جمعه 7 خرداد 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
24 اردیبهشت» دكتر حسن عباسى و جاكش هاى سياسى!
4 فروردین» شكست مقابله با عمليات تروريستى در اروپا؛ چه بايد كرد؟
پرخواننده ترین ها

زهى كرشمه حقيقت كه به ز خرافات است؛ نكاتى در باره آخرين مطلب دكتر سروش

آخرين مطلب جناب استاد دكتر عبدالكريم سروش با عنوانِ «زهى كرشمه خوابى كه به ز بيدارى ست» را با علاقه ى بسيار خواندم. اين مطلب به نوعى پاسخ به «ده نكته ناقدانه» جناب استاد مهندس عبدالعلى بازرگان است كه بعد از گفت و گوى اين دو نظريه پرداز قرآنى در برنامه ى «پرگار» بى بى سى به رشته ى تحرير در آمده است



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ف.م.سخن - خبرنامه گویا

مطلب اخير دكتر سروش شامل توضيحاتى ست در باره ى مسائل ترديد بر انگيز و نكات نامنطبق با منطق و دانش امروز در قرآن، و پاسخ ها و نظرهاى ضد و نقيض در اين موارد، و سخنى با جناب بازرگان كه در اصل پاسخ به پرسش هاى مهندس در باب موضوع وحى و قرآن است.

15121617513.jpg

مطلب مفصل دكتر سروش، فصل تازه اى ست در طرح موضوعات مورد مناقشه ى مفسران و متكلمان، و برخورد صريح ترى ست با موضوع وحى و قرآن. در اين مطلب سوالات بى پرده تر مطرح شده و پاسخ ها نيز به همان نسبت بى پرده تر داده شده است كه خود گامى به جلو براى زمينى تر كردن قرآن است. اگر دكتر سروش چند قدم ديگر نيز به جلو بر دارند، قرآن آسمانى، تبديل به كتابى زمينى و انسان‌نوشته خواهد شد.

براى من، به عنوان شخصى مسلمان‌زاده و مسلمان، ابدا مهم نيست كه دكتر سروش گام هاى ديگرى به جلو بردارد و يا در زمينى سازى قرآن به همين اندازه بسنده كند. من حتى به همين اندازه جلو آمدن در توضيح و تفسير قرآن را نالازم مى دانم، و اصولا ضرورتى براى انطباق محتواى قرآن با دانش روز و منطق بشرى ندارم چرا كه اين كار در نهايت نتيجه ى ماندگارى نخواهد داشت و اگر هم ما با اعجاز كلمات و ساخت مفاهيم نو و اتصالات جديد و بالاخره با پيچاندن و باز تاباندن و به شعبده ى نثر دشوار و معناى بى معنا متوسل شدن بتوانيم زمين را به آسمان و خشك را به تر بچسبانيم و بعد از عرق‌ريزان روح و صرف قواى ذهن موفق به «منطق سازى» از طريق «منطق بازى» شويم، در نهايت، با پيش رفت مجدد علم و تفكر انسانى و پيدا كردن راه هاى غير دينى براى به ثمر رساندن عدالت بشرى، باز شاهد در هم ريختن «تفاسير جديد» و «براهين جديد» و «چفت و بست هاى منطقى» جديد خواهيم بود و روز از نو و روزى از نو و ساخت و سازهاى جديدتر تفسيرى و توضيحى هم از نو.

من در اين نوشته كه مى خواهم آن را با حداقل كلمات به سر انجام برسانم، نه تنها به نوشته هاى دكتر سروش و مهندس بازرگان ارجاع نخواهم داد، بلكه حتى به ضعف و قدرت استدلال هاى دكتر و مهندس با استناد به مفاد قرآن نيز كارى نخواهم داشت. حرف من يك حرف كلى و منطقى ست كه مى تواند مورد پذيرش قرار گيرد يا نگيرد، كه اين هم براى من على السويه است. اين نظر من است كه اگر اشتباه هم باشد، مى توانم آن را پس بگيرم يا تغيير دهم.

