چهارشنبه 24 مهر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

عقل در شبکه عادت ها، ترانه جوانبخت، برگرفته از کتاب "ماراتن به توان فردا"


www.javanbakht.net

اين مطلب برگرفته از کتاب "ماراتن به توان فردا" نوشته ترانه جوانبخت است که در مرداد ۱۳۸۷ جهت صدور مجوز چاپ به صورت کتاب تحويل وزارت ارشاد در تهران شد.

فيلسوفان عقل گرا از جمله افلاطون دکارت و لايپ نيتز هرگز اين مورد مهم را مد نظر نداشته اند که عقل هميشه تحت تاثير عادت هاست. من اسم عقلی که بايد مبنای متافيزيک باشد را «عقل مبنا» می گذارم. اين عقل بدون تاثير عادت ها مرکزيت عملکردهای بشر را به عهده دارد. اما عقلی که توسط متافيزيسين ها معرفی شده عقل مبنا نيست چون عملکرد فرد به عادت هايش برمی گردد و اين عقل به دليل تحت تاثير بودن عادت های او نمی تواند منبع اصلی شناخت برايش باشد. فرد از کودکی به پيدا کردن عادت های مختلف دچار می شود بنابراين امکان داشتن عقل مبنا محال است و بايد عادت ها را به جای عقل مبنای شناخت متافيزيکی قرار داد. حتی اگر فيلسوفی در مبنا قرار دادن عقل برای اين نوع شناخت اصرار داشته باشد بايد عقل تاثير گرفته از عادت ها را منظور کند نه عقل مبنا را.
به نظر من عقل يک منبع تغيير ناپذير نيست چون عادت های بشری مدام در حال تغيير است پس عقل هم دچار تغيير می شود و ثابث بودن آن معنا ندارد.
ايده آل گرايی در فلسفه کانت فقط به دليل استعلايی بودن آن نيست نيز به اين دليل است که او عقل محض را مرکز متافيزيک اش قرار داده است. اشتباه کانت در اين است که در ديالکتيک استعلايی حرف از عقل محض می زند هم اين که با جدا کردن حسيات و ادراک از آن موجودی می سازد که انگار تنها مهره شناخت متافيزيک است. او در فلسفه سيستماتيک خود کنار قواعد ماتقدم منطق استعلايی و استتيک استعلايی عقل محض را طوری در ديالکتيک استعلايی بررسی می کند که انگار تنها آن برای شناخت متافيزيک ضروری است. کانت اصلا حرفی از عادت ها نمی زند. اين فکر اصلا به ذهن او نيامده که عقل حتی جدا از حسيات و ادراک موجودی اسير عادت ها و بنابراين برای شناخت متافيزيکی ناتوان است. ديگر فيلسوفان هم از اين مورد مستثنی نيستند. آنان هم مثل او با اهمال در بحث از عادت ها متافيزيک را به بيراهه برده اند.
عادت همان گرايش درونی به تکرار ويژگی های هستی (منعکس شده در رخدادها) در زمانی معين است. عادت می تواند حسی يا حسی-عقلی باشد اما عادتی که فقط بر مبنای عقل باشد نداريم.
من روش جديدی برای شناخت متافيزيکی پيشنهاد می کنم. اين پرسش پيش می آيد که حال که عادت ها را مبنای شناخت متافيزيکی قرار می دهيم با توجه به متغير بودن آنها اين نوع شناخت چگونه ممکن است؟.
پيش از پاسخ به اين پرسش بايد چند مورد مهم را مد نظر داشته باشيم:
۱. عادت ها با زمان تغيير می کند پس ادعای آن دسته از فيلسوفان که شناخت تغييرناپذير متافيزيکی را ممکن می دانند نادرست است. البته اين بدان معنی نيست که با تغيير کردن عادت ها مفاهيم متافيزيکی چنان دچار تغيير می شوند که همديگر را باطل می کنند. درست تر آن است که اين مفاهيم را تاثير دهنده و نه باطل کننده يکديگر بدانيم. وضعيت درست مثل اين است که راهی به راه جديدی برسد عادت ها و نيز مفاهيم متافيزيکی جديد می شوند اما تغييرشان را می توان در ادامه هم دانست.
۲. چون عادت از بدو تولد حاصل می شود پس نمی توان آن را انکار کرد يا تاثير آن را بر عقل ناديده گرفت.
۳. عادت علاوه بر عقل همه حس های بشر را هم تحت تاثير قرار می دهد. پس حرف آن دسته از فيلسوفان که حس را مبنای شناخت می دانند نيز نادرست است.
