یکشنبه 5 خرداد 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از آقای زيدآبادی و مسئله بغرنج بهائيان تا چگونه يک روشنفکر موفق شويم

کشکول خبری هفته (۴۱)

آقای زيدآبادی و مسئله بغرنج بهائيان
"بسياری از ايرانيان به بهائيان به چشم گروه پر رمز و رازی می‌نگرند که دارای قدرتی پنهان و سر و سری ‏ويژه با کشورهای بيگانه و بخصوص اسرائيل‌اند و از همين رو، طرح هر اتهامی را عليه آنان بی‌اساس ‏نمی‌دانند." «احمد زيدآبادی، روز آنلاين»

۱- در نظام های پليسی و ديکتاتوری، اهل انديشه ای که با نام و نشان می نويسند، به دلايل مختلف قادر به بيان صريح و روشن افکار خود نيستند. اهل انديشه، در چنين نظام هايی مجبورند حرف خود را در لفاف بپيچند و آن را پيچ و تاب دهند. اين لفاف و پيچ و تاب می تواند حقيقت را مخدوش کند. حقيقت که مخدوش شد، حق هم تباه می شود.

۲- مقاله ی آقای زيدآبادی در روز آنلاين زير عنوان "مساله بهائيان" حقيقت دردناک و تلخ سرکوب بهائيان و دفاع از حقوق شهروندی آن ها را در لفاف "احتمال ارتباط های خارجی آن ها" و "احتمال ارتکاب جرايم امنيتی توسط آن ها" و "احتمال مرتد بودن آن ها" می پيچد به گونه ای که اصل مطلب، يعنی پايمال شدن حقوق بشری و شهروندی آن ها، از پشت اين لفاف به سختی قابل رويت است.

۳- در ايران نوشتن، آن هم با نام و نشان نوشتن، آن هم از حقايق و واقعيت های تلخ نوشتن، آن هم از بدکاری ها و تبه کاری های حکومت نوشتن، آن هم از تغيير در رفتارها و رويه های کشورداری نوشتن، سخت است؛ آن قدر سخت که يا بايد لب فرو بست و به کنجی خزيد، يا بی نام و نشان نوشت، يا به همين شيوه ی آقای زيدآبادی تلخی حقيقت را به شيوه های مختلف گرفت آن قدر که از جوهر حقيقت اثری نماند و حمايت از حق تبديل به ضد حمايت شود.

۴- مسئله حقوق بشر، در هيچ حالتی بغرنج نيست. اين بغرنجی را حکومت های ديکتاتوری به وجود می آورند و نويسنده ی انديشمند را در دام آن می اندازند. بشر، بشر است و حقی دارد. اين حق در اعلاميه جهانی حقوق بشر به وضوح مشخص شده است. اين حق برای "تمام"ِ انسان هاست. فرقی نمی کند که آن انسان مسلمان باشد يا بهايی، خداپرست باشد يا کافر، بی گناه باشد يا مجرم. از حق "تمام"ِ انسان ها بايد بدون ذره ای ترديد دفاع کرد. حقوق بشر و حقوق شهروندی مربوط به موجودی ست که انسان نام دارد، بدون در نظر گرفتن هيچ يک از مشخصات ظاهری و باطنی متصل به او. از اين حقوق بايد به صراحت دفاع کرد. با اين تفسير ديگر فرقی نمی کند که بشرِ موردِ حمايت، دين اش چيست، مذهب اش چيست، فکر اش چيست، انديشه اش چيست. با اين تفسير ديگر دفاع از حقوق او "بغرنج" نمی شود و نيازی به "تفسير روحانيان بلند پايه" و "دستگاه دولتی" نمی ماند.

۵- يکی دو جمله هم در مورد مرگ به جرم "ارتداد". آقای زيدآبادی مرقوم داشته اند: "ارتداد گرچه در کتب فقهی همچنان موجود است، اما می‌دانيم که در قانون اساسی جمهوری ‏اسلامی اشاره‌ای به آن نشده و در عمل هم به اجرا در نمی‌آيد.‏ اگر قرار باشد حکم ارتداد در ايران به صورتی که در فقه آمده است، اجرا شود، بسياری از ايرانيان از جمله ‏همه کمونيست‌ها که در خانواده‌های مسلمان به دنيا آمده‌اند، مهدورالدم خواهند بود!‏ به هر حال جمهوری اسلامی با همه تاکيدی که بر اجرای شريعت دارد، به دلخواه يا به اجبار از پيگيری بحث ‏ارتداد و مجازات مرتدان عبور کرده و در اين ميان اگر هم نامسلمانی را به علت عقايدش مجازات کرده، ‏اصرار داشته است که بحث عقيده در ميان نبوده و طرف مرتکب جرائم ديگر از جمله جرائم امنيتی شده است.‏ در سال‌های اخير متاسفانه اتهام ارتداد تنها دامن يک مسلمان آن هم از نوع معتقد و عامل به احکام اسلامی يعنی ‏دکتر آقاجری را گرفته و خوشبختانه ختم به خير شده است.‏"
ظاهرا برای آقای زيدآبادی هم مثل بسياری از اصلاح طلبانِ حکومتی، چيزی به عنوان "پيش از ۲ خرداد" وجود ندارد؛ يا اين که احتمالاً اين سوال مشهور از زندانيان کمونيست در سال ۱۳۶۷ را فراموش کرده اند که "نماز می خوانی يا نه؟"
چند صد نفر از کسانی که به اين سوال پاسخ منفی دادند اکنون در گورستان خاوران –در حالی که استخوان های بدن شان بر روی هم قرار گرفته- خفته اند. صدای اين‌هاست که آقای زيد آبادی را خطاب قرار می دهد و می گويد: "تنها آقاجری به جرم ارتداد به مرگ محکوم نشد. ما، هم محکوم شديم، هم کارمان مثل آقاجری ختم به خير نشد و می بينيد که اين جا در زير خروارها خاک خفته ايم. اشتباه نکنيد! جمهوری اسلامی هنوز هم از بحث ارتداد عبور نکرده است. کافی ست در حضور يک قاضی بگوييد از دين اسلام برگشته ايد تا شما را بلافاصله به نزد ما بفرستد!"

