دوشنبه 31 فروردين 1383

گفت و گوي خسرو شميراني با محمدعلي عموئي، پرسابقه ترين زنداني سياسي ايران، شهروند

شدت و انواع فشار بدان گونه بود كه قرباني شكنجه هر آنچه را كه بازجو طلب مي كرد به ناچار مي پذيرفت. شكنجه ها تركيبي بودند از فشارهاي جسمي و روحي و استفاده از داروهاي روان گردان كه سرانجام قرباني را براي پذيرش هرگونه پيشنهادي از سوي بازجو آماده مي ساخت. براي تهيه هر صحنه از آنچه در تلويزيون پخش شد ما يك بار راهي شكنجه گاه شده و از آنجا خارج مي شديم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

shemiranie@yahoo.com

محمدعلي عموئي تمام جواني خود را در زندانهاي شاه گذراند. او كه به خاطر ايده آلهايش پس از كودتاي 28 مرداد دستگير، "محاكمه" و زنداني شده بود، با امواج انقلاب 1357 رهايي يافت. اما دوران رهايي بسيار كوتاه بود. 17 بهمن 1361 كمتر از چهار سال پس از آزادي از زندان 25 ساله، او به همراه تعداد زيادي از رهبران حزب توده ايران دستگير و به حبس فرستاده شد.
اگرچه دوره دوم زندان عموئي "تنها" 12 سال به طول انجاميد، اما او خود ميگويد كه تنها فشارهاي يك ماه اول اين دوره بيش از تمامي مصائب 25 سال زندان دوره گذشته بود.
شايد بيان آنچه در سالهاي سياه 61 به بعد از جمله به محمدعلي عموئي رفت، در شرايط امروز كه داراي وجه مشترك بزرگي با آن روزهاست خالي از بهره نباشد.
آنچه زمستان 61 براي حزب توده رخ داد، نقطه پاياني بر بهار 57 بود. قلع و قمع هايي كه از فرداي قيام بهمن آغاز شد و به موازات تثبيت حكومت جديد ‌از ابعادي وحشت انگيز برخوردار شد، و حزب توده آخرين جريان سياسي موجود و مستقل از حكومت را هم بلعيد.
امروز نيز در شرايطي هستيم كه كودتاي زمستان 82 "نيمه بهار 76" را به انجماد نشانده است. پس از قلع و قمع اصلاح طلبان حكومتي قدرت دوباره به آن دسته منتقل شد كه ابايي از ابراز عدم اعتقادشان به مردم و آزاديهاي طبيعي شان ندارند، آنهايي كه آزادي انساني را فساد و فساد همه جانبه خود و آقازاده هايشان را اسلام ناب محمدي مينامند.
بسياري صاحب نظران و حتي محمدعلي عموئي كه 12 سال پياپي فشارهاي طاقت فرساي آقايان را در اسارتگاههاي مختلف تحمل كرده است، خوشبينند كه اوضاع به دوران وحشتناك سابق بازنخواهد گشت.
آيا به راستي جامعه ايران موفق خواهد شد تا به تمايلات فاشيستي سرداران سپاه كه علاوه بر تمام عرصه هاي قدرت با انتصاب به نمايندگي در هفتمين دوره مجلس اسلامي به "خانه ملت" نيز مسلط شدند، لگام بزند؟
آيا گشوده شدن مجدد عرصه ي عمل اختاپوس اقتصادي ــ سياسي جمعيت موتلفه اسلامي به دست اندازي بلامانع آن به جان و مال و حيثيت انسانها نخواهد انجاميد؟
خ ــ ش

آقاي عموئي شما در موج اول دستگيري رهبران حزب توده ايران دستگير شديد، يا موج دوم؟
ــ من در 17 بهمن 1361 دستگير شدم كه شامل موج اول دستگيري ها ميشود.

