جهان امروز در نوعی بی ثباتی روز افزون به سر می برد. جلوگیری از تبدیل بحران اقتصادی به بحران اجتماعی وظیفه ی اصلی تمام دولت ها در سراسر جهان شده است. نظام نابرابر جهانی زاینده ی معضلاتی شده است که بدون تغییرات ساختاری حل نمی شود و از آن جا که طبقه ی حاکم نمی خواهد به این نوع از تغییرات تن دردهد از هر ابزاری برای پرهیز از آنها و تغییر مصنوعی سیر تحولات توسل می جوید. نظامی گری، جنگ افروزی و تروریسم از جمله ی این ابزارها هستند.
در رتبه بندی دولت های غرق در بحران، جمهوری اسلامی ایران به یقین یکی از مقام های نخست را در کنار سوریه، عراق، افغانستان، لیبی و سومالی اشغال می کند. رژیم اسلامی با بحران اتمی، بحران اقتصادی حاد، بحران سیاسی ناشی از جنگ قدرت، بحران معضلات متعدد اجتماعی، بحران روابط منطقه ای و بحران زیست محیطی روبروست. هر یک از این ها به تنهایی برای فروپاشاندن نظام کافیست، حال تصور کنید مجموع هر شش مورد و تقویت گری متقابلی که بین آنها برقرار است.
در نوشتار قبل گفتیم که نظام اینک پس از بازی تلخ و شیرین انتخابات،- که این بار عمر کوتاهی هم داشت-، باید میان تحریم های تازه، انفجار اجتماعی، فروپاشی و جنگ از یکسو و یا جراحی دردناک، اصلاحات ناگزیر و استحاله از سوی دیگر انتخاب کند. بدیهی است که اگر نظام یک دست می بود، در نهایت یکی از این دو راه را بر می گزید و شرایط به این سو یا به آن سوی تعیین تکلیف می شد؛ مشکل نظام اما در دوشقگی حاد آن است. هر شقه یکی از این دو راه را می پسندد: یکی آرزوی بقاء از طریق خشونت و جنگ و دیگری تامین بقاء از طریق وصله و استحاله. از آن جا که میان این دو گزینه شانس آشتی و ازدواج نیست یکی باید برود تا دیگری بماند. دیگر امکانی برای همزیستی دو قطب باقی نمانده است.
این بدیهی بود و هست که مثلث سنتی قدرت (روحانیت محافظه کار وابسته به بیت رهبری، مافیای سپاه و نیز موتلفه ی بازار) سناریوی استحاله را به مثابه مرگ تدریجی اما حتمی خود می بیند. حال آن که مثلث جدید قدرت (تکنوکرات های دولت روحانی، اصلاح طلبان داخل و خارج و مافیای رفسنجانی) تنها شانس بقای رژیم را در استحاله می داند. پس یکی باید دیگری را کنار بزند تا نظام بماند. ساختارهای جمهوری اسلامی دیگر نمی توانند این دو مثلث را تحمل و مدیریت کنند، پس یکی از این دو باید از هرم قدرت کنار گذاشته شود. مهم این نکته است که حذف مثلث سنتی احتمال باقی ماندن پوسته ای از رژیم جمهوری اسلامی را ممکن می سازد، اما حذف مثلث جدید چیزی از رژیم برجای نخواهد گذاشت. در حذف یکی ضمانت بقا و در حذف دیگری ضمانت نابودی نهفته است.
این قابل پیش بینی بود که سپاه، پس از عدم کامیابی در استقرار کاندیدای مطلوب خویش در پست ریاست جمهوری و در مواجهه با هجوم تدارک دیده شده ی پسابرجام- در داخل توسط دولت روحانی و در خارج توسط لایحه تحریمی جدید کنگره ی آمریکا-، دست به یک واکنش عصبی بزند. به نظر می رسد که سپاه در یک استراتژی چهار مرحله ای این روند واکنشی را آغاز کرده باشد:
۱) تروریسم قلابی برای ایجاد جو وحشت و بستن فضا
۲) آغاز دستگیری های گسترده و حبس و سرکوب شدید و اعدام
۳) حرکت کودتاوار و تصرف علنی و زورمدار اهرم های قدرت
۴۴) تحریک گری برای آغاز یک جنگ نسیه که نابودی میهن و نجات رژیم را به ارمغان آورد.
به فراخور نیاز خود برای بقاء، سپاه پاسداران، با حمایت بیت رهبری و موتلفه، این مراحل را دنبال خواهد کرد. شکست در هر مرحله گذر به مرحله بعدی را تسریع خواهد کرد.
در یک کلام می توان به راحتی گرایش خودزنی را در اجزاء بخش راست نظام مشاهده کرد. هراس از تغییر تحمیلی آنها را به استفاده ی ابزاری از تروریسم و بازی های پرخطا و رقت آوری مانند نمایش مجلس و مقبره ی خمینی واداشته است. در این میان این شهروندان بیگناه هستند که باید با جان خود بهانه ی کشتار سایر شهروندان بشوند.
در این شرایط حداکثر هشیاری تمام نیروهای مردمی در داخل و خارج از کشور لازم است تا بتوان این توطئه ی شوم را که در مرحله ی بعدی خود می تواند کشتاری شبیه دهه شصت و قتل عام ۶۷ را به راه بیاندازد خنثی کنیم. دقت و رصد گری از نزدیک و کسب آمادگی برای مقاومت سازمان یافته و تهاجمی برای نجات جان زندانیان سیاسی و دفاع از فعالان مدنی بیرون از زندان از ضروریات این بخش از مسیر مبارزه است.
تلاش برای استمرار اعتراضات اجتماعی و معیشتی مانند اعتراض مالباختگان و کارگران به فقر کشیده شده راه را بر کودتاچیان و تروریست های سپاه می بندد.
حکومت ایران در باتلاق تغییر اجباری دست و پا می زند و تروریسم قلابی و وحشت آفرین فقط یکی از ابزارهای آن است. توسل به داعش در حال سقوط برای جلوگیری از سقوط حکایت از فلاکتی دارد که خاص یک رژیم رو به پایان است. خودزنی بخشی از مرحله ی مرگ دیکتاتوری هاست.