*****

حضرت محمد به گفته ى خودش يك انسان است؛ انسانى كه هر چند در باره ى او هزاران هزار صفحه مطلب به زبان هاى گوناگون توسط دانشمندان و نويسندگان گوناگون نوشته شده، هيچ «واقعيتى» در باره ى او مشخص نيست. به عبارتى ما از «واقعيت محمد» هيچ نمى دانيم و هر كس بگويد مى دانيم سخنى لغو و ياوه گفته است.

او بازگو كننده ى كلمات و جملاتى ست كه بعد از او جمع آورى شده و كتابى از آن ها فراهم آمده كه قرآن نام دارد. باز در مورد اين كه اين عين كلام محمد است و تمام كلام محمد است و عين تلفظ محمد است، هيچ اطمينانى نداريم و آن چه هم كه به عنوان قرآن معيار امروز وجود دارد حتى در تلفظ دقيق برخى كلمات و معناى دقيق برخى لغات اش -كه مى تواند به تغيير معناى كلمه و جمله شود- شك و ترديد وجود دارد. هزاران جلد كتاب هم كه توسط دانشمندان و نويسندگان اسلام شناس و قرآن شناس چهار گوشه ى جهان نوشته شده است، جملگى بر اساس حدس و گُمان و حدس و گمان پيشينيان است و هر كس كه مدعى شود چنين نيست و در اين يا آن زمينه هيچ گونه شك و شبهه اى وجود ندارد باز سخن لغو و ياوه اى گفته است.

اين كتاب، يعنى قرآن، به طرق گوناگون و با روش هاى گوناگون -از محبت و ايثار تا خفقان و كشتار- مورد پذيرش انسان ها قرار گرفته و جمعيت اين انسان ها تدريجا افزايش يافته كه تشكيل گروه جمعيتى بزرگى را در كره خاك مى دهد.

اين انسان ها، به رغم «مسلمان» بودن، با هم اختلاف نظرهاى جدى دارند كه تشكيل «مذاهب» مختلف اسلامى را مى دهند. اين مذاهب نه تنها با هم اختلاف دارند، و برداشت طرفداران هر يك از اين مذاهب از محمد و قرآن و اسلام با يكديگر تفاوت دارد، بلكه وابستگان اين مذاهب هم، در ميان خودشان اختلاف برداشت وجود دارد. به عبارتى هيچ دو مسلمان وابسته به يك مذهب، برداشت شان از مذهب واحد خودشان يك سان نيست و هر كس به طريقى آن مذهب و اجزاى آن مذهب را مى فهمد و قبول دارد. به عبارتى، دركى كه مادر مسلمان شيعه ى من از خدا و پيغمبر و وحى و قرآن دارد، متفاوت از دركى ست كه مادر مسلمان شيعه ى دوست من از خدا و پيغمبر و وحى و قرآن دارد.

اولى از اين اجزاى تشكيل دهنده ى مذهب، در «ذهن خود» تصوير و دركى دارد كه با تصوير و درك دومى فرق مى كند. به عبارتى هر فرد شيعه اى، مساوى با فرد شيعه ى ديگر نيست هر چند هر دو، هم‌مذهب اند.

اين تفاوت با وجود اشتراك و شباهت مذهب و مناسك و آداب و رسوم توليد شده توسط آن مذهب از آن جا ناشى مى شود كه هر انسانى با انسان ديگر فرق دارد و هر انسان مختصات جسمى و روحى يى دارد كه با انسان ديگر متفاوت است. به عبارتى همان طور كه دو انسان، طابق النعل بالنعل نمى شوند، به خاطر اين تفاوت ناگزير جسمى و ذهنى، مذهب شان و برداشت از اجزاى مذهب شان عين هم نمى شود.

پس، خدا، پيغمبر، وحى، قرآن، در ذهن هر كس عين آن چيزى نيست كه در ذهن ديگرى هست. بنابراين تصويرى از هر يك از اين ها در ذهن هر انسانى وجود دارد كه با ديگرى فرق مى كند.

