شريعتی: زنان گونی پوش و علم بورژوايی، تبارشناسی انقلاب ۱۳۵۷(۲)، بخش دوم، اکبر گنجی
[بازگشت به بخش نخست مقاله]
۱- شريعتی و آزادی: سه مفهوم دموکراسی ، حقوق بشر و آزادی ( آزادی از مداخله ی ديگران، انتخاب ميان شقوق مختلف، عدم دخالت ديگران در فعاليت های انتخابی بالفعل و بالقوه فرد) را بايد از يکديگرتفکيک کرد. هرچند که امروزه ، دموکراسی و آزادی هم از ارکان حقوق بشرند. در مقاله " يوتوپيای لنينيستی شريعتی" ، مخالفت او را با دموکراسی و حقوق بشر نشان دادم. برخی از ناقدان ، برای رد آن مدعا، بر اين نکته انگشت نهاده اند که شريعتی به دنبال " عرفان، برابری،آزادی" بود. اما اين نکته به هيچ وجه نافی آن مدعا نيست. برای اينکه می توان از موضع آزاديخواهی به مخالفت با دموکراسی( اگر به ديکتاتوری اکثريت تقليل يابد) پرداخت[۱۲]. پس اگر شريعتی آزاديخواه هم باشد،از آزاديخواهی او ، لزوماً نمی توان تأييد دموکراسی را استنتاج کرد. بگذريم از آنکه اساساً شريعتی ،آزادی و حقوق بشر را، "شوخی های بزرگ " می ناميد[۱۳].
۱-۱-آزاديخواهی شريعتی چه معنا و مضمونی داشت. پيش از آنکه به ديدگاه شريعتی در باره آزادی بپردازييم ، بايد نگاهی به زمينه ی تاريخیcontext))بيندازييم که او در آن از آزادی ، مطابق تلقی خود،دفاع کرد. دو حادثه مهم قابل ذکر است:
الف- دراوائل دهه ۵۰ رهبری سازمان مجاهدين خلق به دست بهرام آرام(۵۵-۱۳۲۳)،محمد تقی شهرام(۵۹-۱۳۲۷)و مجيد شريف واقفی(۵۴-۱۳۲۸) افتاد.شاخه زير نظر شهرام پس از باز انديشی در باره اسلام به مارکسيسم-لنينيسم پيوست[۱۴]. پس از آن بهرام آرام و شاخه زير نظرش هم با تغيير ايدئولوژِی به گروه شهرام پيوستند. اما مجيد شريف واقفی و معاونش مرتضی صمديه لباف در مقابل آنها ايستادند. شريف واقفی قصد داشت وفاداران به اسلام را سازماندهی نمايد، اما همسرش(ليلا زمردی) که مارکسيست شده بود راز او را با شهرام درميان گذارد و آنها در ارديبهشت ۱۳۵۴شريف واقفی را به قتل رساندند و جسدش را سوزانند و سپس آن را در بيرون شهر تهران رها کردند. لباف هم در درگيری با آنها زخمی و سپس توسط ساواک دستگير و اعدام شد. مجاهدين مارکسيست در شهريور ۱۳۵۴ گرويدن خود به مارکسيسم را رسماً اعلام کردند. آنها در اطلاعيه در باره تغيير ايدئولوژی اعلام کردند:" در آغاز گمان می کرديم می توانيم مارکسيسم و اسلام را ترکيب دهيم و فلسفه جبر تاريخ را بدون ماترياليسم و ديالکتيک بپذيريم. اينک دريافتيم که چنين پنداری ناممکن است... ما مارکسيسم را انتخاب کرديم زيرا راه درست و واقعی برای رها ساختن طبقه کارگر زير سلطه است"[۱۵].در همين بيانيه توضيح دادند که تغيير مواضع از بالا به پايين بوده و افرادی که حاضر به " اصلاح" خود نشدند- حدود ۵۰ درصد- تصفيه شدند[۱۶].
اين حادثه تلخ و باور نکردنی ،تأثير بسياری بر گروه های مسلمان مبارز و روابط بعدی آنها با مارکسيست ها نهاد. هاشمی رفسنجانی که تا آن زمان کمک های مالی بسياری به سازمان مجاهدين می کرد، مارکسيست شدن سازمان را " يک خود کشی سياسی" اعلام می نمايد.رفته رفته ، نگرانی از گروه های مارکسيستی و اسلام آلوده به مارکسيسم بالا می گيرد. هاشمی رفسنجانی ،کتاب فلسفه تاريخ حبيب الله پيمان را نقد می کند. مطهری که بيش از همه از مارکسيسم وماترياليسم فلسفی احساس خطر می کرد ، نقد خود را به گروه های مسلمان التقاطی گسترش داد و ماترياليسم در ايران و تفسير ماترياليستی قرآن و ديوان حافظ را نقد و رد کرد. در اسفند ماه۱۳۵۴در زندان اقايان منتظری، طالقانی،ربانی شيرازی، مهدوی کنی، انواری، لاهوتی و هاشمی رفسنجانی با صدور يک بيانيه ، فرايند جداسازی را آغاز می نمايند:
" باسمه تعالی، با توجه به زيانهای ناشی از زندگی جمعی مسلمانها با مارکسيست ها و اعتبار اجتماعی که بدين وسيله آنها بدست می آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سياسی با توجه به حکم قطعی نجاست کفار، از جمله مارکسيست ها، جدايی مسلمان ها از مارکسيست ها در زندان لازم و هر گونه مسامحه در اين امر موجب زيان های جبران ناپذيری خواهد شد".