۴. نحوه تاثير عادت بر عقل با چگونگی تغيير دادن حس تفاوت دارد. عادت حس را به گونه ای فردی تغيير می دهد. حواس فرد نسبت به حواس فرد ديگر متفاوت است نه صرفا به اين دليل که حس آنها به اشياء با هم فرق دارد بلکه نيز به اين دليل که عادت هايشان با هم متفاوت است. يک نفر ممکن است حسی متفاوت از سختی يا گرما يا عامل فيزيکی ديگر نسبت به اشياء داشته باشد تا فردی ديگر. اين بستگی به عادت های او از بدو تولدش دارد. اما درباره عقل چنين نيست. عادت ها عقل افراد را بيشتر به صورت جمعی تغيير می دهد نه فردی. يعنی عقل تحت تاثير عادت ها بيشتر به يک صورت از رفتارهايشان درک می شود. اگر کسی به دروغ گفتن عادت کرده باشد و ديگری اين عادت را نداشته باشد در صورتی که هر دو نفر با گفتن دروغ دچار خطر شوند عقل به آنها نهيب خواهد زد که دروغ نگويند. اين جا داشتن يا نداشتن عادت به دروغگويی نتيجه متفاوتی نخواهد داشت. پس تاثير عادت ها بر عقل عمومی تر از حس است.
در پاسخ به اين پرسش که با وجود متغير بودن عادت ها چگونه شناخت متافيزيکی ممکن است روشی دو مرحله ای برای اين نوع شناخت پيشنهاد می کنم:
۱. کار عقل صادر کردن حکم است. با توجه به اين که عادت ها به خوب و بد تقسيم می شوند و عقل تاثير از اين عادت ها می گيرد پس ديگر نمی تواند منبع معتبری برای قضاوت درستی يا نادرستی آنها باشد. پس حکم کردن به خوب يا بد بودن عادت ها با استناد به عقل باطل است و اگر کسی بر آن اصرار داشته باشد بايد بداند که چنين حکمی نسبی است. با نسبی شدن حکم عقلانی شناخت متافيزيکی تسهيل خواهد شد چون عقل که تا امروز شروع کننده اين شناخت اما مانع شونده آن بوده کنار خواهد رفت.
۲. عادت های مختلف را کنار روش های پيشنهاد شده برای شناخت متافيزيکی قرار دهيم و از تشابه عادت ها به تشابه اين روش ها برسيم. در اين صورت عقل به عنوان منبع شناخت متافيزيکی جای خودش را به عادت ها و يا عقل تاثير گرفته از عادت ها خواهد داد. بنابراين بايد اين تغيير را در همه مراحل شناخت وارد کنيم.
توجه به نکات زير در شناخت متافيزيکی ضروری است:
۱. تاثيرپذيری عوامل شناخت متافيزيکی يعنی عقل و حکم های آن از عادت ها صعودی تصاعدی دارد. هر چه تاثير عادت ها را در شناخت متافيزيکی بيشتر وارد کنيم اين نوع شناخت به واقعيت نزديک تر خواهد بود.
۲. حتی آموخته های بشر هم تحت تاثير عادت های او می باشد. بشر آن دسته از عادت هايش را که در روند توسعه درک او از جهان مانع ايجاد نمی کند با گذشت زمان نگه می دارد اما بقيه را رها می کند. اين رها کردن عادت های مختل کننده زندگی تحت تاثير مستقيم عادت های ديگر اوست نه عقل. يعنی اگر عقل بشر را از نگه داشتن عادت های مانع پيشرفت شونده مانع شود اين مانع شدن را نه به تنهايی بلکه تحت تاثير عادت های ديگر او سبب می شود. بنابراين هر زمان که روش جديدی برای شناخت متافيزيکی پيشنهاد می شود بايد اين مورد را مد نظر داشته باشيم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




۳. گاهی بعضی عادت ها برای توسعه پيشرفت ايجاد مشکل می کند اما حتی عقل هم برای رد کردنشان به بعضی ها نهيب نمی زند. اين مورد به اين دليل است که عقل آنها به قدری تحت تاثير عادت هايشان قرار گرفته که ديگر نمی تواند تاثيری مثبت در روند زندگی شان داشته باشد. من اين نوع عقل را «عقل خنثی» می نامم يعنی عقلی که تاثير مثبت اش را در زندگی از دست داده است و جوابگوی پسروی ها نيست. متافيزيسين ها تاثير اين نوع عقل را در شناخت متافيزيکی در نظر نگرفته اند.
۴. عوامل و نتايج شناخت متافيزيکی به صورت اجزاء يک شبکه است که من آن ها را به اين صورت از هم تفکيک می کنم: در مقايسه رشته ها و نقاط اتصال در شبکه می توان نتيجه گرفت که با پاره کردن رشته ها شبکه از بين می رود اما نقاط اتصال را می توان ثابت در نظر گرفت. پس نتايج شناخت متافيزيکی همان رشته ها و عوامل شناخت آن همان نقاط اتصال است. به اين دليل عوامل شناخت (عادت ها) را رشته های شبکه در نظر نمی گيرم که اين عوامل جايشان در شناخت متافيزيکی ثابت است و با تغيير زمان مکانشان تغيير نمی کند (يعنی از نقطه ای به نقطه ای ديگر جا به جا نمی شوند اما ممکن است حذف شوند) يعنی آن جا که بايد به نتايج شناخت متافيزيکی تاثير بگذارند تاثيرشان را می کنند تا نتايج جديدی حاصل شود. اين ديدگاه فلسفی را «نتيسم يا شبکه گرايی» می نامم.
