Thursday, Oct 12, 2017

صفحه نخست » حافظ؛ ف. م. سخن

AC5EB3DF-A944-4485-8637-DB1D7A52AD68.jpeg
ديروز عكس كتاب حافظى را كه هميشه همراه دارم، در صفحه ى فيس بوك ام گذاشتم. كتابى به قطع جيبى كه حدود سى و پنج شش سالى مى شود خريده امش و چون كوچك است و در جيب جا مى گيرد، هميشه همراه من بوده است.

يكى از جاهايى كه اين حافظ با من بود، جبهه ى جنگ بود. يك روز ظهر كه در اثر گرماى شديد در سنگر، همين طور شُر و شُر عرق مى ريختيم من مشغول خواندن حافظ بودم. بچه ها همگى در سنگر بودند و داشتند با هم صحبت مى كردند. من چون در جاى شلوغ نمى توانم كتاب بخوانم حافظ ام را برداشتم و به اتفاق به داخل سنگر ديدبانى رفتيم كه بر بالاى قسمتى از آن پليت گذاشته شده بود. خزيدم زير سقف و شروع كردم به حافظ خوانى. معمولا ظهر هنگام، نه ما به طرف عراقى ها شليك مى كرديم نه آن ها به ما. برنامه اى بود نانوشته، كه ميان ما و عراقى ها اجرا مى شد. تيراندازى ها از زمان پايين رفتن آفتاب شروع مى شد و در ساعت يازده دوازده شب به اوج خود مى رسيد، بعد كم كم آتشى كه بر سر هم مى ريختيم كم و كم و كمتر مى شد تا موقع طلوع آفتاب، كه كار به تك تير انداختن مى رسيد و بعد از آن، هم ما و هم عراقى ها جهت صرف صبحانه، تير اندازى را تعطيل مى كرديم.

بارى در آن روز گرم مشغول خواندن حافظ بودم كه تك خمپاره اى شليك شد. صداى سوت خمپاره نسبتا نزديك بود (جهت اطلاع، وقتى ما سوت خمپاره را مى شنيديم معنى اش اين بود كه به ما نخواهد خورد، در واقع به نزديكى ما نخواهد خورد. هر چه فاصله سوت تا انفجار كم تر مى شد خمپاره نزديك و نزديك تر مى آمد. اگر صداى سوت را نمى شنيديم، معنى اش اين بود كه مرحوم و به ظن قريب به يقين قطعه قطعه شده ايم!)

وقتى صداى سوت را شنيدم از زير سقف بيرون آمدم تا سمت خمپاره را ارزيابى كنم. خمپاره رفت و درست افتاد داخل سنگر ديده بانى واحد بغل دستى مان. من يك نفر را ديدم كه بعد از انفجار، بالا رفت و بعد تالاپّى پايين افتاد! يعنى خمپاره درست توى سنگر ديده بانى همسايه ما افتاده بود! به خودم گفتم اين پسر ديوانه سر ظهرى، در گرماى بالاى چهل چهل و پنج درجه تووى سنگر ديده بانى چه مى كرد.

حافظ را بستم شروع كردم به دويدن به طرف سنگر همسايه، ولى ديدم پيش از اين كه من برسم، دوستان و همسنگران آن فرد بدشانس رفته اند داخل سنگر و دارند تووى سر خودشان مى زنند و فرياد و آه است كه از آن گوشه بر مى خيزد. من از همان جا كه بودم دوباره برگشتم به طرف سنگر ديده بانى خودمان. ماشين آمد و آن فرد را، يا جنازه ى آن فرد را برد. دوستان اش به دنبال ماشين مى دويدند. اين ماشين آمبولانس نبود، چون ما از نظر آمبولانسى هميشه در مضيقه بوديم. رفتم دوباره زير سقف سنگر خودمان و شروع كردم به حافظ خوانى. من غير از غزل هاى حافظ «ساقى نامه» اش را بسيار دوست دارم. براى اين كه تمركز كنم و از ياد آن سرباز بخت برگشته به قول نيما يوشيج «بكاهم» ابيات ساقى نامه را به صداى بلند مى خواندم:

سر فتنه دارد دگر روزگار
من و مستى و فتنه ى چشم يار
فريب جهان قصه ى روشن است
ببين تا چه زايد شب آبستن است...

***************

ما چند نوع حافظ داريم:
١-حافظ واقعى.
٢-حافظ خيالى.
٣-حافظ مذهبى.
٤-حافظ به قول شاملو قلندر يك لا قباى كفر گو.
٥-حافظ فال فروشان تفريح گٰاه هاى محلى.
٦-حافظ به روايت اين و آن...

به اين فهرست مى شود باز هم اضافه كرد -مثلا حافظ كتاب سازانِ هنرى، كه كتاب هايشان دستكم سه چهار كيلوگرم وزن دارد- ولى عجالتا همين مقدار براى نوشته ى ما كافيست.