ساواک در سال ۱۳۵۲حسينيه ارشاد را تعطيل ودر تاريخ۳/۷/۱۳۵۲شريعتی را بازداشت کرد. او پس از ۱۸ ماه حبس، در تاريخ ۲۹/۱۲/۱۳۵۳ از زندان آزاد شد. اين زمان مصاد ف است با تغيير ايدئولوژی سازمان وبه قتل رساندن شريف واقفی . شريعتی در اين باره می گويد:" می دانيم که سال های ۵۴-۵۳سال های خيلی خاصی است: سال ضربه خوردن، سال خيانت ديدن، سال بدترين جراحت ها را تحمل کردن و سال خيلی سال ها و حرف هاست"[۱۷].درجای ديگری با تلخی تمام می نويسد:" از زمان لنين تا مائو، در اين شصت سال که از عمر اين نهضت آزاديبخش عدالتخواهی علمی و انقلابی و غيره! می گذرد، ما شصت سال خيانت، نامردمی و سازشکاری را تجربه کرده ايم و پاسخ هر لبخند حسن نيتی را ، تفی بر رو، ضربه ای بر سر يا خنجری از پشت دريافت کرده ايم. ميرزاکوچک خان،دکتر مصدق، و اينک مجاهدان! و انتقام کشی های کثيف، سبعانه، زرنگی های طرارانه و رذيلانه ترين فرصت طلبی ها و غنيمت شماری ها در دشنام و اتهام و حمله و حتی هتک و قتل عليه اسلام ، آن هم نه اسلام ارتجاعی، سنتی و يا بی طرف، اسلامی که به ميدان آمده سلاح برداشته و هولناکترين لحظات تاريخی اش را در پيکار با امپرياليسم و سرمايه داری جهانی می گذراندو جز رهايی از استعمار و جز شوراندن توده های محروم بر طبقه ی انگل استثمارگر شعاری ندارد، آنها نه تنها از اسارت و جراحت ما سوء استفاده می کنند،بلکه، به نام وارث مهاجران و مجاهدان نخستين اسلام معاصر، از غيبت عزيزترين شهيدان ، برای پر کردن رندانه و غاصبانه ی خلاء وجود و حضور آنان بهره می جويند و به جای تجليل از اسلام و از ميراث شهدای اسلام ، به تحريف و توهين و تحقير آنان و راه آنان همت می گمارند و تمامی اتهامات دشمن را عليه آنان تثبيت می کنند"[۱۸].
ب- شريعتی پس از آزادی از زندان به اين نتيجه رسيد که بذر پاشی اش دارد به بار می نشيند. پيروزی نزديک است. تنها مسأله باقيمانده، تعيين مرز با " دشمن" و " رقيب" است. دشمن اصلی امپرياليسم آمريکا، و تنها رقيب هم گروه های مارکسيست بودند.می گويد:" اسلام ، يک هوو پيدا می کند و يک دشمن. يک رقيب پيدا می کند و يک خصم. مبارزه ی خصم با يک حقيقت و يک قدرت ، مبارزه ی اصولی است، يعنی اختلاف و تضاد در هدفها ست، در مبانی است، در مقاصد است. اسلام در برابر استعمار ، در برابر امپرياليسم جهانی، يک چنين رابطه ای دارد. يعنی رويارويی دارد. اين می خواهد که آن نباشد و آن می خواهد که اين نباشد و ريشه کن شود، زيرا که در اصول، در آرمانها و در هدفها با هم تضاد دارند"[۱۹]. اما رقيب دارای اهداف و آرمانهای مشترک است. تفاوت فقط به "شکل دعوت" و شيوه "طرح مسائل" باز می گردد. زمان نشان خواهد داد که کدام طرف "صداقت و لياقت" برای رسيدن به هدف را داراست." بنابر اين اسلام ، الآن ، در دو جبهه در معرض خطر قرار گرفته است"[۲۰]. اول: امپرياليسم آمريکا و رژيم دست نشانده شاه .دوم : مارکسيست ها که از طريق خيانت به مسلمانها ضربه وارد آوردند[۲۱].
شريعتی در جلسه ای در شب يازدهم محرم۱۳۹۷(۱۳۵۵) با حضور آقايان خامنه ای، مطهری ، فخرالدين حجازی و چند تن از دانشجويان مسلمان ايرانی مقيم خارج به طرح مسأله می پردازد و از آنها " برنامه ی عملی" درخواست می نمايد:" البته هيچوقت تقاضای خيلی ناشيانه نداريم که مثلاً يک مرتبه جناب آقای خامنه ای ، جناب آقای مطهری يا آقای حجازی يا از رفقا کسی، يک نسخه ای از جيبش در بياورد و بگويد بله، اين شربت را بخور بعد اين آمپول را بزن و بعد اين قرص ها را بگير"[۲۲]پس آقايان راه حل های مورد نظرشان را مطرح می کنند.[۲۳] آنگاه شريعتی رشته کلام را به دست می گيرد و به تفصيل در باره راه حل خود توضيح می دهد. می گويد راه حلش را با رهبر فعلی جمهوری اسلامی مطرح کرده و او هم آن را پسنديده است:" در خدمت آقای خامنه ای عرض می کردم و ايشان هم پسنديدند"[۲۴].
۲-۱- راه حل عملی شريعتی چيست؟ عرفان،برابری و آزادی. مسأله ی شريعتی آن بود که نه تنها از رقيب عقب نيفتد، بلکه چيزی کامل تر از او بسازد تا رقيب را جا بگذارد. از اينرو او نمی توانست از سوسياليسم مارکس بگذرد. آن را نزد خود نگاه داشت و دو چيز ديگر بر آن افزود. پذيرش سرمايه داری را به منزله" پفيوز پوچ پوک مبتذل کثيف " شدن تلقی می کرد. می گفت بورژوازی ارزشهای معنوی ، تعلقات وجودی و حقيقت پرستی را نابود کرده است. مفهوم پيشرفت هم بزرگترين فريبی است که سرمايه داری ساخته است.آزادی جوامع غربی سرمايه داری موجب نفرت عموم روشنفکران جهان است.[۲۵] آزادی راستين فقط پس از زوال سرمايه داری و نظام طبقاتی به دست می آيد.[۲۶] در کمونيسم هم، به شرحی که پس از اين خواهد آمد، از مارکس پيشی می گيرد.