عقلی که متافيزيسين ها تا امروز برای شناخت متافيزيکی مطرح کرده اند نمی تواند به تنهايی جايی در شبکه شناخت داشته باشد. عقل تنها تحت تاثير عادت ها می تواند در شبکه ظاهر شود و ديگر مرکزيت ندارد.
با حذف کردن عادت های منفی در روند توسعه و پيشرفت از تعداد نقاط در شبکه کاسته خواهد شد بنابراين وسعت و شکل شبکه ثابت نيست و مدام در حال تغيير است.
«شبکه انطباق» نام آن شبکه است که همه عادت های منفی از آن حذف شده پس اين شبکه منطبق به فراواقعيت است. هرچقدر عادت های منفی بيشتر حذف شود شبکه شناخت متافيزيکی به شبکه انطباق شبيه تر می شود.
عادت های مشابه را می توان به عنوان «عادت های هم گروه» در نظر گرفت. اين عادت ها را می توان با اتصال نقاط شبکه به عنوان زير گروه های هم در نظر گرفت و گروه بزرگی را برايشان ترسيم کرد. هر چه تعداد بيشتری گروه در نظر بگيريم بررسی شبکه عادت ها ساده تر خواهد شد. مسلما برای رفتن از يک گروه از عادت ها به گروه ديگر بايد از تعدادی نقاط بين رشته ها بگذريم.
«گروه های مجاور» آن دسته از گروه های عادت ها است که در کنار هم در شبکه قرار دارند و نقاط اتصال مشترک دارند. هر چه تعداد اين نقاط اتصال مشترک بيشتر باشد تعداد گروه های مجاور هم بيشتر است.
از تقسيم کردن تعداد کل عادت های شبکه شناخت به عادت های هم گروه می توان تعداد گروه ها را تعيين کرد.
نکته ديگری که لازم می دانم مطرح کنم لزوم هماهنگی بين مفاهيم متافيزيک است. «متافيزيک هماهنگ» آن نوع متافيزيک است که بين اجزاء لازم در شناخت آن هماهنگی وجود دارد و «متافيزيک ناهماهنگ» نام نوع ديگری از متافيزيک است که بين اجزاء آن هماهنگی نيست. چون ما با عادت هايی که داريم جهان را می شناسيم و درصدد داشتن شناخت متافيزيکی برمی آييم بنابراين حصول اين نوع شناخت بدون عادت ها امکان ندارد و نيز نمی توان بدون در نظر گرفتن عادت ها آن را بررسی کرد. در متافيزيک هماهنگ سعی فيلسوف در توجه به اين عادت هاست. به نظر من هماهنگی لازم بين اجزاء شناخت متافيزيکی يعنی عوامل شناخت آن و نتايج بدست آمده بدون توجه به عادت ها از بين می رود و به همين علت است که متافيزيک پيشنهاد شده توسط متافيزيسين ها تا به امروز از نوع «متافيزيک ناهماهنگ» بوده است. آنها در روش های پيشنهادی خود تاثير عقل يا حس را بيشتر از ديگر ابزارهای شناخت متافيزيک در نظر گرفته اند. هماهنگی در شبکه بستگی تام به عادت های هم گروه دارد يعنی اگر عادت های هم گروه نبود تعادل شبکه از بين می رفت و مجموعه ای ناهماهنگ از عادت ها به دست می آمد که ارتباطی به هم نداشت. اما چون تشابه عادت ها سبب شده بتوان آن ها را در يک گروه جا داد هماهنگی بين آنها ايجاد می شود که من آن را «تعادل شبکه» می نامم. اين جاست که در افرادی که اين تعادل بين عادت ها به هم بخورد نقش عقل به عنوان حکم کننده رفتارهايشان نيز کمرنگ خواهد شد.
مفاهيم مستقل ازعادت ها نيستند يعنی نمی توان مفاهيم را مبنای ادراک در نظر گرفت بدون آن که به نقش عادت ها در ادراک پرداخت. کانت اين مورد مهم را در نقد عقل محض در نظر نگرفته و از همين جا می توان سست بودن اساس فلسفه او را دريافت. عادت ها مفاهيم را در برمی گيرند. کسی که عادت به فکر کردن درباره موضوعی ندارد و ذهن اش از آن موضوع بسيار فاصله دارد نمی تواند مفاهيم مربوط به آن موضوع را درک کند بنابراين درک مفاهيم منوط به داشتن عادت به درک آن هاست. درباره مقوله ها يا مفاهيم محض هم همين نتيجه صادق است. ادراک مقوله ها فقط در صورتی به درستی صورت می گيرد که فرد به درک آن ها عادت داشته باشد.
