سه شنبه 28 آبان 1387

عملکرد صادق محصولی و حلقه اروميه، گفتگوی کارگزاران با فاطمه اميرانی همسر حميد باکری از فرماندهان‌ کشته شده در جنگ در باره سابقه محصولی

کيوان مهرگان - پيشنهاد دوباره صادق محصولی به مجلس برای پست وزارت کشور، اگرچه بحث ثروت ميلياردی اين يار نزديک احمدی‌نژاد را در کانون توجه نمايندگان قرارداد، اما اين بار علاوه بر ثروت ميلياردی محصولی، بحث مديريتی وی در زمان فرماندهی سپاه اروميه و اعتراض شديد فاطمه اميرانی همسر شهيد حميد باکری از فرماندهان‌ شهيد جنگ توجه نمايندگان مجلس را به آنچه تاکنون درباره وی مطرح بود، جلب کرد. اخبار رسيده از جلسات محصولی در مجلس حکايت از مباحث مختلف بر سر اعتراض فاطمه اميرانی دارد. برای آگاهی از جزئيات عملکرد صادق محصولی در منطقه ۵ سپاه؛ فاطمه اميرانی همسر شهيد حميد باکری به پرسش‌های کارگزاران پاسخ گفت که با هم می‌خوانيم.

خانم اميرانی! زمانی که مجلس در حال بررسی مجدد صلاحيت آقای صادق محصولی برای پست وزارت کشور بود، ذهن نمايندگان روی ميزان دارايی‌های ايشان متمرکز شد. اما با ورود شما به اين ماجرا اکنون نمايندگان به دنبال سوابق مديريتی آقای محصولی هستند. پيش از آنکه وارد جزئيات عملکرد مديريتی آقای محصولی در اروميه بشويم، مايلم از سابقه آشنايی‌تان با وزير پيشنهادی کشور بدانم؟

برای به خاطر آوردن رويدادها بايد به ۲۶ سال پيش برگرديم؛ سال ۵۹، آن سال گروهی وارد اروميه شدند و مناصب مختلف را به دست گرفتند. اکنون که به کابينه آقای احمدی‌نژاد نگاه می‌کنم، برخی از همان‌ها را می‌بينم.

می‌توانيد اسم ببريد؟
اجازه بدهيد اسم نبرم فقط به اين نکته اشاره کنم که اين تيم پس از ورود به اروميه، گزارش‌هايی برای تهران رد می‌کردند.

به چه منظوری گزارش می‌دادند؟
که بچه‌های سپاه اروميه را تصفيه کنند. جالب است اين اتفاق در سپاه تبريز هم افتاد. در سپاه اروميه فعلا بحثی درباره بقيه ندارم اما «حميد» فرمانده عمليات بود. يعنی همه می‌دانند که در تمام درگيری‌های کردستان حميد حضور داشت. حتی شهيد صيادشيرازی يک بار به خود من گفتند کسی که بيشتر از همه در اين منطقه به ما کمک می‌کرد باکری‌ها بودند. چون اول حميد بود بعد هم آقای مهدی برای پاکسازی کردستان به آنجا رفت. جنگ که شروع شد، مهدی شهردار بود اما با شروع جنگ رفت جبهه. آبان‌ماه سال ۵۹ رفت آبادان. وقتی او می‌خواست ازدواج کند، حميد باکری رفت جای ايشان. چون مسوول تشکيل بسيج و بعد هم مسوول بسيج شد. از اينجا به بعد فشارها بر اين دو افزايش پيدا کرد.

اين فشارها چه بود؟
مرتبا تبليغ می‌کردند، سخنرانی می‌کردند که اينها (باکری‌ها) منحرفند .