عرفان و برابری تا حدودی روشن است . تمام مسأله بر سر آزادی است که شريعتی از آن چه مراد می کرد؟ شريعتی برای روشن شدن منظور خود ، برای هريک از آن مفاهيم ،شخصی را در شرق و غرب معرفی می نمايد. در شرق، حلاج ومولوی نماد عرفانند، مزدک نماد برابری است و بودا نماد آزادی است. در غرب، پاسکال نماد عرفان است، مارکس نماد برابری است و سارتر نماد آزادی است[۲۷].پس مسأله اين است که :" چگونه می توان مارکس را و حلاج را و سارتر را در خويش با هم آشتی داد"[۲۸].
بدينترتيب روشن می شود که منظور شريعتی از آزادی " آزادی منفی"(انتخاب ميان شقوق مختلف يا امکانهای متفاوت ، بدون مزاحمت ديگران) نيست، منظور او فقط اگزيستانسياليسم است. او به تفصيل در باره اگزيستانسياليسم سارتری ، به عنوان بعد آزاديخواهانه انسان سخن می گويد و سپس آن را اسلاميزه می کند تا نشان دهد به دنبال آزدی منفی و مثبت ، به تعبير آيزايا برلين ، نمی باشد:" در اسلام آرمان، فلاح است. البته با همان اندازه اختلاف معنايی که بين ليبرته و فلاح وجود دارد. ليبرته آزاد شدن از يک بند است، فقط، اما فلاح دربردارنده ی يک آزادی تکاملی وجودی است، نه آزادشدن يک فرد از توی يک زندان. يک برداشتن مانع نيست، بلکه يک نوع رشد است، يک شکوفائی است"[۲۹]. به نظر آيزايا برلين، بنيادی ترين عدم آزادی را عمدتاً بايد در محدود کردن انتخاب ميان شقوق مختلف توسط ديگر عاملهای انسانی جست. اما شريعتی، نه تنها آزادی منفی را نفی می کند ، بلکه اگزيستانسياليسم سارتر را هم به دليل بی خدايی مورد نقد قرار می دهد . اگر خدايی نباشد که دست ما را بگيرد، کارمان به آوارگی و پوچی و حشيش می کشد:" آزاد کردن من خدمتی به من نخواهد بود. وقتی که در بيرون کاری برای من نيست، شايد آزادی ، تبديل به آوارگی شود، و در آنجا ديگر معلوم نيست که آزادی خدمت به من باشد. اگر آزادی به صورتی در بيايد، که ملاک و جهت نداشته باشد، آوارگی است، و بعد تبديل به پوچی می شود و بعد به صورت اگزيستانسياليسم غربی در می آيد که ايده آلش در نپال و در تنگه خيبر به دنبال حشيش گشتن است"[۳۰].
از نظر آيزيابرلين ،آزادی منفی به اين دليل اهميت دارد که شرط خودآفرينی از طريق دست زدن به انتخاب است. در اين چاچوب بر تنوع فروناکاستنی خيرهای نامتوافق تاکيد می شود. پلوراليسم ارزشی متکای آزادی منفی، فقط خيرها و خوبيها را در بر نمی گيرد، بلکه بدها و بی ارزشها را هم در بر می گيرد ، برای اينکه " انتخاب" و " خودآفرينی" مهم است. پس يک جامعه آزاد جامعه ای است که امکان هر چه بيشتری برای تنوع صورتهای خود آفرينی از طريق دست زدن به انتخاب فراهم می آورد. قيد وبندهای محدود کننده انتخاب ميان شرهای نامتوافق و خيرهای نامتوافق بايد از ميان برداشته شوند ، تا آزادی منفی امکان پذير شود.آزادی از قيد و بندهای بيرونی برای شريعتی هيچ ارزشی نداشت.او به فضيلت و آزادی وجودی می انديشيد :" هر کس که از يک "قيد" – هرچند قيد غير انسانی و منحط- رها می گردد ، نبايد سخاوتمندانه و سهل انگارانه ، لقب بزرگ و خدايی "آزاد" را برايش حرام کرد و با ستايش او به نام آزادی ، هم او را فريفت و هم به آزادی خيانت کرد... آزادی يک مسأله وجودی است"[۳۱]. او آزادی منفی را به صراحت تمام نفی می کرد، چون نه تنها امکان سوء استفاده از آزادی منفی وجود دارد ، بلکه آزادی منفی پيامدهای نامطلوب به دنبال می آورد. می گويد:" ممکن است بپرسيد نفس گسستن بندی که بر دست ها بسته است مگر نه خود يک فضيلت است؟ بی ترديد می گويم : هرگز! بايد اول پرسيد : چه کسی اين بند را از دست تو باز کرد؟ و چرا؟ اگر دست های تو را گشودند تا در توطئه ای ، به خون انسان بی گناهی فروبرند، تو ستايشگر رهائی های خويش خواهی بود؟... [ چنانکه] زن متجدد در رهائی از اين قيدها [ی سنتی]، از انحطاط به فساد و انحراف افتاده است و اين يک سقوط بيشتر است"[۳۲].
شايد گمان رود که شريعتی به دنبال آزادی مثبت( خود مختاری عقلانی) است . آزادی مثبت آزادی سروری بر خويشتن و آزادی کنترل عقلانی زندگی خويش است. خودمختاری autonomi)) ،خودسروری، خودآئينی وخود فرمانروايی بسيارمهم است،اگر که ديگری نخواهد به جای من و برای من تصميم بگيرد و مرا مطابق يک مدل عقلانی يا غير زمينی از خير ، بر خلاف ميلم، به سويی براند. اما سخن شريعتی درباره ی "فلاح" است، نه خودمختاری و خود آئينی. به صراحت تأکيد می کرد، فلاح يعنی:" رستگاری وجودی انسان"[۳۳].
