جمعه 9 اسفند 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

متن کامل سخنان محمد مجتهد شبستری در دانشگاه اصفهان، نوروز

در پی سخنان محمد مجتهد شبستری در انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی اصفهان، خبرگزاريهای طرفدار دولت، در اقدامی هماهنگ به بهانه توهين آميز بودن اين سخنرانی خواهان تعطيلی و برخورد با انجمن اسلامی اين دانشگاه شدند. و البته استاد شبستری اين اظهارات را تحريف شده دانسته و اهانت به بمقدسات و پيامير را تکذيب کردند.در همين راستا سايت نوروز به نقل از سايت آينده، متن کامل اين سخنرانی را جهت قضاوت مخاطبين منتشر می نمايد.

متن کامل سخنرانی استاد شبستری در دانشگاه اصفهان:


بسم ا... الرحمن الرحيم

سلام عرض می کنم خدمت خانم ها وآقايان و حاضران گرامی و خوشوقتم از اينکه توفيق پيدا کردم امشب در محضر شما سخنی بگويم و نمی دانم پس از اجرای معنوی بسيار باحال که انجام شد وشما رادر حال و هوای ديگری برد، چه مقدار حوصله وحال شنيدن حرفهای خشک فکری و مثل فلسفی و دين شناسانه بنده رو داريد ولی اميدوارم عنايت کنيد وگفتگويی ميان بنده وشما برقرار بشه .

موضوع سخن بنده در خدمت شما که به مناسبت سالگرد رحلت پيامبر گرامی اسلام انجام ميگيرد ، اگر عنوانی بخواهيم برای او تعيين کنيم چنين عنوانی رامناسب می يابم :انتظار ما از پيامبران !اما من تحت اين عنوان در حقيقت می خواهم به دو سوال، پرسش يا نقد که در ماههای اخير زياد به گوش می خورد يا خوانده می شود ، در ارتباط با کوششهايی که در اين ۲۰ سال اخير تحت عنوان نوانديشی دينی ويا روشنفکری دينی انجام شده ، به اين دو نقد پاسخی گفته باشم چون فکر می کنم بيشتر شما شنوندگان گرامی در جريان مسائلی که به عنوان نوانديشی دينی در دو دهه اخير انجام شده ،قرار داريد چيزی در اين زمينه خوانده ايد ، شنيده ايد دنبال می کنيد اين قبيل بحث ها را به نوعی ،در اين ۲۰ سال اخير بحث هايی در باره طرز تفکرو طرز عمل دينداری و مسلمانی در کشورما صورت گرفته که عده ايی آن را به روشنفکری دينی تعبير کرده اندو عده ايی به نو انديشی دينی . بحث فعلی ما در اين مورد نيست که کدام يک از اين تعبيرات را انتخاب کنيم .من خودم تعبير نو انديشی دينی را برای اين قبيل بحث ها و طرز فکرها مناسبت تر می دانم پاره ای از دوستان اصرار دارند روی تعبير روشنفکری دينی . فکر می کنم تعداد قابل توجهی از شما آگاه با شيد از نقدی که به اين تعبير يا درباره اين تعبير صورت گرفته که نه روشنفکری دينی تعبيری که انسجام منطقی داشته باشد ، نيست و پاسخ هايی هم به اين مطلب داده شده که من الآن نمی خواهم وارد آن بحث بشوم ولی در هر حال جای انکار نيست که اقلادر ۲۰ سال اخير مطالب و مباحثی جديدی مطرح شده در ارتباط با دينداری و مسلمانی که سابقه بدين شکل نداشته است . چون اين شکل جديد مطرح شدن ارتباط پيدا کرده است با دو باب فهم در فلسفه جديد که يکی معرفت شناسيست و ديگری هرمنوتيک و هر دو اين ها ارتباط وثيق دارند با مسئله فهم متون دينی و فهم پيام بنيانگذاران دينی در طول تاريخ . خب اين بحث ها شايد۲۰ سال و يا بيشتر از ۲۰ سالٍ در کشور ما هست به شکل های مختلف از جوانب گوناگون پرسش هايی مطرح شده در ارتباط با اين بحث ها و مطرح کنندگان اين سخنان و اين طرز فکر ها هم پاسخ هايی به آنها داده اند اين هم چيز تازه ای نيست اما آنچه که نسبتا تازگی دارد و من در آن ارتباط می خواهم سخن بگويم اين است که از آن هنگام که مطرح کنندگان نو انديشی دينی يا روشنفکری دينی تکيه زيادی روی مسئله حقوق بشر در کشور کردند ، که يکی از نخستين بحث ها در اين مورد به صورت مفصل از طرف اين جانب صورت گرفته در کتاب " نقدی بر قرائت رسمی از دين " شايد شما بيشتر با اين کتاب آشنا باشيد . حدود ۱۰ سال پيش تقريبا منتشر شده ، از آن موقعی که تکيه زيادی روی مسئله حقوق بشر انجام شده و گفته شده که مسلمانان در عين حفظ مسلمانی و دينداری مسلمانانه می توانند سازمان سياسی و سازمان نهاد های اجتماعی خود را تا آنجا که به مسئله حقوق و قوانين ارتباط پيدا می کند بر اساس اعلاميه حقوق بشر ۳۰ ماده ای مصوب ۱۹۸۴ سازمان ملل بنيان گذاری کنند يا با آن منطق سازند که در آن حرمت ويژه ای برای انسان از آن نظر که انسانست قائل شده اند و آزادی های بيان ، تفکر ، اعتقاد ، دين اجتماعات و مطبو عات ، فعاليت های سياسی و امثال اينها تضمين شده ، می توانند چنين کاری بکنند و در عين حال مسلمان باشند و ديندار باشند و قطعا چنين کاری با بسياری از فتواهای مشهور فقهی حتی با پاره ای از آيات موجود در قرآن کريم چون سازگار است موجب تغيير آن فتواها و موجب يک فهم جديد از آن آيات قرآنی خواهد شد اين مسائل را گفتنه اند ،سه دسته نقد هايی کرده اند از اين طرز تفکر با بيانهای مختلف .ومن می خواهم تا آنجا که امشب فرصت هست به مناسبت اينکه در واقع اين مطالب به دينداری و مسلمانی باز می گردد و دينداری و مسلمانی راهيست که پيامبر اسلام ، دينداری مسلمانانه در واقع ، راهيست که پيامبر اسلام آن را بنيانگذاری کرده است ، متناسب با امشب هم هست ، می خواهم پاسخی بگويم به اين سه گونه نقد.البته ناچار هستم به اختصار مطالب را بيان کنم و مطمئنم اين بحث در آينده بيشتر بالا خواهد گرفت چون اين بحث ابعاد سياسی و وسيعی دارد ، مسئله مطرح شدن حقوق بشر ،مدعيان و مخالفان زيادی دارد در کشور ما و موافقان زيادی . بنابراين در آينده يکی از موضوعاتی که به جد ، شما اهل فکر و اهل مطالعه و جوانان عزيز بايد به آن بپردازيد و تکليف اين مسئله را برای خودتان روشن کنيد ، اين مسئله است : می شود مسلمان بود و با حقوق بشر زيست يا نه ! يا حقوق بشر يا حقوق خدا ! مغالطه ای که تحت اين عنوان زياد مطرح می شود : يا حقوق بشر يا حقوق خدا ! آدم با حقوقی که خدا معين کرده زندگی می کند يا با حقوقی که يا با حقوقی که مربوط به بشر است زندگی می کند ! اين يک مغالطه است . البته من پاسخ اين را در نوشته های مختلف داده ام و در آدرسهای اينترنتی که مطالب بنده درآنجا منتشر می شود اين پاسخها منتشر شده ، گاهی هم در بعضی مطبوعات با محدوديت هايی که مطبوعات دارند که همه چيز را نمی توانند منتشر کنند ! من می خواهم از فرصت استفاده کنم و مطالبی را در اينجا عرض بکنم . اين سه دسته که عرض کردم اعتراضاتی دارند و نقد می کنند ، يک دسته سخنشان اين است که ، يا دو گروه از معترضان مطلبشان انست : می گويند اين چه دينی است که شما مطرح می کنيدو اين چه دينداری است که شما مطرح می کنيد ومی گوييد که می شود پاره ای از آيات را به گونه ای ديگر فهميد وپاره ای از فتاوای فقهی مشهور را که ناسازگار با مواد حقوق بشر است کنار گذاشت ؟ اين چه جور دينی است ؟ دين بايد يک امر ثابت باشد !دين که نبايد تغيير پيدا بکند ! دينداری که نبايد تغيير پيدا بکند ! به قول يکی از آقايان ، نوشته بود : دينی که تغييری پيدا بکند به چه دردی می خورد ؟! اين سخن را دو گروه می گويند :يک گروه محافظه کاران هستند که نمی خواهند کمترين تغيير در طرز تفکر سنتی دينی خودشان ايجاد بکنند اين اعتراض يکبار از طرف آنها مطرح می شود می گويند :دين يک امر ثابتی است ، دين که تغيير پيدا نمی کند . دينداری مسلمانان که تغيير نبايد پيدا بکند . دينداری مسلمانها امروز همان بايد باشد که درعصر پيامبر بود و فکر می کنند که در طول تاريخ در در دينداری مسلمانان هيچ تغييری پيدا نشده ودين اسلام هميشه در ميان مسلمانان ، چه در طرز تفکر های اعتقادی و چه در طرز عمل يک چيز بيشتر نبوده ، يک گونه بوده و تصور می کنند که طرز تفکر امروز مسلمانان در مسائل اعتقادی همان است که ۵۰۰ سال پيش بوده ، عيناً همان است و همان است که ۱۰۰۰ سال پيش بوده و همان است که در عصر رسول خدا بوده ! چون با تاريخ اينها سر و کار ندارد . اگر به تاريخ توجه می کردند و تاريخ را به دقت مطالعه می کردند می فهمند که اين طور نيست . خيلی تغييرات پيدا شده . يک دسته اينها هستيد . طرفداران تفکر سنتی اعتقادی !يک دسته پاره ای از نو انديشان دينی هستند که می گويند: ما نو انديش دينی هستيم اما نيازی نداريم برای اينکه از حقوق بشر سخن بگوييم ، بگوييم پاره ای ازفتواهای مشهوربايد عوض بشود يا بگوييم پاره ای از آيات قرآنی به گونه ای ديگر بايد فهميده شود. سعی می کنند چيزی بيشتر از حقوق بشر امروز را از پاره ای از آيات قرآن بيرون بکشند . چيزی بيشتر از حتی حقوق بشر امروز را . گسترده تر وعميق تر از آن را و آياتی راهم مورد استغفار قرار می دهند می گويند آنچه که در حقوق بشر هست و تدوين شده بدين شکل در قرن ۲۰ ، به مقتضيات زندگی در قرن بيستم تنظيم شده ، بيش از اينها در آيات قرآن هست بنا براين کاری که شما ها می کنيد که فهم را تغيير می دهيد از آيات قرآن ، اين کار غلطيست . نه ،هست اينها . لازم نيست برای زندگی کردن با اين ها تجديد فهم در آيات قرآن اتفاق بيفتد. پس عده ای هم اينها هستند که به ما اعتراض می کنند اسم هاشان را نمی خواهم ببرم الآن در اين جا ، در سايت های خارجی به خصوص اين را می نويسند . من الآن کاری ندارم به اينکه شيوه تفسيری او نها از آيات قرآن درست است يا نه ، اين بحث را نمی خواهم وارد شوم اما ديده ام کسانی که اين سخن را می گويند ، آنها هم همين اعتراض را به ما می کنند . ديده ام که يکی از همين آقايان که خيلی هم سر و صدا دارد در يک سايتی ، سايت متعلق به خودش می گويد اين چه دينداری و مسلمانی است که شما مطرح می کنيد و تغيير را در دين و دينداری جايز می دانيد و می گوييد که دين هم چيزی است که می تواند در طول تاريخ تغييراتی درش پيدا شود اين دين به چه درد می خورد؟ تعبير دقيقا اين است و تصورشان اين است که اگر دين و دينداری می خواهد به درد خور باشد بايد هيچ تغييری در او به وجود نيايد .

