چهارشنبه 25 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا زندگی مشترک هم جنس گرايان طور ديگری پيش می رود؟ نشريه آلمانی "اما"، برگردان از لاله حسين پور

نشريه اما شماره ۳۰۴

"آنکه"، ۴۰ ساله و "ساسکيا" بالای ۶۰ سال، هر دو از زنان لزب بوده و با پارتنر خود زندگی مشترک دارند. آن ها درباره نقاط مثبت و منفی زندگی مشترک لزبين ها، به ويژه واکنشی که اين نوع زندگی در محيط و جامعه و حتی در ميان روابط دوستانه و نزديک به وجود می آورد، به گفتگو نشسته اند.

ساسکيا می گويد: سئوال اصلی اين است، آيا فرقی ميان زندگی مشترک هم جنس گرايان با زندگی مشترک دگرجنس گرايان وجود دارد؟ وی معتقد است اين دو نوع زندگی تشابهات زيادی دارند. هرچند می بايست ميان زندگی هم جنس گرايان زن و مرد نيز تفاوت قائل شد.

آنکه می گويد: نقش زنانه و مردانه که در جامعه تقسيم شده است، در روابط دگرجنس گرايان ميان زن و مرد توزيع می شود. مرد چرخ ماشين را عوض می کند، زن لباس های شسته را پهن می کند. اين قانون نانوشته، در ميان هم جنس گرايان زن يا مرد نيز مجددا تقسيم می شود. سئوال اين جاست که آيا چنين تقسيم نقشی ميان هم جنس گرايان مرد همانند هم جنس گرايان زن پيش می رود؟ واقعيت اين است که ميان هم جنس گرايان نيز به طور معمول يکی از پارتنرها نقش "مردانه" و ديگری نقش "زنانه" را به عهده می گيرد. اما چون در رابطه با زندگی مشترک هم جنس گرايان تحقيقات زيادی انجام نمی گيرد، نمی توان به دقت و با آمار ميزان واقعی ِ تقسيم نقش در ميان آنان را تعيين کرد. تنها تحقيقاتی که می توان به آن تکيه کرد، مربوط به سال های ۷۰ و ۸۰ است. درواقع تا آن جا تحقيقات به عمل آمده که کليت جامعه در مقابل و عليه هم جنس گرايی موضع می گرفت. اما همين که جامعه شروع به نرماليزه کردن هم جنس گرايی کرد، تحقيقات نيز در اين رابطه متوقف شد.
برای مثال هم اکنون تحقيقات بر روی ترانس سکسوئل ها و اينترسکسوئل ها متمرکز شده است. پديده ای که هنوز جامعه آن را نپذيرفته و به آن به مثابه يک "استثناء" يا يک "مشکل" می نگرد. همان گونه که در سال های ۷۰به هم جنس گرايی می نگريست. گويی پديده هايی شامل تحقيقات قرار می گيرند که به عنوان "آسيب" شناخته می شوند. اما اکنون ديگر علاقه ای به تحقيقات در مورد هم جنس گرايی ِ "نرمال" وجود ندارد!



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ساسکيا: به همين دليل می بايست اين جا از تجربه های شخصی صحبت کرد. برای مثال پارتنرهايی را که من می شناسم، چه هم جنس گرا و چه دگرجنس گرا، مناسباتی ميان خود به وجود آورده اند که تفاوت چندانی با يک ديگر ندارند. زنان هم جنس گرايی را می شناسم که خود را با نقش "مردانه" هويت يابی کرده اند و تلاش می کنند در زندگی مشترک همان نقش را به عهده بگيرند. مثلا از انجام کارهای خانه سرباز می زنند.