اين فرق، ميان انسان هايى وجود دارد كه به طور موازى، در زمان مشترك، زندگى مى كنند. بنابراين، كسانى كه در زمان مشترك، زندگى مى كنند، اگر قدرت نوشتن و پياده كردن افكار خود را داشته باشند، نوشته ى هر كدام شان در باره مذهب و اجزاى آن، كه در واقع «تفسير» مذهب شان است، با ديگرى «فرق» مى كند و محال است دو تفسير يك سان از موضوعى واحد را ما حتى در يك مقطع معين زمانى داشته باشيم. به بيان ديگر، تفسير انسان ها، حتى در يك مقطع زمانى معين، با يكديگر «متفاوت» است. علاوه بر اين، بسته به تجربه ى زيستى و محيطى و فرهنگ هاى بازمانده از دوران پيش از شكل گيرى و تثبيت مذهب در يك زمان معين، تفاسير، تحت تاثير اين عوامل، دچار تغيير و دگرگونى مى شود كه به آن تفاسير، رنگ و شكل محلى و منطقه اى و فردى مى دهد.

حال ماشين زمان را كه متوقف كرده ايم، به حركت در مى آوريم و در طول زمان به پيش مى رويم. هنگام پيش‌روى، دانش و بينش انسان نسبت به جهان تغيير مى كند و رو به تكامل مى رود. همين امر موجب مى شود تا افكارْ نيز تغيير كند و «تفاسير جديد» كه منطبق با دوران جديد است به وجود آيد.

با پيش روى در تاريخ، دانش و بينش از سمت خرافاتِ ناشى از بى دانشى و جهل، به سمت حقيقت ناشى از افزايش دانش و فهم، سير مى كند. به بيان ديگر، در طول پيش روى در زمان، از ميزان خرافات كاسته مى شود و بر دانش متكى بر حقيقت -كه خود ناشى از مطالعه ى دقيق تر واقعيت است- افزوده مى گردد.

تفاسيرى كه در باره خدا و پيغمبر و وحى و قرآن بود، به همين نسبت بايد از سمت تفاسير خرافى به طرف تفاسير علمى تر برود تا جامعه متوجه تضاد خرافات با حقيقت به دست آمده از واقعيت نشود چرا كه متوجه شدن به اين تضاد، انسان را نسبت به تفاسير خرافى «بى اعتقاد» مى كند و انسان به طور طبيعى از مذهب دور مى شود. براى اين كه چنين اتفاقى نيفتد، مفسران صاحب قلمى كه مردم عادى به آن ها چشم دوخته اند تا مذهب خود را بشناسند، ناچار مى شوند، «تفسير» امروزى خود را علمى تر كنند. علمى تر شدن، موجب زمينى تر شدن تفاسير و در نتيجه مذهب و اجزاى آن مى شود. وقتى مى گوييم زمينى تر، يعنى نتايجى كه از طريق مطالعه و مشاهده ى جهان و كيهان مى گيريم و نه الزاما آن چيزهايى كه صرفا بر روى كره ى زمين اتفاق مى افتد.

در اين جا ما شاهد خداى علمى تر، وحى علمى تر، پيغمبر علمى تر و قرآن علمى تر خواهيم بود. اين انطباق با جلو رفتن زمان و تكامل علم تا جايى پيش خواهد رفت كه آن موضوعات، با يافته هاى علم و عقل و منطق «بتواند» منطبق شود. اگر اصلِ آن موضوعات، خرافى باشند، هر چه رو به جلو مى رويم، كار «تفسير» و انطباق آن «خرافات» با يافته هاى روز «مشكل تر» خواهد شد و اين امر تا به آن جا پيش خواهد رفت كه ديگر هيچ گونه امكان چسباندن اجزاى مذهب با يافته هاى دانش نخواهد بود. در اين جا ديگر تلاش خستگى ناپذير و به كار بردن نهايت قدرت ذهن براى ايجاد «چسب» لازم براى چسباندن اجزاى مذهب با يافته هاى دانش كافى نخواهد بود، و مفسر براى فريب مردم و مذهبى نگه داشتن آن ها، ناچار به طرح نكاتى مى شود كه انسان عادى از فهم آن عاجز بماند و به خاطر هيبت سخن و جايگاه والاى مفسر در اجتماع، آن را هر چند ديگر با دانش و عقل و منطق منطبق نباشد، مثل يك چيز ايمانى بپذيرد.