۶- نيازی به توضيح نمی بينم که اين‌جانب به قلم و شخصيت آقای زيدآبادی احترام فراوان قائلم و محدوديت های ايشان را به خوبی درک می کنم.

قضيه تاريخی حسادت
"انتشار حافظ و سعدی کيارستمی جنجال بيهوده ای به پا کرد که بار ديگر يک بيماری مزمن و رو به وخامت جامعهء هنری / فرهنگی / روشنفکری / رسانه ای کشور را به نمايش گذاشت. اين بيماری، خيلی ساده، اسم اش حسادت و کج انديشی است..." «هوشنگ گلمکانی، شهروند امروز، شماره ۴۷»

می گويند علم روان‌شناسی پيشرفت بسيار کرده، ما باور نمی کنيم. تصور کنيد آقای روان‌شناسی در اتاق اش نشسته و از طريق تله پاتی به دويست سيصد هزار روشنفکر و آدم فرهنگی که در چهارگوشه ی جهان پخش و پلا هستند وصل می شود و تشخيص می دهد که شما همه دچار حسادت و کج انديشی هستيد! آن هم نه يک نفر و دو نفر و ده نفر و صد نفرتان، بل‌که همه تان! تازه وضع تان روز به روز وخيم تر هم می شود. اگر اين اسم اش پيشرفت نيست پس چيست؟!

می دانيم هر بيماری علائمی دارد و هر پزشکی بر اساس اين علائم بيماری را تشخيص می دهد. اما علامت تشخيص بيماری جامعه ی هنری / فرهنگی / روشنفکری / رسانه ای کشور چيست؟ انتقاد به حافظ و سعدی کيارستمی!

خب درد را دانستيم، بايد دنبال درمان باشيم. من که متخصص روان‌شناسی نيستم اما با خواندن آثار استاد بزرگ روان‌شناسی دکتر "ﻫ.گ." فکر می کنم درمان اين درد را پيدا کرده باشم که فشرده اش می شود: خفه خون گرفتن و سر جای خود تمرگيدن!

ممکن است اين درمان – بخصوص شيوه ی بيان آن - کمی خشن و زننده به نظر برسد اما مگر با آدم بيمار و حسود جور ديگری هم می توان صحبت کرد؟ اين خودش شيوه ای ست در روان‌شناسی که شما نمی دانيد و استاد می داند. به اعتقاد دکتر "گ" شما آدم های معمولی و حتی "معمولی زير متوسط" هستيد که دائم می گوييد "اِ...! اين که کاری نداره... چرا به فکر من نرسيد؟" و يادتان می رود که "فرق آدم مبتکر و آدم خرفت و کودن" در همين چيزهاست. نتيجه اين می شود که شما حسودان "بابت اين که چيزی که «کاری نداره» به ذهن تان نرسيده به صاحبان ذوق حسادت می کنيد". از نظر دکتر "گ" شما از آن دسته بيماران بد حالی هستيد که اگر ببينيد کيارستمی "روی در ِ غبار گرفتهء صندوق عقب ماشينی که کنار خيابان پارک شده، با گذاشتن اثر مشت بسته و بعد هم انگشت هايش، مثلا جای پای حيوان چهارپايی را نقش می زند و چند نفر هم دور و برش، با ذوق زدگی از اين «آثار خلاقهء» استاد مدام فيلم و عکس می گيرند... خيلی حرص می خوريد و فوری مضمون کوک می کنيد که حالا اين آقای کارگردان سرفه هم بکنه می شه اثر هنری!" "خب بله، همين جوری است". دکتر برای درمان بيماری شما روشنفکران حسود اين نسخه را می نويسد که "بهتر است به جای صرف وقت در امور خاله زنکی، روح و هنر و فن تان را صيقل بدهيد و کارهای خلاقه بکنيد تا لااقل –زبانم لال – ديگران به شما حسادت کنند".

چه درمانِ خوبی! فقط شنيدم يکی از منتقدانِ حسود اعتراض می کرد که اگر ما دنبال صيقل زدن برويم و انتقاد نکنيم، آثار استاد کيارستمی ديگر اين قدر فروش نمی کند. لابد دکتر "گ" به اين سوال هم پاسخ در خور خواهد داد!

توضيح: نقل قول های داخل " " همه از شهروند امروز، شماره ی ۴۷، صفحه ی ۱۰۴ می باشد.