شريعتی مدعی می شود که اسلام هر سه بعد را در خود جمع دارد:" از يک طرف سارتر مرا به آزادی وجودی خود می خواند ، و از طرفی ديگر، سوسياليسم مرا به مسئوليت اجتماعی ديگران می خواند، و از طرفی عرفان وعشق، رابطه ی مرا با عالم وجود، زندگی، سرنوشت نهايی وجودی و نوعی می خواند ... اکنون اگر من که در قرن بيستم زندگی می کنم، در اين زندگی امروز در مکتبی هر سه را در برداشته باشم، اين مکتب رشد هماهنگ و متعادل و چند بعدی مرا تضمين خواهد کرد... به نظر من اسلام ارزشش در اين است که روی هر سه بعد هماهنگ با هم تکيه می کند"[۳۴]. شريعتی به آقايان خامنه ای و مطهری و حجازی می گويد ، تمام اينها در امام علی موجود است.[۳۵] در تابستان ۱۳۵۵ برای تعدادی از مجاهدين متنی تحت عنوان "خودسازی انقلابی" می نويسد و به آنها هم می گويد علی نماد اين ابعاد سه گانه است:" او که حساس تر از مزدک و انقلابی تر از مارکس زندگی کرد". اما بايد نشان داد که حضرت علی در کمونيسم از مارکس پيشی می گيرد تا رقيب حرفی برای گفتن نداشته باشد. می گويد حضرت علی علاوه بر برابری هايی که مارکس مطرح کرد، عاليترين نوع نظام اشتراکی (تساوی در مصرف)را مطرح نمود. اين مدعايی نيست که شريعتی آن را طی يک سخنرانی مطرح کرده باشد،او در آن زمان حق سخنرانی نداشت. اين مدعای نامعقول را شريعتی پس از تأمل فراوان نوشته است:" نه تنها به هر کس مطابق کارش، نه تنها تساوی در مالکيت بر ابزار توليد، بلکه عالی ترين تصوری که از يک نظام اشتراکی داريم يعنی تساوی در مصرف"[۳۶] .
وقتی تمام مسائل به جنگ با دشمن و پيروزی بر رقيب مترقی فروکاسته می شود، اين سخنان طرح می شود. رقيب مدعی دفاع از کارگران و ديکتاتوری پرولتاريا است، ما برای جلو زدن از او می گوئيم ، شما خود يک عده بورژوا بيش نيستيد، اما :" بزرگترين رهبران فکری و پيشوايان انقلابی اسلام براستی کارگر بوده اند"[۳۷].
برای تساوی در مصرف به چگونه دولتی نياز است؟ آيا جز يک دولت توتاليترکه آزادی شهروندان را ناديده بگيرد، امکان ديگری برای برابرکردن مصرف مردم وجود دارد؟ شريعتی چندان عنايتی به آزادی سياسی-اجتماعی نداشت.برای پيروزی بر رقيب مارکسيست خود، فقط به عرفان حلاج واگزيستانسياليسم سارتر نياز داشت. آزادی وجودی سارتر را هم در نهايت به مفهوم قرآنی "فلاح" فرو می کاست. پس اينک معنای شعار عرفان، برابری و آزادی شريعتی روشن می شود: حلاج، مارکس وسارتر، يا دقيق تر از آن: عرفان ، تساوی در مصرف و فلاح. همه اينها را در امام علی يک جا جمع می ديد. حضرت علی را از بستر تاريخی اش بيرون می آورد و او را به پاسکا ل و مارکس و سارتر تبديل می کرد[۳۸]. نه تنها سوسياليسم مارکس ، که تئوری امپرياليسم لنين را هم همچنان در ايدئولوژی خود نگاه می داشت.
۳-۱- مارکس معتقد بود که فقط در يک جامعه کمونيستی، که طبقات و دولت ونهادهای واسط محو می شوند، آزادی وجود خواهد داشت. شريعتی در سال ۱۳۵۵همچنان اين ايده های مارکسی را پی می گيرد. می گويد دموکراسی و سرمايه داری غير قابل جمع اند. می گفت دموکراسی ، "پوششی دروغين" برای مخفی کردن بهره کشی انسان از انسان است و آن را " کثيف ترين فريب" تلقی می کرد.مهم نيست که آدميان در جوامع سرمايه داری مغرب زمين احساس آزادی می کنند،آنها نمی فهمند ، اين احساس کاذب است:" ممکن است در چنين نظامی انسانها احساس آزادی کنند اما اين يک احساس کاذب است، ممکن است در چنين جامعه هائی همه ی افراد آزادانه رأی بدهند. اما پيش از آن سرمايه داری است که رأی ها را در صندوق رأی های شان فرو ريخته است، زيرا پول خودآگاه و ناخودآگاه رأی می سازد"[۳۹]. می گويد اعتقاد به وجود آزادی و دموکراسی در جوامع سرمايه داری غربی، چيزی جز " يک ساده لوحی"نيست[۴۰] ، " آزادی راستين" تنها پس از رهايی" از نظام سرمايه داری " و " نظام طبقاتی" به دست آمدنی است[۴۱]. می گفت دموکراسی و ليبراليسم با سرمايه داری " نا سازگاری فطری" دارند[۴۲]. اما به اين نکته ساده توجه نداشت که دموکراسی و ليبراليسم و سرمايه داری ، فطرت(ماهيت؟) ندارند.