علت شروع فشارها چه بود؟
يکی از کسانی که وسط ماجرا از دو طرف به خوبی اطلاع داشت به من گفت، علت اين فشارها حس حسادت به دو برادر است. حميد چون در سوريه دوره ديده و دانشجوی خارج از کشور بود اساسا يک توانمندی خاص داشت. در شهر مشهور بود و مردم به باکری‌ها احترام زيادی می‌گذاشتند. دو برادر بچه‌های فوق‌العاده با تقوايی بودند. کسی از اين دو برادر بد نديده بود که بد بگويد. اين تيمی که مرتب به تهران گزارش می‌داد، هدفشان حذف باکری‌ها بود که همين کار را هم کردند. اين تيم مرتب تبليغ می‌کردند که اينها منحرف هستند. حالا خيلی‌ها هم زنده‌اند؛ حی و حاضر. می‌توانند بروند بپرسند و بررسی کنند که به چه اتهامات واهی اين دو برادر متهم می‌شدند.

اتهاماتی که وارد می‌کردند چه بود؟
مثلاعلی برادر بزرگ برادران باکری از بنيانگذارن سازمان مجاهدين خلق بود. که قبل از انقلاب و در سال ۵۰ توسط ساواک شهيد شد اينها بعد از انقلاب تبليغ می‌کردند که مهدی و حميد هم به سازمان گرايش دارند.

آقای محصولی اينجا چکاره بود؟
دقيقا يادم نيست. فکر کنم آقای محصولی سال بعد فرماندار اروميه شدند.

فقط اتهام گرايش به سازمان را وارد می‌کردند؟
يکی ديگر از مسائلی که برای تبليغ عليه باکری‌ها می‌گفتند، ضد ولايت فقيه بود. می‌گفتند باکری‌ها ضد ولايت فقيه هستند. يک خاطره از مراحل ازدواجمان بگويم. هر زوجی معمولا درباره آينده و برنامه‌هاشان با هم حرف می‌زنند. حميد دو ساعت تمام برای من از روحانيت مبارز حرف زد که روحانيت در تاريخ ايران چه نقشی دارد يا حميد در فضای دانشگاه آنقدر «آقا، آقا» می‌گفت. بچه‌ها به او می‌گفتند «آقازاده». آن موقع لفظ امام برای امام خمينی رايج نشده بود و همه از لفظ «آقا» استفاده می‌کردند. يعنی به فردی مثل اينها(باکری‌ها) تهمت زدند. اين فشارها موجب شد سال ۵۹ حميد از سپاه پاسداران استعفا دهد. يک عده هم از بچه‌های سپاه همراه حميد استعفا دادند و آمدند بيرون. اين دو برادر کارشان شده بود برگزاری جلسه برای سپاهيان که آنها را قانع کنند به سپاه برگردند. استدلال‌شان هم اين بود که سپاه را تضعيف نکنيد.

حميد بعد از استعفا کجا رفت؟
هرجا که می‌رفتند، بيرونشان می‌کردند. مدتی در شهرداری و مدتی هم در جهاد بود. از سال ۶۰ به بعد آقای مهدی برای هميشه رفت جبهه‌های جنوب پيش شهيد احمد کاظمی. در عمليات فتح‌المبين آقا مهدی با حميد تماس گرفت که برود جنوب که با هم رفتيم. در آن عمليات بچه‌ها موفق شدند و ما برگشتيم اروميه، تا اينکه عمليات بيت‌المقدس می‌خواست آغاز شود که باز آقای مهدی تماس گرفت و گفت حميد بيا. اين بار که حميد رفت، فرمانده گردان بود؛ گردانی که وارد خرمشهر شد. به خاطر همين عمليات به دوتا برادر مدال دادند. هرچه توانمندی آنها را نشان ندهد، اعطای اين مدال‌ها نشان می‌دهد آنها توانمندی داشتند و کارشان را در جنگ بلد بودند. می‌خواهم بگويم، وقتی تيپی مثل کاظمی درباره باکری‌ها آن تعاريف را مطرح می‌کند و اينها را به کار می‌گيرد، نشان می‌دهد که اينها کارشان را بلد بودند.