عادت ها در واقع مثل پاکت های نامه هستند که عقل حسيات و ادراک را مثل کاغذ در خود جا داده اند. در شبکه احکام عقلانی حسيات و مفاهيم ميان عادت ها قرار دارند و گسترش شبکه از اين انباشتگی حاصل می شود.
اين که مجموع چند نقطه در شبکه بخش های چند وجهی می سازد مهم است. تعداد وجوه در گروه ها با هم متفاوت است و بستگی به تاثير عادت ها از هم دارد. هر چه تعداد عادت های مشابه در يک گروه کمتر باشد تعداد نقاط سازنده آن بخش از شبکه کمتر و در نتيجه تعداد وجوه آن نيز کمتر است. اما تعداد احکام عقلانی حسيات و مفاهيم بستگی به تعداد نقاط و وجوه ندارد يعنی می تواند برای بخشی از شبکه با تعداد نقاط و وجوه بيشتر کمتر باشد و برعکس برای بخش ديگری از آن با تعداد نقاط و وجوه کمتر بيشتر باشد. با اين وجود هماهنگی بين اجزاء شبکه از بين نمی رود چون عادت ها کنترل کننده اجزاء ديگر شبکه هستند.
***
عادت ها به دو نوع عادت های اوليه و ثانويه تقسيم می شود. لزومی برای کنار گذاشتن عادت های اوليه نيست چون تاثير منفی بر عقل ندارد. به عنوان مثال عادت کردن به نگاه مادر از بدو تولد در فرد به وجود می آيد. راست دست يا چپ دست بودن برای قلم به دست گرفتن از آغاز دوران مدرسه ايجاد می شود. اين ها عادت های منفی در زندگی نيست که لزومی برای رها کردنشان باشد. اگرچه عادت به نگاه مادر بايد در کودک به تدريج کم شود وگرنه او نخواهد توانست به مرور زمان با ديگران حس آشنايی يابی پيدا کند. بيشتر عادت های ثانويه منفی هستند به ويژه اگر بيش از حد در زندگی تکرار شود و نوعی اعتياد در فرد نسبت به آنها به وجود بيايد. به عنوان مثال پرداختن به يک شغل اگر بيش از حد باشد خانواده از ذهن فرد دور می شود و اين برای داشتن زندگی متعادل مناسب نيست.
***
برای مطالعه عقل و وجود اين روش چند مرحله ای را پيشنهاد می کنم:
۱. برای رسم دو منحنی مربوط به عقل و وجود نسبت به زمان دو محور افقی و عمودی در نظر می گيريم. عادت ها محور افقی و زمان محور عمودی است.
۲. عقل از بدو تولد فرد تحت تاثير عادت هاست و با گذشت زمان بر اين تاثير افزوده می شود. بنابراين منحنی عقل نسبت به عادت ها و زمان يک منحنی صعودی است. چون تغييرات وضعيت عقل نسبت به عادت ها به طور يکسان در زمان های مختلف از زندگی فرد رخ نمی دهد به اين دليل اين منحنی را خط راست در نظر نمی گيريم.
۳. وجود همانند عقل تحت تاثير عادت هاست منتهی اين فرق اساسی بين اين دو وجود دارد که روند تغيير عادت های وجود با گذشت زمان هميشه مثبت نيست و گاهی اين عادت ها تغييراتی می کنند و جای خود را به عادت های ديگر می دهند.

اين دياگرام فرضی است و چون زمان خارج از وجود معنی ندارد می توان محور زمان را در داخل نوسانات وجود رسم کرد. در اين صورت دو طرف خطوط وجود را به عنوان محدوده تغييرات آن در نظر می گيريم.
۴. می توان همه تغييرات منحنی وجود را در زمان صفر هم خلاصه کرد (با فرض اين که همه اين تغييرات در زمان صفر يکجا به وجود آمده).
۵. «درجه وابستگی» عقل به عادت ها مهم است. منحنی تغييرات عقل با زمان و تحت تاثير عادت ها در محدوده منحنی وجود و در داخل آن قرار دارد. هرچه عقل به سمتی از منحنی وجود که عادت ها در آن کمتر است برود درجه وابستگی اش به عادت ها کمتر است و برعکس هر چه به سمتی از منحنی وجود برود که عادت ها در آن بيشتر است وابستگی اش به آنها بيشتر خواهد بود.
۶. بيشترين فاصله ممکن برای عقل نسبت به سمتی از منحنی وجود که عادت ها در آن کمتر است را «فاصله ماکزيمم» می نامم.
۷. فاصله عقل نسبت به محدوده ای از منحنی وجود را که بيشتر از آن فاصله عقل (به دليل تاثير بيش از اندازه عادت ها بر آن) تبديل به عقل منفعل می شود (يعنی حالتی که قدرت تصميم گيری از فرد سلب می شود و او تحت تاثير کامل عادت هاست) را «فاصله بحرانی» می نامم.