دسته سوم که اين تازگی دارد بيشتر ، پاره ای از اهل نظر هستند که حرف ديگری می زنند، آنها می گويند شما نو انديشان دينی ، چون من اين تعبير را بيشتر می پسندم ، وقتی چنين سخنی می گوييد ، چيزی از مدرنيته گرفته ايد و چيزی از دين گرفته ايد و اينها را با هم مخلوط می کنيد و چيز جديدی از آن درست می کنيد که نه دين و دينداری است و نه مدرنيته است و بعد اين چيز جديد را نام مسلمانی بر آن می گذاريد و بنابراين شما کسانی هستيد که مدرنيته را حاکم می کنيد بر دين اسلام . و اين درست نيست . چرا اسلام را حاکم نمی کنيد بر مدرنيته، چون حقوق بشر محصول مدرنيته است يعنی نوع زندگی جديد بشر در اين دنيا . اول يک تعبيری عرض بکنم وقتی مدرنيته گفته می شود بيشتر در ذهن ها اين می آيد آن طور که غربی ها زندگی می کنند . نه ، منظور اين نيست . مدرنيته يعنی آن نوع زندگی جديدی که بشر امروز با اون نوع زندگی می کند و همه من و شما که اينجا نشسته ايم به نوعی مبتلا به آن هستيم ، اون زندگی مدرنيته . شما مگه نمی رويد رای بدهيد پارلمان يعنی چه قانون اساسی يعنی چه تمام اينها نوع زندگی جديد انسانی است ما به اينها تن داده ايم . مسلمان ها که ۲۰۰ سال پيش مدرنيته و اينها را نداشتند که . اينها از زمان مشروطه درست شده است . حالا در کشور ما فرض می کنيم . اين علوم جديدی که شما دانشجويان عزيز با اون جديد مشغول هستيد همه از محصولات مدرنيته است . پس شما مدرن زندگی می کنيد . کسانی که با اين مسائل سر و کار دارند ، مدرن زندگی می کنند ، مدرن فکر می کنند . شما همتون امروز وقتی در روزنامه ها مطالبی می نويسند اين مسئله براتون مطرح می شود تا چه اندازه درسته درست نيست سانسور شده سانسور نشده ، تحليل می کنيد در مسائل سياسی ، اين شکل تحليل ها که شما در مسائل سياسی می کنيد همه امر مدرن است نبوده ۲۰۰ سال پيش اين بحث ها اصلا . دموکراسی می خواهيد . دموکراسی مسئله مدرنی است جوانب تلويزيون را نگاه می کنيد . با دنيا در ارتباط هستيد تمام اينها زندگی های جديد است؛ زندگی های مدرن ٍ . بنابراين اين طور نيست که وقتی می گند مدرنيته يعنی اونيکه آمريکا و اروپا و اون انسان های خيلی عليه ما عليه، به قول يه عده ای ، اونها اون جور زندگی می کنند و ما ساحتمان خيلی منزه است از اين چيزها ، نه اين طوری نيست همان ساحت های منزه هم الآن رأی توش آمده پارلمان آمده تفکيک قوا آمده ، قانون اساسی توش آمده ، من نمی دونم کسانی که می گويند با قانون اساسی می خواهيم زندگی بکنيم و به قانون اساسی هم مردم بايد رای بدهند و افتخار می کنند به اينکه در اين کشور همه چيز با رای مردم است در اين حال به مدرنيته و غرب بد می گويند ، اينها چه می گويند چه کسی دچار پارادوکس است اين يک وادی بسيار وسيعی است من نمی خواهم وارد آن قسمت بشوم . به هر حال اين اهل نظر و اهل بحث اين مسئله را مطرح می کنند . می گوينند که نه ، کسانی که اين سخنان را می گويند از يک دينداری متحول سخن می گويند و اين دينداری متحول و متغير کار درستی نيست ، اون دينداری متحول و متغيری که می گويند هم نيايش می کنيم هم روزه می گيريم هم ايثار و انفاق می کنيم هم عبادت می کنيم و هم می خواهيم با حقوق بشر زندگی کنيم ،اين يک تلفيق آش شله قلمکار .اين نه مسلمانی است نه زندگی غربی و جای تعجب اين است که پاره ای از اهل نظر و بحث اين را می نويسند و می گويند . در يک گفتگو يی کسی که از اهل نظر سوال کرده بود که آقا پس اين مردم ترکيه که الآن دموکراسی نسبتا جا افتاده ای در آنجا دارند و حقوق بشر بيش از بسياری از کشور های ديگر مسلمان در آنجا مراعات می شود و آزادی بيان و آزادی اعتقادات و آزادی تجمعات و تاسيسات حزبی و چه و چه پا گرفته در آنجا ، اينها مسلمان نيستند مساجدشان هم پر است عباداتشان هم سر جاش در جريان ستمی که بر مردم غزه رفت هم بيش از همه اينها آمدند ميدان . نخست وزيرشان بسيار صريح در اين مسائل موضع گيری کرد اگر اخبار جريانات غزه را تعقيب می کرد يد ، اينها مسلمان نيستند زندگی شان مسلمانی و زندگی ديندارانه نيست ، ديدم در پاسخ گفته شده بود که بله اگر منظور اين است که اسماً کسی مسلمان باشد يا در شناسنامه کسی مسلمان باشد ، بله يعنی مثلا نه ، اين ها را اگه با نظر دقيق نگاه بکنيم نمی شه بگيم اين زندگی زندگی ٍ مسلمانی است ، و من تعجب کردم وقتی اين مصاحبه را خواندم يک چنين اعتراضی اين هم از گروه سوم ، با استناد به اين مطلب که دين آن چيزی است که رسول خدا گفته است و اگر کسی در آن چيزی که رسول خدا گفته تصرف می کند اين شخص ديگر پيرو رسول خدا نيست وبعد اضافه می شود بر اين مطلب که نمی شود گفت ما پاره ای از آيات قرآن را قبول داريم و پاره ای از آيات قرآن را کنار می گذاريم و تعبيرات اين جوری که اصلا اين سبکی مطرح نشده مثلا ، حالا می خواهم عرض کنم اين ۳ جور اعتراض هست من می خواهم از موضع دين شناسانه و از موضع الهياتی امشب برای شما بحث کنم. چه کسی می تواند مسلمان باشد اين بحث من به اين جهت است که اين اهميت خيلی زياد سياسی دارد ،غفلت بشود ،کسانی که اين سخنان را ميگويند با انواع و اقسام نقشه ها اين مسئله هی ترويج خواهد شد که ديگر اين جوری نمی شه مسلمان شد من به اين جهت است که عرض می کنم . پس اين اهميت سياسی خيلی زيادی دارد . بايد شما بهش توجه کنيد اين فکر دنبال خواهد شد که اگر کسانی بگويند ما می خواهيم هم مسلمان باشيم هم با حقوق بشر زندگی بکنيم اين نمی شود اين يک تلفيقی است که با هم جور در نمی آيد يا مسلمانی يا حقوق بشر،به اين جهت من روی اين تکيه ميکنم .اين خيلی مسئله مهمی است والا ممکن است در نظر شمابيايد که حالا چه اهميتی دارد که ما يک جمعی هستيم که در اينجا جمع شده ايم اين مسئله را دنبال کنيم که چه کسی است که ميتواند مسلمان باشد ،چه کسی هنوز مسلمان است اما چه کسی نمی تواند مسلمان باشد يعنی مثلا ما داريم مثل قرنهای قبلی داريم خط کشی می کنيم که مسلمان را از غير مسلمان جدا کنيم يا يک سری بحثهای بی فايده می کنيم ،نه بی فايده نيست اين خيلی مهم است .اين مهمترين چالش سياسی-دينی آينده ماست در اين کشور ،بنابراين اين بحث يک موضع سياسی قوی دارد ولی در عين حال من از موضع دين شناسانه والهياتی اين بحث را مطرح می کنم .نمی دانم من تا چه اندازه خواهم توانست در يک ساعت اين مطلب را اطرافش را جمع کنم .نکته به نکته بايد عرض کنم بايد خيلی فهرست وار مطلب را بگويم و جلو بروم و از قبل هم سنخ سخنم را معين کنم چون هر گوينده ای اولاً بايد سنخ سخنش را معين کند که در چه موضعی داره حرف می زند. من از موضع دين شناسانه و الهياتی و از موضع اين که هميشه دين در طول تاريخ چگونه فهميده شده و با چه انتظاراتی فهميده شده از اين زاويه دارم اين بحث را دنبال می کنم يک ،ما يک اصل هرمنوتيکی داريم که شما اين واژه را زياد شنيده ايد و به همه گناهانش هم به گردن بنده است که در آن اصل ترديدی نيست و آن اصل اين است که هر شناختن مقدماتی دارد و هيچ شناختنی بدون مقدمات انجام نمی گيرد . ما انسان ها هر وقت بخواهيم يک امری را بشناسيم که ما از آن به متعلق شناخت تعبير می کنيم بايد با مقدماتی آن را بشناسيم متعلق شناخت های ما انسان ها در طول تاريخ شکل گرفته و از حالی به حالی و از صورتی به صورتی در آمده است انسان با ۴ موضوع مهم زندگی می کنند فلسفه ، علم ، هنر و دين . در واقع ما ۴ وسيله زندگی داريم چون ما انسان ها به اراده و اختيار خودمان زندگی می کنيم مثل حيوان ها نيستيم که به غرايز کشيده بشويم ما با علم زندگی می کنيم با فلسفه زندگی می کنيم با هنرو دين زندگی می کنيم حيوانات هيچ کدام از اينها را ندارد و ما می خواهيم فلسفه را بشناسيم علم و هنر را بشناسيم دين را بشناسيم و اين مطلبی که امشب من می گويم در واقع مربوط است به شناختن دين. هم فلسفه هم علم هم هنر هم دين اينها همه در طول تاريخ پيدا شده است و در طول تاريخ شکل گرفته اند اين خيلی مهم است می خواهم به اين قضيه توجه کنيد در آن زمان که تفکر اسطوره ای در بشر حاکم بود تفکر فلسفی نبود تفکر علمی نبود ۵۰۰۰ سال پيش بر انسان ها تفکر اسطوره ای حاکم بود پيدا شدن تفکر فلسفی از يونان است که يک تفکر عقلانی است اين تفکر عقلانی پيدا می شود و آن تفکر اسطوره ای می رود کنار اين که فلسفه چيست فلسفه خودش را نشان داد قرن های طولانی آنهايی که اهل علم بودند علم ورزيدند تا به تدريج معلوم شده که علم يعنی چه قرنهای طولانی هنر ورزی شده تا به تدريج معلوم شده که هنر چيست قرن های طولانی دين ورزی شده و دينداری شده تا به تدريج معلوم شده که دين ودينداری انسان چيست اينها خودشان با تحول هايشان و شکل گرفتنهايشان نشان داده اند که اينها چه هستند اين طوری نيست که ما تصور بکنيم يه فيلسوفی پيدا شده و يک تعريفی از فلسفه داده است و تمام شده است نه ، اون فيلسوف نخستين يک چيزی گفته و بعد از مدتی ديگر کسی ديگر حاشيه ايی بر آن زده بعد از گذشتن مدتی يک شخص سومی يک اشکال بر آن گرفته بعد از گذشتن مدتی باز شخص ديگری در آن رابطه حرف ديگری زده همين جور همين جور ، شما اگر بخواهيد مثلا از زبان ارسطو فکر کنيد يا زمان قبل او همين جور آمده آمده قرن های طولانی الآن بيش از ۲۰۰۰ سال از آن گذشته تا حالا معلوم شده فلسفه يعنی چی به همين جهت فلسفه های گوناگون به وجود آمده بعد از ارسطو .حالا ۳ شاخه عمده فلسفه ما داريم . وجود شناسی و ازل شناسی و فلسفه تحليلی خب اين فلسفه تحليلی به اين شکل ۵۰۰ سال پيش اصلا وجود نداشته است فلسفه کانت قبل از کانت اصلا وجود نداشته است فلسفه دکارت قبل از دکارت اصلا وجود نداشته است ما الآن آيا بعد از اينکه فلسفه اين قدر گسترش پيدا کرده و خودش را نشان داده و شاخه های گوناگون شده می توان گفت فلسفه همان است که ارسطو می گفت فقط همان فلسفه است می شود گفت فلسفه همان است که دکارت گفته نه ، اين گسترش تاريخی که انجام شده را اگر نگاهی به آن بيندازيم همه اين تحولات همه اين فکر ها يعنی فلسفيدن ، الآن وقتی در مورد تاريخ فلسفه کتاب می نويسند ، می نويسند ؛ هر فيلسوفی بايد تعريف خودش را از فلسفه بيان کند که فلسفه چيست با هيچ متدی نمی شود مشخص کرد که فلسفه يعنی چه،هر فيلسوفی خودش بايد بگويد که فلسفيدن يعنی چه،آنقدر فلسفه هست که؟علم هم همينطور،اين علوم جديد به اين معنا که الان هستند وشما به آن مشغول هستيد؛ نميدانم چند درصد از شما با علوم انسانی وتجربی، البته ساختار اينجا نشان ميدهد که بيشتر با علوم تجربی و فنی سرو کار داريد .تمام اينها محصول قرون اخير است.شما ومن اگر ۵۰۰سال پيش،۴۰۰سال پيش زندگی می کرديم اينها نبود که آن موقع وقتی علم را معنا می کردند در همان گستره ای می گفتند علم که ان را در تاريخ می ديدنداما الان وقتی می گويند علم چيست:در اين گستره ای که بعد از ان هم در تاريخ ديدند به ان اضافه شده ه، ببينيم نشان داده که چيه ، وهر چه تاريخ انسان ادامه پيدا کند بيشتر معلوم خواهد شد که فلسفه چيه ، علم چيه ، بيشتر معلوم خواهد شد که هنر چيه ، هنر هم همين طور است. هنر تا يک مدتی عبارت بود از تقليد از طبيعت ، زيبايی را وقتی تعريف می کردند می گفتند زيبايی يعنی توجه پيدا کردن به آن هارمونی و هماهنگی که در موجودات طبيعی است درک کردن آن هارمونی و هماهنگی که در موجودات طبيعی است آن را می گفتند زيباشناسی يا زيبايی شناسی اما الآن محدوده ی هنر اين نيست اقوام و اقسام هنرهای ديگر پيدا شده ، تعريف هنر هم در دست عده زيادی عوض شده الان می گويند هنر و زيبايی يعنی دارشک پلون يعنی به اين معنا ، اين يک تعبير آلمانی است هر آنجا افق جديدی از بودن و چگونگی بودن در جلوی چشمان شما و من انسان ها باز شود آنجا زيبايی دارد تحقق پيدا می کند بداعت با ع ، بداعت ماديين ، هر جا شما با يک امر بديع يعنی با يک امر بی سابقه ، امری که افق ديد شما را باز می کند افق می دهد حالا اينجوری شد ، دينداری هم همين طور ، اگه هزار سال پيش می گفتند دينداری انسان يعنی چه ، چگونه انسان ديداری ميکند و معنای دين چيه در زندگی انسانی ، همان مقدار از دين و دينداری که تاآن موقع از تاريخ خودش را نشان داده بود رو همون و در همون گستره می توانستند قضاوت کنند ، بعد از آن که موسی آمد بنی اسراييل تابع موسی شدند اگر از بنی اسراييل می پرسيدند دين چيه ، يعنی همان چيزی را که ديده بودند می گفتند اينه ديگه دينداری انسان همينه ديگه يعنی اينجوری ، آن موقع که يهودی ها و مسيحی ها آمدند مسيحی ها بعد از يهودی ها آمدند حرف های جديدی مطرح شد.بسيار سخنان تازه از سوی متألهين مسيحی مطرح شداين دين چيه؟ و دينداری چيه؟ يک تعريف ديگری پيدا کرد وقتی مردم اهل کتاب مسلمان ها مسيحی ها يهودی ها تا آن موقع که از بوديسم و هندوييسم خبر نداشتند بوديسم و هندويسم که بخش عظيمی از دنيای آسيای شرقی،آسيای جنوب شرقی اين دين در آنجاست وقتی خبر نداشتند اصلا در ذهنشان نمی آمد. که انواع ديگری هم از دين داری وجود دارد اما امروز که ما در عصری و تاريخی داريم زندگی ميکنيم که در اثر وسايل ارتباطات و چاپ، اين چاپ و شيوع چاپ، خدا پدر آنرا بيامرزد که اين اختراع را کرد ما انسان ها را دچار يک گسترش فکری عجيب کرده بعد هم اينترنت، با همه فوايدی که دارد مثل اينکه داره يه چيزه خطرناکی ميشود با اون تدبيراتی که ميکنند و هرچه دلشان می خواهد می فرستند. حداقل چاپ اين وضعيت را ندارند،الان شما بينيد دين شناسان وقتی کتاب مينويسند جمع و جور کردن اين مساله که دينداری انسان يعنی چه، بسيار کار مشکلی شده است. آنقدر انواع واقسام دين و دين داری جلوی چشم انسان های محقق قرار گرفته ، در سراسر دنيا که نمی توانيد اين کلمه ی دين را تعريفش بکنيد يکی از محققان نوشته بود که يکی از دين شناسان نوشته که تا آنجايی که او تحقيق و تدبير کرده ۵۳ تعريف از طرف دين شناسان برای دين گفته شده است که دين چيست و دينداری چيست . بنابراين می خواهم اين را عرض بکنم اينها در طول تاريخ خودشان را نشان می دادند ، اين هم يک نکته ، نکته ديکر اين است که انتظارات ما از علم از فلسفه از هنر از دين چگونه شکل می گيرد ما اگر بخواهيم دين بشناسيم همين دين را که بدين شکل در طول تاريخ الآن می بينيم . علم را اگر بشناسيم که بدين شکل الآن می بينيم فلسفه را اگر بخواهيم بشناسيم هنر را اگر بخواهيم بشناسيم ، گفتم شناختن هر موضوع شناختنی با يک مقدماتی صورت می گيرد ، يکی از آن موضوعات مهم و مقدمات مهم انتطار ماست از شناختن آن موضوع شناسايی ، و چه انتظاری داريم از آن موضوع شناسايی ، به اين مسئله مربوط می شود که چه نوع علاقه ای ازعلايق ما، ما را تحريک ميکند به شناختن آن موضوع شناسايی به خصوص اين مساله اينکه، در هر علمی و دنبال هر علمی رفتن پس از آن است که يک علاقه ی آدمی را تحريک کرده است هابر باس اين مساله را خيلی مفصل باز کرده فيلسوف معروف آلمانی ولی ما اين را درک می کنيم کسی که ميرود فيزيک را بخواند فيزيک را بشناسد يک علاقه ای او را تحريک ميکند کسی که ميرود شيمی را بشناسد يک علاقه ای او را تحريک ميکند کسی که ميرود يک علم انسانی را بشناسد....هميشه علايق ما هستند که ما را تحريک ميکنند به شناختن يک موضوع و اين علايق ما انتظارات ما را معين می کنند که ما از آن موضوع شناسايی چه انتظاراتی داريم و به تعبير ديگر انتظار داريم که او به کدام پرسش ما پاسخ گويد هر چيزی را که می خواهيم بشناسيم ميخواهيم که او به پرسشی از ما پاسخ بدهد و به همين جهت است.شما اگر يک کتاب پزشکی بخوانيد انتظار نداريد که پرسش های فيزيکی شما را جواب بدهد يا فلسفی شما را جواب بدهد. يک کتاب فلسفی بخوانيد انتظار نداريد پرسش های شما را جواب بدهد هر کتابی را که انسان می خواهد بشناسد يک علا قه ای دارد که آن علاقه انتظاراتش را مشخص ميکند و با آن انتظارات ميرود سراغ شناختن اين کتاب يا هر چيزی، خوب اين هم روشن، ما اگر بخواهيم برويم بشناسيم که فلسفه چيست بايک انتظاراتی ميرويم اين انتظارات ما به شناختن ما جهت ميدهد بخواهيم هنر را بشناسيم هم همين طور بخواهيم دين را هم بشناسيم همينطور کسانی فکر می کنند که اگر به خواهند دين شناسی بکنند و يا دينداری شناسی بکنند يا بنيان گذار يک دين را بشناسند هيچ انتظار و علاقه ای در آنها نيست. همينطوری می روند و يک دفعه می شناسند اين ها تصورات ساده ايست که بايد اين تصورات ساده خراب شود.مساله ديگر اين است که اين انتظاراتی که از علم فلسفه و دين است اين انتظارات در طول تاريخ متناسب با گسترش ها و تحولاتی که در علم وفلسفه و هنر و دين پيدا می شود اين انتظارات هم گسترش پيدا می کند،تغيير پيدا می کند ما امروزه از علم پزشکی انتظاراتی داريم که ۲هزار سال پيش انتظارات را نداشتيم. ۲ هزار سال پيش اگر کسی سل می گرفت از علم پزشکی اين انتظار را نداشتيم که علم پزشکی به او پاسخ دهد و او را معالجه کند اما امروز چه طور. امروز که ديگر سل بيماری خطرناکی نيست اين فقط يک مثال بود که خدمتتون عرض کردم. در فلسفه هم همين طور در هنر هم همين طور در دين هم همينطور است. اين انتظارات تغيير پيدا ميکند مطلب بعدی اين است که چون انسان با هر ۴ بال زندگی ميکند يعنی هم با بال علم هم بال فلسفه هم بال هنر و هم بال دين پرواز ميکند پرنده ها مع مولا ۲ بال دارند ولی انسان مثل اين هوا پيما های ۴ موتوره است با ۴ بال پرواز می کند. بررسی چگونگی تحولات اين ۴ بال در طول تاريخ نشان می دهد که ۴ موضوع يعنی علم،فلسفه،هنر و دين اين ها هميشه با فعل و انفعالاتی که در هم ميکنند در گستره ی انتظارات تغييراتی ايجاد ميکنند يعنی مثلا اگر در جامعه ای فقط دين وجود داشته باشد و علم و فلسفه وجود نداشته باشد مثل جوامع ابتدايی مثل جامعه هايی که هنوز در آفريقا هستند آنجاها دين هست دين داری هم هست اما علم و فلسفه نيست.تمام انتظاراتی را که انسان برای تامين قواعد و نياز های زندگی اش دارد اين ها را از دين می خواهد به محض اين که علم آمد وارد ان جامعه شد بخشی از انتظاراتی که انسان از دين داشته منتقل ميشود به انتظار از علم خيلی واضح است. در قبايل ابتدايی وقتی کسی مريض می شود برايش دعا می خوانند تا بيماريش شفا پيدا کند جادو ميکنند هنوز هم همينطور است. در گذشته هم همينطور بوده است ميروند پيش دعا نويس. اين در جامعه ای است که علم پزشکی وجود ندارد در آن جامعه ای که علم پزشکی وجود ندارد انتظار از دين اين است که بيماری را هم شفا بدهد اما وقتی علم پزشکی آمد و خودش را نشان داد معلوم کرد که خيلی کارها خيلی کارها از دستش ساخته است. همان مردم متدين ديگر اين انتظار را از اوراد دينی و ادعيه دينی ندارند که بيماری آنها را شفا بدهند ميروند سراغ پزشک،يعنی انتظاراتی که از دين بود کم می شود نکته ظريفی است. نکته جالبی است. در طول تاريخ هميشه با رشد علم انتظاراتی که به متون دينی متوجه بود انتظاراتی که به بنيان گذاران دينی متوجه بود و از آنها می خواستند وقتی علم رشد پيدا کرده اين انتظارات مقدار زيادی از طرف آنها آمده به اين طرف و اين انتظارات متوجه دانشمندان و کتب علمی شده است. حالا سوال اين است که وقتی انتظارات از دين و متون دينی و مثلا يک بنيان بنيان گذاران دينی کم می شوند آيا دينداری تحول پيدا نمی کند آن آدمی که برای بيماری و شفای بيماری اش می رفته است سراغ دعا نويس و الآن ديگر نمی رود سراغ دعا نويس ، علاقه ای به دعا نويس ندارد ، می رود سراغ پزشک ، اين همانطور دينداری می کند که قبل از آمدن پزشک دينداری می کرد . تغييری پيدا نشده در دينداری اش . خوب اين جزء دينداری او بوده است اين يک مثال ساده است که من دارم برايتان عرض می کنم اين بحث را وقتی باز بکنيم انواع و اقسام مثالها را می توان زد .خوب اين دينداری اش فرق کرده است ديگر حالا اين دينداری اش فرق کردن را شما تحليل کنيد يعنی چه ؟ اين انتظاراتی که از بنيانگذار دين داشته فرق کرده . يعنی خيلی چيزها را از بنيانگذار آن دين انتظار داشته و ديگر ندارد پس دينداری اش متحول است حالا ما به اين چه بگوييم اگر کسی نرفت پيش دعا نويس ديگر آنگونه دينداری نکرد و رفت پيش دکتر بگوييم او مسلمانی اش تغيير پيدا نکرده ، خوب تغيير پيدا کرده است .ممکن است در ذهن شما بيايد که آقا مسلمانی فقط نماز خواندن است و اينکه آدم برود پيش دعا نويس و دعا بخواند اينکه مسلمانی نيست اين را شما می گوييد .۱۰۰ سال پيش چه می گفتند الآن که علم آمده جای خودش را باز کرده ما خيلی به وضوح می گوييم که آدم مسلمان هم بخواهد دينداری بکند، دينداری اش را بکند اما برای خاطر بيماری هايش برود پيش پزشک ،خوب می رفتند پيش دعا نويس خوب می رفتيم پيش دعا نويس ، من يادم هست که ۶۰ سال پيش در آن محله ای که ما در تبريز می نشسنيم آن طرف کوچه دو خانه ای بود که يک سکويی داشت که صاحب خانه دعا نويس بودند . خانه ی اين دعا نويس ها خيلی شلوغ بود اين دعا نويسها هم در امامزاده هم دفتری داشتند آنجا هم خيلی شلوغ بود . بنده را هم يک دفعه برده بودند پيش آنها تا يک دعا برايم بنويسند اما من چندی پيش رفتم آنجا ،سالها پيش ،خيلی وقت پيش دوباره رفته بودم تبريز نه از آن دعا نويس خبری هست نه از آن خانه های دعا نويسها . هيچ خبری نيست و ساختمانهای بلندی ساختند ولی هر چه بخواهيم مطب پزشک انجا اضافه شده است . اين را ما الان اينگونه می گوييم ۱۰۰ سال پيش که دين مردم اينجوری نبود. جادو بود . مراجعه به دعا نويس بود مشکلاتشان را از آن طريقها حل می کردند پس اين تحول در نوع دينداری است که من با يک مثال کوچک خواسته ام خدمت شما عرض کنم حالا بايد بگوييم اين آدم مسلمان نيست ! چون در دينداری اش تحول پيدا شده . نه چنين چيزی نيست اين هم يک نکته است که اين انتظارات جا به جا می شود اين در علم و فلسفه هم هست پاره ای از مسائلی که از علم مطالبه می کردند حالا از فلسفه مطالبه می کنند . و پاره ای از مسائلی که از فلسفه مطالبه می کردند الان از علم مطالبه می کنند .عقيده و ايمانی که به فلسفه داشتند ديگر الان ندارند با اين پست مدرنی که آمده است فکر ميکردم فلسفه آمده اينها را حل کرده است اما حالا پست مدرنيسم آمده اين اتفاقاتی که در غرب افتاد کليسا ضعيف شد دليلش اين است که علم پيدا شد علم تجربی پيدا شد بسياری از انتظاراتی که از کليسا داشتند مردم از آنجا کنده از علم خواسته شد ديگر کسی نمی رفت پيش کشيش که آقا دعا بنويس – کسی نمی رفت پيش کشيش که بگو ببينم سازمان زندگی اجتماعی را چگونه بايد سامان داد . فلسفه های سياسی پيدا شدند ، علم پيدا شد ، علوم سياسی پيدا شد و هکذا وهکذا . اما در اين ميان مسلمانها شايد به ذهن شما بيايد که اين مطلبی که شما گفتيد ، بله ، خب من يک رفراندومی بايد اين جا بکنم . به من گفته شده که شما ۸دقيقه مهلت داريد ، آهان ۳۵/۸ دقيقه .عرض کنم که اين معنايش اين است که الان ۸و ۱۰ دقيقه است يعنی بنده ۲۵ دقيقه ديگر وقت دارم. درسته؟ (حضار : بله !) من سعی می کنم تا ۲۵ دقيقه تمام کنم اما اگر ۱۰ دقيقه بيشتر طول کشيد موافقيد؟(حضار:بله! ) بسيار خب ، اگر تا ۱۰ دقيقه بيشتر طول کشيد سعی می کنم آن را جمع و جور کنم. ممکن است در ذهن شما بيايد که حالا اين مسائلی که شما برای ما در اينجا توضيح داديد در طول تاريخ بشر اين طوری شده است . درسته ولی در ميان مسلمانان اين طور نبوده است در ميان مسلمانان از همان اول دينداری يک شکل بيشتر نداشته و لاغير. آيا اينطوری هستيم؟چشممان را بر تاريخ ببنديم و چنين سخنی بگوييم؟ جالب اين است که در ميان مسلمانان تنوع دينداری و تحولات دينداری از بسياری از اديان ديگر در طول اين ۱۴ قرن گذشته بيشتر بوده به طوری که در زمان غزالی اين عارف و متکلم معروف تقريبا ۷۰۰ سال پيش شايد يه خرده بيشتر آنقدر اين فرقه های گوناگون دينی با تفکرات گوناگون دينی زياد شده بود که پاره ای از اين اهل فرقه ها پاره ای از اهل فرقه های ديگر را تکفير می کردند. ميگفتند اين ديگر مسلمان نيست چون اون حرف را زد. اون ديگر مسلمان نيست چون داره اون کار را ميکنه. تکفير و تفسيق با اين دو تا اصطلاح اگر شما آشنا باشيد تکفير اين بوده است که ميگفتند کسی کافر شد يعنی ديگر مسلمان نيست و تفسيق هم اين بوده که می گفتند فاسق شد ديگر عادل نيست. آنقدر اين رواج پيدا کرده بود به دليل نابودی فرقه ها و طرز فکر ها که اين آدم که يک آدم اخلاقی بود و خوشش نمی آمد از اين تکفير هايی که ميشد يک کتابی نوشت که اين مشکل را حل کنه اسم کتاب اين بود فيصل التفرقه بين السلام و الزندقه معيار جدا کردن اسلام و زندقه از يکديگر کجا می توان گفت که يک نفر آدم مسلمان هست يا نه مسلمان نيست . آخر اين کتاب نوشته است هيچ فرقه ای را نمی توان تکفير کرد هيچ کدام از اين فرقه های دهها گانه نه ده گانه را که در ميان مسلمانان هست نميتوان گفت اينها مسلمان نيستند چون مثل هم فکر نمی کنند مثل هم عمل نمی کنند و اين جوری نيست قضيه از اون طرف اين جوری باشه خيلی دامنه گسترده ايی چه کار کنه آمد يک مسئله ای را اضافه کرد گفت که مگر اينکه کسی چيزی بگويد که هيچ کدام از اين فرقه های مسلمان ديگر او را نگفته با اين می خواست يه کم قضيه را جمع کند غافل از اين شد که در آينده که در آينده ممکن است که چيزی بگويند که هيچ کدام از اين فرقه ها نگفته اند اين يک سياستی بود که به خرج داد و ديگران هم در اين زمينه کتاب هايی نوشتند که چه جور اين مشکل را بايد حل کرد اما عرفا آدم هايی مثل غزالی مخالف تکفير بودند مخالف اين بودند که به محض اينکه کسی سخن ديگری گفت و يه نوع ديگری از مسلمانی را نشان داد بگويند آقا اين ديگه مسلمان نيست مخالف اين بودند حالا تا چه برسد عرفايی مثل شيخ ابوالحسن فرقانی اگه درست گفته باشم و در خاطرم باشديعنی به يک اومانيسم عرفانی رسيده بودند ، اومانيسم عرفانی انسان گرايی عرفانی . اون وقت ممکن است شما بگوييد غزالی کسی بود که در طول عمرش دينداری اش فرق نکرده بود در صورتی که غزالی آدمی بود که دينداری های متفاوتی در طول تاريخ داشته بود اين قدر دچار نوسان بود .ما فکر می کنيم دينداری يعنی يک آدمی که عبوس هست همينطور نشسته وهمين جور حرف می زنه. اين غزالی اين قدرنوسان های روحی وکشمکش های روحی در طول عمرش داشته . کتاب هايش را بخوانيد . بيمار شده بود بيمار نشده بود حتی خودش می گويد مدتی به حالی دچار شدم که بعد از آنی که در مدرسه تدريس می کرده بعد از آنی که شاگردان زيادی تربيت کرده بود بعد از آنی که يک عمر جملات سخت و سفت و محکمی می گفت اون شاعر کيست که می گويد : خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد / بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خويش