تبليغ می‌کردند که اينها کار بلد نيستند؟
بله، من تمام ناراحتی‌ام اين است که افراد ماهر و خبره‌کار را که به درد انقلاب و نظام می‌خورند و می‌توانند جمهوری اسلامی را ترقی بدهند، از روند امور حذف می‌کنند. اگر می‌بينيد حالا دارم اعتراض می‌کنم به خاطر همين است. آن موقع روزها و سال‌های اول انقلاب باکری‌ها را با همه توانمندی‌شان حذف کردند. الان هم دارد همين اتفاق می‌افتد و ممکن است افراد کارا و توانمند حذف شوند. بعد از فتح خرمشهر، قرار شد آقای مهدی از طرف آقای محسن رضايی، فرمانده تيپ تازه تاسيس عاشورا بشود. حميد باز برگشته بود اروميه. برای عمليات رمضان، حميد را دوباره صدا کردند که بيايد. ما رفتيم آنجا. اما آقای محصولی که فرمانده سپاه منطقه شده بود، اعلام کرده بود هر کسی که سپاهی نيست، نمی‌تواند مسووليتی در سپاه بگيرد.

مگر قبل از اين مسووليت نداشت؟
شهيد احمد کاظمی بنابر اختيارات خودش به حميد مسووليت داده و فرمانده گردان کرده بود. اما وقتی اين‌ طرف آمد يعنی آقای محصولی نگذاشت حميد باکری مسووليت بگيرد و حميد را راه ندادند. در آن عمليات رمضان ما موفق نشديم. بلافاصله همين افراد در تيپ شايع کردند که مهدی آدم ضعيفی است، بچه‌ها را به کشتن داده. اختلاف‌افکنی بين رزمنده‌ها به جايی رسيد که طرفداران و مخالفان آقا مهدی به طرف هم اسلحه می‌گرفتند. آقا مهدی فرمانده تيپ ماند و به حميد هم سفارش کرد برود تبريز مشکل‌اش را حل کند. باورتان نمی‌شود، اين مرد (شهيد حميد باکری) را آنچنان تحقير کردند که صدای اعتراض من بلند شد. در پاسخ به من گفت: فاطمه! امام فرموده از در بيرونتان می‌کنند از پنجره داخل شويد. بعد از پنج ماه بالاخره پذيرش حميد را در سپاه قبول کردند. حميد که سپاهی شد به عنوان فرمانده عمليات برگشت جبهه، برای عمليات مسلم‌بن عقيل و از آن زمان به بعد باز تبليغات اوج گرفت. نمونه‌اش هم در نامه گروهی از فرماندهان وقت سپاه به نمايندگان آمده است. به‌رغم اينکه آقای محسن رضايی آقا مهدی را به عنوان فرمانده تيپ عاشورا در اواخر خردادماه سال ۶۱ منصوب کرد، آقای محصولی در تاريخ ۲۱ آذرماه ۶۱ شهيد مرتضی ياغچيان را به فرمانده لشگر عاشورا منصوب می‌کند. در نامه فرماندهان لشگر عاشورا به نمايندگان مجلس هم آمده هدف از اين تغييرات دامن زدن به اختلافات و چنددستگی‌ها بود که ذکاوت شهيد ياغچيان و باکری و ديگر بچه‌ها نگذاشت اين اختلافات شکل بگيرد.

استدلال آقای محصولی برای اين تغييرات چه بود؟
می‌گفت آقای مهدی باکری لياقت ندارد که انجام وظيفه کند که اين ربطی به توانمندی هم ندارد و فقط مسئله شخصی بود.

