که وی طرح میکند توسط آن ناخناش را کشیدهاند چقدر بی اساس و سطحی است. جالب این جا است نویسنده که خود نه زندانی بوده و نه اطلاعات درستی از مسائل زندان و شکنجههای اعمال شده در زندانهای رژیم دارد، تنها به این اتکا که چند کتاب زندان خوانده است، به رد گفتههای کتایون آذرلی در مورد دستگاه شکنجهیی که او طرح میکند می پردازد، آن هم با این استدلال که فکر نمیکند جمهوری اسلامی چنین بودجهای برای اختراع چنین دستگاهی صرف کرده باشد تا فقط ناخنهای دست یک نفر را بکشد. توجه کنید، "نویسنده "گرانمایه ما" یقیین ندارد فقط فکر نمیکند که جمهوری اسلامی چنین بودجهای را... صرف کرده باشد! اما با این حال حکمش را صادر میکند و کتایون اذرلی را به دروغکویی متهم میکند. در عین حال، "نویسنده ما" با این استدلال که "زندانیان سیاسی از ناخن کشیدن اظهار بی اطلاعی میکنند"، حکم دیگری هم صادر می کند و بر مبنای آن نتیجه میگیرد که چنین شکنجهای در زندان جمهوری اسلامی وجود نداشته است. در اینجا این پرسش مطرح است که" نویسنده ما" از زبان چند زندانی شنیده که در زندانهای جمهوری اسلامی ناخن نکشیدهاند؟! پنچ، ده، بیست و...؟ که با اطمینان می توان گفت در خوشبیانهترین وجه به پنچاه نمیرسد. تعداد زندانیان سیاسی سابق هم که خاطرات خود را تحریر کردهاند به صد نمی رسند. در حالی که هزاران زندانی سیاسی از زندانهای جمهوری اسلامی بیرون آمدهاند و هنوز مسائل بسیاری در باره زندانهای رژیم ناگفته و ناشنیده مانده است . پس چگونه است که "نویسنده ما" استدلال خود را برای رد یک" تجربه"، به کمیتی که نمیتواند همه گوشههای زندان را بیان کرده باشد، محدود میکند!؟ در عینحال هیچ زندانیی نمیتواند قاطعانه بگوید چنین شکنجهای در زندانهای جمهوری اسلامی اعمال نشده و چنین دستگاهی وجود نداشته است. برخی شکنجههای جسمی مانند کابل، قپانی، آویزان کردن، مشت و لکد، با چوب و پاتوم به بدن ضربات سنگین وارد کردن در زندان جمهوری اسلامی عمومیت بیشتری دارند و برخی دیگر مانند آپولو، روی صندلی داغ نشاندن، اطوی داغ روی بدن قرار دادن، با سیگار بدن را سوزندان و ناخن کشیدن موردی بوده و میتواند در موارد محدودی صورت گرفته باشد. بسیاری از شکنجههای موردی را خیلی از زندانیها شخصا مشاهده و یا تجربه نگردهاند. خیلیها در باره آنها شنیدهاند و خیلیها هم نشنیدهاند، اما شایعه اعمال آنها در بسیاری از زندانهای رژیم قوی بوده است.