من نه حافظ شناسم، نه حافظ پژوه. پس نظر من نظر ساده ى يك حافظ خوان با سواد متوسط است. در مورد اين «چند نوع حافظ» نظر من چنين است:
١-حافظ واقعى وجود ندارد. يعنى وجود دارد ولى آن چيزى نيست كه در صدها عنوان كتابى كه در باره ى او نوشته شده است به ما معرفى مى شود. همه از ظن خود يار او شده اند و سعى كرده اند با كار مشقت آميز بالا و پايين كردن ابيات و جا به جا كردن كلمات، او را بفهمند و بشناسند. زحمتى كه براى خودشان و براى اهل فن مفيد است و براى من و خوانندگان عادى حافظ، بيهوده؛ مطلقا بيهوده.

٢- حافظ خيالى، حافظ، رويايى، حافظ آسمانى، حافظ پيشگو، در ذهن همه ى ما حضور دائمى دارد. وقتى در مجلسى، ودكا و ويسكى نوش جان كرده و شكم را تا خرخره پر كرده و كف كرده ايم و به گوشه اى افتاده ايم و خانم صاحبخانه نور مهمان خانه را كم مى كند و با يك جلد حافظ مى آيد و مى گويد فلان آقا يا فلان خانم خيلى قشنگ حافظ مى خواند، پس از او خواهش مى كنيم كه بخواند، و شخص مورد اشاره گلويى تازه مى كند، و به قصد فال گرفتن، كتاب را باز مى كند و ابياتى را مى خواند و مهمانان همگى به به و چه چه و ناز نفس ات و زنده باد حافظ و غيره مى گويند، اين حافظ همان حافظ خيالى ست. اصلا معلوم نيست براى چه و براى كه خوانده مى شود، و منظور از «حال» كردن با اشعار او چيست. حافظ در اينجا موجودى اثيرى ست كه مى آيد در فضاى مجلس دورى مى زند و مى رود.

٣-حافظ مذهبى و دينى، همان حافظى ست كه مرتضى مطهرى در كتاب اش تعريف كرده. بنده ى خدا حافظ، احتمالا در همان ركناباد، نشسته بر لب جويى، و با بانوانى محجبه كه فقط چشم شان پيداست آمده و بعد از ناهار گوشه اى نشسته و اين بانوان محترمه را حورى مى بيند و نهر جارى در باغ را نهر شير و شراب. بعد چون قرآن را با ١٤ روايت حفظ است، به مغزش فشار مى آورد كه يكجورى در و تخته ى شراب و شاهد را با مى آسمانى و غلمان هاى نازنين پيوند بزند و توو حال خودش باشد و بهشت و دين و مذهب را توصيف كند. ببخشيد. مذهب را نه. چون حافظ هر چه بوده قطعا شيعه نبوده.

٤-حافظ به سعى شاملو و قلندر يك لاقباى كفرگو. اين حافظ، حافظى خطرناك است. سر بر باد ده است. مقدمه اش قيچى مى شود. خودش مسخره مى شود. فتحه و كسره و ويرگول و پوئن ويرگول اش توسط گاو گند چاله دهانانِ متخصص، خوار و خفيف مى شود. اما همان چند صفحه ى مقدمه باز منتشر نمى شود، باز منتشر نمى شود، و باز منتظر نمى شود... اين حافظ، در واقع چگواراست. كاستروى جوان است. مى زند به تير و تار دين و مذهب، همه را از آسمان سرنگون مى كند و مى افكند به چاه ويل.

٥- حافظ فال فروشان، حافظى ست كه به شكل پراگماتيستى و يا اپورتونيستى از آن استفاده مى شود. مثل روزهاى راهپيمايى جنبش سبز كه بادكنك فروشان، بادكنك هاى سبز آوردند وسط تظاهركنندگان و چه خوب هم فروختند. حافظ در اينجا كاربرد زمينى پيدا مى كند و رزق و روزى فال فروش و گنجشك و سيره ى داخل قفس را فراهم مى آورد.

٦-و بالاخره حافظ به روايت اين و آن. فرق نمى كند مثل خرمشاهى چشمان ات را كور كرده باشى و ميلى متر به ميلى متر حافظ را مورد مطالعه قرار داده باشى، يا مثل كيارستمى يك بيت او را بردارى و بشكنى و يك صفحه ى سفيد را با ده دوازده كلمه پر كنى. سعى همگى شان مشكور باد. اين هم نوعى ذوقيات است و پوليّات! يعنى هم ذوق نويسنده شكوفا مى شود، هم قدر آن «سعى» و «كوشش» و «روايت» خوب دانسته مى شود. بالاخره نويسندگان و هنرمندان هم بايد يك جورى روزى شان تامين شود.

ولى حافظ، به نظر من، هيچ كدام از اين ها نيست. در چند كلمه، شاعرى ست خوشگذران، كه همه را با شعرهايش سرِ كار گذاشته، و خاص و عام را معطل خودش كرده است. او آدمى ست بسيار فهميده، زيرك، با سواد، با قدرت طنز بسيار، آشنا به جامعه، آشنا به دين، آشنا به رفتار متعصبان، متخصص گريز از چنگال خشكه مذهبان، كه منتظر ند كسى حرف خلاف دينى بزند تا خون او را بريزند. حافظ من، چنين حافظى ست. از او بسيار آموخته ام و تاكتيك هاى او را در نوشته هاى خودم به كار مى برم. به خاطر همين، همواره مديون او و روش هاى بسيار ظريف طنزآلودش هستم...

مطلب قبلی...
مطلب بعدی...


Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy