چهارشنبه 21 مهر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

اصلاح‌طلبان و تهمت‌های بی‌‌اساس دکتر عبدالکریم سروش (بخش دوم)، محمد سهیمی

[بخش نخست مقاله را با کلیک اینجا بخوانید]

[نسخه‌ی پی‌دی‌اف مقاله با منابع و لینک‌های را با کلیک این‌جا دریافت کنید]

اتهامات به روشنفکران دیندار

حملات آقای دکتر سروش و فرزندان و مریدان ایشان فقط منحصر به فعالان سیاسی اصلاح طلب داخل کشور و حامیان خارج از کشور آنها نیست. همانطور که نگارنده در مقالهٔ انتقادی دوم خود بطور مستند نشان داد، بسیاری از متفکران برجسته داخل و خارج از کشور، که دستکم برخی‌ از آنان را میتوان بعنوان اصلاح طلب دینی شناخت،هدف "شمشیر تیز" صحبت‌های بی‌ اساس و در بسیاری از موارد بسیار سخیف ایشان بوده اند. برخی‌ از این شخصیت‌ها از درخشان‌ترین روشنفکران دیندار کشور هستند که حملات آقای دکتر سروش به آنها واقعا عجیب و غیر قابل درک است. در اینجا به چند نمونه آن اشاره میشود، ولی‌ همانطور که نگارنده در مقالهٔ دوم انتقادی خود نشان داد، این فقط "مشت نمونه خروار" میباشد.

استاد مصطفی ملکیان

یکی‌ از مهمترین روشنفکران و فیلسوفان کشور ما استاد مصطفی ملکیان (متولد ۱۳۳۵) میباشند. ایشان که تحصیلات دانشگاهی را از مهندسی‌ مکانیک آغاز نمودند، آنرا نیمه تمام رها نموده و به تحصیل فلسفه هم در حوزه و هم در دانشگاه پرداختند. در برخی‌ از مراکز آموزشی و دانشگاهی فلسفه تدریس نموده، و در دهه ۱۳۷۰ در انتشار فصلنامه "نقد و نظر" مهمترین نقش را داشتند. در آن زمان "نقد و نظر" تریبون نواندیشان دینی متمایل به "فلسفه قاره ای" بود که به مجموعهٔ‌ای از سنت‌ها در فلسفه قرون نوزدهم و بیستم میلادی گفته میشود. حقیقت این است که دوست جوان و دانشمند نگارنده، دکتر اسکندر صادقی‌--بروجردی که در دانشگاه منچستر و انستیتوی مطالعات عربی‌ و اسلامی در دانشگاه اکستر در بریتانیا هستند، و همچنین یکی‌ از سردبیران بریتیش ژورنال او میدل ایسترن استادیز میباشند، مقالهٔ‌ای بسیار زیبا و علمی‌ در باره استاد ملکیان به زبان انگلیسی‌ منتشر نمودند که قبل از انتشار از نگارنده خواسته بودند که آنرا مطالعه کند. از طریق آن مقالهٔ بود که نگارنده با زندگی‌ پربار استاد ملکیان آشنایی کامل پیدا نمود. مقالهٔ دیگری نیز درباره تفکرات استاد ملکیان در وبسایت معتبر هافینگتون پست منتشر شد. سال ‌ها پیش نگارنده یک مقالهٔ انگلیسی‌ مشترک با دکتر صادقی‌--بروجردی در وبسایت فارین پالیسی منتشر کرد که در آن ضمن مخالفت با تحریم‌های اقتصادی بر ضدّ ایران، این نظر مطرح شد که تحریم‌ها تندرو‌های تهران را از نظر اقتصادی و سیاسی نیرومند تر خواهد کرد، ولی‌ به مردم عادی صدمه بسیار میزند.

اقای دکتر جلایی پور به برخی از تهمت های آقای دکتر سروش و فرزندانشان به شخصیت های برجسته اشاره کرده و گفته اند که متأسفانه در این مورد شواهد زیادی دارند. استاد ملکیان یکی ازشخصیت های برجسته ای است که آقای جلایی پور نام برده اند.

فرزند بزرگ آقای دکتر سروش مقاله ای در ۴ بهمن ۱۳۹۲ منتشر کرد. ظاهراً قصد ایشان بحث درباره حدود و ثغور مفهوم "روشنفکری دینی" بود. ایشان در مقالهٔ خود به این بحث پرداخت که تاکنون فرض همه این بوده که جریان "روشنفکری دینی" باید متشکل از روشنفکران دیندار مسلمان باشد و نامسلمانان و بی دینها نمی توانند جزیی از جریان "روشنفکری دینی" باشند. "طرح پیشنهادی" ایشان این بود که می توان این مفهوم را بسط داده و روشنفکران بی دینی را هم که به اصلاح دین برای رهایی باور دارند، عضوی از اعضای جریان "روشنفکری دینی" محسوب نمود. فرزند بزرگ آقای دکتر سروش سپس می نویسد:

"با مدّ نظر قرار دادنِ طرح پیشنهادی ، می‌توان مصطفی ملکیان را در عداد روشنفکران دینی قلمداد کرد ، هر چند ایشان گفته که از پروژۀ روشنفکری دینی در معنای متعارف آن عبور کرده است. مطابق با تلقی جدید ، کسی می‌تواند از معنویتِ فرادینی سخن بگوید و دلمشغول جمع میان عقلانیت و معنویت باشد و در عین حال روشنفکر دینی باشد".

این چیزی نیست مگر تهمت زنی‌ در لفافه، و یا بقول یکی‌ از دوستان "شیطنت در تهمت زنی." با این مقاله فرزند بزرگ آقای دکتر سروش استاد ملکیان را بی دین معرفی می کند. استاد ملکیان، همچون استاد محمد مجتهد شبستری، و آقایان دکترمحسن کدیور، دکترآرش نراقی، و... که مدتهاست اعلام کرده اند روشنفکر دینی نیستند، گفته اند ایشان هم روشنفکر دینی نیستند.