در زندان رژیم جمهوری اسلامی، هنوز کسی به درستی نمیداند که چند نوع شکنجه و آلات شکنجه وجود داشته است. من به عنوان زندانی سیاسی سابق به جرئت می توانم بگویم که هزاران زندانی سیاسی آزاد شده از بند رژیم که خود شاهد و ناظر بر انواع شکنجهها و ابزارهای شکنجه بودهاند، به خود جرئت نخواهند داد با بی پروائی که نویسنده "نگاهی به جلسه..." به رد نوشته کتایون آذرلی در باره دستگاه شکنجه ناخن کشی پرداخته است، به پردازند. مگر آنکه عکس آن بر ایشان ثابت شود. تجارب فردی و جمعی زندانیان یک زندان با زندان دیگری متفاوت است و این شامل شکنجه و ابزار آن نیز میشود. برخی ابزار شکنجه مانند کابل در همه زندانها مرسوم بوده ولی هر زندان ابزار و شیوههای بارجوئی و شکنجه خاص خود را هم به کار میگرفت و هنوز هم به کار میگیرد. بسیاری از مسائل زندان تا زمانی که رژیم جمهوری اسلامی به حیات ننگین خود ادامه می دهد ناشناخته باقی خواهند ماند. با قاطعیت سخن راندن در باره اتفاقات و حوادث زندانهای رژیم به ویژه آنجا که به رد موردی از شکنجه مربوط میشود، نشان از نامدلل و نامستدلل بودن سخن دارد. این شیوه برخورد و نوع سخن گفتن در سراسر مطلب نویسنده"نگاهی به جلسه..." دیده میشود. وی برای اثبات حکمی که در مرحله بعدی در باره نوشته آذرلی صادر میکند، به ادله ایرج مصداقی رجوع میکند که گویا در جایی در کتابش نوشته است( نقل از "نگاهی به جلسه..."): "...دستبند قپانی ، نوع خاصی از دستبند نیست بلکه شیوهای از دستبند زدن است که یک دست از بالا و یک دست از پایین با یک دستبند معمولی به هم قفل میشوند و زندانی قدرت حرکت را از دست میدهد. اما خانم آذرلی میگوید که جای دستبند را بر دستانش دارد."
توضیح مصداقی در باره قپانی درست است با این تفاوت که قپانی شیوهای از دستبند زدن نیست، بلکه یک نوع شکنجه است که با دستنبد اعمال میشود، اما آنچه که نادرست است و به نیتجه گیری نویسنده"نگاهی به جلسه...." از نوشته مصداقی مربوط است، رد ادعای آذرلی در باره باقی ماندن اثر دستبند بر دستانش(مج دستهایش)است. ببینید نویسنده تا چه انداز نسبت به مسائل شکنجه و زندان بیاطلاع است که هنوز با آنکه ادعا میکند که کتاب خوان است و کتابهای زندان را خوانده است و در مورد زندان زیاد شنیده است، نمی داند نخستین فشارهایی که قپانی به بدن زندانی وارد می کند، فشار به مچهای دو دست است که از بالا و پائین در ناحیه پشت توسط دستبند به هم قفل میشوند. اطلاق قپانی بیشتر به دلیل کاربرد آن است. در قپانی یک دست زندانی را از پشت گردن از طریق کتف با فشار زیاد به طرف کمر میکشند و دست دیگر را از پائین در ناحیه کمر به طرف بالا میکشند و با فشار زیادی آنها را چپ و راست به هم نزدیک و سپس با دستبد به هم قفل میکنند. این عمل درد و فشار بیحدی را به کتف، بازو، زیربغل، ناحیه گردن، قفسه سینه و به ویژه مچهای دست وارد میکند. نگه داشتن دود دست در آن حالت در درازمدت با حفظ فاصلهیی که زندانی را کمتر آزار دهد، برای زندانی امکان پذیر نیست. دستها که با فشار فوقالعادهای به هم نزدیک شدهاند، آهسته آهسته تا جائی که فصای دستبند اجازه دهد از هم فاصله میگیرند که هر لحظه فشار بیشتری به اعضای بدن درگیر در این شکنجه وارد میکند. با افزایش مدت شکنجه، دستها متورم میگردد و دستبند در ناحیه مچهای دست در گوشت فرو میرود به طوری که سالها اثر آن باقی میماند.