دو شاخه اى كه از اين تنه ى در طولِ تاريخْ قطور شده جدا خواهد شد و به رشد خود ادامه خواهد داد، اول شاخه ى بى اعتنايى به تفاسير، و اعتقاد و ايمان قلبى به مذهب و اجزاى آن است، و دوم، شاخه ى بى اعتنايى و بى اعتقادى به دين و اعتقاد آوردن به قدرت انسان به جاى قدرت خدا.

در شاخه ى اول، نيازى به علم و عقل و منطق، براى اين كه ما مذهب مان را قبول كنيم و آن را براى خودمان نگه داريم نخواهد بود. اين مذهبِ شخص من است. اين خداى شخص من است. اين پيغمبر شخص من است. اين هم وحى و قرآن شخص من است. من اين قرآن را مى خوانم و آرامش مى گيرم. حتى اگر معنى آن چه را كه مى خوانم ندانم و يا اگر معنى اش را هم بدانم ولى از آن چه مى گويد سر در نياورم، و يا حتى اگر آن را مى خوانم و معنى اش را هم در مى يابم، صد و هشتاد درجه با دانسته هاى علمى و منطقى و مشاهداتى و مطالعاتى من فرق داشته باشد، باز من اين مذهب و خدا و پيغمبر و وحى را قبول دارم و دوست دارم و زندگى من در آينده هم بر اساس اين مذهب خواهد بود...

*****

عاقلان را يك اشاره كافى ست. آن چه را كه در اين جا نوشتم خودتان مى توانيد با تاريخ دين اسلام و مذهب شيعه و اجزاى اين دين و مذهب و تفسير مفسران قديم و جديد و اعتقاد معتقدان قديم و جديد و ايمان مومنان قديم و جديد و نوشته هاى اخير دكتر سروش و مهندس بازرگان انطباق دهيد تا خودتان درك كنيد كه من چه مى گويم و نتيجه ى لازم را بگيريد.

در نوشته ى من، كوچك ترين پيچيدگى و ابهامى نيست. به عبارتى در عين اين كه هيچ گونه ساده سازى يا عاميانه سازى يا جعل و خلط و سفسطه و بازى هاى پلميكى در آن وجود ندارد، ولى كاملا منطقى و قابل فهم است و منطبق با عقل سليم.

تفاسير دكتر سروش و مهندس بازرگان حتى اگر امروز هم نتيجه دهد و عده اى را به طرف خود بكشاند، عاقبت به ديوار سختى برخورد خواهد كرد كه مفسران آتى، آن را بالا رفتن نتوانند، و شاخه اى به وجود خواهد آمد كه قرآن را همان طور كه هست قبول خواهد داشت و آن را جزئى از زندگى شخصى و خصوصى اش خواهد كرد و چون مفاد اين كتاب، منطبق با هيچ علم روز و منطق و عقلى نخواهد بود، بنابر اين در اجتماع و موضوعات اجتماعى نيز دخالت داده نخواهد شد. قرآن محترم خواهد ماند و در آرامش به حضور خود در ميان معتقدان و مومنان ادامه خواهد داد و خدا و پيغمبر و دیگر اجزاى دين هم به همچنين.

هر چه تفسير ناقص تر شود و كار مفسران در اثر عدم انطباق اجزاى مذهب با دانش روز و عقل و منطق مشكل تر، خطر ايجاد شك و ترديد در دل معتقدان نيز بيشتر خواهد شد و اگر «تفسير» نتواند با قدرت كافى ارائه شود، نه تنها نفعى براى آن مذهب نخواهد داشت بلكه باعث از دست رفتن تدريجى معتقدان نيز خواهد شد.

اميدوارم اين مطلب، در عين اختصار، براى رساندن منظور نويسنده كافى باشد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016