یک بار آیت الله خامنه ای گفته بود: «من استالین نیستم». دیکتاتورها متفاوت هستند ولی رفتارهای مشترک در میان آنان کم نیست. دیکتاتوری بمعنای یک رژیم سیاسی است که در آن کنترل و اجرای قدرت سیاسی توسط یک گروه بدون محدودیت قانونی انجام می شود. دیکتاتور فردی است که رژیم سیاسی را به خود محدود کرده و منافع فردی خود را بر همگان برتر میداند. استالین و خامنه ای در این زمینه تمایل مشترک دارند.
دیکتاتوری استالین و ولایت مطلقهای خامنهای هر چند خود را به دو ایدئولوژی مختلف متصل میکنند ولی در واقع دارای ویژگی توتالیتر و ایدئولوژیک هستند. استالین خود را نماینده پرولتاریا و ایدئولوژی علمی معرفی میکند، حال آنکه خامنه ای خود را تجلی اراده الله دانسته و قدرت فردی خود را تنها قدرت مشروع میداند. باوجود این تفاوت، میان دو الگوی حکومتی نزدیکی های زیادی وجود دارد. روشن است که استالین بر پایه سنت حزب لنینی و متمرکز و بر اساس ایدئولوژی توتالیتر عمل میکند و خامنه ای بر پایه اعتقاد ولی مطلقه و ایدئولوژی شیعه گری تبعیض گرا رفتار میکند. از نظر جامعه شناسی سیاستی، اگر چه همه قدرتهای مستبد هدف تسلط بر جامعه و حفظ منافع فردی را تعقیب میکنند ولی در روش اجرای قدرت و چگونگی اعمال قدرت، هم تفاوت وجود دارد و هم شباهت و نزدیکی فراوان است. اینگونه تحلیل مقایسه ای و تطبیقی، راز گشایی نموده و نشان میدهد علیرغم تنوع، ما با خویشاوندی اجرای قدرت و رفتار همگون دیکتاتورها مواجه هستیم.
استالین و ماشین سرکوب ایدئولوژیک
در ژانویه ۱۹۲۴ لنین میمیرد. استالین آرام و زیرک و توطئه گر، بر رقیبان اصلی در دفتر سیاسی مانند تروتسکی، زینویف، کامنوف، ریکوف، تومسکی، غلبه میکند و در سالهای ۱۹۲۸- ۱۹۳۲ همزمان با برنامه اقتصادی پنجساله، کارزار بزرگی علیه «انحراف راست» یعنی رهبران اصلی حزب سازماندهی میکند. استالین با توطئه این رهبران را «خیانتکار و جاسوس و مدافع کولاک» نشان داده و زمینه اخراج و تبعید و نابودی آنها را مهیا مینماید. هم زمان با این کارزار سرکوب، روزنامه پراودا مقالات متعدی به استالین بعنوان «نابغه و رهبر بزرگ» اختصاص میدهد.
استالین تحمل هیچ مخالفی را نداشت و میگفت هر کس با من نیست علیه من است. به همین خاطر او تعداد بیشماری از مخالفین را به سیبری فرستاد و در دادگاه های فرمایشی محکوم کرد و اعدام نمود. استالین مخالفان خود را بعنوان «ضدانقلاب» معرفی کرده و رهبران حزبی فراوانی را نابود کرد. رهبرانی مانند زینوویف و کامنف و بوخارین و ریکوف اعدام شدند و تروتسکی با تبر به قتل رسید. طبق آمار رسمی در زمان گورباچف در سال ۱۹۳۸ بین ۸۰۰ تا ۹۰۰ هزار نفر به اعدام محکوم شدند. در دوران جنگ دوم جهانی، با توجه به جنگ میهنی علیه هیتلریسم و پیروزی نظامی، کیش شخصیت استالین به اوج رسید.
پس از جنگ استالین پیوسته در پی اثبات برتری رژیم شوروی نسبت به غرب بود. ناسیونالیسم شوروی و ایدئولوژی استالینستی زمینه را آماده کرده بود تا دستگاه دولتی به مبارزه ایدئولوژیک و سیاسی علیه غرب ابعاد جدیدی بخشد. در این دوران با توجه به مشکلات اقتصادی، با رهبری اژدانف کارزار مبلغ استالین، تبلیغاتی و ایدئولوژیکی بزرگی علیه دشمنان داخلی و خارجی سازماندهی شد. فضای کشوری و حزبی دستخوش گرفتگی و جنگ سرد بود. استالین حضور پر رنگ داشت ولی از سلامتی برخوردار نبود. همراه با تشدید بیماری قلبی اش، استالین به همه مشکوک بود. سانسور و خودسانسوری در حزب کمونیست و جامعه مسلط بود. دادگاههای استالینی با سرعت مخالفین را محکوم نموده و دستگاههای تبلیغاتی در ستایش رهبر بزرگ استالین، برنامه اجرا میکردند. پس از جنگ علیرغم تقسیم اروپا به دو بخش، استالین خواستار گسترش امپراطوری خود است و به همین دلیل به فنلاند و هندوچین و کره چشم داشت. او از ژنرال تیتو متنفر بود و خواهان آن بود که تمام بلوک کشورهای سوسیالیستی زیر فرمان او باشد.