نویسنده "نگاهی به جلسه..." در جائی از مطلب خود مینویسد: "... در تمام خاطرات زندانیان که شنیده و خواندهام ، بچهها بعد از تحمل مقداری از شکنجه از حال رفتهاند. در حالی که در نوشته خانم آذرلی، ایشان اول مفصل بر تخت کابل میخورند و شکنجه میشوند و در عین حال مقاومت میکنند ، و بعد درحالی که بسیار شکنجه شده و کابل خورده، در حالی که کاملا به هوش است..." در علوم جامعه شناختی، مردم شناختی، روانشناختی و حقوق، ذکر کلیات به عنوان ادله برای اثبات یک بحث بی اعتبار است، به ویژه در عرصه زندان که تجربیات و دادههای آن وسیع و ناهمکون است. وی با طرح کلیتی بینام و نشان، برای اثبات بحث خود که در بالا به آن اشاره شد، می نویسد: " در تمام خاطرات زندانیان که شنیده و خوانده است، بچهها بعد از تحمل مقداری شکنجه از حال رفتهاند." این بحث که همه زندانیها بعد از تحمل مقداری شکنجه از حال رفتهاند به کلی نادرست و غیرمستدلل است و بازهم نشان دیگری از بیاطلاعی نویسنده نسبت به مسائل زندان است و علیرغم ادعایی که می کند، همه چیز را در باره زندان نشنیده و نخوانده است. با این حال این حق را به خود میدهد تجربه فردی را که میگوید زندان بوده است، مورد سئوال قرار دهد. چرا براستی، ما بعصی از انسانها اصرار داریم در مورد هر چیزی قضاوت کنیم بی آنکه نسبت به آن آگاهی داشته باشیم و یا اساسا در حیطه درک و فهم، توانائی و تخصص ما باشد. صدها و هزاران زندانی بودهاند که سخترین شکنجهها را در زندانهای رژیم تحمل کرده، زخمی و ناتوان شده، اما با این حال از هوش نرفتهاند. "نویسنده دانای ما" پا را از این هم فراتر میگذارد و خود را که میگوید با" یک چک و دو کشیده که در همان سنین خورده و تقریبا بیهوش شده است"، نمونهای برای عدم صحت گفته آذرلی در رابطه با " به هوش بودنش" بعد از شکنجه قرار میدهد(۱). عجب مقایسه و عجب تحلیلی! بقیه حدیث را خود بخوانید.
"نویسنده ما" در ادامه مطلب خود مینویسد:" مسئله مهم از نظر من زیر سوال بودن برنامه گذاران است که با توجه به شناخت ( عدم شناخت ؟؟ ) نسبت به کتاب و نقد ها و بحث هایی که در باره آن وجود دارد و کل واقعی بودن این مطلب را زیر سوال برده است ، از ایشان برای شرکت در چنین جلسهای دعوت میکنند..."
نکتهای که میباید به این "نویسنده نکته سنج" در اینجا یادآوری شود، این است که برگزارکنندگان مراسم سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در استکهلم، کتاب مصلوب و همه ایراداتی را که در باره آن مطرح است خوانده و نسبت به آنها شناخت دارند. کتاب مصلوب مانند بسیاری از کتابهای خاطرات زندان، دارای تناقض، اطلاعات نادرست و اغراق آمیز است، با این تفاوت که تناقضات و وجوه اغراق آمیز آن بیشر و لحن کتاب با کتابهای دیگر زندان متفاوت است. در این کتاب از سادهنویسی که ویژه خاطره نویسی است خبری نیست و به دادستان نویسی شباهت بیشتری دارد. لحن کتاب، لحن سانتیمانتالی است و از این رو زندان را در عرصه خاطرهنویسی با تخیل و اغراق دمساز می سازد. کتاب بنوعی میان واقعیت و تخیل در نوسان است و تاریخ که رابطه تنگاتنگ با خاطره نویسی دارد در آن گم است. ما هنوز مثل "نویسنده نکته سنج"، ایرج مصداقی و نشریه آرش، آنقدر "جسارت" پیدا نکردیم که به این راحتی نویسنده کتاب مصلوب را به دروغگوئی محکوم کنیم، مگر آنکه عکس آن به ما ثابت شود. بسیاری از استدلالات طرح شده در دو سه نقدی که به کتاب مصلوب شده، از نطر ما معطوف به اطلاعات و استدلالات معتبر نیستند. این نقدها نمیتوانند زمینهای برای ارزیابی درست از کتاب مصلوب باشند. به همین دلیل ما با دعوت از نویسنده کتاب مصلوب و با روشهای دیگر نظیر بحث و گفتگو با نویسنده، تلاشمان بر این است به نتیجهای قانع کننده در باره این کتاب دست بیابیم. اطلاعاتی از زندان در کتاب است که رد آنها برای ما دشوار است. برای رد یک بحث، پدیده یا مقولهیی نیاز به اطلاعات، شواهد، قرائن و استدلالات قوی و انکارناپذیر است. هدف ما در عرصه نقد برخلاف نویسنده "نگاهی به جلسه..." محکوم کردن و یا یه عبارت دیگر محاکمه افراد نیست، دستیابی به واقعیتها با استفاده از اطلاعات درست و متدولوژی صحیح تحقیق است.