جامعه شناسان و اقتصاد دانان بسياری روابط دموکراسی با سرمايه داری( يک نظام سازماندهی اقتصادی، مبتنی بر رقابت بازار، که در آن ابزار توليد، توزيع و مبادله تحت مالکيت خصوصی است و افراد يا شرکتها آن را مديريت می کنند) را بررسی کرده اند. نتيجه پژوهش های جامعه شناختی نشان می دهد که تمام جوامع دموکراتيک ، اقتصادشان اقتصاد بازار است. اقتصاد دانانی چون آمارتياسن نشان داده اند که اقتصاد بازار شرط کافی دموکراسی نمی باشد، اما اقتصاد بازار شرط لازم دموکراسی است. برينگتون مور در تحقيق کلاسيک اش درباره ی راههای منتی به ديکتاتوری و دموکراسی ، به اين نتيجه ی مهم دست می يابد که :" بورژوازی نباشد، دموکراسی نيست"[۴۳]. به گفته ی چارلز ليند بلوم :" نه تنها جامعه های دموکراتيک کثرت گرا بدون استثنأ دارای سيستم بازار هستند بلکه به طور خاص سيستم اقتصادی خصوصی دارند"[۴۴]. به نوشته ی رابرت دال :" دموکراسی همواره در گذشته و حال با مالکيت خصوصی ابزار توليد همبسته بوده است ... حتی امروز تمام کشور هايی که سيستم دموکراسی کثرت گرا دارند ابزار توليد به طور عمده در مالکيت خصوصی است.بر عکس هيچ کشوری که در آن ابزار توليد در دست دولت يا باصطلاح در دست "اجتماع" است سيستم دموکراتيک کثرت گرا ندارد"[۴۵]. اقتصاد تمام کشورهای سوسيال دموکراسی اسکانديناوی ، اقتصاد بازار است.
۲- شريعتی و زنان: آرمان های آزادی و برابری ، در مقام عمل ،بدون آزادی زنان و برابری حقوقی زنان و مردان ناتمام است. فرايند آزادی خواهی و دموکراسی خواهی نمی تواند و نبايد محدود و معطوف به مردان باشد. هر آزاديخواهی با مسأله زنان روياروی خواهد شد و در آنجاست که عمق آزاديخواهی خود را بر ملا خواهد کرد. شريعتی در دهه پنجاه به طور جدی با مسأله زنان مواجه شد. او سه گونه زن را از يکديگر تفکيک می کرد.الف – زن سنتی مقدس مآب. ب – زن مدرن اروپايی مآب . ج – زن فاطمه وار.
به نظر شريعتی، زن سنتی نه امکان بقا دارد و نه بقايش فايده ای دارد. زن متجد د محصول دوران مدرن و تهاجم غرب به جهان سوم است.او دوران مدرن را دوران عقلانيت، فرديت، من گرايی ، اصالت رفاه، اصالت واقعيت،فايده گرايی و... می ناميد. در اين دوران روابط عاقلانه ی منطقی و انسان خود آئين انتخاب گر ، جانشين " پيوند های مقدس روحی و ادبی و فطری و ... مايه های مرموز الهامی و حقيقت آميز ارزشمند فوق اراده ی توصيف ناپذير ماورأ عقلی و بيرون از تسلسل عليت منطقی علمی" شد[۴۶] علم و عقلانيت مدرن،منجر به فرسايش هاله تقدس شد:" علم و بينش منطقی دکارتی، همه چيز و حتی مقدسات و اصول اخلاقی را که هميشه انسان به چشم ارزشهای ماوراء عقلی و فضائل خدايی می نگريست، همچون اشياء مادی تحليل کرد و از آن جمله، زن و عشق را که همواره در هاله ای از قداست و خيال و روح و الهام و شعر و اسرار دست نايافتنی پنهان بود، بر روی تخته ی تشريح گذاشتند و تجزيه و تحليلش کردند"[۴۷] .زن در دوران مدرن از طريق استقلال اقتصادی ، استقلال فردی، استقلال اجتماعی مستقل شد، اما احساس های عميق انسانی و عواطفش را از دست داد. سرمايه داری زن را به موجودی تک ساحتی فروکاست. زن چيزی نيست جز سکس .بورژوازی آينده او را پوچ و بی هدف کرده است :" زن، به عنوان ابزار سرگرمی و به عنوان تنها موجودی که جنسيت و سکسواليته دارد، به کار گرفته شد ، تا نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر ، در لحظات فراغت، به انديشه های ضد طبقاتی و سرمايه داری بپردازد ...سرمايه داری ... زن را به عنوان موجودی که سکسواليته دارد- و جز اين هيچ، يعنی موجودی يک بعدی – به کار گرفت"[۴۸]. شريعتی می گويد جامعه سنتی گذشته ، جامعه ای معنوی – اخلاقی- مذهبی بود . زن در آن جوامع ، اسير محبوب و از نظر الهام و احساس و خصوصيات روحی ، دارای مقامی بسيار بزرگ و متعالی بود، اما در دوران مدرن، زن به " اسير آزاد" تبديل شد که برای " نابود کردن ارزشهای متعالی و اخلاقی" و پوچ و مصرفی کردن جوامع از آن استفاده می شود[۴۹]. همه ی زنان قابل خريدن هستند، فقط قيمت آنها متفاوت است:" بانوی اول آمريکا را هم می توان با مبلغی خريد، فرقش با آنها که سر چهار راه می ايستند در نرخ او است"[۵۰].
مارکس در مانيفست کمونيست يکی از شاخص های دوران ماقبل مدرن را هاله تقدس می دانست که بورژوازی آن را در دوران جديد نابود ساخت. شريعتی همچنان گرفتار هاله تقدس،پيوندهای مقدس روحی ومايه های مرموز الهامی دوران پيشامدرن است. عبور از آن جهان به جهان عقلانی- منطقی محاسبه پذير برای او دشوار است. اين امر وقتی به صورت غير قابل قبول در می آيد که غربيان بخواهند به روش های استعماری ، جهان اسطوره ای ما رابه جهان اسطوره زدايی و افسون زدايی شده ی غربی،با تمام پيامدهای نامطلوبش،تبديل کنند.