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اين سخن های سخت خيلی آدم را ناراحت ميکند سخنهای سخت به معنای فحاشی نيست بلکه سخن های سخت يعنی جاذبيت همين است و جز اين نيست می گويد يا ما دچار عهد سستيم يا دچار سخن های سخت اما اگر کسی دچار سخن های سخت باشد سخت و سست جهان بر او خيلی سخت است اما بگذر اگر از اين ها بگذری قضيه عوض می شود سخت و سست جهان هم بر تو سخت می گذرد بله آقای غزالی به لحاظ طرز فکر قبلا فلاسفه را درباره ۳ مسئله تکفير می کرد . يکی می گفت اينها به عالم قائلند که عالم از قديم وجود داشته يکی گفت اينها قائلند به اين که خدا علم به جزييات ندارد علمش به کليات است يکی می گفت به لحاظ جسمانی عقيده ندارد و در قرآن اينها گفته شده بعضی ها هم کافرند و خارج از اسلام اند آخرش به جايی رسيدند که نه تنها فلاسفه را تکفير نکرد بلکه گفت همه حرف هايی که زدند انواع و اقسام مسلمانی است . نميشه گفت کافرند پس خود او هم خيلی تغيير پيدا کرده بود حالا او که در زمان غزالی بود ۷۰۰ سال پيش ولی بعد از غزالی خيلی چيزها اتفاق افتاده است من به شما پيشنهاد می کنم وضع شهر بغداد را در قرن ۳و۴و۵ هجری مطالعه کنيد يک شهر اينترناسيو نال اگر بخواهيم به تعبير امروز بگوييم يک شهر بين المللی هم به لحاظ رفت و آمد هايی که آنجا شده بود و هم اين هفتاد و چند فرقه همه آنجا حضور دارند يه وقتی من مقايسه می کردم با تاريخ الهيات مسيحی و تصورات دين مسيحی اصلا يک شهر ی مانند بغداد با اين همه قلمروهای گوناگون مذهبی در طول تاريخ مسيحييت وجود نداشته است . البته گاهی هم يه آدم های تندی پيدا می شده که يه ابن مقفعی را پيدا می کردند می کشتند يا حکومت حلاج و امثال اينها را می کشت اما در چيزهای علمی در محافل علمی و دانشمندان و متفکران با اين حرف ها موافق نبودند که بگيرند اين را بکشند حالا که ۷ قرن گذشته انواع و اقسام های دينداری ها پيدا شده الآن اون چيزی که در مسلمان ها پيدا شده و دينداری های جديدی که سر برآورده در بين مسلمان ها و يا مسلمانی از تراز نمير سر برآورده اين قبيل حرف هاست که الآن عرض می کنم ديگه مسئله ای که مسلمان ها الآن در ميان نسل فعلی مسلمان ها شکل می گيرد پرسش هايی که شکل می گيرد تبدل هايی که در شکل می گيرد از اين نوع نيست که آيا قرآن جديد بوده قديم بوده فلاسفه راجع به خلقت عالم چی گفته اند از اول اختلافاتی که فرق گوناگون کلامی در طولٍ و الان مسئله اين است که استبداد چيه آزادی چيه حقوق بشر چيه چه جور زندگی کنيم سازمان سياسی و اجتماعی مان را چه طور شکل دهيم استعمار چيه استعمار نو چيه واقعا چگونه عمل کنيم اخلاق سياسی چيه حالا اگه تحولات و تبدلات دينداری مسلمانانه در ارتباط با اين مسائل شکل گرفت عده ای آمدند گفتند که مثلا غلان احکامی که در قرآن هست مربوط به عصر رسول خدا بوده است و متدشان دادند برای اين تفسير روششان دادند،برا اين تفسير آقا ما با اينروش تفسير ميکنيم به اينجا می رسيم اينجا ۲ تا مسئله پيدا ميشه يک مسئله اينه که آيا اين روش تفسيری به عنوان متد تفسيری از نظر فلسفی قابل قبول است يا نيست ۱ مسئله اين است اين بايد در جای خودش بحث و بررسی شود ۱ مسئله ديگر اين است که آيا کسی اين حرف ها را بزند باز هم مسلمان هست يا نه عرض کردم سه گروه دارن ميگن اينجور نمی شود مسلمانی کرد حالا اون زمان غزالی اون حرف را می زد ما در عصر خودمان هم از يک شخصيت دينی يک ستادی اينجا ميارن که اين شخصيت دينی معروف ترين شخصيت دينی جهان اسلام در دنيای امروز باشد واون رهبر فقيد انقلاب است ايشون در اين زمينه اظهار نظر کردند که من فکر ميکنم به دو دليل اين اظهار نظر را کردند يکی اينکه ايشون عارف بود و به خوبی می دانست در ميان اين عرفا چه حرفايی هست ميدانست عرفا درباره شريعت چه گفته اند ميدانست که اسماعيليه در مورد شريعت چه گفته است ميدانست که عده قابل توجهی از عرفا درباره قوانين شريعت مسايل خاصی گفته اند که فقها بسيار از اونها اوقاتشان تلخ ميشد متکلمان بسيار افراد آنها اوقاتشان تلخ می شد. مثلا از قبيل اينکه ديگر ايشان به مرحله ای از کمال رسيد اون وقت اين احکام شريعت برای خود ضرورت ندارد. واز طرفی از اين هم آگاه بود که امروز در ميان بخش عظيمی از مسلمانان اين حرف ها پيدا شده که آقا چه ضرورتی دارد که ما همه آن احکام را ابدی تلقی کند. به چه دليل؟ نه اين که اين آيات در قرآن نيست آيه قصاص در قرآن هست. آيه قطع دست در قرآن هست . مجازات محارب به آن شکل خشن و تند در قرآن هست . قوام بودن مردها برزن ها در قرآن آياتش هست.کسی که منکر اين نيست که اين آيات در قرآن هست ، اختلاف بر سر فهم آنها هست ، همانطور که بنده آن را بارها تصحيح کرده ام و اينکه در گذشته اين طوری فهميده اند ، هيچ وقت دليلی نمی شود که به لحاظ علمی نمی شود طور ديگری فهميد . اصلا داستان هرمنوتيک همين است. ايشان در تحرير الوسيله يا يکی ديگر از کتابهاشون که در کتابهای مختلفی به اين استناد شده است و يا حتی در بعضی از دادگاهها هم به اين استناد شده است. ايشان گفته اند معانی به اين است که کسی به توحيد عقيده داشته باشد و بعد نبوت پيامبر و بعد تصريح کرده ، من در کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دين اين گفته ايشان را آورده ام و بعد تصريح کرده ، گفته اگر کسانی بگويند مثلا احکامی که در اسلام هست ، اينها اختصاص به زمان پيامبر داشته و الان ما لازم نيست اينها رابه اين شکل عمل کنيم . اينها مسلمانند با اين که چنين عقيده ای داشته اند و اين را تصريح کرده ، اين هم غزالی زمان ما از اين نظر .اينها برای خاطر اين آمدند،که به شما عرض کرده باشند که اونهايی که از يک افق خيلی ،درست است ايشان در حکومت اسلامی يک جور ديگری عمل می کرد.می گفت من می خواهم يک اسلام ديگری را پياده بکنم،اما نمی گفت که کسانی که اين عقايد را داشته باشند اينها را مسلمان نبايد دانست .يا بايد به اينها اشکال کرد که نه اين چه جور مسلمانی است يا شما تلفيقی گرفتيداز غرب کرديد ،از شرق کرديد ،از دين کرديد و يک چيز معمای حلوايی درست کرديد،اينها را نمی گفتند ،خوب نتيجه چه می شود نتيجه اين می شود که من می خواهم عرض بکنم که اگر کسی بگويد که نوانديشان دينی ،اينجا ديگر دارم نتيجه گيری می کنم،نوانديشان دينی ياروشنفکران دينی اگر بگويند ما می خواهيم هم مسلمان باشيم ،هم پاره ای از آيات را جور ديگری آنها را بفهميم ،هم پاره ای از فتاوای فقهی مشهور را کنار بگذاريم .يک مسلمان به اصطلاح حقوق بشری باشيم ،يک مسلمان دموکرات باشيم ،اينها نمی توانند به معنای واقعی کلمه اسم خودشان را مسلمان بگذارند ،برای اينکه خلاف گفته پيامبر اينها چيزی را اضافه نمی کنند،کسانی که اين را می گويند بايد اين دعوی را بيشتر برای ما توضيح دهند که منظورشان چيست؟چرا؟به چه دليل؟به چه دليل نمی شود مسلمان تراز نو بود به اصطلاح ؟انتظار داريم که اين مسائل بيشتر روشن شود .يک وقت اين است که کسی می گويد تبعيت از پيغمبر اسلام که ما امشب در واقع به اين عنوان در اينجا جمع شده ايم و همۀ بجث های من ،مسلمانی يعنی راه پيغمبر را رفتن ،خلاصه اش اين است.مسلمان کسی است که راه او را می رود ،راه عيسی مسيح را نمی رود،راه بودا را نمی رود،راه کنفسيوس را نمی رود،راه محمّد را می رود.درود خدا بر او باد اون راه را می رود. خوب امّا معنای رفتن راه او چيست؟آيا نمی شود رفتن راه او به شکل های گوناگون انجام بگيرد؟نمی شه رفتن راه در هر عصری متناسب با اون عصر انجام بگيرد؟نمی تونه اون موحدانه زيستن که او به آن دعوت می کرد،درهر عصری متناسب با اون شکل موحدانه زيستن انجام بگيرد؟بنابراين اگر گفته می شود که کسی نمی تواند آن چه را که پيامبر گفته ،آن چه را که آن بنيان گذار گفته از آن تخلف بکند ،بايد معنای اين کلمه را دقيقا روشن بکنيم .يعنی چه نمی تواند تخلف بکند ؟چيه معنای اين کلمه ؟اگر معنای اين کلمه به درستی روشن بشود ،يا بايد گفت تمام کسانی که در طول تاريخ اسلام دينداريهايی کرده اند ،طرزفکرهايی پيدا کرده اند،که آن دينداريو آن طرزفکرها در عصر خود رسول نبود،تمام اينها خارج از اسلام است؟چه کسی اين حرف را می زند ؟گمان نمی کنم کسانی که امروز اين حرف را می زنند،اين را بگويند .يا اگر کسانی گفته اند ما مسلمانی از تراز جديد می خواهيم داشته باشيم راه او را می رويم اما با تفسير خودمان به اين معنا راه او را می رويم،با تفسير خودمان،که ما ،اين جمله را دقّت کنيد،ما در همان گفتگويی شرکت می کنيم که او بنيان گذار آن گفتگو بود.ما همه در يک گفتگو شرکت کرده ايم .ما همه در سنتی شرکت کرده ايم که بنيانگذار آن سنت او بود.اون گفتگويی که اوايجادکرد ويا گفتمانی که به اصطلاح جديد ايجاد کرد،گفتمان توحيد بود،گفتمان موحدانه زيستن بود.گفتمان دوری جستن از هر نوع از خدای ديگرچه سياسی ،چه بت های غير سياسی ،چه بت های طبقاتی ،چه بت های اجتماعی .از همۀ اينها بريدن و به يک معنويت درونی انسان می خواهد از زندگی روزانه اش فرا برود و با اين فرا رفتن از زندگی روزانه از درونش يک افق وسيع گشوده بشود و در آن افق وسيع زندگی که از درون گشودهمی شود آ رام استقرار پيدا کند .اين مسئله ای است که هيچ جا متوقف نمی شود و اين مسئله ايست که با چسبيدن به هيچ اصل عزم جزمی درست نمی شود.کسانی که به يک اصل جزمی می چسبند ،اصل جزمی ،يعنی اصلی که يک جور بيشترتفسير بر نمی دارد دين من ايناست ! می گه من دينم ده تا اصل داره ،يک،دو،سه ،چهار،... ومعنای هر کدام از اينها مشخص است .هيچ تفسير ديگری هم بر نمی دارد همه معناهای دين را فهميده اند ،تا آخر عمر هم به اينها می چسبد .اين دين من است، اين کسان اون راه را که او بنيانگذاری کرد،به درستی نمی روند.شعری از مولانا در اينجا بخوانم و اون شعر اين است که از حافظه يا مولانا درش شک می کنم ولی از مولاناست،گفته که

