جمعه 20 آذر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
18 آذر» پيک خوش خبر! (۱)
پرخواننده ترین ها

پيک خوش خبر! (۲)٬ ف.م.سخن

پيک خوش خبر
از يك سانتى متر مربع خاتمى تا واى از كوير! امان از كوير! گاه نوشته های كوتاه هادى خرسندى و ف.م.سخن

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ف.م.سخن - ویژه خبرنامه گویا

واى از كوير! امان از كوير!
نه آخه شما به من بگين، مسوولان گردشگرى جمهورى اسلامى، كه عبارت باشند از نيروى انتظامى و پليس امنيت داخلى و عرضم به حضور منورتان شلاق زنان مستقر در دادگاه خيابان بخارست، آيا حق دارند كه جلوى ورود گردشگران مختلط، يعنى زن و شوهر ها و خواهر برادر ها و خاله و شوور خاله و پسر خاله و دختر خاله و يك چند نفر جوان صيغه شده و عقد خوانده و نُقل به دهان گذاشته و مقدار كمى هم دوست دختر دوست پسرها را به كوير خداوند بگيرند يا نه؟

اگر بفرماييد كه حق ندارند، خيلى بى غيرت تشريف داريد! يعنى يك زن پا شود با شوور جون اش برود وسط كوير مرنجاب؟ كه چه شود؟ حالا اين ها بروند مثل فيلم «جهنم به اضافه ى من» فردين وسط خاك و خل گم و گور شوند يا مار بگزدتشان، آن وقت شما خوشحال مى شويد و باز هم مى گوييد هر جهنم دره اى كه مى خواهند بروند؟ آخه اين دشمنى كور با جمهوري قشنگ و ملنگ اسلامى يعنى چى؟ حالا هم كه به فكر تندرستى جفت هاى گرامى هستند، شماها بزنيد توو ذوق شان. اصن اين جمهورى اسلامى و حتى خود آقاى خامنه اى اگر يك روز بيايد دست اش را از خون جوانان وطن بشويد، بعد هم آن دست را تا مرفق توى عسل كند و دست عسلى را توى حلقوم ما بچپاند باز هم اين مردم چش سفيد، دست مبارك را بى تامل نسبت به ناقص بودن آن، گاز مى زنند!

والله به خدا! مگه تن تان مى خارد كوير مى رويد؟ مگر بلانسبت بلا نسبت شتر تشريف داريد كه از قدم زدن در يك منطقه ى خشك و بى آب و علف لذت مى بريد؟ باز هم اگر گردشگرىِ مرده شور برده تان به طرف مزرعه اى باغى جنگلى چيزي بود مى گفتيم يك چيزي! آخر گردشگر هم كوير مى رود؟ اگر هم مى رود، مى رود كه چى كار كند؟

من از اول اش هم به اين نوع گردشگرى مشكوك بودم. حكما كاسه اى زير نيم كاسه هست كه خانم ها و آقايان اين جا مى روند. حالا به لطف خدا، سربازان هميشه بيدار امام زمان كه حيوونكى ها به خاطر نداشتن شناسنامه ى معتبر هنوز كه هنوز است «گمنام» هستند، و اگر هم روزى بميرند آن ها را مى برند با كتك كارى در دل كوهى يا وسط دانشگاهى جايى دفن مى كنند و روى سنگ قبرشان مى نويسند: در اين مكان سرباز گمنامى دفن شده است كه چون شناسنامه نداشت و بابا ننه اش معلوم نبود كه بودند، بهشت زهراى دولت اصلاحات از دفن اين جنازه ى معطر خوددارى كرد... اين قدر وِر زدم كه ته جمله از دست ام در رفت... بله... مى گفتم كه به لطف خدا و سربازان امام زمان احتمالا مشخص شده كه اين آدم هاى مختلط بى حيا، در اثر گرماى كوير، حالت هايى بهشان دست مى دهد مثل حالت هاى اعراب صحرا نشين كه مسلمان نشنود كافر نبيند! خلاصه وسط كوير خطر جدّى زنان و دختران ما را تهديد مى كند و ممكن است مار خفته اى كه در سايه لم داده و پخش و پلا شده در اثر ديدن خانم هاى بى ملاحظه كه حجاب شان هم عقب رفته يكهو از خواب ناز بيدار شود و همچين براى نيش زدن سيخ بايستد و خلاصه بشود آن چه كه نبايد بشود و مار گزيدگى باعث شود تا آب موجود در قمقمه ى آقايان روى كوير بريزد و خلاصه ديگه!...

يادتونه وقتى گوگوش ترانه ى كوير رو مى خوند چى مى گفت؟ مى گفت:
خدايا//// خدايا//// كويرم//// كويرم//// بگو ابر بباره//// مى خوام م م م م م//// جون بگيرم!//// اى مرده شور جون گرفتن تو كوير بى تربيت رو ببره!