دلیل اعلام "روشنفکر دینی" نبودن این آقایان و امثال آنها "بی دینی" انها نیست، بلکه به این دلیل است که "روشنفکری دینی" به دکان و مغازه آقای دکتر سروش و فرزندانش تبدیل شده است. فقهای مسلمان گفته اند هر کس شهادتین را بگوید و نماز بخواند، "مسلمان" است. حتی آقای خمینی هم گفتند که هر کس به توحید و نبوت حضرت محمد باور داشته باشد مسلمان است. حال فرزند آقای دکتر سروش بر چه مبنایی استاد ملکیان را بی دین قلمداد می کند؟ آیا آقای دکتر سروش و فرزند بزرگشان هیچ توجهی به پیامدهای خطرناک ادعاهای مکررشان در جمع های گوناگون درباره بی دینی آقای مصطفی ملکیان که در ایران زندگی می کنند ندارند؟ آیا این انصاف است که خود در امنیت درغرب زندگی کنند و رقیب فکری ای که در ایران بسته زندگی می کند را بی دین کنند؟

ولی اتهام های آقای دکتر سروش و فرزندانش به استاد ملکیان منحصر به بی دینی نبوده است که در آینده در این مورد روشنگری بیشتری صورت خواهد گرفت.
اتهام سرقت ادبی به استاد محمد مجتهد شبستری؟

آقای دکتر سروش در مصاحبه ای با آقایان دکتر احمد و دکتر محمود صدری که به انگلیسی (Reason, Freedom, and Democracy in Islam: Essential Writings of Abdulkarim Soroush; translated, edited, and with a critical introduction byMahmoud Sadri and Ahmad Sadri, Oxford University Press, 200) منتشر شده،می گوید (ص ۱۷):

"من در اینجا برای اولین بار فاش می‌ کنم که همکاری داشتم که ایشان نیز به همین مسائل[قبض و بسط تئوریک شریعت]علاقه داشت. ما با هم به بحث میپرداختیم و من برخی ‌از جنبه‌های دلایل خود را با ایشان مطرح می ‌کردم. بعد از مدتی ‌ایشان به من میگفت که ایده‌های من عالی‌ هستند ، ولی ‌به شدت خطرناکند . ایشان به من میگفت که من باید سرنوشت عبدالرزأق مصری (که درباره رابطه بین مذهب و نظام سیاسی می‌ نوشت ، و منزل ایشان به آتش کشیده شد) را در نظرداشته باشم. ولی‌ ، همین شخص همان دلایل [من را] با نام خود منتشر نمود. این باعث شد که من انتشار این مقالات را تسریع کنم."

در پاورقی شماره هشت در توضیح جملات آقای دکتر سروش در متن آمده است:
"نگارنده مایل نیست که نام شخصی ‌را که آثار فکری او را به سرقت برده بود فاش کند ، ولی بخاطر شفافیت ذکر میشود که او یک روحانی است و به همین دلیل او دکترسروش را که روحانی نیست به احتیاط برای انتشار افکار خود دعوت نمود ، ولی‌ خود از انتشار همان افکار با نام خود واهمه نداشت . به عنوان یک روحانی او از میزانی ‌از مصونیت از محاکمه برخوردار است ، و همچنین میزانی ‌از احترام حرفه‌ای از مقامات روحانی".

آقای دکتر سروش نام این شخصیت روحانی را ذکر نکردند، ولی‌ به گمان نگارنده، براساس تحقیقات از شاهدان داخل و خارج از کشور و با توجه به "آدرس" هأییکه ایشان داده اند، روشن است که منظور ایشان استاد محمد مجتهد شبستری، پژوهشگر علوم قرآنی، استاد الهیات تطبیقی، و یکی‌ از والا‌ترین روشنفکران دیندار میباشد، که بخاطر اعتراض به جنایاتی که به نام اسلام صورت می‌گیرد، لباس روحانیت خودرا کنار گذاشت.

اگر گمان نگارنده درست باشد، این تهمت دروغ است. آقای دکتر سروش در پاسخ به آقای مراد فرهادپور، نویسنده، روزنامه نگار، و مترجم، که گفته بود "قبض و بسط" آقای دکتر سروش کپی آرای اندیشمندان غربی است، در مهرماه ۱۳۸۷نوشت :

"همین قدر بگویم که من هنگام اندیشیدن و نوشتن قبض و بسط نه بارت را خوانده بودم نه بولتمان را، نه گادامر نه هرش را، نه ارکون نه ابوزید را. اکنون هم که به خود و آنها می‌نگرم تفاوتهای بسیار در میان می‌بینم. اصول و فروعی در قبض وبسط هست که در آثار آن بزرگان نیست…نه مترجم آنانم نه وامدارشان. فکر و ذکر خود را داشته ام و متاع و محصول خود را عرضه کرده ام".

در حالی که استاد بزرگوار مجتهد شبستری از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷ در آلمان اقامت داشت و با آرای نظریه پردازان هرمنوتیک آلمانی آشنا بود. ایشان همچنین یکی‌ از اولین متفکرانی بود که تحلیل‌های هرمنونیکی را وارد ادبیات دینی ایران نمود.استاد مجتهد شبستری همیشه هم در نوشته هایشان به منابعی که استفاده کرده ارجاع میدهند،و هیچ گاه هم مانند آقای دکتر سروش ادعا نکرده اند که قبل از طرح یک مدعا، هیچ کتاب و مقاله ای در آن زمینه نخوانده بوده و آن مدعا محصول فکر خودش بوده است. نگارنده که خود پژوهشگر علمی‌ است و ۳۴ سال است که مقالات علمی‌ منتشر می‌کند، بخوبی آگاه است که چنین چیزی امکان ندارد. آقای دکتر سروش که حضور هیچ متفکری را تحمل نمی کند، در اتهام سرقت علمی زدن به رقبای فکری دست گشوده ای دارند. نگارنده در مقالهٔ انتقادی دوم خود نشان داد که آقای دکتر سروش همین اتهام را به آقایان دکتر جواد طباطبایی، دکتر محسن کدیور و دکتر آرش نراقی نیز وارد آورده اند. اگر این افراد "سرقت علمی" کرده اند، آقای دکتر سروش باید دقیقاً با ذکر مدرک و سند نشان دهند که کدام اندیشه را از ایشان یا فرد دیگری سرقت کرده اند.