اين همه بی قراريت از طلب قرار توست طالب بی قرار باش تا که قرار بايدت

به محض اينکه ما خواستيم با يه اصل جزمی ،با دو اصل جزمی ،با سه اصل جزمی بهش بچسبيم و به خودمان آرامش بدهيم بگيم به حقيقت رسيده ايم،تمام شده، ديگر چشمهايت را ببند ،همانجا کلاه سر خودمان گذاشتيم برای اينکه عوامل گوناگونی اين قرار ما را بر هم خواهد زد يه حرف تازه می شنويم ،اين به هم می خوره، يه کتاب تازه می خونيم اين به هم می خوره،اما طالب بی قرار باش تا که قرار بايدت.طالب بی قرار آن کيست که هميشه خودش را در را ه احساس می کند.هميشه رهرو است ،هميشه طلب می کند آن چيزی را که در چنگش نمی افتد آن کسی که فکر می کند حقيقت الهی به چنگ او می افتد،اين بت پرست است به معنای الهی ،يه شرک خفی است حقيقت الهی در چنگ هيچ کسی نمی افتد .همان پيامبر ما ازش يک جمله ممکن است برای بعضيها خيلی تازگی داشته باشد،شما فکر می کنيد پيامبر خودش چه جور فکر می کرد که تمام حقيقت برايش روشن شده و ديگر تمام شده قضيه،يا هميشه جستجوگر بوده؟معنای پيامبر بودن نقطه مقابل جستجو گر بودن نيست روايت است از او نقل شده که اينطور گفت :حالات خودش را بيان می کرد.گفت:"انّه ليغان علیّ و انّی استغفرا... کل يوم سبعين عده "اين روايت روايت خيلی مهمه گفت :تاريکيهادرون مرا فرو می گيرد،مرا احاطه می کند، و من هر روز برای رفع اين تاريکی ها و زدودن اين پرده های تاريکی از درونم روزی ۷۰ با راستغفار می کنم.استغفار يعنی چی! استغفار يعنی خدايا مرا از خودم بيرون بياور تو مرا بپوشان الآن افکار من اوهام من مرا پوشانده ،غفر به معنای پوشاندن است.ستر است.استغفار يعنی اينکه انسان بخواهد خداآدم را بپوشاند.چون ما در مواقع عادی خودمان خودمان را می پوشانيم به اين معنی که افکار ما،اوهام ما،خيال ما،هميشه ما را پوشانده .هر انسانی اگر يک وقت خلوت کند،با خودش فراقتی کند،با خودش خواهدديد که انواع و اقسام فکر ها در مغزش رژه می رود .پيدا می کنيد يک وقتی را که بتوانيد ۵دقيقه طوری زندگی کنيد که اين افکار رژه نروند؟نه ! اين افکار رژه می روند در فکر آدم .اينها وهم های آدمی است .خيال های آدمی است ، که دائما آدمی را احاطه کرده است.يعنی ما خودمان ،خودمان را می پوشانيم.محجوب می شويم و به قول حافظ : تو خود حجاب خودی حافظ از ميان برخيز.ما خودمان ،خودمان را می پوشانيم .خدا پوشيده نيست .ما می پوشانيم خودمان را ،فاصله می اندازيم بين خودمان و خدا .خدا د ردرون ماست نه بيرون ما .از درون بايد بيايد بيرون بجوشد.گفت که من هم دچار همين حالت ها می شوم و هفتاد بار در هر روز طلب مغفرت می کنم يعنی طلب اين می کنم که خدايا تو مرا بپوشان، به نوعی که تمام اين وهم های من تخيلات من ،از من دور برود و آنچه که در درون من هست جر تو نباشد.اگر انچه در درون آدمی است جز خدا نباشد يعنی خدا آدم را پوشانده است.ايشان هم همينطور بود .ايشون هم طالب بی قرار بود ه است .هی خودش را از زير اين خروارها،وهم ها ،خيال ها بيرون کشيده است.بشر بوده ،خودش گفته که اين مطلب آخر من است.يه معرفی از خودش کرده .اين معرفی بالاترين معرفی است."قل انّما انا بشرٌمثلکم يوحی الیّ انّما الهکم الهٌ واحد "من انسانی هستم مثل شما .چه کسی حاضر است از ميان اينهايی که خيلی ادعا دارند بيايد در يک جلسه ای بگويد من انسانی هستم مثل شما،همين هايی که نمايندگی او را می کنند و به نوعی سخن می گويند که چه ميدانند يک سرو گردن،هزار سروگردن از همۀ انسانها بالاترند.به همه گفت ،علنی گفت در قرآن هم هست."قل انّما انا بشرٌ مثلکم ..." من مثل شما يک انسانم ،علايق شما را هم دارم .تمايلات شما را هم دارم ،نقطه ضعف های شما را هم دارم .اگر شما در درون خودتان وهم ها و خيالات بر شما غلبه می کند و بايد خودتان از زير اينها بيرون بکشيد،تاريک می شود درونتان بايد روشنايی ايجاد کنيد.من هم همينطور.شما چيزهايی را دوست داريد،من هم دوست دارم.شما از چيزهايی بدتان می آيد من هم بدم می آيد.وقتی پسر کوچک پيامبر بنام ابراهيم مرد يه حادثه ای اتفاق افتاد درست در همان ساعات همان روز آفتاب هم گرفت عده ای سر و صدا را بلند کردند که اين گرفتن آفتاب برای خاطر اين است که پسر پيامبر مرده . چون پسر پيامبر مرده کل طبيعت نظامش به هم خورده است هست اينها در کتاب تاريخ پيامبر فرمود نه اينها دو تا از آيات شمس و قمر ، ماه و آفتاب ۲ تا نشانه از نشانه های خدايی هستند که آنها دارند کار خودشان را می کنند در مرگ هيچ کس نمی گيرند اينها به خاطر مرگ کسی ولی خودش اشک می ريخت مرتب اشک می ريخت گفت اما من هم انسانم دلم می سوزد و اشکم جاريست برای خاطر فوت پسرانم "ا انا بشر مثلکم" يه اضافه دارد "يوحی الی انما الهکم اله واحد" تفاوت من با شما اينست که من هميشه در درون به من امدادی می رسد و آن امداد اينست که اله شما اله واحد است. يک خدا بيشتر نيست مرکز هستی يک جاست و هستی وحدت دارد و اينهمه مدعيان دروغين هيچ کدام هيچ کاره نيستند "يوحی الی انما الهکم اله واحد. اين دارد به من ميرسد. اينجا من يک نکته ای را عرض بکنم اين آيه از جمله آياتيست که اگر کسانی بخواهند معنای وحی را تبيين بکنند خواهند ديد که کاملا می شود اين را فهميد که وحی نبوی چيزی نبوده که هر چند وقت يک بار يک چيزی به او می آمده. او هميشه در حال وحی گرفتن بوده. اين آيه اين را می گويد." يوحی الی انما الهکم اله واحد" اينکه اله, اله واحد است. خدا مرکز هستی و تعدد بردار نيست. اين چيزی نيست که گاهی به او وحی بشود که! ممکن است بگويند که فلان حکم فلان وقت وحی شد اما اينکه ديگر چيزی نيست که گاهی به او وحی شود. هميشه اين می آمده. يعنی وحی نبوی چيزيست که او هميشه در حال و هوای وحی بوده است. او هميشه در حال وهوای توجه به خدا بوده است. به اين معناست. اين تعريفيست که او کرده است. حالا اشخاص در طول تاريخ به گونه های مختلف می توانند راه او راه بروند.اين "الهکم اله واحد" را تعقيب کنند. اين موحدانه زيستن را تعقيب کنند. به شکلی که من در "قرائت نبوی از جهان" اون مقاله ی شماره ی اول که در مرحوم مجلسی چاپ شد را توضيح داده ام در آنجا. خب من از حوصله ی شما خيلی متشکر هستم.خب نميدانم چقدر از وقت تخلف کرده ام. ميخواستم خيلی تخلف کنم ولی کم تخلف کرده ام. نسبتا اگر ۸ و ۲۵ دقيقه قرار بود تمام شود ۵ دقيقه بيشتر صحبت کرده ام. متشکرم. ۵ دقيقه طلب من. چون ميخواستم ۱۰ دقيقه اضافه صحبت کنم. و انشا... بعد هم باز هم از آن حال و هوای عرفانی ظاهرا ما بهره مند می شويم.