اعتراف تلويزيونی بهائيان
[روز. داخلی. يک اتاق بزرگ و وسيع با مبلمان شيک. يک گلدان سبز و زيبا. يک يخچال. يک خانم که با روپوش و روسری خوش‌رنگ بر روی مبل نشسته و با آرامش سخن می گويد. يک صدای آشنا که از پشت دوربين به گوش می رسد]
صدا- لطفا خودتان را معرفی کنيد.
خانم زندانی- به نام خدا. من .... يکی از بهاييان سابق، که به مدد خداوند متعال، توسط سربازان گمنام امام زمان در خانه ام دستگير شدم و بعد از آگاهی از خباثت اين فرقه ی ضاله و وابستگی گروه هفت نفره ی رهبری آن به اسرائيل و آمريکا و انگليس و نيز آشنايی با اسلام حقيقی دست از عقايد پوچ و منحرف خود برداشتم.
[کات. کات. اولش لازم نيست به نام خدا بگی. معلوم ميشه ساختگی هست اش. دستگير هم نشدی، بل که جهت انجام گفت و گوی آکادميک به اين‌جا دلالت شدی. صحنه رو تکرار می کنيم...]

- در محافل بين المللی شايع شده که شما و همکاران تون زير ِ فشار مصاحبه کرديد. آيا اين صحت دارد؟
- خب از دشمن نمی شه انتظار داشت که باور کند در جمهوری اسلامی ايران با بهائيان بد رفتاری نمی شه. در اين جا نه تنها با ما بد رفتاری نشد بل که خيلی با من انسانی رفتار شد. من می تونستم هر روز دوش بگيرم. در سوئيت دو اتاقه خودم که پنجره داشت می تونستم کتاب بخونم. من خيلی علاقه داشتم کتاب "جامعه باز و دشمنان آن" کارل پوپر رو بخونم...
[کات. کات. ببين؛ بخوای از اين بازی ها در بياری بر می گردی تو سلول و بقيه اش رو هم که خودت بهتر می دونی. می گی پوپر که مثلا پيغام مخفی بدی که اين ها حرف های خود من نيست؟ درست بگو پُپر. ديگه تکرار نشه. ادامه می ديم]
- من خيلی علاقه داشتم کتاب جامعه باز و دشمنان آن کارل پُپر رو بخونم منتها خوندن اقدس و بيان فرصت بهم نمی داد. من در اين جا بحث های آکادميک ِ خيلی خوبی با برادران کارشناس داشتم. من با چهره خبيث حضرت بهاءالله...
[کات. کات. برش گردونيد سلول... چی؟ غلط کردی؟ اشتباه کردی؟ يک بار ديگه بهت فرصت می دم. ادامه می ديم]
- من با چهره خبيث بهاءالله آشنا شدم و تازه فهميدم که چه اشتباه بزرگی مرتکب شدم. بزرگ ترين آرزوم اينه که يک روز به ديدار حضرت آيت الله خامنه ای نائل بشم. اين شعر مولوی رو تا اون زمان تکرار می کنم که: گر به تو افتدم نظر / چهره به چهره رو به رو // شرح دهم غم تو را / نکته به نکته مو به مو// از پی ديدن رخ ات / هم چو صبا فتاده ام // خانه به خانه در به در // کوچه به کوچه کو به کو(*). از مردم بزرگوار ايران و مقام معظم رهبری تقاضا می کنم به اشتباهات من با ديده ی اغماض بنگرند و خطاهای بزرگ منو ببخشند. در پايان از برادران کارشناس که مرا به راه راست هدايت کردند کمال تشکر را دارم.
[خوب بود. بگيد پاسپورت اش رو آماده کنند. برات قرار پونصد ميليون تومنی صادر می کنيم. راستی چقدر شعر رو به جا خوندی. بارک الله...]
(*) شعر از طاهره قرةالعين

برخورد تند امام زمان با آيت الله مشکينی
[امام زمان با عصبانيت رو به روی آيت الله مشکينی ايستاده است. آيت الله مثل بيد می لرزد]
امام زمان- تو وقتی زنده بودی گفتی ما ليست نمايندگان مجلس را امضا کرديم، درسته يا نه؟
مشکينی- بله قربان. من غلط کردم!
امام زمان- تو غلط کردی؟! اين مردک کيه که فساد جنسی داشته و اخيراَ بازداشت اش کردند؟
مشکينی- قربان به خدا نمی شناسم اش.
امام زمان- نمی شناسيش؟! پس چطور به خودت اجازه دادی اسم او را در ليست بياوری و امضای آن را به ما نسبت بدهی؟ در عالم شما بازی کردن با مقدسات مردم به همين آسانی ست؟
مشکينی- فدايتان بشوم. ما آن زمان يک چيزی می گفتيم ولی خودمان هم اطمينان نداشتيم که شما واقعا وجود داشته باشيد. گفتيم لااقل به نام شما، دنيای مردم را آباد کنيم.
امام زمان- شما نمی خواستيد دنيای مردم را آباد کنيد. می خواستيد دنيای خودتان را آباد کنيد. کدام ليست؟ کدام امضا؟ آن يکی هم که برای ما در جلسه ی هيئت دولت صندلی خالی و بشقاب ميوه می گذارد. برای ما در جمکران چاه می کَنَد. مردم را بازی می دهد. فکر کرده است ما هم از قماش او هستيم که آلوده ی دروغ هايش شويم. خرابکاری های دولت اش، گرانی و تورم و فقر را به مديريت ما نسبت می دهد.
مشکينی- قربان نمی دانيد سر و کله زدن با اين مردم نفهم چقدر مشکل است. اگر پای شما را وسط نکشيم که دو روزه حکومت را از دست ما در می آورند.
امام زمان- مردم نفهم نيستند. شما ها يک عمر مردم را فريب داده ايد. راستی و درستی و آزادگی و علم و عدالت را که ما سمبل اش بوديم به لجن کشيديد. گناه شما و امثال شما خيلی بزرگ است آقای مشکينی.
مشکينی- حالا چه می شود قربان؟
امام زمان- تا امثال شما بر روی زمين هستند، از دست ما هم کاری ساخته نيست. حالا که اين‌جا هستی، بنشين و ببين چه خواهد شد. ببين چه خواهد شد...
[در اين لحظه احمدی نژاد از خواب می پرد. به خودش می گويد: کابوس بدی بود! يادم باشد نامه ای بنويسم و در چاه جمکران بيندازم و از آقا امام زمان تقاضا کنم که با آقای مشکينی بد رفتاری نکنند. راستی اگر اين ها واقعيت داشته باشد چه خاکی بر سرم کنم؟!]