از اين روز تا موج دوم در ارديبهشت ماه تقريبا سه ماه فاصله بود. ميدانيم كه موج دوم محدود به دستگيري رهبران نبود و صدها و به روايتي هزاران نفر از اعضا و هواداران حزب دستگير شدند. از اتفاقاتي كه در فاصله اين سه ماه درون حزب رخ داد، بگوييد؟
ــ رخدادهاي اين دوره دو دسته هستند. من درباره ي آنچه براي حزب بيرون از زندان رخ داد چيز زيادي نميتوانم بگويم، اما بخشي از ما كه 17 بهمن دستگير شده بوديم در اين دوره شاهد فشارهاي بي حد و مرزي بوديم. هدف اين فشارها آن بود كه ما را به پذيرش اتهامات بي پايه و اساس بازجويان وادارند.
نتيجه سه ماه اعمال فشارهاي جسمي و رواني شوهاي تلويزيوني بودند كه شايد شاهدان آنها به اين امر واقف نباشند كه اين شوها تحت چه شرايطي توليد شده بودند. اينها حتي شامل قسمتهايي بودند كه خود آقايان نيز از نمايش آنها خودداري كردند شايد روزي نظير آنچه امروز توسط سازمان اسناد ملي چاپ و منتشر شده و مربوط به زندانهاي رژيم گذشته است، منتشر شود كه وضعيت دوران زندان ما بعد از انقلاب را نشان دهد. اين اسناد نشان خواهند داد كه چه فشارهايي بر ما وارد شد تا به جرمهايي كه مرتكب نشده بوديم اعتراف كنيم.
آنچه به رخدادهاي درون زندان بازميگردد شامل سه ماه ضرب و جرح و انواع و اقسام فشار فيزيكي و رواني ميشود كه به ما وارد شد.
در اينجا شايد اشاره به يك نكته ضروري باشد كه انگيزه شكنجه نيز بر دو نوع است. گاه يك وقت بازجو فكر ميكند، ميداند و يا حس ميكند كه متهم چيزي را پنهان ميكند كه اگر به آن اعتراف كند موضوع اتهام روشن تر ميشود اما يك وقت بازجو ميداند كه هدفش نه عيان كردن حقايق پنهان در ذهن متهم بلكه پذيرفتن آن چيزي است كه در ذهن بازجو ميگذرد. در نوع اول گاه فشار به آنجا ميرسد كه اگر متهم چيزي براي پنهان كردن دارد آن را عيان ميكند. اما در نوع دوم كه شامل حال ما ميشد بايد به آنچه مورد علاقه بازجو بود اعتراف ميكرديم و آن بدترين اتهاماتي بود كه به هيچ وجه نميتوانست در مورد‌اعضاي حزب ما مطرح باشد.
در رابطه با رخدادهاي خارج از زندان بايد اين نكته را اضافه كنم كه به باور من اگرچه دوستان ما در خارج از زندان شلاق نميخوردند و با دستبند قپاني از سقف آويزان نميشدند اما آنها شبانه روز در چنان دلهره و اضطرابي به سر ميبردند كه از بودن در زندان و سلول دست كمي نداشت.

آيا در مدت اين سه ماه با رهبران ديگر حزب رودررو و يا هم سلول شديد، يا دست كم در صحنه سازيها در مقابل يكديگر قرار گرفتيد؟
ــ ببينيد من بارها در اين رابطه مورد‌ سئوال واقع شدم، در دو گفت و گويي كه از طرف بي بي سي با من شد خواستار بيان جزئيات فشارهاي اين مدت شدند، من تصور نميكنم كه بيان جزئيات ضرورتي داشته باشد، تنها به همين اكتفا ميكنم كه شدت و انواع فشار بدانگونه بود كه قرباني شكنجه هر آنچه را كه بازجو طلب ميكرد به ناچار ميپذيرفت. شكنجه ها تركيبي بودند از فشارهاي جسمي و روحي و استفاده از داروهاي روان گردان كه سرانجام قرباني را براي پذيرش هرگونه پيشنهادي از سوي بازجو آماده ميساخت.

درباره داروهاي روان گردان بگوييد؟
ــ بازجوها از اين داروها استفاده ميكردند و اين اواخر خود آنها به اين مسئله نيز اشاره ميكردند. گرچه من اسم آنها را به خاطر نميآورم اما دوستان ديگر ما اين داروها را به خوبي و با نام ميشناسند.