از سال ۱۹۵۱ بیماری استالین اوج میگیرد. او دیگر نمی توانست سیگار بکشد و مشروب بخورد. او دیگر نمی توانست هر روزه تمام وقت در کاخ کرملین باشد. تعداد مهمانان خارجی او کاهش پیدا کرده بود. هنگامیکه در کاخ بود اغلب تنها بود و بیماری اش او را هرچه بیشتر منزوی میکرد. او دوست نزدیکی نداشت، دخترش را بندرت میدید و با «واسیلی» پسرش که به الکل معتاد بود دیگر رابطه ای نداشت. استالین به هیچکس اعتمادی نداشت و گفته میشود که او فقط به خدمتگار خود «ولانتیا واسیلینوا»، که غذای او را کنترل میکرد تا با مواد سمی توام نباشد، اعتماد میکرد.
بدستور استالین، ژنرال «ولاسیف» که از ۱۹۱۹ رئیس گارد محافظ او بود به زندان انداخته شد و منشی مخصوص و مسئول پلیس سیاسی شخصی او «پوسکربی چف» کنار گذاشته شده بود. رابطه استالین بسیار محدود بود و تنها چند همکار نزدیک را به حضور می پذیرفت: مالنکوف و بوگانین و بریا و گاه خروشچف. هرشب اتاق خواب او عوض میشد زیرا او از ترور احتمالی هراس داشت. استالین مالیخولیائی شده بود و در نیمه دوم سال ۱۹۵۱ و سال ۱۹۵۲ دستور داد تصفیه های بزرگی در حزب انجام شود. بدگمانی و توطئه گری تمام روان حزب و شخص استالین را درخود گرفته بود.
استالین، بیماری و میل به سلطه
در ۱۳ ژانویه ۱۹۵۳ روزنامه «پراودا» خبر دستگیری تعداد زیادی پزشک که اغلب آنها یهودی بودند را اعلام کرد. این پزشکان متهم به ترور اژدانف و رهبران شوروی شده بودند. بدنبال این دستگیری ها، استالین دستور داد تا تعداد زیادی از یهودیان به نقاط دیگر انتقال داده شوند. استالین واقعه پزشکان را همچون یک توطئه معرفی کرده و مسئولان امنیتی را در مورد کم کاری مورد انتقاد قرار داده و برخی از مسئولان اصلی را از مسئولیت کنار می زند. استالین میخواهد مطمئن باشد. بمرور نارسایی و بیماری قلبی شدت میگیرد ولی علیرغم بیماری، استالین خود را گاه در انظار عمومی نشان میدهد و میخواهد نشان دهد که همه چیز را کنترل میکند. او در ۱۲ ژانویه به اپرای بلشوی می رود و در خلوت خود غرق میشود. اطرافیان می بینند و حسن میکنند که استالین بیمار است ولی کسی جرات ندارد تا او مورد پرسش قرار دهد. کیش شخصیت و سرکوب ایدئولوژیکی، همه را به سکوت و مماشات کشانده است. در همین زمان، پراودا یکسری تبلیغات وسیع علیه «جهان وطنی ها» ساماندهی کرده و همه را به احتیاط و مواظبت دعوت میکند. در ۱۳ فوریه رمان واسیلی گروسمن، «برای یک آرمان عدالت خواهانه» مورد حمله استالین و ارگانهای تبلیغاتی قرار میگیرد. آژیتاسیون تبلیغاتی ادامه دارد و گاه به گاه یک موضوع طرح شده و رسانه ها به تهیج مردم می پردازند. تاکتیک حزبی در اینستکه مردم شوروی و کادرهای حزبی همیشه در یک جدال ایدئولوژیک درگیر باشند و نارسایی ها و دشواری ها و بیماری استالین را حس نکنند.
استالین در تنهایی و نگرانی قرار دارد و برای مقابله با یاس ادبیات میخواند. در همین دوران استالین ادبیات روس مانند گوگول و چخوف و گورکی را دوباره میخواند و میگفت داستایوفسکی یک روانشناس است. او فیلم «عصرجدید» چارلی چاپلین را دوست داشت ولی فیلم دیکتاتور او را هرگز نخواست نگاه بکند. بعلاوه او فیلم «نبرد استالینگراد» را خیلی دوست داشت و برای او احساس غرور می آفرید. استالین آرامش ظاهری، میل نارسیسیک خود و تمایل به سرکوبگری را در کنار هم پیش می برد.