خصومت با پروفسور سیدحسین نصر

بی‌ تردید یکی‌ از مفاخر ایران پروفسور سید حسین نصر میباشد. ایشان که متولد ۱۳۱۲ میباشند، در حال حاضر استاد مطالعات اسلامی دانشگاه جرج واشنگتن میباشند، و یکی‌ از مهمترین اسلام شناسان و فلاسفه اسلامی جهان هستند. ایشان اولین ایرانی‌ بودند که در رشته فیزیک از دانشگاه ام آی‌ تی‌ لیسانس فیزیک دریافت نمودند. ایشان فوق لیسانس خودرا در رشته زمین شناسی‌ و ژئوفیزیک و دکتری خودرا در ۲۵ سالگی در رشته فلسفه و تاریخ علم از دانشگاه هاروارد دریافت نمودند. استادان راهنمای ایشان در هاروارد پروفسور برنارد کوهن که متخصص تاریخ علم جهان بودند، پروفسور سرّ همیلتون گیب متخصص شرق شناسی‌، و پروفسور هری ولفسن استاد تاریخ بودند، که همگی‌ شهرت جهانی‌ داشتند. ایشان به ایران بازگشتند، ولی‌ بعد از انقلاب به غرب آمده، و در دانشگاه‌های ادینبورگ، تمپل، و سپس در جرج واشنگتن با مقام استادی به تدریس و تحقیق مشغول بوده‌اند. ایشان در سال ۱۹۹۹جائزه تمپلتون را دریافت نمودند. پروفسور نصر اولین مسلمان و اولین شخصیت علمی غیر غربی بودند که جائزه بسیار مهم "گیفورد لکچرز" یا "سخنرانی‌های گیفورد" را در سال ۱۹۸۰ دریافت نمودند. در سال ۲۰۰۰ مجلدی از "کتابخانه فیلسوفان زنده" به ایشان اختصاص یافت که خود جائزه بسیار مهم و افتخار بسیار بالائی است. ایشان همچنین دکتری افتخاری از بخش الهیات دانشگاه آپسالا در سوئد دریافت نمودند. پروفسور نصر ۲۸ کتاب و متجاوز از ۵۰۰ مقالهٔ به زبان انگلیسی‌ در مجلات تخصصی منتشر کرده اند. ایشان همچنین ادیتور ۱۳ کتاب و مترجم دو کتاب دیگر بوده‌اند، و دستکم چهار کتاب به زبان انگلیسی‌ در تجلیل از ایشان نوشته شده اند. آخرین کار مهم پروفسور نصر، اثر برجسته ترجمه و تفسیر قرآن به زبان انگلیسی است که همراه با مقاله های بسیار درباره مسائل قرآنی است. به گمان نگارنده این اثر به یک مرجع مهم تبدیل خواهد شد.

با وجود همه این افتخارات و دستاورد ها، خصومت آقای دکتر سروش با پروفسور نصر بسیار عجیب است. به گمان نگارنده آقای دکتر سروش می کوشد تا چهره ای غیر واقعی ‌از پروفسورنصر ارائه کند. به عنوان مثال آقای دکتر سروش در "گفتمان مسلمانی معاصر ۳ ، دقیقه ۸۸ تا ۹۷ " درباره پروفسور نصر می گوید:

"من نوشته های جناب دکتر نصر را از همان دوران نوجوانی خودم دنبال می کردم . آثار ایشان به فارسی و به انگلیسی می خواندم و گاهی هم پای سخنرانی هاشون، خیلی اندک، بودم. من همیشه توصیفم از دکتر نصر این بود که ایشان پیامبر هویت اسلامی اند. و من عموم کسانی را هم که در مغرب زمین دیدم ،شاگردان هندی، پاکستانی، اندونزی، ترک، امثال اینها که زیر دست ایشون تحصیل کردند، رساله نوشتند، کار کردند، من وقتی اینها را دیدم، اینها تمامشان مفتون این جنبه از شخصیت آقای نصرند. کدام جنبه؟ این که دائماً و به هزار دلیل به اینها می قبولاند که ما کسی بوده ایم ، فکر نکنید که اگر امروز ما تو دنیا ضعیف هستیم، ما را کسی حساب نمی کنند، همیشه اینجوری بوده، ما کسی بوده ایم. این ما کسی بوده ایم یعنی هویت پر افتخاری داشتیم. و این افتخار را تزریق می کند به مسلمان ها، به طوری که اینها واجد یک غروری می شوند...آقای نصر دو کار با هم می کند. یکی این که توضیح می دهد که ما کسی بوده ایم و اگر خودآگاهی پیدا کنیم می فهمیم که کسی هستیم. دوم و در کنار این، تعلیم می دهد در آثارش که غرب سرتا پا فاسد است و به هیچ وجه به این عظمت و هیمنه ظاهریش نگاه نکنید. ایشون واقعا معتقد است و در آثار خودش هم آورده که گذشته بهتر از حال بوده است. در گذشته بدی وجود داشته استثنائاً ، امروزه خوبی وجود دارد استثنائا. لذا مدرنیته خیلی بدتر از دوران پری مدرنیته است...این که مدرنیته محیط زیست را نابود کرده است...آقای دکتر نصر مطلقاً عنصر مبارزه در تعلیماتشون وجود ندارد و این چیزی است که من همیشه گفته ام، اسلام ایشون، اسلام بی جهاد است. در حالی که اسلام شریعتی، سید جمال، سید قطب،اقبال لاهوری، آقای خمینی، و... اسلام با جهاد بود...از یکطرف اصلاً به مفهوم معرفتی احیاگر نیست، یعنی ما ندیدیم تو هیچ اندیشه خاصی ایشون نظری داده باشد، دقتی کرده باشد، موشکافی کرده باشد، در فقه اسلامی، در فلسفه اسلامی، در اخلاق اسلامی، مقایسه ای صورت داده باشد با معارف جدید. هیچ کدام اینها در آثارشون نیست، به جای او هرچه که هست این است که ما خیلی اقوام مهمی بودیم. خیلی با عظمت بودیم...فلسفه تحلیلی از نظر ایشون سرتا پا یاوه گویی است و بی حاصلی است،و دین که ضعیف شده است و سکولاریسم که غلبه کرده است، اخلاق که به انحطاط رفته است ، هیچ چیز معنادار و خوب و درست و ستودنی در این جهان نمانده. ما مسلمانها باید قدر خودمان را بدانیم. اما نکته مهم این است که ایشون نه دعوت به جنگ می کند، نه دعوت به جهاد می کند، نه به دنبال رفع شبهات است که بالاخره این اسلامی که شما می گوئید امروز کلی انتقاد بهش وارد است. امروز مردم کلی سئوال دارند، و شبهه دارند راجع به فلان آیه قرآن، نسبت به فلان احکام زنان ، نسبت به فلان احکام فقهی، خوب اینها هست دیگه، اصلاً و ابداً ایشون خودش را گرفتار این مسائل نمی کند".

پروفسورنصری که آقای دکتر سروش می سازد، غرب ستیزی است که غرب را ظلمت و سیاهی مطلق می داند و هویت اسلامی را سفیدی و عظمت مطلق. ایشان نشان نمی دهد که پروفسور نصر کجا گفته یا نوشته که تمام فلسفه تحلیلی یاوه گویی و بی حاصلی است؟ نه‌ تنها ادعای آقای دکتر سروش بی‌ پایه میباشد، بلکه در دوران سیاه کنونی که اسلام-ستیزی در غرب در اوج خود میباشد، پژوهش‌ها و آثار گرانقدر پروفسور نصر نقش مهمی‌ در روشنگری درباره روح واقعی‌ اسلام بازی می‌کند.

آقای دکتر سروش ادعا می کند که پروفسور نصر "اصلاً و ابداً" به شبهاتی که پیرامون اسلام و جهان مدرن مطرح است، نپرداخته و "احیاگر معرفتی" هم نیست.ایشان بفرمایند که کتاب های "جوان مسلمان و دنیای متجدد"، "اسلام و تنگناهای انسان متجدد" و "قلب اسلام" پروفسورنصردرباره چیست؟

به نظر میاید که آقای دکتر سروش از هر فرصتی برای ارائه یک چهره و شخصیت غیر واقعی‌ از پروفسورنصر استفاده می کند. ایشان دیدار و گفت و گویی با آقای دکتر جان هیک، فیلسوف مذهب و الهیات، در سال ۱۳۸۴ درباره پلورالیسم داشت ("صورتی بر بی صورتی"، گفت و گوی جان هیک و عبدالکریم سروش، مدرسه، پائیز ۱۳۸۴، صفحات ۴۹ تا ۵۴ ). دکترهیک در اواسط بحث می گوید:

"اتفاقاً این همان نکته ای است که من آن را با دکتر نصر در میان گذاشتم. من به او گفتم اگر شما یک قرائت تمام عیار پلورالیستیک از دین ارائه دهید، این امر باید بر ایده های شخصی شما نیز تأثیر بگذارد. یعنی دیدگاه پلورالیستیک باید کمک کند تا ما مدعیات درون دینی را طور دیگری بفهمیم و آنها را مورد فهم مجدد قرار دهیم. دکتر نصر در پاسخ گفت که نه، ابداً، آموزه های دینی باید کاملاً دست نخورده باقی بماند و تمامی مدعیات دینی باید به شکل سابق خود برقرار بمانند".

سخنان دکترهیک آقای دکتر سروش را تحریک می کند تا علیه پروفسورنصر بگوید که رویکرد او ما را از نیمی از حقیقت محروم میدارد. به ادامه گفت و گو بنگرید:

"دکترهیک: به نظر می رسد خود نصر علاقه مند به سنت عرفانی است.
دکتر سروش: بله، اینطور است.
دکترهیک: آیا او تحت تأثیر مولاناست؟
دکتر سروش: نه او یک مولوی شناس نیست. او یک سنت گراست و از سنت گرایان غیر مسلمانی چون ا. ک. کوماراسونی نیز تأثیر گرفته است. برای من این سئوال مطرح است که کسی که به سنت عرفانی علاقه مند است و با ایده های عرفانی نظیر بی صورت بودن خدا و صورت افکندن ما بر او، آشنایی دارد، چرا و چگونه نمی تواند یک پلورالیست نباشد؟
دکترهیک: او به یک معنا پلورالیست است. یادم می آید در سخنان اش تکثر ادیان را به آبی تشبیه می کرد که از قله کوه سرازیر می شود و با برخورد با هر صخره شکل آن صخره را به خود می گیرد.
دکتر سروش: من البته نمی خواهم زیاد درباره دکتر نصر سخن بگویم، نقاط افتراق ما زیاد است. به نظر من اندیشه های او از دو منبع سیراب می شوند: اول، سنت عرفانی و دوم، متفکران غربی ضد مدرنیته. او از یک پلمیک ضد غربی متأثر است و همین امر باعث می شود که نسبت به برخی از ایده های مهم سنت غربی بی مهر باشد؛ از جمله نسبت به پلورالیسم دینی. او در زندگینامه خودنوشت خود می گوید که دنیای ماقبل مدرن علی القاعده خوب و استثنائاً بد بوده و جهان جدید نیز علی القاعده بد و استثنائاً خوب است. من او را پیامبر اسلام هویت می دانم، نه اسلام حقیقت.
دکترهیک: عجب!"

در اینجا آقای دکتر سروش احساس می کند هنوز برای بدبین کردن دکترهیک به پروفسورنصر به اندازه کافی پیش نرفته است. پس به سراغ مسأله ای شخصی می رود و به دکترهیک می گوید:

"او به طور مبنایی با ایده های مدرن مسأله دارد و معتقد است قرائت شما از پلورالیسم نیز ملهم از ایده های مدرن است".

آقای دکتر سروش که همیشه و همه جا پروفسور نصر را غرب ستیز و مدرنیته ستیز معرفی میکند، در اینجا تلاش می‌کند تا پروفسور نصر را به دکتر هیک ضد قرائت ایشان از پلورالیسم غربی و مدرن بشناساند، و در نتیجه پروفسورنصر مخالف آقای دکتر هیک هم هست. اما دکترهیک بزرگتر از آن بود که اسیر نصر ستیزی شود.

در اینجا آقای دکتر سروش دو اعتراف مهم کرده است. اول، ایشان از دوران نوجوانی آغاز به خواندن کتاب های پروفسورنصر به زبان فارسی و انگلیسی کرده است، و همه آثار پروفسورنصر را خوانده است. دوم، پروفسورنصر علاقه مند به عرفان بوده و می داند که خدا وجود بی صورت است و ما بر او صورت می افکنیم .

مدعای خدای بی صورت و صورت افکنی انسان ها بر او را آقای دکتر سروش اولین بار در سال ۱۳۷۶ در ۵ سخنرانی مطرح کرد. سخنرانی های گیفورد پروفسور نصر در سال ۱۹۸۱ ایراد شد و در کتاب " معرفت و امر قدسی" به زبان انگلیسی و سپس به فارسی منتشر شد. "معرفت آغازین و تکثر صور قدسی" عنوان فصل نهم کتاب مهم اوست (سید حسین نصر، معرفت و امر قدسی، ترجمه فرزاد حاجی میرزایی، نشر فرزان روز، صفحات۲۳۱ تا ۲۵۳). پروفسور نصر در این فصل به موضوع تکثر ادیان پرداخته و نشان می دهد که همه ادیان شرقی و غربی، صورت های خدای بی صورت هستند. این ایده و نظریه را آقای دکتر سروش حدود ۱۵ سال بعد مطرح می سازد بدون اینکه به نظریه پروفسور نصر کوچکترین اشاره‌ای بنماید. تنها تفاوت در این است که پروفسور نصر کلیه صور(ادیان) را صورت بخشی و تجلی خود خدای بی صورت می داند. در نتیجه، خدای او در مرتبه ای از مراتب، خدای متشخص انسانوار متکلم است و ادیان سخنان خدا و وحی هستند. اما آقای دکتر سروش، صورت بخشی ها را کار حضرت موسی و عیسی و پیامبر گرامی‌ اسلام قلمداد می کند که همه را در خواب دیده اند. پروفسور نصر در کتاب "دین و نظام طبیعت" هم به مسأله تکثر ادیان پرداخته است، و نوشته دیگر پروفسور نصر، "پلورالیزم دینی و اسلام" در کتاب معرفت جاویدان ، جلد اول، صص ۱۵۹ تا ۱۷۵ ( انتشارات هرمس) ،هم به این موضوع میپردازد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