شما به عنوان مسئول كل تشكيلات حزب توده ايران از طريق تلويزيون جمهوري اسلامي ايران اعلام كرديد كه همه اعضا و هواداران، خود را به ارگانهاي حكومتي معرفي كنند. امروز در اين رابطه چه ميگوييد؟
ــ‌ ببينيد براي تهيه هر صحنه از آنچه در تلويزيون پخش شد ما يك بار راهي شكنجه گاه شده و از آنجا خارج ميشديم. به عنوان مثال از من خواستند كه شوي تلويزيوني را من اداره كنم، گفتم من كه همه چيز را در بازجويي ها گفته ام ديگر چيزي براي گفتن ندارم. گفتند تو پلونوم 17 را اداره كرده اي پس بايد اين "ميزگرد" را نيز تو اداره كني. فكر نميكنم لازم به توضيح باشد كه پذيرفتن اين امر به آساني صورت نگرفت.

آقايان نورالدين كيانوري و احسان طبري تا آخرين لحظه يعني پس از دوران زندان نيز از مشي حزب دفاع كردند. سئوال من اين است كه چگونه يك مشي صحيح ميتواند به تلاشي پرسابقه ترين حزب مدرن ايران بيانجامد؟
ــ انسانها در شرايط مشابه واكنش هاي متفاوت از خود بروز ميدهند. من نميتوانم آنطور كه شما ميطلبيد، به بررسي نظرات طبري و كيانوري بپردازم. همينقدر بگويم كه تجربه من از آن دوران مشخص مرا به آنجا ميرساند كه امروز همان احترام و حرمت را براي آقايان كيانوري و طبري داشته باشم كه در دوران فعاليت داشتم. من با همان نگاه به كار سياسي اين دو مبارز سياسي نگاه ميكنم.

من از دوران پس از زندان آنها سخن ميگويم.
ــ ببينيد آزادي آنها امري صوري بود. آنها عملا پس از آزادي نيز در بند بودند. بگذاريد داستاني را در اين رابطه برايتان نقل كنم، يكي از دوستان ما كتاب خاطرات دكتر كيانوري را نزد او برده از او خواهش كرده بود تا كتاب را امضا كرده و جمله يادبودي بنويسد. كيانوري سئوال ميكند، مگر اينها خاطرات و نوشته هاي من هستند كه من آن را امضاء كنم!
يعني عملا انتصاب اين نوشته ها را به خودش كتمان ميكند. البته واقف هستيد كه آنها توسط خود دستگاه چاپ و منتشر شدند و نه به صورت خاطرات كه به صورت پرسش و پاسخ، دقيق تر بگويم ]پروتكل[ بازجويي بودند.

هنگام ضربه به تشكيلات حزب توده چنان به نظر ميآمد كه دستگاههاي اطلاعاتي رژيم، چارت سازمان مخفي حزب را به خوبي كف دست ميشناسند. در اين باره چه ميگوييد؟
ــ من نميدانم اين را بر چه اساسي ميگوييد. اما خوب سازمان مخفي براي حكومت مهمتر بود و به همين دليل براي آن بيشتر نيرو گذاشته بودند!

ميخواهم به نقش آقاي پرتوي در آن جريانات . . .
ــ بله بله متوجه سئوال شما شدم! قضاوت در مورد آقاي پرتوي ميتواند غيرمنصفانه باشد و يا برعكس با تساهل و گذشت بيش از حد باشد.
آقاي پرتوي يقينا مسئوليت سنگيني بر دوش دارد و تاريخ نشان خواهد داد كه او كي و كجا به پاسخگويي مينشيند. اما اينكه به طور قاطع بخواهيم او را محكوم كنيم و بگوييم كه او سازمان مخفي را به دستگاه لو داد، موافق نيستم.
البته قرائني از قبل از حمله به حزب وجود دارد كه اين قرائن ذهن انسان را معطوف ميكند به اينكه پرتوي يك معاملاتي با آقايان داشته است. اما حكم نميتوان صادر كرد.