شنبه ۲۸ فوریه ۱۹۵۳ استالین به همراه مالنکف، بریا، بولگانین و خرشچف، تا دیر هنگام مشغول صحبت و مشربخواری بود. این افراد به گفته خرشچف ساعت ۵ بامداد استالین را ترک میکنند و او به تختخواب خود میرود. روز یکشنبه از استالین خبری نمی شود. نگهبانان به رهبران حزبی که پیش او بودند وضع را اطلاع میدهند و تصمیم گرفته میشود تا در گاو صندوقی اتاق شکسته شود. هنگامیکه در باز میشود پیکر استالین روی زمین افتاده و دچار خونریزی مغزی شده بود. بخشی از تن استالین از کار افتاده و او قدرت بیان را از دست داده بود. حمله مغزی نهایی در ۴ مارس ۱۹۵۳ در ساعت ۸.۵۰ صبح روی میدهد. رادیو ۲ روز بعد یعنی ۶ مارس مرگ استالین را اعلام میکند و اعلامیه پزشکی چنین می نویسد:«قلب ژوزف ویساریونوویچ استالین، همرزم رفیق لنین و نابغه ادامه دهنده میراث سترگ لنین، رهبر پیگیر و آموزگار حزب کمونیست و خلق شوروی از کار بازایستاد.»
قدرت استالین در کجاست؟ او فردی پرکار است، ولی مردی تنها و بیمار و حیله گر است. او قدرت مطلقه خود را با کیش شخصیت و چهرای اسطوره ای پرداخته است. او شخصیتی است که رسانه ها او را نابغه مینامند، او را مارشال پولادین شکست دهنده بورژوازی و فاشیسم می خوانند، او را رهبر آموزگار «مارکسیسم علمی» و پرولتاریا معرفی میکنند. او میداند در جهان احزاب کمونیست و طرفدار استالینی فراوانند و هم عکس و سخن او در قلبهاست. در واقع توتالیتاریسم او متکی بر دستگاه حزبی و دولتی است ولی شخصیت میتولوژیک و ایدئولوژیک او افراد بیشماری را کور کرده است. او در راس یک حزب توتالیتر منکوب کننده قرار دارد که دولت و جامعه را کنترل میکند. جامعه به دوصورت عمل میکند: جامعه معترض و پنهانی و زخمی و زنده و اندیشه گر از یکسو و از سوی دیگر، جامعه رسمی که در آن پرولتاریای حزبی و تکنوکراتها و بوروکراتها و مسخ شدگان و خاموشانی که تسلیم حزب و رهبر آن هستند. در این جامعه روح مقاومت منحل شده است و عامل خواب کننده ایدئولوژی و حس تنبلی و عادت و خمودگی بر اجتماع غلبه یافته است. استالین با قدرت است زیرا دستگاه حزبی و ماشین سرکوب و خمودگی و ترس و دریوزگی حاکم بر جامعه است.
خامنه ای، ولایت فقیه سلفی توطئه گر
خامنه ای پس از دو دوره ریاست جمهوری و بعد از مرگ آیت الله خمینی در سال ۱۳۶۸ با پشتیبانی رفسنجانی و مجلس خبرگان، بعنوان رهبر ایران و ولی فقیه انتخاب شد. باین ترتیب دروان ثروت اندوزی و قدرت مطلقه او آغاز میگردد. خامنه ای بموازات نقش رسمی، بطور پنهانی و با حوصله، تمام مهره های قدرت شخصی ولی فقیه را می نشاند و بیت امام را سازماندهی میکند. خامنه ای یک دیکتاتور بزرگ است و او مسئول کشتار و شکنجه تعداد بیشماری از ایرانیان است. اعدام های سیاسی و حمله به کوی دانشگاه و اسیدپاشی و کشتار جوانان در جنبش سبز و جنایت کهریزک در دوران ولایت فقیهی او روی میدهد. سیاست خامنه ای گاه بر تهدید مستقیم متکی است ولی اغلب پنهانی عمل میکند. خامنه ای دارای موضع گیری دوپهلو و ابهام انگیز است، او از صراحت برخوردار نیست. این طرز بیان از جانب خامنه ای آگاهانه است. او بطور پنهانی و یا با کلمات دوپهلو، فرمان به سرکوب و کشتار میدهد. او هیچ جنایتی مانند اسید پاشی و کهریزک را هرگز محکوم نکرده است. او توطئه گر و زیرک است، هم شعرخوانی دوست دارد و هم شاعر و هنرمند را بقتلگاه میفرستد، هم جانی است و هم رهبر است.