حالا برادران اسلامى مى خواهند جلوى وقوع چنين فجايعى را بگيرند شما مى گوييد بد است! واقعا كه!

kavirbaradislm.JPG

يك سانتى متر مربع خاتمى!
اين روزنامه اطلاعات بعد از انقلاب هميشه براى من يك جور خاصى بوده است. يعنى چه جورى بگم، به خاطر گل روى آقاى مسعودى بود، به خاطر روى ماه گل آقا بود، به خاطر نيم گام به پيش و يك چهارم گام به پسِ مدير مسوول آن بود، به خاطر حروف در هم فشرده و چشم كور كن بود، خلاصه نمى دانم به خاطر چه بود كه نمى توانستم هيچ وقت راحت از آن براى شيشه پاك كردن و كباب تابه اى روى آن پهن كردن استفاده كنم.

بعد هم كه آقاى دعايى آمد، نمى دانم تفاوت اش با حسين شريعتمدارى بود، تفاوت اش با مهرداد بذرپاش بود، يا چه چيز ديگر بود كه دلم نمى آمد هيچ وقت سر به سرش بگذارم و با آن شوخى كنم.

حالا اين آقاى دعايى نمى دانم چطور شده كه به جاى نيم گام به پيش هميشگى، يك دفعه مثل سيلوستر استالونه در فيلم «صخره نورد» يك جست شش مترى زده و از قاعده ى هميشگى اش يعنى «آهسته برو، هميشه برو» و «داداش! مرگ من يواش» تخطى كرده! حكماً در اين ميان اتفاقى افتاده كه ما از آن بى خبريم. آيا كسى ايشان را گاز گرفته؟ يا به طرف ايشان قنددان پرتاب كرده؟ يا گفته اند ايشان قرار است به زودى گاز گرفته شود؟ يا به طرف ايشان قنددان پرتاب شود؟ من كه حقيقتا نمى دانم، ولى روح «ال چه» كه در جنگل هاى بوليوى سرگردان است يقينا خوشحال شده و با شادى و سرور به ارواح طيبه ى شهداى همرزمش گفته است: ديديد كه انقلابى گرى نمرده است؟!

اتفاقى كه افتاده و ما را به وجد آورده اين است كه آقاى دعايى برداشته در جايى كه دستگاه قضا كه يكى از سران اش اژه اى گازگير است و اين اژه اى شخصيت والامقام قضايى ست كه وقتى مى خواهد برود سوار اتومبيل اش بشود، بادى گاردهايش زير لب به هم خبر مى دهند: قنددون اومد! بپا نخوره تو سرت! بارى در چنين جايى، به اندازه ى يك سانتى متر مربع عكس خاتمى، معروف به «خاتمى، فاتح قله دماوند» را در صفحه ى ١٢ روزنامه اش چاپ كرده! اينجاست كه بايد مثل غربى ها گفت: واوووووووو! چه آدم شجاعى! و شعارى براى او ساخت كه ان شاءالله روزى در دانشگاه آن را سر خواهيم داد: دعايى! شجاعى! نميرى! الهى!

ولى اين آقاى حكومت، حتى خاتمى را در اندازه ى يك سانتى و در صفحه ى ١٢ يك روزنامه ى دورافتاده (!) هم نمى تواند ببيند و آقاى دعايى را تهديد به برخورد مى كند.

اما ما كه نمى دانيم آقاى دعايى، كدام فيلم انقلابى و يا جنگى را در اين چند روزه ديده كه اين قدر شجاع و بى پروا شده، برداشته دو شماره بعد (شماره ى روز چهارشنبه)، يك سرمقاله، خطاب به رييس جمهور دردآشنا، آقاى حسن روحانى نوشته كه اين فرت و فرت ها كه دادستان مى نمايد همه اش كشك است و شما برو كارهاى غير قانونى او را به عنوان رييس قوه ى مجريه به رييس قوه ى قضاييه انعكاس بده! آقاى روحانى هم رفت و داد، جان عمه جان ات!

حالا بايد واكنش قهرمانى آقاى خاتمى را در اين رابطه مشاهده كنيم. آيا او هم به اين اعتراض و حركت مدنى مى پيوندد يا اين كه احتمال دارد كه كمر دردش عود كند و سرى به دماوند بزند؟ پاسخ را نمى دانيم ولى اين را به قطع و يقين به آقاى خاتمى مى گوييم و به ايشان انذار مى دهيم كه:

كسى را كه دست ات رسد دست گير / كه فردا همان باشدت دست گير
و اين شعر هيچ ربطى به كلمه ى «دستگير» كه اين روزها زياد كار برد دارد ندارد!

khatamiElaatMMN.JPG


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016