من با افرادي صحبت كردم كه هنگام دستگيري اعضاي خانواده شان خود شاهد همراهي آقاي پرتوي با ماموران حكومتي بوده اند. در اينجا من به اعضاي سازمان مخفي اشاره دارم.
ــ آنچه من گفتم مربوط به برخورد آقاي پرتوي قبل از دستگيري وي بود اما او از لحظه بازداشت به بعد يعني شب ششم ارديبهشت سال 1362 صد درصد تسليم آنها بود و تن به همه گونه همكاري با آنها داد. اين همكاري شامل تمام مراحل دستگيري، بازجويي و "دادگاه" ها ميشد.
آقاي پرتوي پس از دستگيري بدون ترديد همچون يك مامور دستگاه عمل كرده است. آنچه از نظر من مورد شك و قبل از صدور حكم نهايي مستحق تحقيق و بررسي است، رابطه او با دستگاه قبل از ضربه به حزب است. همانطور كه قبلا نيز اشاره كردم براي من دست كم دو قرينه وجود دارد كه او قبل از حمله وارد معاملاتي با حكومت شده بوده است!

محمدعلي عمويي
محمدعلي عمويي

آيا يكي از اين قرائن بازداشت كوتاه مدت وي در سال 1359 نيست؟
ــ بله اين يكي از آنهاست كه ميتواند زمينه شناسايي وي بوده باشد. قرينه ديگر كه مورد نظر من است، ماجراي مراجعه ماموران كميته غرب تهران به منزل اوست. در اين مراجعه آنها مقدار زيادي اسناد و نامه ها را با خود برده و يادداشتي ميگذارند كه صاحب اين وسائل به محل كميته مراجعه كرده و آنها را بازپس بگيرد.
او نيز به كميته مراجعه كرده و وسائل را بازپس ميگيرد. او اين داستان را اين گونه به حزب گزارش كرد كه نامه اي در آنجا بود و فردي از من سئوال كرده بود كه صاحب يك كلاشينكف است و براساس مواضع حزب بايد با اين اسلحه چكار كند، من هم گفته بودم كه راهنمايي ميكنم و به ماموران كميته توضيح دادم كه از آن فرد خواسته ام تا اسلحه اش را تحويل دهد.
پرتوي در ادامه گزارش خود گفته بود كه با ماموران كميته همراه با من به منزل آن فرد آمدند. من در آنجا كلاشينكف را گرفته و تحويل دادم. آنها نيز صحت گفته مرا پذيرفته و داستان فيصله يافت.
حال وقتي توجه ميكنيم كه اين ماجرا زماني اتفاق افتاده است كه اعضاي حزب به خاطر به همراه داشتن يك اعلاميه كه مضمون آن تنها دعوت به دفاع از دستاوردهاي انقلاب بود بازداشت شده و مورد ضرب و شتم قرار ميگرفتند، اين براي من يك قرينه بسيار قوي ست كه بايد مورد توجه قرار بگيرد.

آقاي فروغيان عضو كميته مركزي حزب توده ايران كه به عنوان رابط حزب با حزب كمونيست اتحاد شوروي عمل ميكرد، در جايي گفته است كه قبل از حمله به حزب، شوروي ها هشدار داده بودند كه اوضاع وخيم است و حزب بايد آماده برخورد شديد حكومت باشد. اما رهبري حزب توده از اين اطلاعات براي حفظ جان اعضايش استفاده نكرد، چرا؟
ــ اول اين كه اطلاع صحيح است. اين خبر منتقل شد، علاوه بر اين كه آنها خواسته بودند رفيق كيانوري به ملاقات آنها برود. پيام آنها واضح بود و رهبري هشدار را دريافت كرد، جلسات متعددي در اين رابطه برگزار شد و سرانجام تصميم آن شد كه مجموعه رهبري از كشور خارج شود. تداركات اين كار نيز ديده شد. قرار بر آن بود كه تنها 2 نفر براي اداره امور حزب در ايران بمانند كه اين دو نفر عبارت بودند از رفيق جوانشير و من. اما در مرحله اجرا هيچ يك از رفقا حاضر به ترك ايران نشدند. جملگي گفتند اگر خطري هست به جان ميخريم.
بويژه پاره اي از رفقا كه دوران مهاجرت در رژيم گذشته را تجربه كرده بودند اظهار ميكردند كه حاضرند در ايران كشته شوند، اما يك بار ديگر به مهاجرت نروند.