بهترین شکل قدرت برای خامنه ای ولایت مطلقه فقیه است، همان الگویی که آیت الله خمینی بمیراث گذاشت. وجود جانشین ولایت فقیه یعنی آیت الله منتظری، یک مانع است. خامنه ای خواهان اقتدار همیشگی است و کسی که این قدرقدرتی را مورد سئوال قراردهد خشم و غضب او را علیه خود بسیج میکند. کینه خامنه ای علیه آیت الله منتظری عمیق بود زیرا منتظری مانع کار او بود و بعلاوه منتظری او را فاقد صلاحیت برای ولی فقیه می دانست. منتظری گفت «آقای خامنهای شما که در شان و حد مرجعیت نیستید» و خامنه ای منتظری را به حصر محکوم کرد و به روزنامه ها و بویژه کیهان، چراغ سبز داد تا منتظری را مورد حمله ایدئولوژیک قرار داده و او را «شیخ ساده لوح» معرفی کنند. خامنه ای در زمان جنبش سبز بطرز شدید عصبانی بود زیرا شعارها و موضعگیری ها و پاره شدن پوسترهای او غیر قابل قبول بود. حیثیت او لطمه دیده بود و او هرگز موسوی و کروبی را نمی بخشد زیرا شخصیت و پرستیژ او در این دوره بشدت ضربه خورد. در همین دوران بود که او به باندهای حزب اللهی چراغ سبز داد تا رفسنجانی مورد اتهام و فحاشی قرار گیرد و بالاخره او چند سال بعد با توطئه، رفیق اش رفسنجانی را در استخر کشت. البته ابهام در مورد رفسنجانی موجود است ولی خامنه ای هرگز دستور نداد که در این زمینه حقیقت یابی شود.
خامنه ای از نظر اعتقادی بسیار محافظه کار است و فقه شیعه و روضه خوانی و سلفی گری در بنیاد فکری او نقش اساسی دارد. در ایدئولوژی او رجوع دادن به اسلام و پیامبر اسلام و امامان و نفی اهمیت تاریخ باستان ایران پیش از تجاوز قشون عرب، دارای اهمیت ساختاری است. بعلاوه برای او حفظ قدرت مطلقه مستلزم تبلیغ تئوری امامت و نیابت امام می باشد. او بارها از ولایت فقیه دفاع جانانه نموده زیرا «مشروعیت» سیاسی او، نه از رای مردم، بلکه از ولایت شیعی منشا میگیرد. او گفته است: «اختیارات ولی فقیه در صورت تعارض با اراده و اختیار مردم، بر اختیارات و تصمیمات مردم، مقدم و حاکم است». خامنه ای عقیده دارد در نظام تحت ولایت او ولی فقیه همان حاکم اسلامی است و حکومتش تا قیامت ادامه پیدا میکند. مراد از ولایت مطلقه فقیه جامعالشرایط، این است که دین حنیف اسلام که خاتم ادیان آسمانی و باقی تا روز قیامت است، دین حکومت است و دین اداره شئون جامعه، پس در این حکومت چارهای جز این نیست که تمام طبقات جامعه، یک ولی امر و حاکم شرع و رهبر داشته باشند، تا امت اسلام را از شر دشمنان اسلام و مسلمین حفظ کند. هر چند ایدئولوژی خامنه ای شیعه گری است ولی این نظام اعتقادی یک دستگاه «مورثی» و توتالیتاریستی را تشکیل میدهد و همچون استالینسم به دیکتاتور حقانیت فردی می بخشد. پس از مرگ خمینی، برای خامنه ای در ابتدا کسب قدرت ولایت فقیهی در یک حرکت کودتایی و توطئه گرانه میسر میگردد و سپس خامنه ای عقده ها و پولسیون و لذت قدرت گیری را مورد نوازش نارسیسیک قرار میدهد. او به این اعتقاد میرسد که برترین فرد با قدرت الهی شیعه است. در ذهنیت خامنه ای، شخصیت او محور بنیادی برای امروز و فردا میشود. تصویری که خامنه ای از خود میسازد، برابر ارزش جهت دهنده و قاطع جامعه میگردد. بنابراین هر تغییری خارج قدرت فردی او، گناه و ناصواب و خائنانه است. خامنه ای در یک موضع سودمند روانی نارسیسیک قرار گرفته که لذت از قدرت و لذت از تمکین دیگران، پایه آنرا تشکیل میدهد.
خامنه ای، دسیسه و بیماری و حلقه قدرت
خامنه ای قادر نیست مخالفی را تحمل کند و پیوسته خود را دارای مشروعیت میداند. با شکست رئیسی در انتخابات ریاست جمهوری، روحانی بطرز پررنگ مورد حمله خامنه ای قرار گرفته است. پرستیژ روحانی برای خامنه ای آزار دهنده است. روحانی میگوید مشروعیت خود را از ۲۴ میلیون رای میگیرد و خامنه ای می گوید نظر ولی فقیه از هر چیزی بالاتر است و روحانی باید تبعیت کند. جدال خامنه ای ناشی از حسادت او و تشدید بیماری اوست. سیاستمدارانی هستند که از ابتدا مستبد بوده، گاه با پوشش و گاه بطرز عریان، سانسور و حذف دیگری و استبداد شخصی را پیاده میکنند، ولی همین افراد که در دوران پیری و بیماری، چه بسا به تمایل مالیخولیایی و دیکتاتوری خود می افزایند. آنها هر چند گاه در شک و تردید هستند ولی با خودسری و لجبازی بیشتری عمل میکنند تا به دیگران خود را قوی نشان دهند. آیت الله خامنه ای بیمار و مستبد و مشکوک و پریشان حال است و خواهان تمکین روحانی است. اگر روحانی تمکین نکند راه برای کودتا باز است. البته کودتا در شرایط کنونی علیه روحانی بسیار دشوار است ولی بلاهت و عقده و خود بزرگ بینی و دسیسه گری، میتواند موتوری نزد خامنه ای و سرداران سپاه باشد.