۸. طبق دو تعريف موجود در موارد ۵ و ۶ می توان نتيجه گرفت که فاصله ماکزيمم بيشتر از فاصله بحرانی است.
من فلسفه هايی که تا به امروز توسط ديگران پيشنهاد شده را «فلسفه های عادت زده» می نامم. اين نوع فلسفه همان فلسفه بدون پرداختن به مبحث تاثير عادت ها بر وجود و عقل است يعنی فلسفه بدون مبحث عادت ها. فلسفه عادت زده مخصوص ذهن های عادت زده است ذهن افرادی مثل دکارت کانت نيچه هايدگر و ديگر متافيزيسين های قبل از من. آنها يا عقل را وسيله شناخت متافيزيک دانستند يا آن را رد کردند اما هيچگاه آن را طبق تاثير پذيری اش از عادت ها نقد نکردند.
نحله نتيسم فلسفه ای در نقد خودش است. من در ارائه ديدگاه نتيسم اساس آن (عادت ها) را هم نقد کرده ام. برای دوری از فلسفه عادت زده به نظر من بايد به بررسی عادت ها در متافيزيک - که ريشه همه مباحث فلسفی است - پرداخت.
***
اين پرسش را مطرح می کنم: اگر عادت ها را بايد کنار گذاشت آيا عادت های خوب را هم بايد کنار گذاشت؟ ممکن است اين ايراد را بر فلسفه من ( شبکه گرايی) بگيرند که در صورتی که عادت های خوب را کنار بگذاريم بشر تبديل به موجودی غير قابل تحمل و ويرانگر خواهد شد.
در پاسخ به پرسشی که مطرح کردم لازم است اين نکته را مطرح کنم که به نظر من بهتر است به داشتن يک سری عادت های خوب عادت نکرد بلکه آن را با عادت های خوب جديد عوض کرد. به اين ترتيب نه تنها بازده فرد در انجام کارهای خوب افزايش می يابد بلکه از تجربه های قبلی خود برای تجربه های مفيد جديدتر استفاده خواهد کرد و دچار رکود فکری و تثبيت بازده نخواهد شد. فردی را در نظر بگيريم که محصولات باارزش به ديگران عرضه می کند اگر او به اين کار عادت کند اگرچه اين عادت يک عادت خوب است نخواهد توانست فکر خود را در زندگی توسعه دهد و پيشرفت کند بنابراين بهتر است اين عادت را تبديل به عادتی وسيع تر و حتی متفاوت تر کند عادتی که از طريق آن بازده اش به ديگران بيشتر شود مثلا به جای عرضه آن محصولات مفيد به ديگران نحوه توليدشان را به آنها ياد دهد. بنابراين می بينيم که نگه داشتن يک عادت خوب و تمايل داشتن به عدم تغيير آن بهترين راه زندگی نيست.
ممکن است عده ای فلسفه مرا به درستی درک نکنند و اين ايراد را مطرح کنند که اگر نظر من به ترک عادت هاست در اين صورت کسی که عادت به داشتن شغلی دارد آن را ترک خواهد کرد و به شغل ديگری خواهد پرداخت و چون بهتر است به شغل دوم هم عادت نکند آن را هم رها خواهد کرد و اين روند ادامه خواهد يافت و فرد هرگز نخواهد توانست شغل خود را حفظ کند. در پاسخ به اين ايراد لازم است دو نکته را مطرح کنم:
۱. چند شغله بودن در دنيای امروز ممکن است حتی اگر فرد برای متخصص شدن در زمينه های مختلف زمان بيشتری بگذارد. اين مورد فرق افراد تنبل را از سخت کوشانی که زندگی خود و ديگران را به درستی می سازند نشان می دهد.
۲. لازم نيست فرد شغل خود را رها کند بلکه می تواند برای عادت نکردن به شغل خود هراز گاه با ديدگاهی متفاوت به آن بپردازد. اين کار دو حسن دارد:
دانسته هايش نسبت به شغلش با گذشت زمان زياد خواهد شد. ضمنا احساس بی حوصلی نخواهد کرد بلکه انگيزه اش برای وسعت دادن کارش زياد خواهد شد.
با توجه به اين نکته که فرد با برنامه ريزی مناسب می تواند به کارهای مختلف برسد بنابراين نيازی به اين که از يک کار برای رسيدن به کار ديگر کم کند نيست. البته منکر اين قضيه نيستم که اين توانايی در همه افراد يکسان نيست اما به نظر من می توان آن را توسعه داد و اگر کسی توانايی کمی برای پرداختن به چند کار را دارد می تواند به تدريج اين توانايی را در خودش گسترش دهد.