من يک نکته ای را تذکر بدهم اگر در محفل ما از دوستان اهل مطبوعات يا سايت کسی هست که بخواهد مطلبی از آنچه که بنده در اين جا عرض کردم گزارشش را به يک روزنامه ای بدهد يا به سايتی خواهش می کنم من فردا تا يک مثلا وقت معينی در اين جا هستم در همين دانشگاه و همين مهمانسرا، آنچه که نوشته با من درميان بگذارد و بعد گزارشش را رد کند تجربه تلخی داريم و آن اين است که گاهی بعضی از دوستان خيلی دست و پا بريده و نامنظم يک چيزی را تدوين می کنند، می دهند به يک روزنامه ای مثلا يا می گذارند در يک سايتی خواننده نمی فهمد که واقعا در اين جلسه چه گفته شده اين است که خواهش ميکنم که اگر کسی باشد که بخواهد اين کار را بکند قبل از تمام شدن جلسه با من هماهنگ بکند من ميگويم که فردا چه ساعتی اين جا تشريف بياوريد من آن نوشته را ببينم يک نظری در باره اش بدهم سعی کنيم يک چيز جامعی بشود که يک چيز بی ربط و نا منسجمی به جايی داده نشود.

قبل از آغاز پرسش ها توضيح داده شد که برخی سوالات عينا خوانده ميشوند و برخی ديگر با توجه به مشابهتی که چندين سوال با هم داشتند کليتی از آنها گفته خواهد شد.

سوال: آيا حقيقتی مستقل از تاريخ وجود دارد و نسبت حقيقت و تاريخ چيست؟ اين پرسش ناظر به آن قسمت از صحبت شما بود که در طول تاريخ همان چهار حوزه و چهار بال را تفسير کرديد

جواب: (لطف بکنيد هر سوالی که مطرح می شود کاغذش را به من بدهيد که توجه من به آن باشد) (سوال يک بار ديگر خوانده شد) عرض کنم به صورت خيلی کوتاه تاريخ دو معنی دارد بک وقت منظور از تاريخ حوادث تاريخی است که اتفاق می افتد و يک وقت تاريخ به معنی علم تاريخ است . فکر ميکنم منظور اين دوستی که اين سوال را نوشته علم تاريخ نيست بلکه حوادث تاريخی است که دارد اتفاق می افتد اين نوع سوال کردن که آيا حقيقتی غير از حوادث تاريخی وجود دارد آنسوی تاريخ وجود دارد يا ندارد اين بر اساس يک نوع تفکر از متافيزيک بنا نهاده شده است که تفکر صحيحی نيست عده ای فکر ميکنند که دو تا عالم است يکی عالم محسوس و يک عالم نامحسوس که اين عالم محسوس عالم حوادث تاريخی است، تاريخ به معنای اعم کلمه اعم از طبيعت، انسان و غيره يک عالم ديگری هم وجود دارد که آنجا نامحسوس است و خارج از تاريخ وجود دارد اين جور تفکيک فيزيک از متافيزيک و يا طبيعت از ماوراطبيعت بنياد فلسفی قابل دفاعی ندارد اما يک چيز ديگر ميتوان گفت بستگی دارد به اين که از حوادث تاريخی چه دريافتی دارد آيا نه به عنوان دو عالم يکی عالم تاريخ و يکی عالم خارج از تاريخ، تفسير حوادث تاريخی مطرح است که انسان حوادث تاريخی را چگونه تفسير کند وبه اصطلاح اگر پديدار شناسانه نگاه بکنيم چه معنايی در حوادث تاريخی ببينيم اگر منظور اين باشد ميشود گفت که حوادث تاريخی را ميشود معنی کرد ميشود از حوادث تاريخی معنی هستی شناسانه درک کرد ميشود گفت حوادث تاريخی را لايه بيرونی يا نمود های يک صاحب نمود تلقی کرد اگر به اين معنی بگيريم اين معنايش اين نيست که در بيرون از تاريخ يک چيزی وجود دارد بلکه معنايش اين است که خود تاريخ نمود يک چيزی است که آن غير از حوادث تاريخ است باطن اين حوادث تاريخی است. اين را ميشود گفت و نسبت تاريخ را ميشود اين گونه معين کرد و در عقيده توحيدی و هستی شناسی عرفانی هم قضيه همين است تمام آنچه که در حوادث تاريخی ما ميبينيم اين حوادث تاريخی يک بنيادی دارد که تمام اين حوادث از ان بنياد بيرون ميزند. تجلی آن بنياد هست نمی توان گفت اين يعنی خارج از تاريخ اين مساله خارج از تاريخ نيست عين تاريخ هم نيست مسئله مسئله ظاهر و باطن و نمود و بود است

سوال ۲ : يک تفاوت کوچک ميان يک بال از چهار بالی است که شما مطرح کرديد يعنی علم فلسفه و هنر با دين وجود دارد و آن اين است که سه تای اول جنبه بشری دارد و آخری محتوی ماورايی دارد ولی شما اين چهار تا را با هم همطراز و هم ارزش فرض کرديد

جواب: يعنی چه عنصر ماورايی دارد بنده هيچ وقت اين تعبير را به کار نمی برم که دين چيزی است که از جای ديگر آمده است . من هيچ وقت اين تعبير را به کار نميبرم. ممکن است بعضی ها اين تعبير را به کار برده باشند دين کار آدم است به اين معنا، دين سلوک آدمی است. آن چيزی که ما به آن دين ميگوييم يعنی سلوک معنوی آدمی. راه روی معنوی آدمی. آدمی يک کار ميکند کار علمی است. يک عمل انجام می دهد عمل فلسفی است. يک عمل انجام می دهد عمل هنری است و عمل ديگری هم انجام می دهد عمل دينی است. در آن عمل دينی سعی می کند از زندگی روزانه فراتر برود و يک عمقی را درک بکند و به اصطلاح افق معنوی درونی خودش را گشوده تر بکند. اين دين آدمی است و کسی که اهل اين کار است او دين دارد در قرآن کريم هم گفته شده است :( ان الدين عند ا... الاسلام) دين در نزد خدا، نه اين که يعنی دين در نزد خدا، يعنی در نظر خدا نه نزد خدا. همان طور که در آن آيه ديگر هست (ان اکرمکم عند ا... اتقيکم) يعنی در نظر خدا اين است. اين جا هم همين طور است يعنی اگر از منظر خدا اگر به دين نگاه بکنيد که خدا نظرش در باره دين چيست؟ آن اسلام است و معنی اسلام در قرآن تسليم شدن است و معنی تسليم شدن يعنی انسان مقاومت نکند در برابر اراده خداوند که اين عالم از اراده خداوند به وجود می آيد که بنده توضيح اين مطلب را در مقاله اول از قرائت نبوی از اين جهان گفتم و اگر بخواهيم تعبير عرفانی از آن بکنيم بر ميگرديم به آن بيت مولانا که گفت البته اگر من درست در خاطرم باشد چون من حافظه ام ضعيف است

ما ز درياييم و دريا می رويم ما ز عقبی ايم و عقبی ميرويم

کشتی نوحيم و در طوفان روح لاجرم بی دست و بی پا می رويم

يعنی در اين فعاليت علی الاطلاق خداوند در هستی دراين تجليات خداوند در هستی که از هر گوشه خود را نشان می دهد ما مقاومت منفی نشان نمی دهيم با آن هماهنگ می شويم و با آن پيش می رويم که معنی انا لله و انا اليه راجعون هم همين است . اين دين آدمی است و دينداری آدمی است. معنی اسلام هم اين است. اسلام عمل انسان است اسلام يعنی تسليم شدن دين را ما اين طور معنی می کنيم. بنا براين دين هم از انسان شروع می شود فلسفه هم از انسان شروع می شود. علم هم از انسان شروع می شود. هنر هم از انسان شروع می شود. البته در طول تاريخ کسانی بوده اند که آمده اند ارشاد کرده اند انسان را در مسير دين داری همان طور که کسانی هم بوده اند که آدمی را ارشاد کرده اند در علم آدمی را ارشاد کرده اند در هنر آدمی را ارشاد کرده اند در فلسفه بنابراين اين تعبير که دين ماورايی است را بنده برايش معنای درستی نمی بينم وکسانی که اين تعبير را ميکنند ... بنده هم ميدانم که خيليها اين تعبير را می کنند دين را خدا فرستاده اما اين پايه... بايد اين حرف را معنا بکنند که يعنی چه دين را خداوند فرستاده يعنی يک چيزی بوده پيش ما فرستاده؟ ارشاد کرده است خدا مردم را به دين داری.اين يک مساله ديگر است ارشاد کرده است از طريق پيامبران که دين دار باشيد اين راه را برويد اين سلوک معنوی را بکنيد بنا براين من اين طور فکر نمی کنم که اين ها انسانی است و آن ماورايی و به همين جهت است که من يک اختلاف نظری دارم با دوستان و اين تعبير را هيچ وقت نمی کنم که دين يک چيزی است و فهم دين چيز ديگر. به دليل اين که در اين مفروض گرفته شده است که دين يک چيزی است در عالم خارج از اين عالم نميدانم در يک جايی در يک ناکجا آبادی، بعد از آن يک فهمی حاصل می شود و اين فهم ها متفاوت است. من هيچ وقت اين تعبير را نمی کنم چون اصلا دين و دين داری را کار خود آدمی می دانم.