خامنه ای فردی مرموز است. اطلاعات مربوط به سلامتی مسئولان حکومتی همیشه با شفافیت همراه نیست و بخصوص در دیکتاتوری ها این خبر بیشتر به معما و راز شبیه میباشد. وضع سلامتی او چگونه است؟ در مدارک ویکی لیکس، گفته شده بود که خامنه ای سرطان دارد و در مراحل آخر این بیماری است. در اسفند ماه سال ۱۳۹۳ نشریه فرانسوی فیگارو درباره بیماری علی خامنه ای نوشته بود «امید به زنده ماندن خامنهای ۲ سال است». این روزنامه با اتکا به گزارش دیلی خبر ایران، ادعا کرده است که آقای خامنه ای دچار سرطان پروستات پیشرفته است و بیماری در تمام بدن او توسعه یافته است. بهرحال ما از خبر کاملن دقیق محروم هستیم ولی اخبار منتشر شده حکایت از بیماری خامنه ای میکنند. جامعه از بیماری او حرف میزند ولی کسی نمیداند که این بیماری کدام است. برای حکومت این امر یک نتیجه مهم دارد: الترناتیو قدرت پس از مرگ خامنه ای کدام است؟ انتقال قدرت کامل به سپاه؟ قدرت گیری مجتبی خامنه ای؟ شکل جمعی ولایت فقیه؟ هر چند که در دوران اخیر احتمال جانشینی رئیسی مطرح گشت ولی شکست او مشروعیت لازم را برای مقام ولایت فقیهی مهیا نمی سازد. این فرضیه ها در میان افراد نزدیک به خامنه ای از دیر باز مورد چالش است و چه بسا آنها خود نیز در سردرگمی بسر می برند زیرا تناقضات جانشینی فراوانند. در آخرین لحظات زندگی، استالین نیز نتوانست این مسئله حل کند. بازنگفتن حقیقت خود نوعی مدیریت در نظام دیکتاتوری است. ابهام و رازداری یکی از مشخصات نظام دیکتاتوری است. شفافیت در دمکراسی بیشتر است، حال آنکه در دیکتاتوری اصل، عدم شفافیت و ابهام است. آنچه مسلم است روحیات و بیماری های عصبی و روانی یک فرد در تصمیم گیری های او مداخله میکند و در جمهوری اسلامی، ناتوانی جسمی خامنه ای و نگرانی ناشی از خطر مرگ در تندخوئی و شتاب واکنش های فردی او، تاثیر دارد. خامنه ای دارای حالت ظاهری آرام است ولی طغیان درونی و استرس و اضطراب او، در تصمیم ها و واکنش های او متبلور میشوند.
به همین خاطر در یک دمکراسی شما از مشاوران حکومتی و رئیس جمهور اطلاع دارید ولی در دیکتاتوری «مشاوران» پنهان و مخفی و پشت پرده می باشند. توطئه گری می طلبد تا افراد در پشت پرده باقی بمانند. نزدیکان خامنه ای چه کسانی اند؟ افراد حلقه نزدیک به او عبارتند از: مجتبی خامنهای، وحید حقانی، اصغر حجازی، حجتالاسلام محمدی گلپایگانی، محمدتقی مصباح یزدی، ابراهیم رییسی، حسین شریعتمداری، علی اکبر ولایتی. البته میزان نزدیکی این افراد به خامنه ای برابر نیست ولی اینها، رازداران خامنه ای هستند. با توجه به میزان اطلاعات محدود کنونی این افراد فاقد نقش ایدئولوژیکی و استراتژیکی هستند. شاید شریعتمداری مهمترین تئوریسین فاشسیم اسلامی، مصباح یزدی فعالترین خرافه پرداز شیعه و وحید حقانی که فرمانده نظامی سابق سپاه است مرموزترین و پلیسی ترین عنصر این گروه است.