آنکه: درست است. يا کارخانه را به عهده پارتنر می گذارند و يا اين قبيل کارها را مانند "مردان" انجام می دهند. يعنی، مدت طولانی به چيزی دست نمی زنند و يک باره در يک آکسيون پرسروصدا همه خانه را تميز می کنند و برای کارشان می بايست تشويق شده و "جايزه" بگيرند. در حالی که "زن" به طور دائم و مستمر در حال جمع و جور کردن و تميز کردن خانه است، اما اصلا به نظر نمی آيد.
ساسکيا: من هم بعد از تجربياتی که با زنان "مردنما" و با صفات و مشخصه های "مردانه" که در جامعه مردسالار حاکم است، داشتم، ديگر اجازه استثمار خودم را توسط نه زن و نه مردی ندادم. هرچند ابتدا برايم جالب بود که می ديدم، حتی يک زن در زندگی مشترک به خود اجازه می دهد که از زن ديگر در انجام کارهای خانه بهره برداری کند. اما کم کم توانستم به آن به مثابه يک پديده اجتماعی بنگرم که ديگر جنسيت نمی شناسد. چه زن و چه مرد می توانند حامل اين پديده باشند. با اين وجود اما مشکل اينجا بود که در مورد زنان نمی شد مشخصه های بهره برداری را به آسانی تشخيص داد. تشخيص اين مشخصه ها در مردها بسيار راحت تر بود. نکته ديگر اين است که در يک رابطه دگرجنس گرا، وقتی زن برابری طلب و به دنبال استقلال است، تلاش می کند تا رابطه اش را طوری با مرد تنظيم کند که بتواند به خواسته های خود برسد، اما نابرابری هم چنان به طور غيرمستقيم حاکم است. درحالی که در زندگی مشترک دو زن، ديگر نمی بايست حداقل در ذهن، هيچ گونه نابرابری وجود داشته باشد. هر آن چه يکی "می تواند"، ديگری هم "می تواند". در چنين حالتی تنظيم رابطه ويژگی های ديگری دارد که می بايست تجربه شود.

آنکه: اين ويژگی ها را می توان طور ديگری فرموله کرد. چون بين زن و مرد تفاوت معينی وجود دارد، زن می خواهد اين تفاوت را از بين ببرد و در يک عمل مشترک آن را نشان می دهد. برای مثال وقتی مرد مدتی رانندگی می کند، زن احساس می کند که او نيز می بايست به همان ميزان رانندگی کند، حتی اگر تمايلی نداشته باشد. اما وقتی اين رابطه ميان دو زن است، اگر يکی از دو زن تمام مدت رانندگی کرد، مشکلی نيست و اين جا تلاشی برای اثبات "برابری" و رفع "تفاوت" انجام نمی گيرد. درحالی که واضح است که نابرابری در ميان زنان نيز وجود دارد.

ساسکيا: بايد بگويم گاهی تلاش برای برابری در يک زندگی مشترک زن- زن بسيار سخت تر از ايجاد برابری در زندگی مشترک زن و مرد می باشد. برای مثال زنی را می شناختم که کارگردان موفقی بود، اما از جانب پارتنر خود که او نيز يک زن بود، پذيرفته نمی شد و زندگی سراسر جنگ اعصاب بر آنان حاکم بود. اما در يک رابطه دگرجنس گرا، اگر مرد کارگردان موفقی می بود، زن نه تنها رقابتی با او احساس نمی کرد بلکه به او ياری رسانده و به او افتخار نيز می کرد. رابطه ای که عموما در جامعه حاکم است و "نرمال" به حساب می آيد.
زندگی مشترک زن- زن نسبت به زن- مرد پديده جديدی در جامعه به شمار می رود که مختصات حاکم بر آن می بايست به مرور تجربه شده و نقاط مثبت و منفی آن عيان شود. تا زمانی که اين مختصات تبديل به يک قانون نانوشته و عرف جامعه نگشته، هر پارتنری تجربه خود را می کند و برداشت خود را از چگونگی اين نوع زندگی پايه می گذارد.

آنکه: زنانی که در يک خانواده و محيط سنتی رشد کرده اند و در عين حال گرايش به زنان دارند، به طور اتوماتيک احساس می کنند که چون به زنان علاقه دارند، می بايست نقش "مرد" را بازی کنند. اين زنان متأسفانه از هويت زنانه خود فاصله گرفته و حتی ظاهر و رفتار خود را نيز مردانه می کنند و با خود و بدن شان بيگانه می شوند.
بنا به تجربه ديده شده است که زندگی مشترک زن- مرد، وقتی با عدم موفقيت در رابطه جنسی روبه رو می شود، بسيار سريع تر و بيشتر از زندگی مشترک زن- زن از هم می پاشد. يکی از دلايل اين امر آن است که زن بدون اين که بتواند يک رابطه دوستی با مرد برقرار کند، فقط با او به بستر می رود و در عوض دوستان بسياری دارد که می تواند راجع به همه چير با آنان صحبت کرده و رابطه عميقی برقرار کند. در چنين حالتی اگر رابطه جنسی ميان آنان به شکست انجاميد، زندگی مشترک آنان نيز به اتمام می رسد و گويا ديگر دليلی برای ادامه آن وجود ندارد. اما در زندگی مشترک زن- زن سکس همه چيز نيست و يک رابطه همه جانبه ميان آنان برقرار می شود.