***
زبانی که به کار می بريم نظر ما را درباره واقعيت ها تعيين می کند اما خود واقعيت ها را تعيين نمی کند چون زبان محصور در عادت هاست پس نمی تواند به فراتر از خودش تاثير کند. عادت ها واقعيت ها را تعيين می کنند همان طور که واقعيت ها می توانند عادت های جديد به وجود آورند. اين عادت های جديد می توانند به نوبه خود باعث ايجاد واقعيت های جديد شوند که آنها هم عادت های ديگری را نتيجه می دهند و اين شکل گيری عادت ها و واقعيت ها از همديگر متداوم است اما زبان نمی تواند به ورای محدوده ای که در آن است وارد شود و چون محصور در عادت هاست نه می تواند واقعيت ها را تعيين کند و نه عادت ها را شکل دهد.
چون عادت ها در محدوده وجود است پس نمی توانيم آنها را خارج از آن در نظر بگيريم. پس عادت ها و واقعيت ها همديگر را در محدوده وجود حاصل می کنند.
دو اصل زير را در منطق داريم:
اصل اول : هر قضيه راجع به امری که واقع شود معنی مشخصی دارد.
اصل دوم: راهی که يک قضيه را به معنی آن می رساند تصويری است که ارتباطشان را نشان می دهد.
ويتگنشتاين در کتاب پژوهش ها به اشتباه نياز به اصول اول و دوم را رد کرد. برخلاف ادعای او نمی توان بدون پرداختن به اين اصول به شناخت متافيزيکی رسيد چون آنها محدود به عادت ها هستند و همان طور که من در بخش نتيسم توضيح داده ام بررسی عادت ها برای شناخت متافيزيکی ضروری است.
زبان عادت ها را به وجود نمی آورد بلکه عادت ها زبان را شکل می دهد. پيدايش جهان جهت گسترش عادت های پيش رونده با زمان بوده است. هر چه به سمت عادت های کمتر پيش رويم به پيدايش خود نزديک تر می شويم. در اين صورت زبان توصيف گر واقعيت ها زبانی متفاوت خواهد بود. اين مورد يعنی عادت زدايی از زبان از ويژگی های آن است و می تواند از حالت ذهنی به دنيای واقعيت ها وارد شود.
نتيسم براساس «منطق نوسان يا Fluctuation Logic» است. در اين نوع منطق هر عادت يک گزاره اوليه محسوب می شود که گزاره های ديگر - گزاره های ثانويه - را شامل می شود. چون عادت ها ثابت نيستند بلکه با گذشت زمان از بين می روند و جای خود را به عادت های جديد می دهند در منطق نوسان جای گزاره های اوليه به تدريج تغيير می کند و به اين دليل اگر گزاره های تشکيل دهنده متافيزيک های پيشنهادی توسط ديگر فيلسوفان را در کنار گزاره های تشکيل دهنده نتيسم يعنی گزاره های منطق نوسان قرار دهيم می بينيم که گزاره های ديگر متافيزيک ها اساس ثابت و تغيير ناپذير از ديدگاه آن فيلسوفان است درحالی که ثبات در منطق نوسان بی معنی است. از آن جا که ديگر متافيزيسين ها ديدگاه های خود را نقد نمی کنند و متافيزيک آنها مبانی ثابت دارد می توان نتيجه گرفت که با انتقاد از مبانی آن متافيزيک ها مرکز ثقل آنها که تعريف کننده کليت آنها است جا به جا می شود درحالی که چون من در نتيسم نقد عادت ها را قرار داده ام و اساس نتيسم بر نقد خودش است پس با انتقاد از آن کليت اش دستخوش جابه جايی نخواهد شد. با نگاهی دقيق تر به نتيسم می توان دريافت که اين ديدگاه اصلا مرکز ثقل ندارد که تغيير کند بنابراين با هر نقد تازه از عادت ها گزاره های اوليه از منطق نوسان حذف شده و جای خود را به گزاره های جديد می دهند. در حالت ايده آل شکل کلی مجموعه گزاره های منطق نوسان به صورت مخروطی واژگون است که با رفتن از قاعده به راس آن به تدريج از تعداد کل گزاره ها کم می شود. توجه به اين نکته ضروری است که اگرچه بزرگی راس مخروط واژگون به اندازه قاعده آن نيست اما اين به معنای کوچک شدن وسعت تعريف نتيسم نيست چون نتيسم نوعی متافيزيک است که تعريف کننده وجود است و وجود مدام گسترش می يابد و نتيسم منطبق با اين گسترش تعريف شده است يعنی تعريف متقابل بين وجود و نتيسم برقرار است.
من دو اصل جديد به منطق اضافه می کنم. طبق اصل اول که آن را اصل v می نامم:
نحوه ارتباط بين معانی قضاياء با يکديگر از عادت ها حاصل می شود.
نيز طبق اصل ديگری که آن را اصل w می نامم:
ارتباط بين معانی قضاياء با راه حل آنها تحت تاثير عادت ها می باشد.
حتی اگر بسياری از معانی را در تعاريف در نظر نگيريم باز هم درک ما از معانی تحت تاثير عادت هاست.