رهبري حزب ميتوانست اين مسئوليت را براي خودش بپذيرد اما تكليف صدها و شايد هزاران عضو و طرفداري كه در اثر سهل انگاري رهبري حزب توده دچار زندان و شكنجه شدند، چه ميشود؟
ــ ببينيد در حال حاضر آن چه من ميگويم ارزش گذاري موضوع و تصميم نيست من تنها آنچه را كه رخ داد توضيح دادم. به گمان من نميتوانيم بدون تعمق و اين چنين سريع قضاوت كنيم. چه بسا هرگاه رهبري خارج ميشد فشار بيشتري به بدنه حزب وارد ميشد و ماندن آنها سبب شد كه خودشان فشار عمده را جذب كنند. فراموش نكنيم كه حزب علني فعاليت ميكرد و بخش عظيمي از كادرهاي آن شناخته شده بودند و در صورت رفتن رهبري آن چه براي كميته مركزي اتفاق افتاد براي كادرهاي پايين تر و اعضاء پيش ميآمد.

آقاي مهندس سحابي مدتي پيش در مقايسه زندانهاي دو رژيم گفته بود كه صد رحمت به زندانهاي شاه. شما كه نزديك به 4 دهه از عمر خود را در زندانهاي پهلوي و اسلامي گذرانده ايد اين مقايسه را چگونه ميبينيد؟
ــ به گمان من مهندس سحابي نظر لطف خود را نشان داده اند و شايد دليل اين لطف آن باشد كه اين آقايان تنها كسري از آن چه رهبران حزب در زندانهاي پس از انقلاب تحمل كردند، چشيده اند.
به جرأت ميتوانم به شما بگويم دشواري هاي 25 سال زندان من در زمان شاه به 3ــ 2 هفته بازجويي محدود ميشود. البته طي دو سال اول نيز دچار گرفتاري هاي ناشي از دستور نادرست حزبي در رابطه با ندامت بازي و غيره بوديم. اما پس از آن دشواري ها گهگاه به اشكال مختلف از جمله تبعيد، محروميت از ملاقات، كيفيت و كميت نامناسب غذا و... وجود داشت اما بيشتر وقت را زندانياني بوديم كه دوران زندان خود را ميگذرانديم نه بيش و نه كم.
زندانبان آن دوره زندانبان بود يعني موظف به نگه داشتن ما در زندان بود و شكنجه گر نبود، گهگاه هنگام شورش و اعتراض ضرب و جرحي ميشد كه خود آرمانخواه پي آن را به تن خود ماليده بود.
اما 12 سال زندان من در اين دوره چيز ديگري بود. به جرأت ميتوانم بگويم كه فشارهاي وارد شده در يك ماه اول بيشتر از مصائب آن 25 سال بود. انواع و شدت شكنجه ها باورنكردني بود. و اين محدود به 3 ماه اول بازجويي و «شو» پردازي نبود. در تمام مدت 12 سال آنها مرا به عنوان زنداني به حال خودم نگذاشتند. من تا سال 73 كه براي يك ماه مرخصي از زندان خارج شدم زير حكم اعدام بودم و بارها و بارها اين نكته به من يادآوري ميشد. اين در حالي بود كه آقاي گاليندوپل نماينده كميسيون حقوق بشر سازمان ملل با من صحبت كرده بود و رهبران جمهوري اسلامي در مقابل او متعهد شده بودند كه حكم من لغو شده، حق انتخاب وكيل و محاكمه مجدد داشته باشم. او به من گفته بود كه آنها حقوقداني برگزيده اند كه در محاكمه مجدد من شركت خواهد كرد. اين صحبتها به سال 68 باز ميگردد و تا سال 73 هيچ دادگاهي تشكيل نشد.
با توجه به اين نكات قياس، قياس مع الفارق بوده يعني اين دو دوران با هم قابل قياس نيستند. در اوين يكي از بازجوها در راه بهداري از من پرسيد، فلاني تو تجربه زندان دو دوره را داري فشار كداميك بيشتر بود؟ گفتم نگران نباشيد نشان افتخار از آن شماست!
اينها روي سياه آنها را سفيد كردند.