وب لاگ های هفته؛ آيا فردوسی پيشنهاد را روی ميز می گذاشت؟
در حال عبور از يکی از خيابان های اصلی وب لاگ شهر بودم که ديدم عده ای جمع شده اند و هنگامه ای برپاست. ديدم خانم و آقايی در حال بحث راجع به کلمه ی "پيشنهاد" هستند. خانم می گفت، اين که می گويند "پيشنهاد" را روی ميز می گذاريم گرته برداری از جمله ی putting on the table است و بهتر است پيشنهاد را به ميان بياوريم يا کنار بگذاريم. خانم معتقد بود که با گذاشتن/برداشتن پيشنهاد بر/از روی ميز، تن فردوسی توی قبر می لرزد.

آقا هم با اندکی خشونت می گفت که "چه اشکال دارد که تن فردوسی در قبر بلرزد؟ مگر ما متولی نلرزيدن فردوسی هستيم؟ من زبانم را قفل بزنم که فردوسی در گورش نلرزد؟ خب بلرزد" و به اين سخنان اضافه می کرد که "زبان متحول می‌شود و هيچ کس هم نمی‌تواند جلوی مردم را بگيرد و بگويد تغيير حق ندارد از مجرای ترجمه وارد شود و فقط فلان تغييرها مجاز است. در واقع بگويد يا نگويد کسی گوش نمی‌کند و زبان متحول می‌شود" و معتقد بود که گذاشتن پيشنهاد روی ميز هيچ اشکالی ندارد. يک جمله هم گفت که خيلی روی من اثر گذاشت و آن اين که: "زبان مورد نظر شما [يعنی زبان مورد نظر آن خانم] زبان نيست، ابزار ارتباط انسانی بر محملی خطی با تجزيه‌ی دوگانه يا چيزی شبيه آن نيست. تکه‌ای از آثار باستانی است که به درد لوور می‌خورد."

در آن لحظه که آقا داشت راجع به بی اهميت بودن لرزيدن فردوسی در قبر سخن می گفت، من همين طور اطراف را می پاييدم تا خدای نکرده آقای جلال خالقی مطلق يا آقای ابوالحسن نجفی از راه نرسند و اتفاق بدی نيفتد. اما آن ها کجا و وب لاگ شهر کجا؟ راست اش چون بحث بيش از حد تند بود و طرفين بحث هم کمی –با عرض معذرت- احساس قدرت و دانايی بيش از حد می کردند، ترجيح دادم راهم را بکشم و بروم. موضع من که مشخص بود: من نه تنها موافق بر روی ميز گذاشتن و از روی ميز برداشتن پيشنهاد هستم، بل که خيلی از موضوعاتی که در کتاب "غلط ننويسيم" استاد نجفی و کتاب "زبان شناسی و زبان فارسی" استاد بزرگ ناتل خانلری و ديگران مطرح شده را نمی توانم بپذيرم. نمی توانم بپذيرم زبان تا ابد در کانال فردوسی و حافظ و سعدی بماند و هيچ تشبيه جديدی، به نام جلوگيری از فساد زبان وارد عرصه تخيل انسان نشود، حتی از راه ترجمه کلمه به کلمه و لفظ به لفظ زبان بيگانه.

اما يک موضوع فکر مرا مشغول کرد و آن اين که به ياد نمی آوردم جناب فردوسی در شاهنامه اش کلمه ی "پيشنهاد" را به کار برده باشد. در شاهنامه، چيزی "پيش" کسی "نهاده" می شده، اما کلمه ی پيشنهاد به معنايی که ما آن را می شناسيم و دولت ها روی ميز هم می گذارند وجود ندارد. گفتم به حافظه که نمی شود اطمينان کرد، به فرهنگ ها مراجعه کنم.

ابتدا رفتم سراغ "برهان قاطع" محمد حسين بن خلف تبريزی ديدم آن مرحوم مغفور اصلا چنين کلمه ای را در فرهنگ اش نگنجانده و دکتر معين مجبور شده در قسمت يادداشت ها، آن را با علامت ستاره بياورد. قديمی ترين مثالی که زده مربوط است به فيه ما فيه که کلمه ی پيشنهاد در آن آمده ولی نه در مفهوم جديد آن بل که به معنای "مقصود" و "منظور": "او را پيشنهاد اين است و مقصود حق تعالی چيزی ديگر." يعنی مقصود او اين است و مقصود خدا چيز ديگر. بعد پيشنهاد را به شکل امروزی تعريف کرده: "عمل يکتن بازرگان يا هنرپيشه يا فروشنده يا خريدار که انجام کاری را با شرايط معين آگاهی ميدهد، عرضه." خب پس معنای جديد کلمه ی پيشنهاد، واقعا جديد است.

بحث را کش نمی دهم. عين همين مثال در "لغت نامه ی دهخدا" و "فرهنگ بزرگ سخن" نيز آمده. در لغت نامه، معنای جديد در مقابل کلمه ی فرانسه ی Offre نشانده شده. اما آن "پيش نهادن"ی که مقابل پس نهادن و به معنی جلو گذاردن و فراپيش آوردن و حرکت دادن به سوی مقابل است در شاهنامه بدين صورت آمده است: چو برداشت خسرو پی از جای خويش / نهاد آن زمان زاد فرخ به پيش. و آنی که به معنای مقابل و برابر قرار دادن و پيش روی گذاردن است بدين صورت: بشد مرد دانا به آرام خويش / يکی تخت و پرگار بنهاد پيش... يکی تخت زرين نهادند پيش / همه پايه ها چون سر گاوميش.

پس فردوسی مظلوم نقشی در اين کلمه و بر روی ميز گذاشتن آن نداشته و طرفين جدل بيهوده باعث لرزيدن او در گور شده اند! به هر حال اين کلمه ی جديد –يعنی پيشنهاد- را چه روی ميز قرار دهيم –که مدرن تر است- چه در ميان نهيم –که اگر ميز نباشد و روی زمين بنشينيم چاره ای هم جز اين کار نخواهيم داشت- نبايد موجب آزار روح بزرگان ادب و فرهنگ سرزمين مان شود. پيرامون اين مسئله و ترجمه های مبتنی بر متون قديمی و "گرته برداری نشده" هفته ی بعد سخن خواهيم گفت.

مناظره بر سر کلمه ی پيشنهاد را در اين دو نشانی می توانيد مطالعه کنيد:
http://maryamin.com/fa/archives/2008/05/691/
http://qbpd.blogspot.com/2008/05/blog-post_22.html#links

تونل زمان (نخستين نشريات زنان و کاريکاتور)
ماشين زمان را به دستگاه شمارش سال هجری قمری مجهز کرده ايم و امروز می خواهيم برای امتحان دستگاه، ۱۰۱ سال قمری به عقب بازگرديم. سالی که محمدعلی شاه تازه از سلطنت خلع شده و وليعهد نوجوان دوازده ساله، احمدشاه به جای او بر تخت شاهی نشسته است. شايد اين سال ها برای خيلی ها جذاب نباشد ولی ما می خواهيم اولا به سالی برگرديم که اولين نشريات زنان منتشر می شد و ثانياً اولين کاريکاتورهايی که در اين نشريات چاپ شده بود را بررسی کنيم. بد نيست بدانيم مادربزرگ های ما از کجا مبارزات مدنی شان را برای به دست آوردن حقوق خود آغاز کردند. دستگاه را روی سال ۱۳۲۸ قمری يعنی دقيقا ۱۰۱ سال پيش تنظيم می کنيم.

زنان با چادر و چاقچور و روبنده در حال تردد در پياده روی خاکی هستند. درشکه ای در حال عبور است. جلوی او را می گيريم و آدرسی را که در اختيار داريم به درشکه چی می دهيم: خيابان علاءالدوله نمره ی ۲۴. آن جا دفتر نخستين نشريه زنان ايران است به مديريت سرکار خانم دکتر کحال. دختر يعقوب جديدالاسلام همدانی. با کوبه در می زنيم. داخل می شويم و با خانم دکتر کحال احوال‌پرسی می کنيم. از او راجع به کيفيت نشريه اش می پرسيم. می گويد در قطع رحلی به صورت سربی چاپ می شود و هر شماره ۶ صفحه دارد و قيمت اش يک عباسی يا ۴ شاهی ست. اين نشريه حتی اشتراک برای خارج از کشور هم دارد و به قيمت يک سال ۷ فرانک خواهندگان را آبونه می کند. می پرسم سياست نشريه چيست؟ می گويد روی جلد را بخوانيد. خوشبختانه چاپ سربی است و خوانا: "روزنامه ای است اخلاقی. علم خانه داری. بچه داری. شوهرداری. مفيد بحال دختران و نسوان و بکلی از پلتيک و سياست مملکتی سخن نمی راند".

خانم های آن دوره ظاهرا عقل شان بيشتر از مديران نشريات امروزی می رسيده و برای اين که درِ نشريه تخته نشود به طور کلی دور سياست را قلم گرفته اند. می پرسم آيا نشريه شما کاريکاتور هم دارد؟ می گويد خير. چون چاپ سربی است کاريکاتور ندارد. اگر چاپ سنگی بود می شد کاريکاتور هم چاپ کرد. از ايشان شماره ی اول نشريه را می گيرم که تصوير روی جلدش را اين‌جا ملاحظه می کنيد.

شنيده ام در سال ۱۳۳۰ هجری قمری نشريه ای چاپ می شده به نام "شکوفه" که چند شماره از آن به صورت چاپ سنگی بوده و کاريکاتور هم داشته است. ماشين زمان را روی سال ۱۳۳۰ قمری يعنی ۹۹ سال پيش تنظيم می کنم. می دانم محل توزيع آن کتاب‌خانه ترقی در خيابان ناصريه است. به آن جا می رويم. شماره ۲ شکوفه آماده ی توزيع است. به خاطر خط دست‌نويس، خواندن اش برايم دشوار است. برنامه اش را چنين نوشته:
"روزنامه ايست اخلاقی ادبی حفظ الصحه اطفال خانه داری بچه داری مسلک مستقيمش تربيت دوشيزگان و تصفيه اخلاق زنان راجع بمدارس نسوان" و ماهی هم دو نمره طبع ميشود. بله. در صفحه ی آخرش کاريکاتور جالبی را چاپ کرده است که اين‌جا می بينيد.

چون قطع تصوير کوچک است خلاصه ای از آن چه در داخل تصوير نوشته شده است را می آورم. کاريکاتور، يک مکتب‌خانه سنتی و يک مدرسه به سبک جديد را نشان می دهد و مقايسه می کند. آميرزای مکتب خانه در حال فلک کردن شاگرد بخت برگشته می گويد: پدر سوخته کره خر هر چی ميگم پول ماهونه پول هفتگی پول حصير پول يخدون پول لوله هنگ پول عيدی پول فلکه پول ترکه هيچی به خرج تو نميره. شاگرد که کاظم نام دارد می گويد: آميرزا گه خوردم غلط کردم. دوست کاظم -ابراهيم- که يک سرِ فلک را گرفته می گويد: آميرزا گه خورد بسِّشِ پاهاش خون افتاد. رضا که سرِ ديگرِ فلک را گرفته به او می گويد: ابراهيم به تو چه سرفلکه را داشته باش فضولی نکن.

اما در آن سو معلم متجددِ مدرسه به شاگردان اش می گويد: اولا بايد دانست که آنچه باعث ترقی و آسايش و راحتی و نيک نامی ما می باشد علم است مَثَلِ بی علم نسبت به عالم مَثَل کور است نسبت به بينا چطور بينا همه جا را می بيند و به صفات پروردگار خلاق نظر می نمايد و کور از همه آن ها محروم است عالم نسبت به بی علم عينا همان مثل است و هر کس هر چند علمی را که بداند به عدد هر کدام يک نفر آدم است مثلا اگر شماها زبان فرانسه و انگليسی و آلمانی را خوب بدانيد هر يک نفر از شما ها سه نفر آدم خواهد بود و هم چنين بيشتر يا کمتر پس ای فرزندان من اينک از خداوند متعال مسئلت نمائيد که به شما توفيق تحصيل کرامت بفرمايد.

تا چوب آميرزا به کف پای ما نخورده و به روزگار سياه کاظم دچار نشده ايم به زمان خود بازگرديم، هر چند در همين سال ۱۳۸۷ هجری شمسی مقارن با ۱۴۲۹ هجری قمری معلمِ مدرسه، شاگردی را چنان با کابل برق زد که بدن اش فلج شد!

مقاله دختر آيت الله خلخالی در باره حجاب
خانم فاطمه صادقی –دختر آيت الله خلخالی- مقاله ای خواندنی در باره ی حجاب نوشته اند و در سايت های اينترنتی منتشر کرده اند. دردنامه ای ست اين مقاله. اگرچه نويسنده سعی کرده با خونسردی بنويسد اما نوشته اش به خاطر صميميت بر دل انسان می نشيند. نوشته ای ست از دل بر آمده و صادق.

بر آن نيستم تا نقد و تفسيری بر اين مطلب بنويسم. فقط به يک نکته می خواهم اشاره کنم و آن اين که در جاهايی ديدم برخی اشخاص، نوشته و نويسنده و پدر نويسنده را با هم مخلوط کرده اند و نتايج عجيب گرفته اند. اين کار درستی نيست. همان طور که عنوان مطلب ما هم درست نيست. دختر آيت الله خلخالی برای خود نام دارد؛ برای خود عقيده دارد؛ برای خود نظر دارد. هيچ يک از ما شبيه به والدين مان نبوده ايم و نيستيم. همان طور که "فضل" پدر الزاما باعث فضل فرزند نمی شود، جُرمِ پدر هم به پای فرزند نوشته نمی شود. موقع خواندن مطلب خانم صادقی در سايت ميدان زنان، ذهن را از نام ها و خاطره های دردناک پاک کنيم:
http://www.meydaan.org/showarticle.aspx?arid=548

تفسير خبر کشکولی
* دستمزدها در دوران هخامنشی عادلانه بود «آفتاب»
** کارگران نيشکر هفت تپه- ما دوست داشته باشيم جباران تاريخ بر ما حکومت کنند کی رو بايد ببينيم؟!

* ويژگی‌های نظام دستمزد زمان هخامنشيان شامل برابری مزد کارگر خدمتکار و آزاد، برابری دستمزد زن و مرد، کارآموزی برای کودکان به همراه والدين، پرداخت جنسی حقوق و حسابرسی مکرر در پرداخت حقوق است و يکی از ويژگی‌های اين دوران مربوط به دستمزد حيوانات است. «آفتاب»
** اسب ها و قاطرهای ايرانی- ايههههههههههه‌هوم [ترجمه ی شيهه: ما هم دستمزد می خوايم يالا!]

* دکتر نمازی در بخش پايانی سخنان خود تصريح کرد: توازن ميان جبران خدمات ثابت و متغير، نظير جبران دستمزد کارگران ساده، پاداش و کمکهای شاهانه، استفاده از پرداختهای غيرنقدی، در مقايسه با پرداخت مبتنی بر مزد و ترکيب مناسب جبران خدمات مادی و غيرمادی همچون مهدکودک و پرستار برای نوزاد مادر شاغل، اهميت دادن به نمادهای منزلت و مقام همچون مادر و پيشکسوتان و امکان استفاده از موقعيت کاری نيمه‌وقت، نشان از دستمزد عادلانه و منصفانه کارمندان و کارگزاران تخت‌جمشيد دارد. «آفتاب»
قاضی مرتضوی به منشی دادگاه- اين دکتره انگار تن اش می خاره. بد نيست احضارش کنيم ببينيم حرف حساب اش چيه. شايد وابسته به موساد و اينتليجنت سرويسه که اين قدر تخت جمشيد تخت جمشيد می کنه...

* موج تازه برخورد با سايت های اينترنتی آغاز شد «اعتماد ملی»
** روح اقبال لاهوری بعد از شنيدن خبر- موجيم که آسودگی ما عدم ماست / ما زنده به آنيم که آرام نگيريم.

* دولت در تزريق وحشت ناکام مانده «روز آنلاين»
** احمدی نژاد به وزير بهداری- اين سرنگ ها همه اش چينی و تقلبيه. سرنگ درست حسابی روسی و آمريکايی با سوزن بزرگ و تيز وارد کنيد تا در تزريق ناکام نشويم.

* ممنوعيت پرواز ايران ار در پرواز اروپا «روز آنلاين»
** سخنگوی دولت با خنده- خبر بسيار خوبی بود. اتفاقا مسافرت با اتوبوس بيشتر خوش می گذره و آدم چيزهای جديد ياد می گيره!



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




چگونه يک روشنفکر موفق شويم
بعد از خواندن چند کتاب با عناوين "چگونه يک شبه ثروتمند شويم؟" و "چگونه يک انسان خوشبخت شويم؟" به اين فکر افتادم که کتابی بنويسم با عنوان "چگونه يک روشنفکر موفق شويم؟" اميدوارم اين کتاب مثل کتاب های ثروت و خوشبختی تيراژ چند ده هزاری پيدا کند و روشنفکران شکست خورده بتوانند با خواندن آن به آرزوی بزرگ شان که همانا روشنفکر موفق شدن است برسند و جيب ما هم پر پول شود. در اين‌جا توجه شما را به بخش هايی از اين کتاب جلب می کنم:
فصل سوم: مرعوب کردنِ مخاطب، رازِ موفقيتِ روشن‌فکر
بخش اول: مخاطب کيست؟
مخاطب کيست؟ به اين سوال شما دانش مخاطب شناسی (مخاطبولوژی*) پاسخ می دهد «نک. H. Khoroshouvskaya; t.۲۸ p.۶۷۵۴). کسی که به اين دانش می پردازد مخاطب شناس (مخاطبولوژيست*) يا مخاطب پژوه* نام دارد...
مخاطب شناسان و مخاطب پژوهان، اصطلاحِ مخاطبِ روشن‌فکران را چنين تعريف می کنند (همان‌جا. نيز نک. به دائرةالمعارف ۵۰۰۰ جلدی چين، جلد ۳۶۲۹، مقاله ی مخاطب و مخاطب شناسی، نوشته ی زائوزيازينگ و دستياران، صفحه ی ۲۶۵۴۳۷۹):
مخاطب حشره ای ست در ابعاد مورچه که در کف دست روشن‌فکر جا می گيرد. مغز مخاطب مانند مورچه از همه چيز تهی ست و فکری جز جمع کردن آذوقه ندارد. روشن‌فکر می تواند و می بايد با قدرت انديشگی خود مخاطب را له کند...

تصور کنيد از داخل هليکوپتر به انبوه جمعيت که در خيابان جمع شده اند می نگريد. مردم را چه می بينيد؟ نقطه! مخاطب برای روشن‌فکر نقطه ای ست کوچک که می تواند هر طور خواست با آن رفتار کند...

بخش چهارم: مشخصات يک روشن‌فکر موفق
- اگر روشن‌فکر جوان هستيد، موهای سرتان را تا روی شانه بلند کنيد. اگر روشن‌فکر ميان‌سال هستيد حتما کت و شلوار سرمه ای يا مشکی به تن کنيد و کراوات بزنيد.

- برای روشن‌فکرانِ جوان، عينکِ گرد يا عينک صادق هدايتی، و برای روشن‌فکران ميان‌سال عينک نزديک‌بين مستطيلی توصيه می شود(اگر چشم تان نياز به عينک ندارد به عينک ساز بگوييد عينک با شيشه ی معمولی به شما بدهد). به عينک مستطيلی حتما بند عينک بزنيد و آن را درست روی نوک بينی قرار دهيد (گيره ی بند را برای هرچه بهتر ديده شدن تا نزديکی محل اتصال دسته به قاب شيشه، جلو بکشيد). هنگام بحث و گفت و گو و حضور در برنامه های تلويزيونی عينک را به فواصل معين ده دقيقه ای از/به روی بينی برداشته/بگذاريد تا مخاطب متوجه وجود آن گردد...

- شما اول به کسی سلام نکنيد. منتظر شويد ديگران به شما سلام کنند. جواب سلام را با تکان دادن سر بدهيد.