سوال بعدی: آيا می توان تفکيکی ميان موحدانه زيستن به رسم پيامبر اسلام(ص) متناسب با شرايط عصر جديد و موحدانه زيستن به رسم موسی(ع) متناسب با شرايط عصر جديد قائل شد؟

جواب: خوب ما می توانيم اين را در تفسير های رهبران دينی يهود و رهبران دينی اسلام ببينيم اين عرايضی که بنده عرض کردم به اين معنا نيست که همه يک جور زندگی می کنند در عصر جديد. متون يهوديت به گونه ای است که برای يهوديان عصر جديد پاره ای از سوالات خاص در ارتباط با آن متون به وجود می آيد. متون اسلامی به گونه ای است که برای مسلمانان عصر جديد در ارتباط با آن متون يک سوالات ديگری به وجود می آيد. بنا براين می تواند موحدانه زيستن در عصر حاضر برای يک جمعيت يهودی و موحدانه زيستن يک جمعيت مسلمان متفاوت باشد اما اين متفاوت زيستن نه به آن معنا که بگوييم اينها بيشتر موحدانه می زيند يا آن بيشتر موحدانه می زيند در اعمال آنها مناسک آنها مشکلاتی که دارند و می خواهند آن مشکلات را حل بکنند در هماهنگی هايی که می خواهند ايجاد بکنند با زندگی در دنيای جديد تفاوت هايی به وجود می آيد برای اين که گذشته تاريخ، سنت اين عزيزان و متون دينی اين عزيزان متفاوت است. بله چرا به اين شکل می تواند تفاوت هايی وجود داشته باشد در عين حال همه اينها هم موحدانه زيستن باشد. موحدانه زيستن يک تعريف واحد يک فرم واحد ندارد. آن چيزی که در ذهن بعضی از شماها هست اين است. خيال می کنيدکه اين تعبيرات يک معنای روشن مشخص استاندارد دارد که يا جايی هست و يا جايی نيست. الان ما در عصری زندگی می کنيم که حتی مفاهيم علمی هم چنين وضعيتی دارند شتاب، سرعت، موج، نور... اگر من غلط گفتم شما بگوييد همه اين ها تعاريف مختلف دارند درست است ؟؟ (تاييد حضار) بنابراين تا چه رسد به مفهوم هايی که خيلی عميق تراست

سوال: آيا می شود نقطه مقابل آن يعنی ناموحدانه زيستن را تعريف کرد؟

جواب : بله مثلا ميشود گفت که مثلا نوعی از زندگی ها را و نوعی از دين داری ها را نشان داد و گفت اينها ناموحدانه زيستن است

سوال: با چه شاخص هايی می توان اين کار را انجام داد؟

جواب: اين تفسير است شاخص علمی ندارد. به آن معنا که در ساير رشته های علمی با يک متد مشخصی می شود گفت. اينها شاخص های علمی ندارد. مولفه های تشکيل دهنده موحدانه زيستن را ما تعريف می کنيم .هرکجا که ما اين مولفه های تشکيل دهنده را ما پيدا نکرديم آنجا می گوييم موحدانه زيستن وجود ندارد .مثلا يک چيز خيلی کلی که بخواهيم بگوييم اين است ديگر، عرفا يک چيزهايی را مشخص کردند که اگر به متن متون عرفانی مراجعه کنيد مشخص کرده اند که يک شخصی که موحدانه می زيد او در جنبه های مختلف زندگی چگونه ميزيد چگونه عمل می کند ميتوانيد آن را شاخص قرار دهيد يا فرض کنيد در متکلمان جديد شخصی مثل ۹۹۹۹۹ می گويد آشتی با خدا، آشتی با خود، آشتی با ديگران موحدانه زيستن است و به تعبير او غايت قصوی هر انسانی خدا باشد او آشتی با خود دارد آشتی با ديگران دارد آشتی با خدا دارد. خوب اين ها را می توان تحليل های روانی پديدار شناسانه کرد و هر انسانی که اين مشخصات در او وجود داشته باشد می توانيم بگوييم او موحدانه زندگی می کند. هر انسانی که اين ها در او وجود نداشته با شد و به عوض آشتی ها تعارض های گوناگون دائما او را آزار می دهد و از خود بيگانه است ، اين ها می توان از لحاظ روانی انسان را تحليل کرد، وقتی که چنين وضعيتهايی را می بينيم که از اين سو به آن سو می افتد و نمی تواند تعارض های درونی و دوگانگيهای درونی خود را حل بکند اين انسان موحدانه نمی زيد ولو در زبان بگويد من موحد هستم زيستن موحدانه را ميشود از اعمال اشخاص از تحليل درون اشخاص به دست آورد

سوال: يعنی داوری بيرونی وجود دارد برای اين ماجرا؟

جواب می شود بله می شود

)شوخی بين مجری و آقای مجتهدی(

سوال: من هيچ کدام از ويژگی های يک انسان ديندار را ندارم و از طرفی واقعا هيچ احساس نيازی به آنها را ندارم به نظر شما من چگونه آدمی هستم

جواب: (خنده حضار) شما همين آدمی هستيد که خودتان تعريف کرديد ولی از ديد من شما صاحب حقوق بشر هستيد....بله )خنده حضار(

سوال: يکی از سوال هايی که مربوط می شود به بحثی که شما کرديد و مثالی که راجع به دعا نويسی زديد. آيا ممکن است آيندگان هم به دين داری ما به ديده تمسخر نگاه بکنند؟

جواب: ما دين داری گذشتگان به ديده تمسخر نگاه نميکنيم ما ميگوييم آنها دين داريشان به گونه ای بوده است ما دين داريمان به گونه ای ديگر و در يک جاهايی هم مشترک هستيم حد اقل می توانيم آن اشتراک را در اين معين کنيم که آنها می خواستند به نوعی اين زندگی روزانه شان خوردن خوابيدن و امثال اين طور چيزها و حتی دانشمند بودن و حتی کار سياسی کردن قانعشان نمی کرده دلشان می خواسته به زندگی خودشان يک معنايی عميق تر از اين ببخشند و يا در زمان خودشان تعارض هايی احساس می کردند که خيلی علاقه داشتند اين ها بر طرف بشود يک دين داری های اين گونه داشتند و برای اين کار هم يک راه و رسومی داشتند و يا اين که بر اثر تقليد و تربيت که اکثر هم اين طور بوده بر اثر تقليد و تربيت و تلقين و اينها يک دينی داشتند ولی ما به هيچ کدام از اين ها نميخنديم و تمسخر نمی کنيم در صورتی که يک صدقی در آنها وجود می داشت که ميتوان اين را تشخيص داد که هر کس هر نوع دين داری ميکند در آن صادق است يا نه اين صادق بودن در دين داری به آن معنا نيست که گزاره هايی که بيان می کند مطابق واقع هست يا نه، در عمل دين داريش صادق است يا نه اگر بخواهيم بفهميم که کسی صادق است يا نه کسی که دين داری می کند يک چيز را برتر از همه چيز می نشاند حالا اسمش خداست اسمش حقيقت است يا هرچيزی. يک چيز را حاضر نمی شود بفروشد. اگر زندگی کسی را بررسی کرديم و آنچيزی را که خودش برتر از هر چيز اعلام می کند حالا هر چيزی، ما معين نمی کنيم خودش معين می کند همان ا... اکبر . آيا همه جا همين طور است می فهميم که اين صادقانه است يا يک جاهايی ممکن است خطايی هم بکند و دوباره پشيمان بشود و گويد من يوسفم را ارزان فروختم. همان طور که در قرآن آمده است که يوسف را نه اين يوزارسيف را (خنده حضار) ارزان فروختم بنابراين می فهميم که اين صادقانه است نمی خنديم به هيچ وجه احترام هم می گذاريم بنا بر اين چرا انتظار داريم آيندگان به دين داری ما اگر دين داريم ما صادقانه باشد بخندند و يا چرا تمسخر بکنند نه آنها هم نوع ديگری دين داری می کنند و می گويند گذشتگان ما هم اين طور دين داری کردند . اين کار منافات ندارد با اين که پاره ای از گزاره هايی که ما صادق می دانستيم در آينده به آن اشکالاتی بگيرند همان طور که پاره ای از گزاره هايی که در اعتقادات گذشتگان ما شکل گرفته ما ميگوييم نه. اشکالاتی بر آنها وارد است اين تحولات علمی، فلسفی، کلامی الهياتی پيدا می شود اما اين غير از اين است که تمسخری داشته باشيم.

سوال : يک بخش از سوال ناظر به عصمت پيامبر بود که می خواستند آنرا بيشتر توضيح بدهيد و به طور مشخص تر سوال شده بود که احاطه پيامبران به علم امروزی چطور بوده است؟

جواب : من پاسخ اين قبيل مسائل را تا حدودی در آن مقاله قرائت نبوی از جهان (شماره اول ) آورده ام من به طور کلی مبنايم اين است که در مورد پيامبران می توان دو جور قضاوت کرد و اين می تواند برای شما يک اصلی باشد و دنبال کنيد يک وقت اين است که ما قبلا می نشينيم و تعريف می کنيم برای خودمان که پيامبر چه کسی است با مقدمات فلسفی و مقدمات کلامی ما مشخصاتی برای پيامبر ذکر می کنيم که مقتضات بيان فلسفی و کلامی ماست . ما می گوييم پيامبر يعنی اين يعنی اين يعنی اين يک مشخصاتی برايش قائل می شويم و بعد کسانی که در طول تاريخ آمدند دعوی پيامبری کرده اند نگاه می کنيم به آنها هر کدام را که درست تشخيص داديم که به نظر ما اين پيامبر است می گوييم پس همه اين مشخصاتی که ما قبلا با دلايل فلسفی و کلامی معين کرده بوديم پس حتما در اين آقا وجود دارد حالا اعم از اين که نشانه ای در او ببينيم از آن صفات يا نه مثلا می گوييم دليل فلسفی داريم دليل کلامی داريم که پيامبر بايد عالم همه علوم باشد مثلا يا علوم اولين و آخرين باشد و يا همان طور که پاره ای از فلاسفه اسلامی گفتند پيامبر بايد کسی باشد که به تمام عالم صغير و عالم کبير و اينها احاطه داشته باشد و چه و چه بعد وقتی می بينند که کسی دعوی پيامبری کرده می گويند پس همه آن چيزهايی که ما با اين دلايل به آن رسيده بوديم در اين آدم هست اعم از آن که در گفته های او از فلان علم شيمی يا فلان علم فيزيک چيزی وجود داشته باشد يا نه و وقتی از آنها می پرسيم می گويند خوب لازم نديده است آنها را بگويد می دانسته ولی لازم نديده است آنها را بيان کند يا از او نپرسيده اند تا بگويد اين يک جور بر خورد است .اگر کسانی اين طور برخورد کرد بايد از آنها بپرسيم که اين دلايل فلسفی و کلامی شما چگونه دلايلی است و آن دلايلشان را بررسی کنيم ببينيم که اين دلايل واقعا آن قدرت را دارد که چنين نتيجه ای از آن گرفته شود بنده معتقدم چنين دلايل فلسفی و کلامی وجود ندارد يک وقت هم اين است که طور ديگر بررسی ميکنيم که پيامبران در طول تاريخ ظاهر شده اند و آنچه که بوده اند نشان داده اند که چه اند و که اند و در باره چه موضوعاتی اظهار نظر می کنند در باره چه موضوعاتی اظهار نظر نمی کنند همان طور که يک دانشمند علوم طبيعی با زندگی خودش با اعمال خودش با کتاب های خودش نشان می دهد که اين آدم چه کاره است و تخصصش در چه امريست نمی توانيم در باره يک دانشمند فيزيک بگوييم که او شيمی هم می دانسته ولی نخواسته اظهار نظر بکند ايشان در باره فيزيک اظهار نظر کرده است تا آنجا که ما ميدانيم يا فيلسوفان هم همين طور اند ما فيلسوفان را درباره شان قضاوت می کنيم بر اثر آثاری که از انها مانده است و آنچه که گفته اند آنچه که نوشته اند يعنی همان طور که در عرايض قبلی ام در متن سخنرانی به آنجا رسيدم به آنجا رسيدم. يا اين که کسی ساز زن بسيار خوبی است ما حالا بياييم و بگوييم که نه ايشان بسيار خوب هم آواز بلد بود بخواند اما نخواند اين نميشود يک کسی که آواز خيلی خوب می خواند بگوييم که او ساز هم خوب می تواند بزند ولی خوب نزده اين کار را هم نمی شود کرد در باره پيامبران هم قضاوت ها اين گونه است به نظر من، يعنی بنده عقيده ام اين است و صحيح را بر اين می دانم و دارم نظر خودم را بيان می کنم که در باره قضاوت کردن درباره اين که پيامبران چه می دانستند و چه نمی دانستند، علم آنها چه قدر بوده است. بايد تاريخ را بررسی کرد بايد آثار آنها را بررسی کرد بايد آن قلمرو هايی را که آنها در آن قلمرو سخن گفته اند. آنها را بايد بررسی کرد ديد در چه زمينه ای اينها مطالبی گفته اند هر قدر که گفته اند و اظهار داشته اند همان را ميتوان برای انها نوشت. ما حالا چقدر کتب مقدسه يهود و نصارا چه در قرآن خودمان که من بيشتر متمرکز می شوم روی قرآن، قرآن ما که مهمترين اثر پيامبر است ما وقتی قرآن را می بينيم نه در آن علم شيمی را می بينيم و نه علم فيزيک و نه از اين قبيل چيزها، علوم جديد. يک چيزهای ديگر در آنجا می بينيم راه انسان را به سوی خدا هموار می کند اين کتاب بنا بر اين می توانيم بگوييم که کار پيامبر اين بوده است که راه انسان به سوی خدا را هموار بکند و همان طور که در مقاله قرائت نبوی از جهان بنده نوشته ام قرآن تفسير پيامبر است از هستی. تفسير موحدانه پيامبر است با امداد الهی از هستی معنای هستی حقيقت هستی بنياد هستی آينده هستی آغاز هستی اين است دين آدمی را دارد در واقع به آدمی ارشاد می کند و نشان ميدهد . وقتی از پيامبر چيزی بيش از اين در دست نمانده ما چه دليلی داريم بر اين که پيامبر شيمی هم می دانسته فيزيک هم می دانسته، اين هيچ دليلی نداشته و اين هيچ منقصتی برای هيچ کسی نيست چه نقصانی است برای پيامبری که راه انسان را به سوی خدا باز می کند که شيمی نگفته باشد يا ندانسته باشد مگر اين منقصت است چه نقصی است اين ؟ اين بود پاسخ بنده به اين سوال