خامنه ای فردی توطئه گر و آب زیرگاه و کینه توز است. یکی از عناصر پشت پرده خامنه ای سردار مرتضی رضایی است. مرتضی رضایی با برنامه خامنه ای بالا می آید و نقش پررنگی در توطئه چینی و تقویت قدرت خامنه ای داشته است. این فرد در زمینه های گوناگون مانند چاپ دینار عراقی و قاچاق تجارت خرمای عراقی و قاچاق نفت عراق و ارتباط با القاعده و قاچاق تجارت سپاه و تجارت اشیای باستانی عتیقه و تجارت نفت ایران و سازماندهی لباس شخصی ها، زیر پوشش خامنه ای فعال بوده است. اغلب سرکوب هایی که توسط اوباش و لباس شخصی ها صورت گرفته، مستقیم و غیر مستقیم زیر نظر افرادی چون سردار مرتضی رضایی بوده است و خامنه ای در جریان است. خامنه ای از پشت پرده فعالانه عمل میکند و گفتارهای او هم ایدئولوژیک و تعرضی است و هم دوپهلو و مرموز. تلاش دائمی او برای آماده سازی و تحریک نیروهای تبهکار و فاشیستی بسیجیان علیه تظاهرات مردمی، علیه روزنامه نگاران یا علیه رقیبان مانند خاتمی و منتظری و رفسنجانی و روحانی، نشانگر این روحیه توطئه گری است. کمیته حمایت از روزنامه نگاران در سال ۲۰۰۰ خامنه ای را جزو ۱۰ دشمن آزادی بیان قرار داد. دادگاه آلمان که به پرونده ترور میکونوس رسیدگی میکرد در طی حکمی کمیته امور ویژه جمهوری اسلامی را، که سید علی خامنهای یکی از اعضای آن بود، به دادن دستور این ترور، متهم کرد. نشریه نیویورک تایمز خامنهای را متهم کرد که او عامل اصلی این ترور بوده و ۲۰۰ میلیون دلار از حساب مشترک با احمد خمینی در بانک سوئیس را صرف این کار کرده است.
قدرت فردی خامنه ای با توطئه گری و باندبازی و مخفی کاری و فساد درهم آمیخته است. چگونگی اجرای این قدرت با توجه به بیماری و نگرانی ها و حالتهای روانی خامنه ای تغییر میکند، ولی سلطه گری و کیش شخصیت او، باید بدون خدشه باقی بماند و به همین خاطر مخالفانی که این جنبه را در نظر نگیرند مورد غضب او واقع میشوند. محفل قدرتمداران پیرامون خامنه ای، نگهبان ولایت مطلقه هستند و باندهای فاشیستی اسلامی و شبکه های پنهانی و بسیجی، هرگاه که نگرانی خامنه ای بالا میاید، وارد عمل میشوند.
دستگاه شیعه گری سلفی گری خامنه ای
خامنه ای مانند اغلب دیکتاتورها کتاب میخواند تا به تجربه خود فکر کند، رفتار سیاسی خود را تنظیم کند و یا شواهدی برای زیاده روی ها و ناتوانی ها و فانتاسم های خود، بیابد. او مانند برخی پادشاهان دوره شعرخوانی درباری میگذارد تا خودی نشان دهد و تمایل به ستایش از خود را تقویت کند. آبیاری کیش شخصیت او به همین گونه مدحی ها احتیاج دارد. ذهن خامنه ای فاقد گشایش فکری هنری است و خود او بارها گفته است: «من در مقولههای سینمایی و هنرهای تجسمی و تصویری و امثال اینها ورود ندارم. یعنی یک مستمع عامی هستم اما در مورد شعر و رمان نه، آدم عامی نیستم. از این آثاری که وجود دارد، زیاد خواندهام.» در زمینه رمان بظاهر کتابهای نویسندگان روس مثل چخوف و تولستوی و شولوخف، نویسندگان عرب و رمانهایی از نویسندگان فرانسوی مانند بالزاک و رومن رولان را خوانده است و یکبار تاسف خورده بود که چرا در ایران نویسنده ای مانند رومن رولان وجود ندارد تا سرگذشت شخصیت های بزرگ را بنویسد. خامنه ای در فرصتی گفته بود که رمان سرخ و سیاه استاندال مانند «داستان حضرت یوسف» است. البته باید یادآوری کرد که خامنه ای کتاب «روح مجرد» از علامه آیت الله سید حسین حسینی طهرانی را بقول خودش هفت بار خوانده است. محتوای این کتاب در باره «نفس گرم و بیانات عرفانی طهرانی و خاطرات او و عوالم روحانی و فقعی شیعه» است و بعلاوه این کتاب در باره «هواهای نفسانی و طلبیدن مکاشفات و اتصال با عالم غیب و اطلاع بر ضمایر و عبور از آب و هوا و آتش و تصرّف در مواد کائنات و شفا دادن مریضان» و بالاخره در باره «همگی حظوظ نفس و عرفان و عالم توحید و معجزه و کرامات» می باشد. علاقه شدید خامنه ای به این کتاب خرافی فقهی وعرفانی، بیانگر زاویه نگرش سلفی گری و شیعه گری خامنه ای است. نزدیکی او به ادبیات کلاسیک جهان بسیار سطحی است و به هیچوجه بیانگر گشایش فرهنگی او نمی باشد.