از نظر نگارنده، که خود یک شخص آکادمیک است، این حملات آقای دکتر سروش بر ضدّ پروفسور نصر یک نکته مهم را به وضوح به نمایش میگذارد، و آن فاصله عمیق ایشان از معیار‌های استاندارد آکادمیک برای به نقد کشیدن چهره‌های برجسته روشنفکر، بخصوص روشنفکر مسلمان، میباشد، چون ایشان کلی‌ گویی نموده و قادر نیست آن بخش از آثار پروفسور نصر را که ظاهراً به آنها نقد دارد دقیقا ذکر نموده، و مورد بحث قرار دهد. آقای دکتر سروش که خود را یک روشنفکر مدرن مسلمان میداند، حق ندارد پروفسور نصر را به‌عنوان یک حامی‌ سنتی‌ قرائت مونولیتیک از اسلام معرفی‌ کند، چون ایشان قادر نیستند استاندارد‌های معمول آکادمیک برای نقد را دنبال کرده و مراعات کنند. این استاندارد‌ها منتقد را ملزم میکنند که، اولا، از کلی‌ گویی اجتناب نموده؛ ثانیا، دقیقا موضوع مورد نقد را روشن نموده، و اگر تناقضاتی و یا اشتباهاتی در آنها از نظر منتقد موجود میباشد، آنها ‌را ذکر نموده و، سوماً، و فقط آن زمان، وجود چنین تناقضات یا اشتباهات را ثابت کند.
نگارنده در مقالهٔ دوم انتقادی خود درباره آقای دکتر سروش بخشی از سخنان سیاسی آقای دکتر سروش علیه پروفسور نصر را مورد بحث قرار داد و بنا بر این تکرار آنها ضرورتی ندارند.

دکتر ابوالقاسم فنایی

در پاسخ اول خود به یاوه گویی‌های آقای دکتر سروش درباره اصلاح طلبان که دربالا ذکر شد، آقای دکتر جلأیی پور متذکر شدند که زمانیکه آقای دکتر ابوالقاسم فنأیی در بریتانیا بودند، "نقد متین، غیر شخصی‌، و استدلال محوری" به "تئوری بسط تجربه نبوی" آقای دکتر سروش منتشر کردند. در نتیجه، و مطابق معمول، ایشان متهم شدند که هدف ایشان از آن کار بازگشت به ایران است، و آن نقد را برای خوشایند دستگاه اطلاعات جمهوری اسلامی منتشر نمودند. گویی هر کسی‌ در هر جای این دنیا نقدی بر نوشته‌ها و تفکرات آقای دکتر سروش منتشر کند، یا مأمور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و ضدّ اطلاعات سپاه است، یا مشغول معامله با آنها، و یا دستکم آن نقد را برای خوش آیند آن دو واحد انجام داده است. ولی‌ این پایان ماجرا نبود.

کتاب اخلاق دین شناسی آقای دکتر فنایی ، همانگونه که خود در دیباچه نوشته اند، در سال ۱۳۸۲ پایان یافت و جهت انتشار به فرزند بزرگ آقای دکتر سروش سپرده شد. ایشان به بهانه نوشتن یک مقدمه یک صفحه ای بر کتاب، انتشار آن را سال ها عقب انداخت. در نهایت آقای دکتر فنایی کتاب را پس از گذشت ۶ سال پس گرفت و به نشر نگاه معاصر سپرد که در سال ۱۳۸۹ منتشر شد.

آقای دکتر فنایی در دیباچه کتاب (ابوالقاسم فنایی، اخلاق دین شناسی، پژوهشی در مبانی معرفتی و اخلاقی فقه ، نشر نگاه معاصر، ص۴) نوشته اند :
"برخی از عزیزانی که از بردن نامشان در اینجا معذورم پیش نویس نهایی این کتاب را در سال اتمام آن [ ۱۳۸۲] از نظر گذرانده اند. نگارنده بعدها در کمال ناباوری با حقیقتی تلخ مواجه شد و آن این بود که دید این عزیزان بعضی از تعبیرها و جمله های این کتاب را عیناً در سخنرانیها و مکتوبات خود به کار برده اند، بدون اینکه به مأخذ آنها اشاره کنند. ذکر این موضوع در اینجا صرفاً به خاطر این است که خود را از اتهام سرقت ادبی مبرا کنم، نه اینکه آن عزیزان را به چنین کاری متهم کنم. بگذریم از کسانی که مولانا در وصفشان گفته است: "حرف درویشان بدزدد مرد دون/ تا بخواند بر سلیمی زان فسون". اما نکته ای که چنان عیان است که به بیان حاجت ندارد این است که متأسفانه در فرهنگ ما ایرانیان سرشت سرقت ادبی، و انواع و اقسام آن شناخته شده نیست. از همه مهم تر اینکه زشتی و نادرستی این نوع سرقت به خاطر رواج و شیوع آن کمرنگ شده و قبح آن ریخته است. بدین خاطر بعضی از اهل اندیشه و قلم در وقت مطالعه و تحقیق دقت و وسواس لازم را در این زمینه به خرج نمی دهند و به عمد یا به سهو در ثبت کردن و به خاطر سپردن مشخصات کتابشناسی منابع مورد مطالعه خود غفلت می ورزند. و این مشکل در کسانی که از حافظه ای قوی برخوردارند دو چندان است. نتیجه این می شود که شخص در هنگام سخنرانی یا نگارش، چیزهایی را که در حقیقت ملک معنوی دیگران بوده به خاطر می آورد و گمان می کند که آن مطالب به خود او تعلق دارد و به ذهن خود او رسیده است".

به گمان نگارنده درباره این موضوع و این کتاب باید مقاله مستقلی نوشته شود.

دکتر محسن کدیور

بعد از انتشار مقالهٔ آقای محسن کدیور درباره عبور اعتقادی آقای دکتر سروش از اسلام، آقای دکتر سروش کوشید تا با سخنانی مبهم و در لفافه اتهاماتی را به ایشان نسبت داده، و آقای دکتر کدیور را به حاشیه براند. ایشان در مصاحبه با وبسایت زیتون تحت عنوان " ما، هم به قرآن نگاه نقدی داریم و هم به پیامبر” در سخنانی ناظر به آقای دکتر کدیور چنین گفتند:

"شما به مقابله‌ پر خشونتی که در جامعه ما با روشنفکران دینی می‌‌شود، و سر نخ همه به وزارت پر قذارت اطلاعات می‌رسد، نگاه کنید تا عمق تاثیر و قوت نهضت آنها را دریابید … این‌ها نشان می‌دهد که حکام مستبد، تا چه حد از این حرکت هراسیده اند؛ والبته باید بهراسند. زیرا بنیان حاکمیت خود را بر جهل و جور گذارده‌اند و لذا هرکس فریاد بزند که امپراطور برهنه است باید عقوبت ببیند. من حتی پاره‌ای از روحانیان را که انتظار از آنها نمی‌‌رفت می‌‌بینم که کم کم در ایمان روشنفکران دینی تشکیک می‌کنند و سلاح زنگ زده تکفیر را که هیچ برشی ندارد جز به نفع حاکمان جائر، به دست گرفته اند. این یک خطای مسلم شرعی و تاریخی است".

آقای دکتر کدیور در مقاله "انسداد باب نقد" به این اتهام های سنگین آقای دکتر سروش پاسخ دادند و به تفصیل نشان دادند که همیشه مخالف تکفیر بوده اند، و آقای دکتر سروش این تهمت ها را برای بستن باب نقد طرح کرده اند. اگر این تهمت ها متوجه آقای کدیور نبود، نیازی به پاسخ صریح آقای کدیور وجود نداشت. از سوی دیگر، نگارنده در نقدهای قبلی بطور مستند نشان داد که آقای دکتر سروش بطور همزمان در نامه ای بنام فرزند بزرگش بدترین اهانت ها و تحقیرها را نثار آقای کدیور کردند. بخش هایی از آن نامه را در نقدهای قبلی عیناً ذکر شدند.

دکتر محمدرضا جلایی پور

یکی‌ دیگر از هموطنان جوان ما که مورد غضب آقای دکتر سروش و مریدان قرار گرفته است، آقای دکتر محمد رضا جلأیی پور فرزند آقای دکتر حمید رضا جلایی پوراست. ایشان بنیانگذار "پویش موج سوم،" کمپین حمایت از آقایان خاتمی و موسوی در انتخابات ۱۳۸۸، بودند که بخاطر آن سه ‌بار نیز دستگیر شدند و پنج ماه در زندان بودند. ایشان بعد از دریافت دکتری خود در جامعه شناسی‌ دین از دانشگاه آکسفورد هم اکنون مشغول گذراندن دوره پست دکتری در دانشگاه هاروارد هستند. مشکل با ایشان از برگزاری سمینار "سنت و مدرنیته" آغاز شد. آقای دکتر سروش ومریدان که به تئوری "دایی جان ناپلئون" معتقد بودند، ادعا نمودند که سمینار کار وزارت اطلاعات بوده است. چرا؟ ظاهراً به دلیل که آقای دکتر سروش و تفکرات ایشان آن‌طور که مریدان شایسته ایشان میدانند مطرح نشده بودند. از طرف دیگر آخرین سخنران سمینار استاد ملکیان بودند که این نیز مورد خشم آقای دکتر سروش قرار گرفته بود، چون استاد را در پرتو نوری بسیار قوی تر از آنکه بر آقای دکتر سروش تابیده بود قرار داده بود.

بعد‌ها به مرور "عامل نفوذی وزارت اطلاعات بودن" آقای دکتر جلأیی پور جوان بیشتر "آشکار" شد. چگونه؟ از طریق نوشته های ایشان. آقای دکتر جلایی پور جوان در شماره هفده مجله مهرنامه درباره کتاب آقای دکتر فنایی چنین نوشت :

"نسخه‌ای از کتاب اخلاق دین‌شناسی» دکتر ابوالقاسم فنایی را پیش از انتشار نزد یکی از برجسته‌ترین روشنفکران ایرانی بردم و گفتم به نظرم بهترین کتاب سال‌های اخیر در سنت «روشنفکریدینی» است. با وجود آنکه اهل اغراق و تملق نیست ، بعد از خواندن کتاب گفت: «به نظرم غنی‌ترین کتاب سنت روشنفکری دینی در تمام سال‌های پس از انقلاب است و خردپسندانه‌ترین الگوی دفاع از دین و نقد اخلاقی دین رسمی".

ادعا شد که این یادداشت هم توطئه دیگری است که گفته شود بهترین کتاب روشنفکری دینی پس از انقلاب را آقای دکتر فنایی نوشته اند، نه آقای دکتر سروش.

آقای دکتر جلایی پور جوان در یک پست فیس بوکی بنام "ذکر خیر محبوب ترین معلم هایم"، از تعداد بسیاری اساتیدایرانی و غیر ایرانی نام برد. در بخشی از این پست نوشت :

"استاد ابوالقاسم فنایی، استاد مصطفی ملکیان و استاد آرش نراقی که از آن‌ها آن‌ قدر نظراً و عملاً (در حکمت، دین‌شناسی، اخلاق و فلسفه) آموخته‌ام که از شکرش عاجزم...آیت‌الله منتظری که در همان چند ماه جلسات هفتگی درس «معراج‌السعاده» و «نهج‌البلاغه» که توفیق شرکت در آن را داشتم، یک عمر مدیونم کردند...پدرم، یوسف اباذری، آیلین بارکر، آنتونی گیدنز، اریک بِک، همایون کاتوزیان و حسین مدرسی طباطبایی که در دوره‌های کارشناسی،‌ کارشناسی ارشد و دکتری جامعه‌‌شناسی در دانشگاه‌های تهران، ال‌اس‌ای و آکسفورد/پرینستون بهترین اساتیدِ علوم اجتماعی‌ و دین‌پژوهی‌ام بودند".

نام آقای دکتر سروش در میان آنها نبود و همین برای ایشان مسأله تازه ای پیش آورد و باید پاسخ می گفت که چرا نام آقای دکتر سروش در این فهرست وجود ندارد؟ به گمان نگارنده دلیل غیبت این بود که به آقای دکتر جلأیی پور جوان درباره این موضوع نه‌ "وحی" شده بود، و نه‌ ایشان "رویأیی" در اینباره داشتند.

در ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۳ آقای دکتر جلأیی پور جوان پست دیگری درباره "کتاب های تأثیرگذار" که بیشترین تغییر را در او ایجاد کرده اند ارسال کرد. به غیر از متون عرفانی و دینی و ادبی، از آثار زیر نام برده بود:

"مجموعه آثار ابوالقاسم فنایی (به ويژه «دین در ترازوی اخلاق»، «اخلاق دین‌شناسی» و «معنویت قدسی»)، آرش نراقی (به ویژه «آیینه‌ی جان») و فضل‌الرحمان ملک (به ویژه «احیا و اصلاح در اسلام» و «اسلام و مدرنیته» که متاسفانه هیچ‌کدام به فارسی ترجمه‌ نشده‌اند) که بیشترین تاثیر را در نظام باور نواندیشانه‌ی اسلامی و اخلاقی‌ام گذاشته‌اند و به نظرم در میان «الگوهای باور دینیِ سازگار با اخلاق»ی که می‌شناسم خردپسندترین‌اند...حسین مدرسی طباطبایی (به ویژه «مکتب در فرآیند تکامل»)...مصطفی ملکیان (به ویژه «راهی به رهایی»، «مهر ماندگار»، «حدیث آرزومندی» و «مشتاقی و مهجوری»)... «اوصاف پارسایان» از عبدالکریم سروش".

فقط نام یک کتاب از آقای دکتر سروش وجود داشت، نه کتاب های دین شناسانه. این هم موجب عصبانیت بسیار مریدان شد و بر "نفوذی بودن" وی مهر تأکید نهاد.

آقای دکترجلایی پورجوان در پست جدید فیس بوکی در ۲۰ می ۲۰۱۶ اوج توطئه را به نمایش گذاشت:

"ذکر_خوبان ۱- مصطفی ملکیان : سال‌هاست دنبال شناختن کسانی بوده‌ام که کلوزآپِ‌ شخصیت‌ و ‌منش‌‌شان زیباتر و دیدنی‌تر از لانگ‌شات‌اش باشد و از نزدیک دلچسب‌تر از دور باشند. اما بعد از شناخت نزدیک از بسیاری از «بزرگان» ‌روشنفکری و علم و سیاست و دین و هنر متوجه می‌شدم بزرگی‌شان بیشتر از نوع شایعه بود. برخی را حتی آرزو می‌کردم که کاش از نزدیک نمی‌شناختم. مصطفی ملکیان از معدود بزرگانی بود که هر چه بیشتر و از نزدیک‌تر شناختم و در پانزده سال گذشته در سفر و حضر جزئیات رفتارها و خصائل‌اش را بیشتر تماشا کردم، در نظرم بزرگ‌تر شد و بیشتر دوست‌اش داشتم. علی‌رغم نقدهایم و اختلاف نظرهایی که از موضع شاگرد کوچکش با او دارم، از کمتر انسانی به اندازه‌ی او آموخته‌ام. علاوه بر فضل فراوان و پرکاریِ روشنگرانه و خوش‌ثمرش، توجه و احترام‌ عمیق‌ و نگاهِ بدون ارتفاعش‌ به «دیگرانِ معمولی»، فروتنی، غمخواری‌ برای دوستان و آشنایان و غیرآشنایان، خوب شنیدن‌، شجاعت تغییر، بی‌نیازی‌ به عناوین علمی و اجتماعی و «دردسترس» بودنش او را دوست‌ داشتنی‌ تر کرده‌است. از روی دوستی، تقریبا در همه‌ی روزهای سفر و دیدارها و تماس‌های تلفنیِ پرشمار، نظر یا منشی از او را نقد کرده‌ام و در واکنش جز انصاف و بزرگی‌منشی و محبت ندیده‌ام. یکی از دوستان جوانم چند هفته پیش به دیدارش رفته بود و بعد از بحث و اختلاف نظری داغ با او در حضور دیگران، شگفت‌زده شده بود که از مصطفی ملکیان در نهایت شنیده بود: «حق با شما است. من اشتباه می‌کردم.» وقتی سردبیر مجله‌ی اندیشه پویا از مصطفی ملکیان درباره‌ی مصاحبه با ابوالقاسم فنایی مشورت خواسته بود، به تشویق اکتفا نکرده و گفته بود: «من خودم می‌آیم از طرف مجله با ایشان مصاحبه می‌کنم» و این کار را کرد. تواضعی بسیار کم‌ یاب. از این چشمه‌ها کم از او ندیده‌ام. اغلب روشنفکران شاخص ایران حتی خارج از کلاس درس و سالن سخنرانی هم در فیگورِ نمایشیِ روشنفکر می‌مانند، ولو در خانه و سفر و تنهایی! مصطفی ملکیان ولی در عین استادی، دوستی خوش‌مرام و شفیق و بی‌ادا با کودک درونی مرئی و لطیف است. کاش از سال‌ها پیش بیشتر روی سلامت تن و نشاط عاطفی‌اش سرمایه‌گذاری می‌کرد که سال‌ها به حضور شادابش نیازمندیم. (عکس جدید نیست. پارسال از او گرفتم)".

این پست از همه "بدتر" بود. استاد ملکیان را بزرگ می کرد و دیگران تحت الشعاع قرار میداد. مریدان آقای دکتر سروش بر سر مسائل بسیار دیگری هم با آقای دکتر جلایی پور درگیر شدند و از راه تهمت های بزرگ برایش فضاسازی کردند. آیا برای مریدان جای این پرسش وجود ندارد که چرا شیخ و مرادشان حتی به نوشته های یک جوان شایسته به شدت حساسیت نشان می دهد؟ آیا مرید نبودن آقای دکتر جلایی پور جرم است؟ اصلا، چه کسی‌ و یا چه مرجعی گفته که هر کسیکه راجع به اصلاح دین و یا تفسیرات جدیدی از اسلام صحبت کرد، پژوهش نمود، و نوشت، باید زیر علم آقای دکتر سروش "سینه بزنند؟"

روابط با داخل کشور

به گمان نگارنده از همه زشت تر این حقیقت است که با وجود طرح اتهام‌های بزرگ درباره اصلاح طلبان، دستگاه وابسته به آقای دکتر سروش و خانواده هنوز در ایران حضور دارد و به فعالیت خود ادامه میدهد.آقای دکتر سروش در ایران دارای موسسه فرهنگی و انتشاراتی "صراط" است. کتابهایشان منتشر شده و در کتابفروشی ها آزادانه بفروش می رسد، اگر چه در ۲-۳ سال اخیر آثار ایشان، و همچنین کتاب‌های استاد مجتهد شبستری، اجازه نمایش در فستیوال سالانه کتاب تهران را نداشته اند. فرزندان ایشان با رسانه های جمهوری اسلامی مصاحبه می کنند. حتی مجله "پنجره"، که متعلق به آقای علیرضا زاکانی، یکی‌ از تندرو‌ترین تندرو‌ها در ایران، و آقای فریدالدین حداد عادل (فرزند آقای غلامعلی حداد عادل) میباشد، با فرزند بزرگ دکتر سروش مصاحبه کرده و منتشر می کند.

آقای دکتر کمال خرازی، وزیر خارجه آقای خاتمی، از دوستان چند دهه گذشته دکتر سروش است. آقای دکترخرازی با حکم آیت الله خامنه ای از سال ۱۳۸۵ تاکنون "رئیس شورای راهبردی روابط خارجی ایران" است. نامبرده دارای یک دانشگاه خصوصی به نام "پژوهشکده علوم شناختی" است. فرزند کوچک آقای دکتر سروش یک دوره آنلاین تحت عنوان "درآمدی بر روان شناسی و عصب پژوهی اخلاقی" در زمستان۱۳۹۴-بهار۱۳۹۵در پژوهشکده علوم شناختی درس داد، و این در حالی است که بسیاری از فارغ التحصیلان در ایران بیکار هستند و بسیاری از افراد حق تدریس ندارند.