سوال در مورد عصمت پيامبر توضيح

جواب: آهان پس عصمت را يواش گفتيد من متوجه نشدم در مورد عصمت چه پرسيدند

- سوال اصلی اين است که در مورد عصمت پيامبر است که شما در صحبتتان گفتيد برخی کاستی ها در وجود ايشان بوده است. سوال ناظر به اين بحث است.

جواب: ببينيد خانمها و آقايان من باز هم در آن مقاله قرائت نبوی مطلبی راجع به عصمت نوشته ام آنچه که مسلم است ازقرآن به دست می آيد از اظهارات خود پيامبر به دست می آيد پيامبر در آن وظيفه اصلی که بر عهده داشته عصمت داشته است به اين معنا که او وظيفه اش دعوت به خدای يگانه بوده هيچ وقت دعوت به خدای يگانه را منحرف نمی کرد به دعوت به غير خدا به اين معنی درست است پيامبر هميشه دعوت به خدا می کرده . شما سراسر قرآن را از اول تا آخر بررسی کنيد يک جا نمی بينيد که پيغمبر از اين اصل منحرف شده باشد . يعنی به غير خدا دعوت کرده باشد به غير آن موحدانه زيستن دعوت کرده باشد، بله در اين دعوتش معصوم بود و از آن راه منحرف نمی شده است . اين را نمی شود انکار کرد اما معنای بيش از اين عصمت يعنی چه ؟؟ باز دو تا مساله در اين جا مطرح می شود در خود قرآن گفته شده است، پاره ای از تعبيرات اين چنينی است که در باره برخی از انبيا گفته شده است که فلان نبی فلان جاگناهی داشت بعد استغفار کرد . در مورد آدم گفته شده است که (عصی) ، معصيت کرد در مورد خود پيامبر گفته شده است که ليغفر ا... ما تقدم من ذنبک و ما تاخر اين آيه قرآن است ديگر تا اين که خدا بيامرزد از تو گناهی که سر زده در قبل و بعد. بنابر اين يک مساله اين است که آيا مرتکب گناه می شده يا نميشده که اين مساله محل اختلاف است ميان مسلمانان و علمای مسلمان که در طول تاريخ اين محل اختلاف بوده است. پاره ای بوده اند که گفتند بله ممکن بوده است از پيامبر هم گناهی سربزند . اين مساله هميشه در طول تاريخ يک مساله اختلافی بوده است. و اگر فرضا يک گناهی سر می زده به آن وظيفه اصلی ودعوت اصلی به هيچ وجه لطمه ای نمی زده است. شايد بتوان گفت قل انما انا بشر مثلکم را هم يک چيزی اين طوری از آن فهميد که ممکن است از يک انسان خطای اين طوری هم سر بزند. اين يک مساله . مساله ديگری که بنده گفتم آن تاريکی هايی که پيدا می شد و اين حرفها اين ديگر عالم ديگری است اين از خواص بشر بودن است اين روايت به خود پيامبر مستند است که من برای شما خواندم که تاريکی هايی می آيند، وهم هايی می آيند، خيالهايی می آيند که من هميشه سعی می کنم اينها را کنار بزنم خوب اين از خواص بشر بودن است بشر يک چنين چيزهايی را دارد. اين که به نظر بنده هيچ لطمه ای به وظيفه پيامبری نمی زند .انسان است. آنچه که مهم است اين است که انسان در تلاش مجدانه ای باشد برای برکنار زدن اين وهم ها و خيالها اين مهم است. اصلا من يک چيزی به شما بگويم خواهش می کنم برويد بعد از اين مسائل را از اين زاويه مطالعه کنيد شما فکر می کنيد که اين همه عبادت که به پيامبر و اوليای خدا مثلا حضرت علی نسبت داده شده ، اين ها يعنی چه؟ می شود نيايش مصنوعی کرد می شود کسی در خودش احساس نقص و تاريکی نکند و باز نيايش واقعی بکند؟ چرا ما در اين زمينه ها هيچ نمی انديشيم ؟ يک وقت نيايش کردن تقليد است بر اثر تربيت است عادت است که خيلی از ما اين طور نيايش می کنيم اما اگر کسی واقعا نيايش کند بخواهد پرواز کند بخواهد از آن چهار چوب بيرون بيايد و در درونش گشايشی پيدا شود چه کسی اين کار را با تمام وجود انجام می دهد؟ اگر کسی هميشه درونش گشايش باشد آيا امکان دارد دوباره اين کار را انجام دهد؟ تحصيل حاصل بکند به اصطلاح اگر کسی تشنه نباشد دنبال آب می رود؟ ما از سويی به پيشوايان دين نسبت می دهيم که آنها از صميم قلبشان نيايش می کردند. مثلا در حالات حضرت علی گفته شده که طوری نيايش می کرد که چنان به خود می پيچيد که آدم مار گزيده در نهج البلاغه هست آخر اگر کسی در خودش نقصی و يا ضعفی احساس نکند و تمام وجوش بر انگيخته نشده باشد که از آن نقص و از آن ضعف بيايد بيرون می تواند نيايش واقعی بکند اصلا؟ اين که ادا در آوردن می شود اينها نشان می دهد که تصوراتی که ما در باره اينها داريم در باره پيشوايان دين داريم خيلی تصورات ساده عوامانه بی مطالعه است. آنها هم اين محدوديتهای انسانی داشتند و آنها هم ميخواستند از اين محدوديت های انسانی بيرون بروند و نيايش آنها و نيايش ما فرقش در اين است که آنها همتی داشتند آن چيزی که عرفا خيلی روی آن تاکيد می کنند همت. متاسفانه من خيلی حافظه ام ضعيف است و نمی توانم اشعار متناسب را برای شما بخوانم . همتی که آنها داشتند يعنی چنان از درون خيز بر می داشتند از درون به سمت مقصد اعلای خودشان. همت خيز برداشتن، ما نداريم هی رسوب می کنيم همان چيزی که اسمش کسالت است بطالت است تنبلی است يا هر چيزی آنها اين را نداشتند خيز برمی داشتند خيز برداشتن از همت آغاز می شود اين است فضيلت آنها نه اين که محدوديت نداشتند والا اين عباداتی که به آنها نسبت می دهند معنا ندارد نيايش های واقعی معنا پيدا نميکند آن وقت، و يا بعضی دعا ها را ميخوانيم توجه نمی کنيم اين دعا ها را به ائمه نسبت می دهند اما در عين حال آنها در دعاها می آيند می گويند که خدايا من سپاسگزارم که چقدر اعمال ناشايستی که از من ديدی تو پوشاندی اين حرفها يعنی چه مثلا در دعای کميل اگر درست يادم باشد اين جمله است و کم من قبيح سترته تو اعمال قبيح از من ديدی اما پوشاندی ديگران از آن باخبر نشدند يا دعای اين گونه که ا...م اجعلنی خيرا مما يظنون بی اين هم در دعاها هست خدايا مرا بهتر از آن قرار ده که مردم در باره من تصور ميکنند من آنچيزی که مردم تصور می کنند نيستم آنها فکر می کنند من يک پارچه نورم مثلا. من خودم می دانم اين طور نيستم. مرا بهتر از آن قرار بده. ببينيد خيلی مسايل هست وقتی اينها را بررسی ميکنيم می بينيم ما دچار مبالغاتی هستيم به طوری که پيشوايان دينی خود را از انسانيت بيرون می بريم آنها را ميان خدا و انسان قرار می دهيم حالا ريشه های اين از کجا آمده است که من در اين جا عقايدی دارم که مساله تجسد مسيحيت در کلام اسلامی و فرهنگ اسلامی خيلی تاثير گذاشته است حالا طولانی شد ببخشيد . بنابر اين آنچيزی که من می توانم در اين زمينه عرض بکنم اين هاست

سوال يکی از حضار از ميان جمعيت: شما گفتيد قرآن تفسير پيامبر به کمک امداد های غيبی است و چرا می گوييد قرآن علم شيمی و فيزيک ندارد در حالی که ما تفسير علمی قرآن داريم و خيلی از علمها با توجه به آيات قرآن بيرون کشيده شده و اين که من شک دارم که شما خدا قرآن را کامل قبول داشته باشيد چون که علنا می گوييد که قرآن از طرف پيامبر است و آنرا از طرف خدا نمی دانيد و خيلی از حرفهای ديگر و اين که شما می گوييد من اعتقاد دارم من ، بنده می گويم و ممکن است که اگر اعتقادتان اشتباه باشد، نبايد تلقين بشود به ديگران و تحميل بشود که ديگران بفهمند که حرفهايتان درست باشد

جواب : متشکرم. و اين که چرا می گويم تفسير پيامبر است با امداد غيبی از جهان اين را بنده به صورت مشروح و مفصل در مقاله قرائت نبوی از جهان نوشته ام (اعتراض پرسش کننده) و اين هم در اينتر نت گذاشته شده و وقتی در اينترنت اسم بنده را بزنيد آن مقاله می آيد که به چند زبان دنيا هم ترجمه شده و همان موقع هم که اين مقاله منتشر شد تقريبا دو سال پيش. موافق و مخالف داشت بعضی ها آن طور که بايد و شايد آن را توجه نکردند فکر کردند وقتی تفسير وقتی می گوييم يعنی همان طور که يک آدمی می نشيند کتاب را تفسير می کند پيامبر هم نشسته با علم و فکر خودش جهان را تفسير می کند خيال کردند منظور ما از تفسير اين است در حالی که آنجا توضيح داده شده منظور از تفسير چه هست نمود ديدن جهان نمود خدا ديدن جهان آن هم با امداد خدا به کلی غير از آن چيزی است که از تفسير د ر موارد عادی به ذهن می آيد که موافق داشت، مخالف داشت چيزهای مختلفی نوشته شد آن را می توانيد آنجا مطالعه کنيد ممکن است که با آن موافق باشيد ممکن است که مخالف باشيد اما راجع به آن مسئله ديگر که شما می فرماييد از قرآن می تواند علم شيمی به دست آيد علم فيزيک به دست آيد. اگر کسانی چنين چيزهايی نوشته باشند ما با کمال استقبال از آنها استفاده می کنيم من تا به حال نديدم کسی تا به حال چنين چيزی نوشته باشد شما آنها معرفی کنيد به دوستانتان و ديگران که بدانند در قرآن چنين چيزهايی هم هست ما تا به حال چنين چيزی نديديم . اما مساله سوم که می گوييد من ميگويم که اين طور می فهمم اين جلسه بحث علمی است اين جا يک مشت انسان های عامی ننشسته اند که بنده برای آنها تبليغ بکنم و يا برای آنها روضه بخوانم اين جا يک سری کسانی نشسته اند که تا حدودی اهل مطالعه هستند و بعد ا





















Copyright: gooya.com 2016