پيشنهاد ويتگنشتاين مبنی بر لزوم تاکيد فيلسوفان بر کاربرد بيان به جای تاکيد بر اشکال آن تغييری در تاثير پذيريشان از عادت ها نمی کند. چه فيلسوفان بر اشکال بيان تاکيد کنند و چه بر کاربردشان در هر دو صورت اين عادت ها هستند که آن دو را تحت تاثير خود دارند.
در نظر داشته باشيم که موقعيت يک گوينده در کابرد واژه ها در محدوده عادت هايش در زندگی روزمره حاصل شده است. يک نفر ديگر ممکن است در همان موقعيت آن فرد گوينده قرار گيرد اما چون به داشتن آن موقعيت عادت نکرده از آن واژه ها استفاده نکند.
***
من دو پرسش مطرح می کنم:
۱. عادت ها را در تاثيرپذيری از زمان و زبان چگونه می توان تقسيم بندی کرد؟
۲. از بين عادت های تقسيم بندی شده طبق تاثيرپذيريشان از زمان و زبان تاثير کدام بر ديگری بيشتر است و چرا؟
در پاسخ پرسش اولی که مطرح کردم لازم است اين نکات را در نظر بگيريم:
۱. عادت ها با گذشت زمان کم و زياد می شوند.
۲. عادت ها تحت تاثير بيان و استفاده از کلمات از زبان بشر تاثير می گيرند.
۳. طبق تاثير زبان بر عادت ها می توان آنها را به سه دسته ۱. عادت های صامت ۲. عادت های شفاهی (گويشی) و ۳. عادت های نوشتاری تقسيم بندی کرد. عادت های صامت آن دسته از عادت ها هستند که تحت تاثير فکر هستند اما بيان کلمات در زمان تاثير کردن اين عادت ها بر رفتارهای بشری نقشی ندارد. به عبارت ديگر فرد در هنگام نشان دادن يک عادت صامت صرفا از فکر خود - و نه زبان - عادت خود را به صورت يک رفتار منعکس می کند. فرد در اين حالت حرفی نمی زند بلکه عادتی که از گذشته دارد در رفتارش نمايان می شود. عادت های شفاهی آن دسته از عادت ها هستند که در هنگام گويش کلمات توسط فرد منعکس می شوند. عادت های شفاهی می توانند يا تحت تاثير فکر و زبان باشند يا فقط تحت تاثير زبان باشند (يعنی فکر فرد در هنگام بيان کلمات و منعکس کردن يک عادت شفاهی وارد عمل نشود). عادت های کتبی آن دسته از عادت ها هستند که در هنگام نوشتن يک متن و حتی يک کلمه توسط فرد از فکر او به رفتارش منعکس می شوند و زبان تاثيری بر اين عادت ها ندارد مگر آن که در هنگام منعکس شدن اين عادت ها فرد کلماتی را هم به زبان بياورد و شرط لازم برای آن که زبان در اين حالت همراه فکر فرد عامل تاثير دهنده عادت کتبی باشد آن است که کلماتی که از طرف فرد بر زبانش آورده می شود همسويی با رفتار منعکس کننده آن عادت هنگام نوشتن کلمات داشته باشد وگرنه ناهمسويی بين کلماتی که بر زبانش جاری می شود و رفتار او نقش زبان را بر عادت کبتی باطل می کند و در اين حالت فقط فکر فرد - و نه کلماتی که به کار می برد - عامل تاثير گذار بر عادت منعکس شده در رفتار او است.
در پاسخ پرسش دوم که مطرح کردم به اين نکات می پردازم:
۱. می توان دقيقا تعيين کرد کدام دسته از عادت ها قبل از ديگری در فرد از بدو تولدش شکل می گيرد. مدت زمانی طول می کشد تا کودک حرف زدن را ياد بگيرد اما از همان بدو تولد عادت های صامت در او ايجاد می شوند. با رشد او و يادگيری نوشتن کم کم عادت های نوشتاری در او که ديگر فرد خردسالی است شکل می گيرند. بنابراين عادت های صامت قبل از عادت های شفاهی و عادت های شفاهی قبل از عادت های نوشتاری در فرد ايجاد می شوند. اين مورد در بين همه افراد بشر يکسان است.
۲. هر سه دسته عادت ها بر هم اثر دارند اما اين تاثير در شبکه عادت ها هماهنگ نيست بنابراين شبکه عادت های فرد شبکه ای همگن نيست.
قبلا مطرح کردم که با تغيير کردن عادت ها مفاهيم متافيزيکی چنان دچار تغيير نمی شوند که همديگر را باطل می کنند. درست تر آن است که اين مفاهيم را تاثير دهنده و نه باطل کننده يکديگر بدانيم. وضعيت درست مثل اين است که راهی به راه جديدی برسد عادت ها و نيز مفاهيم متافيزيکی جديد می شوند اما تغييرشان را می توان در ادامه هم دانست. من مفهوم عقل محض کانت را مورد نقد قرار دادم و گفتم که عقل محض بدون تاثير پذيری از عادت ها وجود خارجی ندارد و اين يکی از اشکالات اساسی متافيزيک کانت است.