- با هيچ‌کس صميمی و خودمانی نشويد.

- به زبانی سخن نگوييد که همه بفهمند.

- نگران اين نباشيد که مخاطب حرف شما را نمی فهمد. اين کليد طلائی روشن‌فکری ست: چنان سخن بگو که هيچ کس هيچ چيز نفهمد و مخاطب بعد از پايان سخن تو بگويد: "از سخنان آگاهی‌بخش شما بسيار لذت بردم و بسيار آموختم!" و وقتی دور شدی به دوست اش بگويد: "اوه اوه. چه آدم باسوادی بود. چقدر سطح بالا حرف زد. من که يک کلمه اش رو هم نفهميدم!"

- همان طور که کلمات الحمدلله، لااله الاالله، ان شاءالله، ماشاءالله، استغفرالله به طور مداوم از افراد مذهبی شنيده می شود، يک روشن‌فکر موفق بايد نام ها و کلماتی از قبيل [برای روشن‌فکران دينی]:هرمنوتيک، ويتگنشتاين، نوانديشی دينی، سکيولاريسم، کارکِرد، آکادميک، نهادين، ماکس وبر، ژرف نگر، اسکولاستيک، معناگرايی، ديويد هيوم، درک متکثر، اقلی، اکثری، دوصدايی، تک صدايی، تعامل، ديالکتيکی، راهبرد، سيستماتيک، پلوراليسم [و برای روشن‌فکران سکولار] ان.جی.او، پست کلنياليسم (توضيح اين که در جاهايی که احتمال مرعوب شدن روشن‌فکر توسط مخاطب با سواد می رود به کار بردن پيشوند پُست، پسا يا پيشا بر سر هر کلمه ای می تواند گريزگاه خوبی ايجاد نمايد)، استراکچريسم، انتلکچوال، فوکو، پرفورمنس، رولان بارت، جنبش ۶۸، سيمون دوبووار، پير بورديو، پساهگليستی و امثال اين ها را دائم بر زبان داشته باشد.

- نگران معنا يا تلفظ کلمات فوق نباشيد. هميشه به ياد داشته باشيد که مخاطب هيچ چيز نمی فهمد و فقط شما می فهميد. اگر کسی گفت تلفظ "دوبووار" اين نيست و آن است، چنان توی شکم طرف برويد و قيافه ی حق به جانب بگيريد که طرف مطمئن شود اشتباه کرده است و از شما معذرت بخواهد. با قاطعيت بگوييد اين تلفظ صحيح کلمه در پای کوه های پيرنه ی فرانسه است که دوبووار عاشق آن جا بوده. فراموش نکنيد، کلمات و تلفظ ها شما را تعريف نمی کنند؛ شما کلمات و تلفظ ها را تعريف می کنيد. آن چه شما اراده می کنيد درست است و مخاطب بايد به حرف شما تن در دهد.

- تا می توانيد به دکتر عليرضا نوری زاده بد و بيراه بگوييد. مبادا تحت تاثير معلومات فراوان‌اش قرار بگيريد و از او تعريف کنيد.

- لبخند، نيشخند، پوزخند، زهرخند، به ترتيب عصای دست روشن‌فکر در مواقع بحرانی ست. بحثی در می گيرد که شما از آن سر در نمی آوريد. بسته به موقعيت، يک لبخند نمکين، يک نيشخند تلخ، يا يک پوزخند گزنده، همراه با سکوتی که اعصاب طرف مقابل را در هم می ريزد، عجيب به داد آدم می رسد. طوری رفتار کنيد که انگار زيپ شلوار گوينده باز است و شما داريد با نگاه و لبخند او را متوجه اين افتضاح می کنيد. شما لازم نيست چيزی بگوييد. لبخند شما طرف را نابود می کند. فراموش نکنيد در اين حالت مستقيما به چشم طرف مقابل خيره شويد و حتی پلک نزنيد. کم ترين انحراف سر شما به سمت پايين يا اطراف، باعث شکست شما و از ميان رفتن منزلت ِ روشن‌فکری تان می شود.

- سوالی را که نمی دانيد با سوال جواب دهيد. مثلا نظر شما را در مورد فراساختارگرايی ادبی دوران پيشا مدرن می پرسند. شما چيزی نمی دانيد (همان طور که من هم نمی دانم). ابتدا به چشم گوينده خيره شويد. بعد يک لبخند ملايم بزنيد. سپس در حالی که از بالای عينک نگاه می کنيد بگوييد: شما می خواهيد بحث در مورد مسئله به اين مهمی را در ده دقيقه انجام دهيم؟ به نظر می رسد شما از فراساختارگرايی ادبی دوران پيشا مدرن چيزی نمی دانيد که چنين خواسته ای داريد. البته خيلی ها با اين مسئله آشنا نيستند. شما تايم اند فری ويل هانری برگسون را خوانده ايد؟ نخوانده ايد؟ وقتی از فنومنولوژی پسا ساختارگرايی بحث می کنيم بايد اين مسائل را بشکافيم و به انکشاف در کتاب برگسون بپردازيم که متاسفانه فرصت نيست و بايد در موقع مناسب اين کار صورت گيرد...

بقيه ی مطالب را در کتاب من دنبال کنيد تا روشن‌فکری موفق و خوشبخت شويد.
(*) واژه های نوساخته توسط نويسنده


[وبلاگ ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016