آقای محصولی سال ۵۹ می‌آيد اروميه، سال ۶۰ فرماندار می‌شود و سال ۶۱ فرمانده منطقه ۵ سپاه شده است. اين مراحل رشد را چگونه سپری کرد؟
اين سوال من است. شما به تاريخ‌ها دقت کنيد. اين سير رشد چگونه اتفاق می‌افتد. يک نکته ديگر هم بگويم. حميد اسفند سال ۶۲ به شهادت رسيد اما جنازه‌اش را نتوانستند عقب بکشند. آقا مهدی آقای طريقت را از اروميه می‌خواهد که برود جنازه حميد را پيدا کنند. در شهر شايعه پخش شده بود که حميد باکری اسير شده است. آقای طريقت تعريف می‌کند من همه شهرها را گشتم و از همه لشگرها پرسيدم، اما جنازه حميد را پيدا نکردم. ايشان برمی‌گردد اروميه. می‌گويند ما نمی‌توانيم حميد را به عنوان شهيد قبول کنيم. آقای طريقت اضافه می‌کند که من برگشتم پيش آقای مهدی گفتم اينها می‌گويند نمی‌توانيم حميد را به عنوان شهيد قبول کنيم. خود آقا مهدی در يک حالت نارحتی که بر پاهايش می‌زند، خودش نامه می‌نويسد که من به عنوان فرمانده لشگر اعلام می‌کنم، حميد باکری به شهادت رسيده است.

در اروميه چه کسانی نمی‌گذاشتند حميد به عنوان شهيد معرفی شود؟
همه کسانی که در اروميه همه‌کاره بودند. آنها تا اين مرحله حميد و خانواده‌اش را اذيت کردند. حالا به نظر شما جای سوال نيست وقتی من از اسلام‌آباد غرب برگشتم اروميه، آقای محسن رضايی، شمخانی، رحيم‌صفوی و همه بچه‌های سپاه به ديدن خانواده ما آمدند اما محصولی نيامد. چرا از سپاه اروميه کسی به ديدن خانواده باکری نيامد. چرا آقای فتاح نيامد. چرا آقای محصولی نيامد؟ به نظر شما چه دليلی دارد؟ آقای حسنی يک بار آمد ديدن خانواده باکری اما از سپاه اروميه هيچ‌کس نيامد. همان موقع درگوشی می‌گفتند ان‌شاءالله حميد توبه کرده وقتی شهيد شده است. فکر می‌کنيد در اين شرايط من آمدم وسط و اينقدر آتش گرفته‌ام برای چيست؟ آن موقع در سطح يک استان فعاليت می‌کردند الان در کشور دارند عمل می‌کنند. اين اتفاقات، اين آدم‌ها آشنا نيست؟ اينها فرق کرده‌اند؟ خب وظيفه شرعی من چيست؟

آقای محصولی پيش از وزارت کشور برای وزارت نفت مطرح شد؛ چرا آن موقع وارد ميدان نشديد و اعتراض نکرديد؟
تا پايان جنگ هيچ‌کدام از ما حرف نمی‌زديم. به هر حال هر کدام از ماها خط قرمزهايی داريم. ما حتی زندگی بچه‌هايمان را هم از قبل فدای انقلاب کرده‌ايم. هيچ انتظاری هم نداريم. (با اشک) من هيچ خواسته‌ دنيايی بالاتر از زندگی با حميد باکری نداشتم و ندارم، چون حميد باکری دنيا را از چشم من انداخت. يقين بدانيد نه می‌خواهم نماينده شوم و نه می‌خواهم مدير بشوم.

شما از تکرار حذف باکری‌ها می‌ترسيد؟
دقيقا! شما می‌پرسيد، چرا تا به حال حرفی نزده‌ام. چون اينها کاره‌ای نبودند، من هم کاری نداشتم. اينها برای خودشان زندگی می‌کردند. تا اينکه آقای احمدی‌نژاد، آقای محصولی را برای وزارت نفت معرفی کرد. به چند تا از نمايندگان مجلس تلفن کردم.

با چه کسانی صحبت کرديد؟
آقای شافعی و آقای جبارزاده که نماينده تبريز بود. به آنها گفتم شما بايد کاری کنيد و الا فردای قيامت بايد پاسخگو باشيد، اما خيلی محکم نيامدم.