ساسکيا: در چنين حالتی نيز اين خطر وجود دارد که سکس در زندگی مشترک زن- زن حذف شود. به ويژه برای زنانی که در يک محيط سنتی رشد يافته اند، سکس نقش چندانی در زندگی شان بازی نمی کند. اين زنان اکثرا تمايل جنسی شان را سرکوب کرده و به علت ترس از پاشيدن زندگی مشترک شان حاضرند به طور کامل از آن بگذرند.

آنکه: اين درست است. اما در زندگی مشترک هم جنس گرايان نيز ما شاهد اين هستيم که يکی از طرفين عاشق کس ديگری می شود و يا آن که رابطه سکسی با ديگری برقرار می کند. چرا اين اتفاق می افتد؟ آيا زندگی مشترک خسته کننده و عادی شده است؟ يا رابطه جنسی آنان با شکست مواجه شده است؟ در مورد چنين حادثه ای ما تفاوتی ميان زندگی مشترک هم جنس گرايان با زندگی مشترک دگرجنس گرايان نمی بينيم. تنها تفاوت ميزان گفتگو و تبادل نظر و تجربه در ميان اين دو نوع زندگی مشترک است. با يد گفت که نوع زندگی مشترک هم جنس گرايان بهشت موعود نيست. اما در مجموع در تمام زمينه ها شانس بيشتری برای تداوم و سرپا نگاه داشتن آن وجود دارد.

ساسکيا: يکی از مسائلی که در رابطه با هموسکسوئل ها هنوز در جامعه وجود دارد، رفتار و برخورد هتروسکسوئل ها با آنان است. البته تولرانس و پذيرش در ميان کسانی که رابطه نزديک با هم جنس گرايان دارند، امری طبيعی و نرمال به شمار می آيد. اما در واقع دو دنيای متفاوت هموها و هتروها را از هم جدا می کند. من به عنوان يک هموسکسوئل جائی در دنيای هتروها ندارم و دوستان هترو من نيز دنيای ديگری برای خود دارند. زمانی که اين دوستان با همسران خود و دوستان هترو خود دور هم جمع می شوند، ديگر من را دعوت نمی کنند. اما در جمع های زنانه من هم دعوت می شوم. احساس من در واقع اين است که به هيچ کدام از اين جمع ها تعلق ند ارم.
هم چنين در محافل و مکان های عمومی مثل رستوران ها، هتل ها و يا در جشن های عمومی، درست است که زنان همو نيز هماند مردان همو پذيرفته می شوند و عموما واکنش منفی وجود ندارد. اما تفاوت بزرگی ميان برخورد با زنان همو و مردان هموديده می شود. همو بودن مردان گويا مد روز است و مردان در اين مجامع بازتر و راحت تر خود را نشان می دهند و با آن ها نرمال تر رفتار می شود. اما زنان همو هنوز خود را به راحتی عيان نمی کنند و رفتار با آن ها نيز در مقايسه با مردان با تأمل بيشتری است. مقايسه رفتار با زنی که همراه يک مرد است، با زنی که همراه با يک زن ديگر است، روشن می کند که هم چنان قضاوت عمومی سخت گيرانه پيش می رود. مسلما نسبت به زنان همو نيز تولرانس نشان داده می شود. اما نه به عنوان يک عضو در يک جمع هماهنگ. چون روابط من اکثرا هتروسکسوئل ها هستند، اين تفاوت ها را بيشتر احساس می کنم.

آنکه: البته من نيز جمع های زنانه و تفاوتش را با جمع های زنانه- مردانه حس کرده ام. اما در مجموع احساس نمی کنم که از اين جمع ها دور نگه داشته می شوم. هرچند تجربه ای داشتم که همسر يکی از زنان به علت اين که در يک مهمانی تعداد زيادی لزبين حضور داشتند، در مهمانی شرکت نکرد و در نتيجه زن نيز از رفتن به مهمانی صرف نظر کرد. وبايد بگويم که روابط من اساسا لزب ها و هموها هستند.

