يكشنبه 5 مهر 1383

توابيت: دوست و دشمن، شكوفه سخي

شكنجه به دنبال چيست؟ چه نيازي را شكنجه و مصاحبه و يا انزجارنامه پاسخ ميگويد؟ غذاي كدام شكم گرسنه و سيري ناپذير است؟ و از كدام وجود و هستي تغذيه ميشود؟

sshokou@yorku.ca

از همان لحظات اوليه اي كه قرار بر آن شد تا مطلبي در باب پديده زندان و زنداني در رژيم جمهوري اسلامي بنويسم، بي اختيار صحنه عنتري و ميمون اش در مقابل چشمانم جان گرفت.
يادتان هست عنتري و ميمون اش را؟
عنتري را ميبينم كه از ميمون اش ميخواهد جاي دوست و دشمن را نشان بدهد. ميمون منگ و مبهوت، يا تفاوت مابين مفهوم دوست و دشمن را گم كرده، و يا تفاوت مابين "فرق سرش" و "فلان ماتحت اش" را: همچنانكه دور ميگردد و نگاه گنگ اش را بر صورت تماشاچيان ميدوزد، گاه دوست را ميگذارد آن بالا، روي سرش و گاه آن پايين در . . .
ــــــ
آيا شما هم چون من، وقتي دوربين خبرنگاران به دنبال عراقي هايي كه اعتقاد داشتند صدام يك زندان زيرزميني مخفي در بغداد دارد، به ياد روزهاي اول انقلاب افتاديد كه خبرنگاري با دوربين اش به همراه چند مرد در زيربناي ساختمان اوين به دنبال "سلولهاي سبز"، سلولهاي مخوف با سقف كوتاه ميگشتند، و ما با دوربين به همراه آن مردان از تو در توي كانالهاي آب در زير ساختمان اوين عبور ميكرديم؟ ‌ عراقي ها نيز به سختي باور داشتند كه زنداني خوفناك تر و وحشت انگيزتر، جايي، زير، پشت يا فراي زنداني كه رو در رويشان بود، حتما بايد وجود ميداشت. دوربين به همراه آنان به درون چاه آب خم ميشد تا شايد صدايي بشنود، نجوايي يا ناله اي كه گواهي دهد از وجود‌ شكنجه گاههاي غيرقابل تصور. و باز به يادم آمد زماني كه دوربين تلويزيون، به همراه آناني كه درهاي زندان "كميته مشترك" ديروز شاه و "كميته توحيد" امروز جمهوري اسلامي، واقع در خيابان ناصرخسرو را باز كرده بودند، به داخل اتاقهاي دور تا دور دايره دروني ساختمان بازداشتگاه سرك ميكشيد. مرد راهنما توضيح ميداد كه آن اتاقها، اتاقهاي شكنجه بودند. آن روز من و دوستم سخت به شيشه تلويزيون نگاه ميكرديم و به دنبال آثار دستگاههاي مخوف شكنجه ميگشتيم. ما سعي ميكرديم عدم وجود آنها را براي خود توضيح دهيم. اتاقها به رنگ سياه بودند و ما رنگ سياه را دليل بر تلاش شكنجه گران خونخوار در جهت مخفي كردن آثار خون بر روي ديوارها گرفتيم.
ــــــ
به راستي مخوف بودن شكنجه در چيست؟ موثر بودن شكنجه در چيست؟ چه اتفاقي در اتاقهاي بازجويي، به روي تخت يا در سكوت سلولهاي انفرادي ميافتد كه بعضا افرادي خود را در جاده اي مييابند كه بعدها به انسانيت خود شك ميكنند، به امكان انسان بودن و انسان ماندن شك ميكنند، و سالها در پي يافتن دليل و مقصري ميمانند تا آنچه بر آنان رفت، آنچه شدند و آنچه كردند را توضيح دهند.
ــــــ
عاشق شده ايد تا به حال؟ خود را باخته ايد تا به حال؟
عشقي را ميگويم خلاف حساب و كتاب كردن محسنات و مضرات طرف مقابل در نقش همسر آينده، پدر يا مادر فرزند آينده تان. اين يكي كسب و كار است براساس نياز خريدار. نه؛ عشقي را ميگويم هنگامي كه شيفته معشوقتان ميشويد او را در تمام و كمال خودش، آنچه كه هست و آنچه كه شما هرگز نميتوانيد دريابيد را، عاشقيد. عشقي را ميگويم كه معشوقتان هميشه معشوقتان ميماند و هيچوقت پاره اي از وجود شما نميشود، و هيچوقت شما تماميت اش را نخواهيد‌ نوشيد و او را دنباله اي از وجود خود نميكنيد ــ و اگر كرديد ديگر عاشق اش نيستيد. عشقي را ميگويم كه وقتي معشوقتان را نوازش ميكنيد انگار كه به او نميرسيد؛ نوازشتان هميشه در جستجو باقي ميماند بدون آنكه به تصرف درآورد آنچه ميجويد. عشقي كه با هر نوازشي تشنه تر ميشود و تشنگي اش آن را سيراب ميكند ــ چرا كه هميشه معشوقي آنجاست، جدا از شما، كه شما دست دراز ميكنيد، حس اش ميكنيد، كه بيرون از شما و جدا از شما آنجاست و شما هرگز قدرتي بر آن نداريد.
اگر عاشق شده ايد پس ميتوانيد رابطه بازجو و شكنجه گر با زنداني و شكنجه شونده را حدس بزنيد، چرا كه درست متضادِ رابطه عاشق و معشوق است.
بازجويي و شكنجه با پيش فرض جدايي كامل بازجو از زنداني موجوديت مي يابد. شكنجه گر هيچ توهمي در موجوديت متمايز شكنجه شونده از خود را ندارد. نقطه شروع براي او زدودن اين فاصله، اين تمايز مابين خود و شكنجه شونده است. تماس كابل با جسم زنداني، سكوت و سايه بي انتهاي سلولهاي انفرادي بر روح زنداني، نعره مختوميت و مطلقيت قدرت حاكم و كلام نرم مباحثه و منطق حفظ بقاي خود، در خود و براي خود، آغازي ست به پر كردن فاصله شكنجه گر و شكنجه شونده، آلاتي بر زدودن تمايز اوليه.
ـــــــ
چرا شكنجه؟ چرا شكنجه هنگامي كه هيچ گونه اطلاعات گروهي و تشكيلاتي براي تخليه وجود ندارد؟
چرا مصاحبه هنگامي كه فرد زنداني همه اطلاعاتش را داده و از مبارزه خواني و مخالفت گويي كنار كشيده؟ چرا مصاحبه وقتي كه فرد مصاحبه كننده بعد از آزادي مصاحبه خود را انكار خواهد كرد، چه در بين اقوام و نزديكان محدود خود و يا در سطح ملي و بين المللي؟

شكنجه به دنبال چيست؟ چه نيازي را شكنجه و مصاحبه و يا انزجارنامه پاسخ ميگويد؟ غذاي كدام شكم گرسنه و سيري ناپذير است؟ و از كدام وجود و هستي تغذيه ميشود؟
ـــــــ
شكنجه گر فراي به دست آوردن اطلاعات در جهت امنيت آني خود و سيستم قدرتش به شكنجه ادامه ميدهد؛ زندانيِ خود را با كابل لمس ميكند؛ مشتها و لگدهايش نوازش مرگند بر بدن زنداني، و سردي و سكوت ديوارهاي زندان نوازش مرگند بر روح و روان او. اگر عاشق عاشق ميماند در تشنگي اش براي معشوق، در ذوب نكردن، در نبلعيدن معشوق، شكنجه گر بازجو ميماند در تلاش اش در بلعيدن زنداني اش، در نابود كردن زنداني اش به عنوان فردي، وجودي خارج از خودش. باز اما اين آخر جاده نيست، مقصد چيز ديگر و جاي ديگري است. اگر بازجو و شكنجه گر، اگر يك رژيم زنده ميماند با بلعيدن، با تهي كردن و شكستن هر كه و هر چه كه از او جدا است، اين «ديگري» است كه سيستم را ياراي تحملش نيست.
ـــــــ
زماني كه فاصله پر شد و تو ترك برداشتي و من شكستم، انديشيديم و ديگران قضاوت كردند كه با پذيرش شكست خود فروتنانه محدوديت خود را پذيرفته ايم، يا كه واقع گرايانه حد خود و آخر خود را يافته ايم. تازه آن زمان شايد ــ آن هم شايد ــ پي ببريم كه نه هدف شكنجه خلاصه در شكست و تسخير من و تو بوده، و نه اين شكست نقطه آخر خط. شايد براي ديگر رژيم ها گرفتن اطلاعات و مجازات زنداني انتهاي مسير باشد، اما براي رژيم جمهوري اسلامي اين تازه سرآغازي است.
من و تو، آن فرد زنداني، براي اين سيستم تمامي خواهانه، فقط من و تو و آن فرد زنداني در خود نيستيم. ما، هر يك يكمان دروازه اي هستيم به «ديگري»، دروازه اي به امكان استقامت و زندگي، به مفهوم انسانيت و عشق.
وقتي كه تو ترك برداشتي، دروازه دستيازي خواهي شد به «ديگري»، پلي خواهي شد مابين شكنجه گر و «ديگري». شكستن من و تو آغاز حادثه است. حادثه در عبور شكنجه گر از دوازده ترك تو و پل وجود من به سمت «ديگري»، به سمت مفهوم انسان و انسانيت، به سمت زندگي، شروع ميشود.
من و تو هيچكداممان در خود و جدا از ديگري هدف نيروي شكنجه گر نيستيم. اگر ما ناتوان به تجربه خود و دانستن خود به عنوان چيزي فراتر از خود يا پيش از خود بودن نيستيم، آنها هستند. آنها فهميده اند و ميدانند ــ حتي اگر من و تو نديديم و هرگز نبينيم ــ كه ما پلي هستيم بين بوسه مرگ و نوازش زندگي، بين چنگال قدرت و نابودي و انسان و انسانيت. مشكل و دو راهي بر سر انتخاب قرباني كردن خود با پذيرش زندان و مرگ و يا قرباني كردن خود با پذيرش شكست و تسليم نيست. دو راهي بر سر ايده آل گرا يا واقع گرا بودن من و تو نيست. چرا كه جنگ بر سر تسخير من يا تو نيست. جنگ بر سر تسخير وجود و روح «ديگري» از طريق عبور از دروازه من و تو است.
زخمي كه بر وجود تواب ميماند، زخمي كه بر وجود تواب تاكتيكي ميماند همان آثار پلِ ويراني شدن است؛ زخم باز كردن دروازه عبور شكنجه گر به «ديگري» است. حتي اگر همه دنيا عقل گرايانه و واقع گرايانه گواهي بر منطق توبه من و تو براي حفظ نجات جان و بقاي خود بدهند، زخم در عمق وجود ما ميماند.
توبه و توابيت نه تنها در سر پيچ توبه زندان اوين شروع نميشود، بلكه به ديوارهاي زندان نيز ختم نميشود. توبه و توابيت تنها پديده زندان نيست يا حتي محدود به مرزهاي ايران. هميشه و هر جا كه من و شما هستيم در خطر قدم گذاشتن در سراشيبي لغزنده توابيت هستيم: آنجا كه من من ميشوم و تو تو ميشوي و هر دو باور ميكنيم كه خود در خود هستيم، معنا مي يابيم و خود معنا هستيم، آنجا كه در باور فرد بودن و با عقل عمل گرايانه به دنبال تاكتيكها، شيوه و روش نجات خود در خود بي ارتباط و رابطه با «ديگري» هستيم، آنجا قدم در سراشيبي لغزنده توابيت گذاشته ايم.
و در آنجاست كه ملتي تشكيل مي يابد كه ميمون عنتري اش ديگر نه فرق بين دوست و دشمن را ميداند و نه تفاوت بين فرق سرش و ... ماتحتش را.

ـــــــ
* اين نوشته تنها كندوكاوي است گرد پديده توابيت و نه پاسخ يا راه حل يا توضيح جامع و كامل.


Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2008 news.gooya.com
All rights reserved for the original source