به گفته ی شريعتی غرب به ما حمله کرد وهمه چيزمان را نابود ساخت. " آلودگی در مغز استخوان مردم خانه" کرده است. غربيان:" مرزها را شکستند و برج و باروها را فرو ريختند و سنگر ها را بر روی سنگرداران بی دفاع ... خراب کردند، و همه چيز را در هم کوفتند و همچون دسته دسته روباه های مکار و گرگ های خونخوار و کفتار های مرده خوار و نبش قبر کن و سگ های هار زنجير گسسته ای که از قفس گريخته باشد ... بر شهر ها و آباديها و بازارها و مسجدها و خرمن ها و حتی خانه های ما ريختند و غارت کردند و آمدند و کشتند و سوختند و بردند... و نرفتند"[۵۱]. غربيان زنان ما را آزاد کردند، آزاد از چادر[۵۲]. " آزاديهای ساخت سرمايه داری غرب" فقط آزادی های جنسی است . " نظام پليد سرمايه داری غرب" به زنان شرقی آزادی جنسی داده تا ملت های آنها را استعمار کند. زن متجدد پوچ شرقی را مدرنيسم از حمام های زنانه در آورد و وارد نهادهای مدنی بی خاصيت کرد:" انجمن های زنان در نام های مختلف باز شده و خانم های پوچ محترمه را از درون خانه ها به اين حمام های سرد بی آب و بی بخار زنانه می خواند"[۵۳].
شريعتی تا آخر عمر نگران زنان و نقش آنان بود. به گمان او ، غرب تمام استراتژی توطئه گرانه ی خود را معطوف به زنها کرده تا اصالت و استقلال و ارزش های ما را نابود نمايد. سه ماه پيش از مرگ ، خطاب به زنان می گفت:" دخترها، خواهرها، اينها همه توطئه ی دشمنه، اينها همش نقشه است. می خواهند همه چيز را از شما بگيرند. می خواهند به اسم آزاد شدن شما را لاابالی بار بياورند، به اسم امروزی شدن، شما را روسپی بار بيارن. می خواهند از شما يک کنيزهای تازه بزک کرده بسازند، برای اينکه، جوونها را به گند بزنيد، برای اينکه ،جنس های آنها را به فروش برسانيد، برای اينکه مردم را عوض کنيد، برای اينکه، زندگيها را آلوده کنيد، برای اينکه خودتان را به کثافت بکشانيد، برای اينکه همه ی ارزشها را پامال بکنيد، برای اينکه، اصالتتون، عفت تون، ايمانتون، استقلال تون، شخصيت انسانی تون، سرمايه تون، روح تون، عشق تون، تقوا تون، نجات تون، فلاح تون، همه دفن بشه، برای اينکه از شما ها عروس های کاغذی بسازند.شما ها می تونيد انسان باشيد، آزاد باشيد، چقدر؟ می تونيد هم از زندان سياه رمال و دعا نويسه بياييد بيرون، هم می تونيد زن بدکاره ی دم گاراژها نباشيد.شما، يک گوهر خدايی زن بودن داريد، که ازش عشق، دوست داشتن، لطافت زندگی و معنی رابطه ی انسانی سرچشمه می گيره. شما فقط اين جوريد.همه را توی اين بازار گند پليد کثيف، نريزيد! نفروشيد"[۵۴].
به اعتقاد شريعتی جنگ تمام عياری آغاز شده بود:" اسلام با غرب و استعمار غرب درگير است"[۵۵]. کمتر جامعه ای توانسته است در مقابل دعوت های منحرفانه غرب به نام مدرنيسم خوب بايستد. تمام مسأله اين است : " مقابله و مقاومت در برابر مدرنيسم خاصی که به نام آزادی زن مطرح شده " است. " در برابر هجوم مدرن مآبانه ی آزادی زن" چگونه می توان ايستاد ؟ " بزرگترين سلاح برای مبارزه با تحميل ارزشهای غربی ، و در برابر دعوت غرب ، داشتن چهره های بسيار ممتاز و شخصيتهای نمونه ی متعالی زنده در تاريخ ودر مذهب اسلام است"[۵۶]. در مسأله مورد نزاع ، فقط با فاطمه می توان در مقابل يورش فرهنگی غرب و متجددين داخلی ايستاد :" وی در همه ابعاد گوناگون زن بودن نمونه شده است. مظهر يک دختر در برابر پدرش. مظهر يک همسر در برابرشويش. مظهر يک مادر در برابر فرزندانش. مظهر يک زن مبارز و مسئول در برابر زمانش و سرنوشت جامعه اش"[۵۷]. شريعتی حضرت فاطمه را به عنوان الگو در برابر زن مدرن معرفی می کند. اما او به اين نکته بسيار مهم هيچ اشاره ای نمی کند که حضرت فاطمه متعلق به جامعه پدر سالار و مرد سالار است. ايده ی برابری حقوقی زنان و مردان ،ايده ای متعلق به مدرنيته و حاصل مبارزات جنبش های فمينيستی است. در سخنان حضرت فاطمه نشانی از ايده برابری حقوقی زنان و مردان وجود ندارد و نمی توانست وجود داشته باشد، چون قرآن متنی است متعلق به جامعه پدر سالار و مردسالار. مطابق نظريه شيعی امامت، ولايت از آن ائمه اطهار است. حضرت فاطمه برای فدک و زعامت غصب شده ی همسرش مبارزه می کرد. زن مدرن با نظام سلطه ی مردانه که از طريق نهادهای سياسی ، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی زنان را سرکوب می نمايد ، مخالف است. مردان بيش از زنان به منابع و امتيازات ساختارهای سلطه در داخل و خارج خانه دسترسی دارند. مسأله ی زنان مردسالاری patriarchy)) و فرودستی زنان است، نه پذيرفتن مردسالاری به اضافه ی اهدای يک نقش انقلابی به زنان برای دفاع از نظام انقلابی برحق. به گمان فمينيست ها پيچ تنظيم قدرت در جامعه در دست مردان است و قدرت زنان فقط در چارچوب اقتدار مردانه وجود داشته است. لذا اين اقتدار مردسالارانه است که بايد پايان يابد.