ساسکيا: در دنيای هتروها، آن ها هستند که "قانون" روابط فی مابين را تنظيم می کنند و در اين دنيا کاتاگوری "ما" و "تو" وجود دارد. و در دنيای هموها "قانون" توسط هموها وضع می شود و رفتار طرفين نيز بر همان اساس تعيين می گردد.

آنکه: من اما با زنان هترو مشکل ديگری دارم. کليشه ای که حاکم است، اين است که گويا هر زن لزب قصد "از راه به در بردن" زنان ديگر را دارد. حاکميت اين کليشه در اذهان باعث می شود که يک رابطه دوستی نرمال ميان زنان به معنی واقعی شکل نگيرد. تصور من همواره اين است که لابد او فکر می کند که من تلاش در تصاحب او دارم!

ساسکيا: دقيقا! اين تصور اساسا در زنان هترو و به ويژه در ميان همسران شان وجود دارد و از اين زاويه، مردان، زنان لزب را رقيب خود به شمار آورده و غيرمستقيم با او می جنگند. اين پديده در سال های ۷۰ در اوج خود بود.
مسئله ديگر تشکيل خانواده و بچه دار شدن است. آمار نشان می دهد که ۹۳ درصد پارتنرهای لزب بچه دار شده اند و مردان همو اما، اساسا از به عهده گرفتن سرپرستی يک کودک خودداری می کنند. در واقع کليشه ای که در جامعه در رابطه با نقش مادری حکم فرماست، در مورد زنان همو نيز صدق می کند. هرچند زنان لزبی که مادر شده اند، عموما شاغل بوده و تلاش می کنند، زندگی خانوادگی خود را با کار بيرون و برابر حقوقی درخانه تنظيم کنند. اما آنان نيز در همين جامعه زندگی می کنند و هميشه اين گرايش وجود دارد که زن کم کم خود را در خانواده ، نگاه داری فرزند و کارِ خانه گم کند.

آنکه : از طرف ديگر روندی که اکنون مشاهده می شود، نشان می دهد که در آينده نزديک، پديده خانواده متشکل از والدين دو نفره خارج می شود و می توان خانواده ای با سه و يا حتی ۴ والده تصور کرد. مثلا دو مادر و يک پدر يا حتی دو پدر. اکنون در کانادا قانونی به تصويب رسيده که طی آن دو زن و يک مرد، هر سه به طور يک سان از حق سرپرستی فرزند خود برخوردار می شوند.

ساسکيا: يکی از عقب نشينی هايی که در امر گرايش جنسی ديده می شود، اين است که در سال های ۷۰ و ۸۰ کليشه معينی برای هم جنس گرايی وجود نداشت. درواقع گرايش جنسی هرکس عاری از پيش قضاوت بود. انسان عاشق مرد يا زن می شد و گرايش جنسی اش نيز به همان نسبت تغيير می کرد. در واقع مرد يا زن بودن نقشی بازی نمی کرد، بلکه انسان مطرح بود. اکنون اما کاتاگوری هم جنس گرايی و کاتاگوری دگرجنس گرايی مرزی ميان خود کشيده است و دنيای متفاوت خود و قرارهای معين ميان خود را دارد. گويا انسان با گرايش جنسی معينی به دنيا می آيد و می بايست با همان گرايش نيز از دنيا برود. چنين کليشه ای در جامعه حاکم است و به همان صورت تبليغ می شود، اما در زندگی واقعی طور ديگری عمل می شود. برای مثال به فراوانی ديده شده است ، زنانی که سال ها با مردان رابطه داشته اند، بعدها عاشق يک زن می شوند و يا برعکس.
در پايان شايد بتوانم بگويم که در جامعه کنونی ما زندگی هتروها راحت تر می گذرد و هموها با مشکلات بيشتری درجامعه مواجه اند.

آنکه: برعکس، به نظر من زندگی با يک مرد کم کم غيرقابل تحمل می شود. زن مجبور است در هر لحظه با مرد بجنگد و هويت خود را اثبات کند.

ساسکيا: در هرحال درمقايسه، زندگی مشترک هتروها يی که با هارمونی همراه است، بسيار راحت تر پيش می رود تا يک زندگی همو با پيچيدگی ها و مشکلات عديده. اما يک امر قطعی ست. زنان به علت شباهت های هويتی و جنسيتی و شناخت يک ديگر شانس بيشتری برای يک زندگی مشترک طولانی دارند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016