به بقیه ایرادات نویسنده "نگاهی به جلسه .."، به ویژه آنجا که برگزارکنندگان سالگرد را در اجرای درست برنامه ناتوان مینامد، لازم نمیبینیم پاسخی بدهم. اشاره به چند مورد فوق کافی است تا خواننده بداند که نگاه نویسنده مزبور به مسائلی که طرح میکند تا چه اندازه سطحی و بیمنطق است. سراسر متن آعشته به غیط و ناآگاهی به مسائل است. در اینجا برای اثبات ادعایم به نمونه دیگری اشاره میکنم. نویسنده در جائی از متن، بیآنکه خود بداند(شایدهم میداند!!!) چه میگوید، مینویسد: "... بازجو ها در بسیاری موارد سفاک بودند. اما کارکشته بودند، برای شکستن زندانی کار میکردند..." پس با این حساب بازجوها گاهی هم غیرسفاک بودند و به جای شلاق به قربانیان خود شیرینی میدادند! به عقیده" نویسنده منتقد ما" بازجوها در همهی موارد سفاک نبودهاند. نویسنده که سخت به اگوئسیم(خودخواهی) دچار آمده است، از فرط ناآگاهی نسبت به مسائلی که طرح میکند، از این گافها در نوشتهاش زیاد داده است. کافی است خواننده قدری با تامل نوشتهاش را بخواند. "نویسنده دانای ما" در جایی از نوشته خود می نویسد:"...من شخصا آدم کتابخوانی هستم ولی هیچ کجا بجز همین کتاب، که حتی در زمینه نویسندگی نیز یک نوشته خوب به حساب نمی آید ، چیزی از ایشان نخوانده و ندیدهام".
" نویسنده کنابخوان ما" در پی حملاتش به کتایون آذرلی، برای اینکه نویسنده کتاب "مصلوب" را بیش از پیش"افشا" و او را درعگو بنامد، ضربه روانی را به خواننده وارد میکند و با این ادعا که کتابخوان است و کسی نباید در گفتهاش شک کند، زمینه را برای نفی ادعای کتایون آذرلی که میگوید نویسنده و شاعر است آماده میسازد. چگونه است"نویسنده مچ گیر ما" خود را آدم کتابخوانی معرفی میکند و با این ادعا خود را عالم و آگاه به نویسندگی و کتابهای منتشر شده میداند ، اما از چند کتابی که کتایون آذرلی در عرصه شعر و داستان منتشر کرده بیخبر است!؟ نه تنها بیخبر است، کتایون آذرلی را هم به دروغی که نگفته است متهم میکند. چنانچه بهخواهم به همهی تناقصات مندرج در نوشته" نگاهی به جلسه..." به پرازم، باید مثنوی ده من بنویسم. شحصا تاکنون سه کناب شعر و داستان به نامهای "آنیموس" از انتشارت دهخدا( پارس چاپ)، آمریکا، "مجموعه اشعار سجود ستاره" از انتشارات دهخدا و "مجموعه اشعار بانوی بارانی" از انتشارات دهخدا از کتایون آذرلی خواندهام. از بابت طولانی شدن نوشته از خواننده پوزش میخواهم.
بهروز برومند
پانویس
(۱)اشاره به شرایط سنیی دارد که کتایون آذرلی مینویسد زمانی که شکنجه میشده، هفده سال داشته است.