به گمان شريعتی تنها راه مقابله با تهاجم فرهنگی غرب ، پياده کردن حقوق اسلامی است.[۵۸] به گفته شريعتی ، حقوق اسلامی و احکام فقهی ، "قوانين منبعث از فطرت است". اين قوانين را خالق طبيعت وضع کرده است ، لذا " کهنه شد نی نيست " . بدينترتيب احکام فقهی ، احکام ابدی است[۵۹]. اين رأی شريعتی را با آرای روشنفکران دينی پس از وی مقايسه کنيد که تمام احکام فقهی غير عبادی را تاريخی (نه فطری و طبيعی و آسمانی )- موقتی(نه هميشگی و کهنه ناشدنی) می دانند. سروش و مجتهد شبستری ،شارع را پيامبر اسلام ( نه خدا) می دانند. به نظر اينان ، تمام قرآن کلام پيامبر است ، نه خدا[۶۰].رويکرد فقه شناسانه شريعتی با رويکرد فقه شناسانه فقهای بنيادگرا تفاوتی ندارد. هر دو فقه را نازل شده ی از سوی "خدای متشخص انسانوار" و کهنه ناشدنی می دانند. اما مصطفی ملکيان به طور مستدل نشان داد که خدای متشخص انسانوار غير قابل دفاع است ، واگرخدايی وجود داشته باشد ،می توان برهان اقامه کرد که "وجود غير متشخص"(خدای عرفا و وحدت وجوديان) است. سروش هم از خدای فراشخصی دفاع می نمايد. اگر اين مدعا صادق باشد، نه تنها نگاه ما به فقه ، بلکه به کل دين و تجربه نبوی ،دگرگون خواهد شد.
شريعتی به بسياری از احکام فقهی مربوط به زنان اشاره و از آنها دفاع می نمايد. حجاب شرعی را به چادر فرو نمی کاهد ، اما معتقد است هر انسان آگاه و روشنی ، حجاب شرعی را منطقی و قابل پذيرش می داند. پس آگاهی و روشنی مساوی با پذيرش منطقی حجاب شرعی است و عدم پذيرش حجاب، به معنای عدم آگاهی و ناروشنی است:" اتفاقاً يکی از چيز هايی که آقای مطهری مطرح کرده اند _ و چه خوب – مسئله ی چادر به عنوان يک شکل و مسئله حجاب به عنوان يک اصل اسلامی است... اما اصل حجاب اسلامی به عنوان يک قانون فقهی اصلی است که هر انسان آگاه و روشنی برايش منطقی و قابل پذيرش است"[۶۱]. حجاب برای شريعتی نوعی سلاح برای مقابله و مبارزه ی با غرب است . در زمستان سال ۱۳۵۵، يعنی چند ماه پيش از وفاتش، می گويد " دختر چينی بت زيبای رنگينی[است] که تمام زنان عالم در برابرش تسليم بودند، برای اينکه در... نقاشی و درست کردن خود مهارت داشت ... زيبائی های زن چينی و آرايش چينی در تمام دنيا خودش را تحميل کرده" است. دختر زيبای چينی می داند چگونه " ناز و عشوه و قر غمزه بکند". اما زنان چينی در دوران مائو " لباس گونی" به تن کردند و بدين ترتيب " دختر اروپائی را تحقير " کردند. اين پوشش ايدئولوژِيک بهتر از لباس های بورژوازی غرب است. با لباس گونی می توان در برابر غرب ايستاد،اما پوشيدن لباس های غربی به منزله ی پذيرش فرهنگ منحط غرب است. دختر چينی با لباس گونی " خود را يک انقلابی ايدئولوژيک می داند" و دختران غربی را " عروسک کوکی " دست ساز بورژوازی. حجاب زنان مسلمان هم سلاح پيکار است:" يک حجاب مال نسل آگاهی است که به پوشش اسلامی بر می گردد. اين نسلی است که با اين پوشش اسلامی می خواهد به استعمار غربی و به فرهنگ اروپائی بگويد ۵۰ سال کلک زدی ، کار کردی، نقشه کشيدی که مرا فرنگی مآب کنی، من با اين لباسم به تو می گويم "نه" و به تمام ۵۰ سال کارت فاتحه می خوانم. مرا نمی توانی عوض کنی... اين کسی که آگاهانه پوشش را انتخاب می کند مظهر چيست؟ مظهر يک فرهنگ خاص، يک مکتب خاص، يک حزب فکری خاص، يک جناح خاص و يک جبهه ی خاص است"[۶۲]. درست مثل جبهه ی جنگ که در دو سوی آن دو ارتش با دو فورم لباس متفاوت در برابر يکديگر ايستاده اند. زنان با حجاب اسلامی جبهه ی خاص ضد غرب را می سازند و فاتحه ی فرهنگ مدرنيته را می خوانند. به فرض آنکه رويکرد شريعتی درست باشد، در آن صورت جای اين پرسش باقی است که چرا مردان برای مقابله ی با فرهنگ منحط غرب ، لباس های غربی را نبايد کنار بگذارند و به لباس های رايج در شبهه جزيره ی عربستان زمان ظهور اسلام باز گردنند؟ مگر غرب فقط از طريق پوشش و آرايش زنانه فرهنگ اسلامی را نابود می کند؟ اگر همه ی مردان ايرانی کت و شلوار و کراوات را کنار بگذارند و بجای آن لباس روحانيت بر تن کنند ، اين شايد بزرگترين "نه" به غرب و مدرنيته باشد.
شريعتی تعدد زوجات يا چند همسری را " ضرورت اجتماعی" می شمارد و می گويد قرآن به دليل " سرنوشت يتيم ها مسأله تعدد زوجات را مطرح " کرده است. دليل ديگر اين ضرورت اجتماعی، جنگ های بی شمار ، کشته شدن مردها و افزايش تعداد زنان نسبت به مردان است[۶۳]. استدلال شريعتی با استدلال مطهری ، طباطبايی و آقای خمينی تفاوتی ندارد. وقتی اوريانا فالاچی از آقای خمينی پرسيد چرا قوانين شما به مرد ها اجازه می دهد چهار همسر اختيار کنند؟ وی پاسخ داد:" قانون اينکه يک مرد بتواند با چهار زن ازدواج کند قانونی است بسيار مترقی و برای خوبی زنها نوشته شده است . به خاطر اينکه تعداد زنها از مردان خيلی بيشتر است . مونث بيشتر از مذکر متولد می شود. در جنگ ها ، مردان بيشتر از زنان کشته می دهند. يک زن احتياج به يک مرد دارد. پس بايد چکار کرد؟ آيا شما ترجيح می دهيد که زنان اضافی بروند و فاحشه بشوند؟ و يا اينکه با يک مرد که چند زن دارد ازدواج کنند؟ به نظر من صحيح نيست که زن ها ی تنها فاحشه شوند به خاطر اينکه مرد کم است ".
شريعتی ازدواج موقت يا صيغه رابزرگترين و تنها راه حل مسائل جنسی جهان معاصر می داند. می گويد از نظر جامعه شناسی و بخصوص روانشناسی:" نه تنها بزرگترين، بلکه تنها وتنها راه حل مسأله ی بحران جنسی نسل جوان در جهان امروز است ، و مترقی ترين سنتی است که وضع شده"است[۶۴]. دفاع از صيغه در چارچوب يک جامعه اسلامی شيعی برای گشودن روابط دختران و پسران يک بحث قابل مناقشه است،اما شريعتی آن را بزرگترين و بلکه تنها راه حل بحران جنسی جهان مدرن تلقی می کند. بدينترتيب ايده ی صيغه را می توان به عنوان بزرگترين دستاورد به جهان غرب صادر کرد. آقای خمينی تا آنجا پيش می رود که صيغه کردن فاحشه را هم مجاز می شمارد:" يجوز التمتع بالزانيه علی کراهيه خصوصاً لو کانت من العواهر و المشهورات بالزنا، و ان فعل فليمنعها من الفجور: متعه نمودن با زن زانيه ، خصوصاً اگر از زنهايی باشد که در زنا شهرت دارد ، با کراهت جايز است ، و اگر متعه نمود او را از فجور باز دارد"[۶۵].
شريعتی حقوق اسلامی را حلال مشکلات زنان می دانست. اين حقوق ، آن چنانکه فقها بازگو کرده اند، پيامدهای باورنکردنی و ناپذيرفتنی بسيار دارد.به عنوان مثال ، آقای خمينی ، استفاده شهوانی از شيرخوارگان را هم مجاز می داند:" همبستری با زن قبل از اينکه ۹ سالش تمام شود چه ازدواج دائم باشد و چه متعه جايز نيست. و اما ساير کامجويی ها ، مانند لمس شهوت آميز او و در آغوش فشردنش و ران به ران او ماليدن ، اشکالی ندارد. و اين قبيل کارها با دختر شير خواره هم می توان کرد . اگر مردی قبل از اينکه همسرش ۹ ساله شود با او همبستر شود به طوری که منجر به افضاء او نشود بنابر قول اقوی ،غير از گناه چيزی بر اين کار مترتب نمی شود، اما اگر او را افضاء کرد ، يعنی مجرای بول و خون حيض يا مجرای خون حيض و مدفوع او را يکی کرد همبستری با همسرش برای هميشه حرام می شود ، اما بنابر قول احتياط آميزتر حرمت دائم همبستری اختصاص به مورد دوم ، يعنی وقتی که مجرای خون حيض و مدفوع يکی شود دارد ، و به هر حال بنابر قول اقوی زن از همسری شوهر خارج نمی شود و احکام همسری بر آن زن جاری است ، يعنی از هم ارث می برند و ازدواج با زن پنجم برای شوهرش جرام است و ازدواج با خواهر آن زن نيز بر بر مرد حرام است و همچنين است ساير احکام"[۶۶] . در غربی که از نظر فقهای ما و شريعتی مرکز فساد و فحشا است ، مطلقا چنين احکامی وجود ندارد و سوء استفاده جنسی از کودکان مجازات های سنگين دارد[۶۷].
نگرش شريعتی به زنان به آزادی و برابری زنان راه نمی گشايد. در برخی مواضع شريعتی سخنانی بيان کرده که مطلقا مطلوب فمينيست های امروزين نيست . در دعاهايش از خدا درخواست می کند به زنان ما شعور عطا کن.در وصيت نامه اش خطاب به جوانها می نويسد:" شرافت مرد همچون بکارت يک زن است. اگر يک بار لکه دار شد ديگر هيچ چيز جبرانش را نمی تواند"[۶۸]. اين گونه سخنان نشان می دهد که شريعتی همچنان در چارچوب نظام مردسالارانه سخن می گويد. برابری حقوقی زنان و مردان مسأله ی او نيست، مسأله ی او، ايستادن در برابرغرب و "نه" گفتن به اوست. اگر با پوشاندن گونی بر تن زنان می توان به غرب "نه" گفت،پس بايد بر تن تمام زنان گونی کرد. ادعای من اين نيست که شريعتی می خواست تمام زنان را گونی پوش کند، ادعای من آنست که اگر مدعيات شريعتی را تا نهايت منطقی اش دنبال کنيم،به همين جا می رسيم. قصد و نيت مولف مهم نيست، مقتضيات درون متنی مهم است[۶۹].
[ادامه مقاله را با کليک اينجا دنبال کنيد]
[بازگشت به بخش نخست مقاله]