خامنه ای ایدئولوگ سلفی گری است. خامنه ای بارها باور خود را به احکام اسلامی و سنت شیعه بطرز محکم نشان داده است. ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯادﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ایران در ﺳﺎﻝ ۱۳۵۷ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭو پانصد مورد ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ اما در طول دوران خامنه ای امامزاده سازی ابعاد بیسابقه ای یافته و ﻃﺒﻖ ﺁﻣﺎﺭ ﺭﺳﻤﯽ هم اکنون این تعداد به ۱۱۰۰۰ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﺍﺩﻩ رسیده است. در بیش از دو دهه زمامداری خامنهای هزینهها و امکانات فراوان خرج گسترش مسجد جمکران شد. سال ۷۹ مسجد جمکران مانند اماکن مذهبی و امامزادهها تولیت پیدا کرد و طرحی برای توسعه آن به تصویب مجلس اسلامی رسید. تمام مداحان در دوران او به امتیازات بیسابقه مالی و سیاسی رسیدند. گسترش قدرت حوزه ها و آستان رضوی در جامعه ایران نتیجه سیاست دینی ولی فقیه مطلقه است. خامنه ای با تمام قدرت به افکار سکولاریستی و خردمنشانه ضربه وارد ساخت.
در کنار این دستگاه تبلیغاتی عظیم فقه شیعه، خامنه ای حمله علیه دانش های علوم انسانی مانند جامعه شناسی را سازماندهی کرده و او از هر فرصتی برای مبارزه علیه علوم انسانی و فلسفه استفاده میکند. خامنه ای مرتب اعلام کرده که اسلامی شدن دستگاههای نظام امری ضروری است، او مرتب تکرار میکند که اقتصاد باید« مقاومتی» باشد و باید بتواند در مقابل آنچه که ممکن است «در معرض توطئهی دشمن» قرار بگیرد، مقاومت کند. اقتصاد مقاومتی او اقتصاد ایدئولوژیکی «مقاوم» در برابر غرب است، اقتصاد حمایت کننده «تولید داخلی» است. او میگوید:«این سیاستهاى اصل ۴۴ که اعلام شد، میتواند یک تحول به وجود بیاورد؛ و این کار باید انجام بگیرد. البته کارهائى انجام گرفته و تلاشهاى بیشترى باید بشود. بخش خصوصى را باید توانمند کرد.» و میافزاید:«پرهیز از اسراف و ملاحظهى تعادل در مصرف، بلاشک در مقابل دشمن یک حرکت جهادى است؛ انسان میتواند ادعا کند که این اجر جهاد فىسبیلاللّه را دارد.». بدنبال این اعلام سیاست، خامنه ای از دانشگاهیان و ریاضیدانان میخواهد که اقتصاد مقاومتی را توضیح بدهند و رایج سازند.
در حقیقت امر اقتصاد «مقاومتی» خامنه ای تنها یک محور تبلیغاتی برای تقویت اقتصاد سپاه و پنهادن نمودن شرایط اسفناک اقتصاد عقب مانده و رانتی ایران است. هیچ تئوری جدی اقتصادی نمی تواند «مقاومتی» باشد و یا «جهادی» باشد. این گفتارها ناشی از فناتیسم دینی است و کمترین رابطه ای با تفکر علمی و الگوی نظری اقتصادی نیست. او هرچیزی را به ریشه دین ارتباط می دهد و تنگ نظری و فناتیسم خود را بمعرض دید همگان قرار میدهد.
محور ایدئولوژیک دیگر دیدگاه سلفی خامنه ای در تعرض علیه علوم انسانی و علیه دیدگاه نقادانه دانشگاهی است. خامنه ای میگوید:«بسیاری از مباحث علوم انسانی، مبتنی بر فلسفه هائی هستند که مبنایش مادی گری است، مبنایش حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است، نداشتن نگاه معنوی به انسان و جهان است. خوب، این علوم انسانی را ترجمه کنیم، آنچه را که غربی ها گفتند و نوشتند، عیناً ما همان را بیاوریم به جوان خودمان تعلیم بدهیم، در واقع شکاکیت و تردید و بی اعتقادی به مبانی الهی و اسلامی و ارزشهای خودمان را در قالبهای درسی به جوانها منتقل کنیم؛ این چیز خیلی مطلوبی نیست.»(۸/۶/۱۳۸۸) او با ابراز گله مندی از تعارض علوم انسانی در دانشگاه ها با شریعت اسلامی و قرآنی می گوید: « من دربارة علوم انسانی گلایه ای از مجموعه های دانشگاهی کردم - بارها، این اواخر هم همین جور - ما علوم انسانی مان بر مبادی و مبانی متعارض با مبانی قرآنی و اسلامی بنا شده است. علوم انسانی غرب مبتنی بر جهان بینی دیگری است؛ مبتنی بر فهم دیگری از عالم آفرینش است و غالباً مبتنی بر نگاه مادی است. خوب، این نگاه، نگاه غلطی است؛ این مبنا، مبنای غلطی است»(۲۸/۷/۱۳۸۸). نمونه دیگر حمله ایدئولوژیک خامنه ای و هوچیگری تبلیغاتی علیه سند ۲۰۳۰ یونسکو میباشد. یونسکو در این سند بر کیفیت آموزش و ارزشهای فرهنگی و آموزشی تاکید میکند. ولی خامنه ای اعلام میکند که «تسلیم سند» یونسکو نمی شود. او اعلام میکند که برای او ملاک اسلام است و می افزاید «سبک ویرانگر و معیوب غربی» نمی تواند راهی به نظام ببرد و او دستور میدهد تا در برابر سند آموزشی یونسکو مقاومت شود.