بعد از همه اینها، آقای دکتر سروش به اصلاح طلبان، که بسیاری از آنها سال‌ها در زندان جمهوری اسلامی بسر بردند و یا هنوز هستند؛ بسیاری از آنها از مشاغل خود اخراج شدند، و برخی‌ از حامیان آنها، مانند دکتر محسن کدیور ممنوع القلم هستند، تهمت معامله با حاکمیت و یا "نفوذی بودن" آنها‌را میزند. خداوندا، به تو پناه میبرم.

زبان انسان و شخصیت درون

آدمی خود را از طریق زبانش آشکار و آفتابی می سازد. امام علی فرمودند :
"لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه: زبان عاقل، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق، پشت زبان او جاى گرفته است" (نهج البلاغه، حکمت ۴۰ ).

"انسان زیر زبان خود پنهان است" ( نهج البلاغه ؛ حکمت ۱۴۸ ).

"خداوند بهشت را بر مردم بد زبان که هرچه بگویند و شنوند اهمیت نمی دهند ؛ حرام کرده است" (نهج الفصاحه ؛ حدیث ۱۳۵۶ ).

"هرکه به دیگران دشنام دهد ؛ همانگونه پاسخ می شنود" ( میزان ؛ ۱۴۴۲۷ ).
عرفان و دین و معنویت اگر اثری در شخصیت گوینده گذاشته باشند، باید در زبان او خود را نشان دهند. زبانی که دروغ می گوید، تهمت بی‌ اساس و بدون منبع معتبرمی زند، و هتاکی می کند، هیچ نشانی از عرفان، اخلاق، معنویت، و دین در آن وگوینده ا‌ش وجود ندارد. تهمت بی دینی به مسلمانان معتقد زدن هیچ نسبتی با اخلاق و عرفان نداشته و شخصیت واقعی گوینده را آشکار می سازد.

کلام پایانی

حقیقت این است که هر کاری که آقای دکتر سروش انجام می دهند، از نظر مریدان خوب و قابل دفاع است. اگر به واقع رابطه مرید و مرادی میان آنان برقرار نیست، چرا حتی یک نفر از آنان نقدی بر اتهام زنی های آقای دکتر سروش ننوشت؟ آیا تهمت و دروغگویی بزرگ درباره همه اصلاح طلبها قابل نقد نبود؟ یا چون "ولی خدا" فرموده اند که "وظیفه مرید تبعیث محض و مطلق است و خطای شیخ بهتر از صواب مرید است"، همه به توجیه هتاکی ها، دروغگویی ها و تهمت زنی های پرداختند؟

اگر طرفداران آقای دکتر سروش با ایشان رابطه مرید و مرادی نداشته، چرا در برابر تهمت های بزرگ بی دینی، سفاهت، جهالت، سازش با حکومت، و ... که توسط ایشان به اصلاح طلبان زده شده، سکوت کرده و یا آنها را توجیه می کنند؟ گروهی حول محور آقای دکتر سروش ساخته شده است که شیخ هر ادعایی کند، اعضا می پذیرند. حالا اینکه آقای دکتر سروش چه تعداد مرید داشته و آیا قدرت و توانایی مدیریت و رهبری دارند یا نه، ملاک های نافی اصل قضیه نیستند. ممکن است گروهی هزار عضو داشته باشد. ممکن است رهبر فردی غیر مدبر باشد. اما اساس گروه آرای بسیار متمایز رهبر و پیروانی است که کورکورانه همه مدعیاتش را پذیرفته و همه گفتار و کردارش را توجیه می کنند. با اینکه در مقابل چشمشان تهمت زنی، دروغ گویی، بدزبانی، خودمحوری را می بینند، بازهم او را بزرگ و عارف قلمداد می کنند. بقول امریکایی ها، "اگر مثل اردک راه میرود، و مثل اردک رفتار می‌کند، باید اردک باشد." مهم نیست صفت "فرقه" به گروه اطلاق شود. مهم این است که مراد و مریدان مانند آن عمل میکنند.

اتهام آقای دکتر سروش به منتقدان خود، که یا اصلاح طلب هستند و یا از اصلاح طلبان در ایران حمایت میکنند، درباره "معامله" با حاکمیت جمهوری اسلامی بسیار سخیف است. همانطور که نگارنده در چهار مقالهٔ انتقادی خود درباره آقای دکتر سروش بطور مستند مورد بحث قرار قرار داد، ایشان و مریدان به جای پاسخ گویی به نقد‌ها و منتقدان، و یا دستکم سکوت، سعی‌ دارند با فحاشی، دروغ، و اتهام زدن منتقدین را وادار به عقب نشینی و سکوت کنند. صرف نظر از قباحت این روش، برای نگارنده که سال‌ها برای آقای دکتر سروش نهایت احترام را قائل بود و از کتب و نوشته‌های ایشان بسیار آموخت، این نوع برخورد هم بسیار عجیب است، و هم بسیار دردناک. شیخ تهمت زن و تکفیر گر کجا و عاشق خدا کجا؟

اگر آقای دکتر سروش اصلاح طلبان را رقیب سیاسی خود تلقی‌ میکنند و آنها را "مانع" خود بشمار می آورند، بهتر است نگاهی‌ به نزدیکترین یاران سیاسی واشنگتن نشین خود بیندازند. یک حامی‌ ایشان از بدو ورود به آمریکا با افراطی‌ترین محافل راست، لابی اسرائیل، و جنگ طلبان در ارتباط نزدیک بوده است، که نگارنده آنها‌را در در گذشته در دو مقالهٔ، یکی‌ به فارسی و دیگری به انگلیسی‌، بطور مستند نشان داد. همین شخص اخیرا با تروریست تجزیه طلبی مانند مصطفی هجری در پاریس، به همراه گروهی دیگر از هم پالگی‌های خود ملاقات نمود، که این موضوع مورد استفاده حامیان آن تروریست تجزیه طلب قرار گرفت. آن دیگری از تحریم‌های اقتصادی و تهدید نظامی بر ضدّ کشور به مثابه "جراحی سرطان" حمایت کرد، اعلامیه‌ای دروغ در "به مرحله تعیین کننده رسیدن استفاده نظامی جمهوری اسلامی از تکنولوژی هسته‌ای" نوشت، و با امضای ۱۸۴ نفر دیگر مانند خود منتشر نمود، خواهان "همسو" شدن با قدرت‌های خارجی‌ برای فشار‌های کمرشکن بر مردم ما شد، و اخیرا در یک مصاحبه تجزیه طلبی اقوام ایرانی‌ را حق آنها دانست. با این یاران سیاسی، حقیقتاً نام نیکی از آقای دکتر سروش در اذهان ایرانیان مدافع تمامیت ارضی کشور باقی نخواهد ماند. آقای دکتر سروش خود چنین افرادی را بعنوان نزدیکترین یاران سیاسی خود انتخاب کرده اند و خصوصیات شخصی ایشان مهیای افرادی از اینگونه است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016