چرا؟
پيش خودم گفتم مبادا بعد از ۲۰ سال عوض شده‌اند. گفتم پيش‌داوری نکرده باشم چون حميد تاکيد کرد درباره آدم‌ها زود قضاوت نکن، ممکن است خوب بد بشود و بد خوب بشود. درباره همان لحظه آدم‌ها نظر بده. تا اينکه دوباره‌ ايشان مطرح شد. آقای نوباوه مصاحبه کرده بود که آقای محصولی انسان باتقوايی است. اين حرف باعث شد شب تا صبح نخوابم. با آقای نوباوه تماس گرفتم و گفتم من بعد از ۳۰ سال به حميد باکری مشکوک شدم. نمی‌شود اين دو نفر هر دوشان باتقوا باشند. آيا حميد منحرف بوده است. چون به من ثابت شده است اين افراد رفتارشان عوض نشده است. اصطلاحی بين بچه‌های سپاه است برای مشخص شدن کسانی که خط مقدم بودند با کسانی که پشت خط بوده‌اند. بين بچه‌های سپاه اين افراد به «بچه‌های ستادی» مشهورند؛ يعنی به خودشان سخت نمی‌گرفتند. يک‌بار هم به آقای رضايی گفتم شما به خداوند شک نکرده‌ايد که همه منحرفان شهيد شده‌اند و همه باتقواها در کمال سلامت وزير و وکيل شده‌اند. يا آقای محصولی گفته‌اند من باکری را فرستادم جبهه. پيش خودم گفتم عجب!

شما به رفتارهای حلقه اروميه با برادران باکری اشاره کرديد، طبيعتا برادران باکری دوستان و نزديکانی داشته‌اند. آيا در اين مدت با آنها هم همدرد شده‌ايد. آيا شما فقط از طرف خاندان باکری سخن می‌گوييد و اعتراض می‌کنيد يا فرماندهان و رزمندگان لشگر عاشورا هم با شما هم‌عقيده‌اند؟
بعد از اين جريان و بعد از چند سال با آنها تماس گرفتم. مثلا با آقای طريقت.

آقای طريقت چکاره بود؟
الان بيکار است، اما آن موقع مديرکل جمعيت هلال‌احمر بود. وقتی اينها کارشکنی می‌کردند و کمک نمی‌فرستادند، آقای طريقت به بچه‌های هلال‌احمر ماموريت می‌داد که به کمک آقای مهدی بروند. با آقای ايرانزاد که مسوول سازماندهی کادر لشگر بودند تماس گرفتم. همچنين با آقای مولوی که جانشين آقا مهدی و مسوول عمليات تشکيلات لشگر بوده و از روز اول تاسيس لشگر عاشورا هم حضور داشته است. تماس گرفتم. اينها حرف آنها هم هست. مضافا اينکه سردار مولوی مورد علاقه خاص حميد و مهدی بود. حميد هميشه تعريف می‌کرد که ما در لشگر بدون آقا مصطفی نمی‌توانيم کاری بکنم. يک بار وقتی زخمی شده بود،حميد مانند يک پرستاراز آقای مولوی پرستاری می‌کرد.

اگر نمايندگان به محصولی رای بدهند...
من به وظيفه‌ام عمل کرده‌ام. آنها هم بايد به وظيفه‌شان عمل کنند و يقينا همه آنها بايد در قيامت و در فردای تاريخ ايران پاسخ بدهند.

چقدر از اين اعتراض شما به خاطر رنجش‌های شخصی است؟
من پاسخ شما را اينگونه می‌دهم که در قضيه کردان بر سر آبروی انقلاب چه آمد؟ باکری‌ها رفته‌اند برای اين انقلاب. من ادعا نمی‌کنم زينب هستم، اما از وظيفه شرعی‌ام غافل نمی‌شوم.


Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2008 news.gooya.com
All rights reserved for the original source