در اين لحظات صداي محمدعلي عمويي تغيير كرده است. براي لحظه اي احساس ميكنم كه من جاي آن بازجو نشسته ام و آن شكنجه ها را تكرار ميكنم.
از وي عذرخواهي ميكنم كه او را به آن دوران بازگردانده ام و عمويي اشاره ميكند كه پزشك معالج او مصرا از اطرافيان خواسته است كه وي را به آن دوران بازنگردانند.
اين گفته عمويي عذاب وجدان مرا صد چندان ميكند. از خود خشمگين هستم كه چرا در ابتداي مصاحبه اين نكته را از وي سئوال نكردم.
عمويي همچنان به صحبت ادامه ميدهد و هنگامي كه به ياران از دست رفته ميرسد، بغض او ميتركد. بار ديگر بر خود لعن ميفرستم و سعي در تغيير مسير گفتگو ميكنم.

آقاي عمويي وضعيت حزب توده ايران را امروز چگونه ميبينيد؟
ــ در داخل كه تشكيلاتي وجود ندارد و از خارج نيز اطلاعي ندارم. در داخل افراد و طرفداران هستند و ابراز عقيده و علاقه ميكنند.

آيا حزب دوباره در ايران پا ميگيرد؟
ــ اخيرا در مصاحبه اي كه با ياس نو داشتم اشاره كردم كه آنچه سبب ميشود تا حزبيت در ايران با اقبال عمومي روبرو نشود آن است كه حزب همواره با سركوب مقارن بوده است. از آغاز مشروطه تا امروز.
معتقدم هرگاه حداقل شرايط دمكراتيك وجود داشته باشد و آن چه به عنوان آزادي بيان و اجتماعات در قانون اساسي مشروطه، همچنين قانون اساسي موجود، تضمين شده است عملي شود، يك حزب طرفدار سوسياليزم بيشترين طرفدار را خواهد داشت.

«نيمچه بهار 76» به كودتاي اول اسفند انجاميد! در اين باره چه ميگوييد؟
ــ معتقدم جنبش اصلاحات از بطن مردم برخاست و مردم از آن روال گذشته خسته شده بودند. آنها انتظار داشتند لااقل پس از پايان جنگ در چهارچوب همين قانون اساسي با تمام محدوديت هايش صاحب آزادي هاي حداقلي باشند كه اين عملي نشد و در سال 76 مردم راي خود را به چهره ناشناسي دادند كه لبخند ميزد. مردم در حقيقت ميخواستند به آن ديگري نه بگويند.
يعني جنبش مردمي اصلاح طلبان و اصلاح طلبي حكومتي را خلق كرد.
گرچه مردم به 76 اميد بسته بودند اما روند زمان اين اميد را كاست. من در مصاحبه اي كه با «ياس نو» داشتم به طور مفصل به اين مسائل اشاره كردم، گرچه آن مصاحبه سانسور شده چاپ شد اما بخش بزرگ توضيحات من منتشر شد.
به عقيده من محافظه كاران از يك سو مانع اصلاحات شدند و اصلاح طلبان از سوي ديگر با عدم تاكيد كافي بر خواسته هاي مردم شانس بزرگي را كه براي تغييرات در كشور ما به وجود آمده بود، فنا كردند.

آقاي عمويي از اين كه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد متشكريم.

اين گفتگوي تلفني در تاريخ ۱۴ آپريل انجام شده است.

[لينک به اصل گفت و گو در سايت شهروند]

[سايت شهروند]

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6638

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'گفت و گوي خسرو شميراني با محمدعلي عموئي، پرسابقه ترين زنداني سياسي ايران، شهروند' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016