در واقع تمام همت خامنه ای مانند یک مبلغ سلفی گری حمله علیه ارزشهای متمدنانه و فرهنگی جهانی است. او بر ضد دویست سال تئوریهای علوم اجتماعی قدعلم میکند تا اعتقادات فرسوده و ارتجاعی اسلامی تبلیغ نماید. او این ارزش های متمدنانه و مترقی و علمی را بمثابه «انحطاط فرهنگی» غرب معرفی کرده و میکوشد منحط ترین باندهای تبلیغاتی را بسیج کرده و جامعه را در برابر «رخنه و نفوذ» غرب تهییج کند. در ایران تمام احکام اسلام و قرآن و تمام اعتقادات شیعه گری نزد نواندیش مسلمان و نزد همه آیت الله ها، در برابر مدرنیته و اندیشه انتقادی قرار دارند. در تمامی رسانه های دولتی تبلیغات دینی در جستجوی تحکیم توتالیتاریسم اعتقادی و ایدئولوژیکی خامنه ای هستند زیرا نظام ولایت فقیه از توسعه افکار انتقادی در عرصه جامعه شناسی و فلسفه هراس دارد. استالینسم هر پدیده ای را که تمایل نداشت بعنوان عنصر منحط بورژوایی و غربی رد میکرد. دگماتیسم ایدئولوژیک استالین و دگماتیسم دینی خامنه ای، دارای هدف مشترک هستند: کور کردن اندیشه گری و نابودی تربیت انتقادی و خردمندانه و آزادانه. ایدئولوژی دینی و دولتی در پی سرکوب جامعه فکری است.
همسوئی توتالیتاریسم خامنه ای و استالینی
راز دیکتاتور چیست؟ پنهان کردن خود و انتقال این احساس و باور که او برتر است، حال آنکه چه بسا دیکتاتور بسیار حقیر و سنگدل است. دیکتاتور با دوری و رازپروری، خود را در ذهنیت جامعه اسطوره میکند و این اسطوره سازی با نادانی توده و عدم شجاعت نخبگان همسویی دارد. رسانه ها و بلندگوهای تبلیغاتی و افراد و باندهای چاپلوس و پرطمع و تبهکار، شرایط را برای انحطاط و سکوت جامعه فراهم میاورند. دیکتاتورها نمی توانند بدون چاپلوس و عوامفریب زندگی کنند. جامعه، دیکتاتور را دیکتاتور میکند. مردمانی که از اندیشه انتقادی محروم هستند و شجاعت خود را از دست داده اند، قربانی روانی و اعتقادی و تهییجی دیکتاتور هستند. جامعه ای که ایدئولوژیک حرکت میکند و نفس میکشد، حامی دیکتاتور است. استالین «مارکسیسم» دولتی و بوروکراتیک خود را به یک ایدئولوژی تمامیت خواه تبدیل کرده و همه کس و همه چیز را بر این معیار داوری میکرد. خامنه ای نیز شیعه گری ولایت فقیهی را به یک ایدئولوژی تمامیت خواه و رسمی تبدیل نموده و تمام جامعه را بر آن اساس قضاوت میکند.
هر دو ایدئولوژی، شیعه ولایت فقیهی و استالینیستی، تبعیض گرا بوده و هر گونه فاصله رفتاری نسبت به آنها مورد طرد و تنبیه قرار میگیرد. این دو ایدئولوژی بر ضد آزادی و پلورالیسم بوده و مطلقیت خود را اساس گردش امور میدانند. استالین همه مخالفان خود را «ضد انقلاب و نوکر بورژوازی» معرفی میکرد و خامنه ای همه مخالفان خود و ولایت مطلقه را «دشمن دین و نوکر غرب» معرفی میکند. توتالیتاریسم اولی، مشروعیت خود را به علمی بودن دکترین و طبقه برتر جامعه وصل میکند، حال آنکه توتالیتاریسم دوم مشروعیت خود را به آخرین دین و سنت امامت پیوند میدهد. روشن است که دروغ و جعل و دگماتیسم اعتقادی پایه مشترک هر دو ایدئولوژی میباشد.
برای ما مبارزه با توتالیتاریسم بمعنای مبارزه با استبداد فردی و نیز مبارزه با ایدئولوژی های توتالیتر میباشد. اینگونه ایدئولوژی ها منبع دروغ و فساد در جامعه بوده و عامل مسخ و ازخودبیگانگی اعضای جامعه بشمار میایند. استالین و خامنه ای دو دیکتاتور بزرگ هستند، ولی دیکتاتورهای کوچک نیز در جامعه فراوانند. شرایط و فرصتها و شبکه ها و لحظات تاریخی و نیز زیرکی و توانایی توطئه گری، دیکتاتورهای کوچک را به دیکتاتورهای بزرگ تبدیل میکند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه پاریس