از طرف منتقدان اين ايراد ممکن است بر ديدگاه من وارد شود که با توجه به اين که قبلا گفته ام مفاهيم متافيزيکی بيشتر به جای باطل کردن همديگر از هم تاثير می پذيرند در اين صورت وضعيت عقل محض چه می شود؟ آيا باطل می شود و در نتيسم جايش را به مفهوم جديدی می دهد؟ پاسخ من اين است که عقل محض در نتيسم می ماند ولی دگرديسی و تغيير شکل می يابد. اين پرسش مطرح است که عقل محض به چه چيزی دگرديسی می بايد؟ پاسخ من اين است که عقل محض به عقل تاثير پذيرنده از عادت های صامت تغيير شکل می يابد يعنی عادت هايی که زبان بر آنها نقشی ندارد و فقط ذهن بشر بر آنها تاثير می گذارد. بايد به اين نکته توجه داشت که عقل به خودی خود و جدا از اين عادت ها باقی نمی ماند بنابراين عقل از حالت عقل محض تبديل به عقل تاثير پذيرنده از عادت های صامت می شود.
***
شناوری عقل در شبکه عادت ها به اين مفهوم است که عقل جای ثابتی در شبکه ندارد و در بين عادت ها گردش می کند اما در مواقعی از زندگی يک فرد می بينيم که اصلا عادت يا برخی از عادت ها اثری از عقل نشان نمی دهند به اين دليل من نتيجه می گيرم که عقل در همه جای شبکه عادت ها به طور هم زمان حضور ندارد بلکه در بعضی از بخش های شبکه اصلا غايب است و بنابراين اين عادت ها که عقل را در انحصار ندارند کاملا عادت های عاری از عقل اند. ميزان شناوری عقل در شبکه عادت ها ارتباطی به نوع عادت ها ندارد و نمی توان گفت عقل در شبکه به کدام نوع از عادت ها نزديک تر است و ترجيح عقل به عنوان يک موجود به بودن در انحصار عادت های خاص امکان پذير نيست. به همين دليل است که می بينيم وقتی کسی عادت هايی خاص دارد در ادامه زندگی اش اين احتمال وجود دارد که کاملا از انحصار آن عادت ها رها شود و تبديل به فردی با عادت های جديد شود که کاملا با عادت های قبل در تناقض اند. اين که چرا عقل نمی تواند ترجيحی بر عادت های خاص در شبکه داشته باشد به اين دليل است که عقل تحت تاثير عادت هاست پس انتخاب گر نيست بلکه انتخاب شونده است و اين عادت ها هستند که کنترل شناوری عقل در شبکه را برعهده دارند نه خود عقل. اما آيا عقل می تواند از شبکه عادت ها به طور کامل نجات يابد؟ و چرا؟ جواب من به پرسش نخست منفی است. پاسخ من به پرسش دوم - يعنی علت وابستگی عقل به شبکه عادت ها - اين است که با کم شدن عادت ها وابستگی عقل به عادت های ديگر بيشتر می شود مگر آن که اين عدم وابستگی به عادت ها در اثر تمرين و ممارست ذهنی به حالت متداوم درآيد. حال اين پرسش پيش می آيد که اگر از تعداد عادت های يک فرد به تدريج کم شود آيا اين کم شدن تعداد عادت ها می تواند به حدی برسد که اصلا ديگری عادتی باقی نماند و عقل به طور کامل از عادت ها رها شود يعنی آيا می توان از شبکه عادت ها به عقل محض رسيد؟ پاسخ من به اين پرسش منفی است. چون حتی اگر فرض کنيم که عادت ها به عنوان نقاط شبکه کاملا از بين بروند تاثيرات و نتايج آنها به عنوان زنجيرهای ارتباطی اين شبکه هنوز بر جای خود هستند و با فرض به صفر رسيدن تعداد کل عادت های فرد باز هم تاثيرات و نتايج عادت ها نقاط جديدی را شکل می دهند و شبکه جديدی را تشکيل می دهند و باز هم عقل در انحصار شبکه خواهد بود اما اين بار شبکه شبکه ای جديد از عادت هاست. با اين وجود نقش مثبت کاهش تعداد عادت ها در زندگی را نفی نمی کنم.
نتيسم ديدگاهی بر مبنای عقل است اما بر نقد آن استوار است يعنی يک ديدگاه عقلی است اما نه آن عقل که مد نظر کانت و ديگر عقل گرايان بوده است.

منبع:
ردّ لنگان (بخش فلسفه از کتاب "ماراتن به توان فردا”)- نوشته: ترانه جوانبخت- سال نشر: ۱۳۸۷- مونترال.





















Copyright: gooya.com 2016